هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
تكليف


آسمان آن شب گوياي رخ داد اتفاقي بود كه تا بحال در تاريخ اين جهان به نمايش گذاشته نشده بود , ولي آن شب براي اولين بار در زير هلال نقره اي رنگ ماه اين اتفاق مي افتاد و تمام دنيا از اين حادثه عبرت مي گرفتند ...

... درون خانه غير از بارتي و پرسي كسي نبود و آن دو در حاليكه شام مي خوردند با يكديگر در مورد برنامه هايي كه در آينده داشتند صحبت مي كردند .
زنگ در به صدا در آمد و پرسي به قصد باز كردن در تصميمي گرفت كه از جايش بلند شود ولي بارتي با كمي اضطراب پيش دستي كرد و در حاليكه از جايش بلند مي شد به او گفت «عزيزم راحت باش , من در رو باز مي كنم»

به سمت در چوبي از جنس بلوط رفت و به آرامي آن را گشود , شخصي با صداي آرام و دخترانه اش گفت :
- ببخشيد , خوابگاه مختلط كاركنان وزارت ؟
- بله . بفرماييد ؟ شما ؟
- من پروفسور كوئيرل هستم از كاركنان وزارت . مكاني براي گذراندن امشب ندارم , مي خواستم بدونم كه مي تونم ...
- بله بفرماييد داخل . جا زياده .

در حاليكه از جلوي در كنار مي رفت با دستانش به پروفسور كوئيرل اشاره كرد تا داخل شود . كوئيرل با يك چمدون نسبتا كوچك در دست راستش و لباس بنفش رنگي وارد شد و يكراست به سمت شومينه رفت تا خود را گرم كند و چمدانش را كنار آن قرار دهد ...

... پس از گذشت دقايقي كه مملؤ از گشنگي بود به سمت ميز غذا خوري رفت و كنار بارتي و تقريبا روبروي پرسي نشست .
با خوردن هر لقمه از غذا نگاهي بين آن سه رد و بدل مي شد تا اينكه بالاخره پرسي خسته شد و لب به سخن گشود :
- اهم اهم ... ببخشيد مي شه خودتونو معرفي كنين ؟
- من كوئيرل هستم . پروفسور كوئيرل . يكي از كاركنان بي خانمان وزارت كه تازگي استخدام شدم . مكاني رو براي گذروندن امشب نداشتم , با جناب فلچر صحبت كردم و ايشون اينجا رو به بنده مغعرفي كردن . البته ايشون اضافه كردند كه خودشون هم به جمع ما مي پيوندند .
پرسي :تصویر کوچک شده

هر سه مشغول غذا خوردن شدند و پس از گذشت نيم ساعت بارتي و پرسي با هم از ميز غذا بلند شدند و به سمت مبلمان راحتي اي كه در سالن پذيرايي بود رفتند تا كمي در مورد آن شب به گفتگو بپردازند ...
- ... نمي خواي به بقيه بگي بيان ؟
- چرا ! ولي به نظرت كيا رو بگيم ؟ استن ... ماندي هم كه خودش مياد . ديگه كي ؟
- فكر كنم همينا كافي باشن , نه ... صبر كن . گابريل هم بگيم بياد . نظرت چيه ؟تصویر کوچک شده
- عاليه . خب بهشون زنگ بزن . من مي رم ببينم كوئيرل در چه حاليه .
- باشه .

پرسي به سمت تلفن جادويي رفت و بارتي در حاليكه به او نگاه مي كرد از جايش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت . كوئيرل تازه غذايش را تمام كرده بود و ظرف خودش را همچون بقيه برداشت و درون ظرفشويي قرار داد تا همراه ديگر ظرفها بشورد , ولي بارتي براي خودشيريني به او گفت كه «نمي خواد زحمت بكشين . من مي شورمشون»
- نه زحمتي نيست . من ظرفاي شما رو هم مي شورم .

... پس از شستن ظرفها به پذيرايي رفت و از آنها پرسيد كه امشب را كجا بايد به صبح برساند كه پرسي در جوابش گفت :
- براي اينكه جاي ما كمه امشب هر سه نفر با هم مي خوابن . طبق صحبتهاي تلفني اي كه كردم , گابريل دلاكور و استن شانپايك و ماندانگاس فلچر هم امشب مهمون ما هستن ... ما دو اتاق داريم و امشب من , بارتي و شما توي يه اتاق مي خوابيم و استن و ماندي و پنسي هم توي يه اتاق ديگه .
- بد نيست . ولي ...
- ديگه ولي نيارينتصویر کوچک شده

... دقايق به سرعت مي گذشت كه زنگ در به صدا در آمد و پرسي آن را باز كرده و همراه گابريل , ماندي و استن به سالن پذيرايي آمد و همه را با كوئيرل آشنا كرد .
كاركنان وزارت خيلي سريع با كوئيرل صميمي شدند و در مورد وزارت با او گرم صحبت شدند كه ناگهان در خوابگاه به سرعت باز شد و حدود هفت - هشت نفر وارد شدند .
با ورود آنها كاركنان وزارت هم كه شش نفر بودند از جاشون پريدن و به سمت در ورودي رفتند ... آنها خود را در برابر هشت مرگخوار مي ديدند كه چوبدستي ها را كشيده و به كوئيرل نگاه مي كنند .
به سرعت در سالن پخش شدند و كمين گرفتند , مرگخواران هم كه به دنبال چيزي به آنجا آمده بودند كمين گرفتند و جنگ سختي در گرفت .
ابتدا پرسي با فرستادن ورد «استيوپفاي» يكي از مرگخواران را بيهوش كرد و به پرتاب كردن يك ملاقه از آشپزخانه يك نفر ديگر را نيز بيهوش كرد .
ماندانگاس و استن هم كه وردهاي كروشيو و ايمپريوس کارس را به قصد شكنجه و به فرمان گرفتن سه مرگخوار ديگر مي فرستادند .
بارتي هم در حال جنگ با يك مرگخورا ديگر بود و پرسي قبل از اينكه مرگخورا مورد نظر ورد «سكتو سمپرا» را بر زبان بياورد آن ار از پشت زد و او نيز بيهوش شد .
دو نفري به سمت يك مرگخوار ديگر كه در صحنه بود شتافتند ...

گابريل و كوئيرل هم به طبقه ي بالا رفته بودند تا بتوانند از معركه فرار كنند ولي غافل از اينكه يكي از مرگخواران به دنبال آنها به طبقه ي بالا آمده در يكي از اتاق ها پنهان شدند .

چهار مرگخورا مقلوب ماندي , پرسي , استن و بارتي شدند كه ناگهان فريادي به گوش رسيد :
- آوداكاداورا !

چهار نفري به سمت راه پله دويدند , ماندي در حاليكه مرگخورا قصد جسم يابي كرده بود «آوداكاداورا» را بر زبان آورد و او را كشت .

اجساد مرگخواران را جمع آوري كردند و گابريل نيز جسد بي جان كوئيرل را پايين آورد و در حاليكه اشك از چشمانش جاري بود زمزمه كرد :
- اون مرگخوار كشتش . فكر كنم ... اوهو ... اوهو ... به خاطر اون ... اوهو ... اوهو ... اومده بودنتصویر کوچک شده

جسد بي جان كوئيرل هم به اجساد آن هشت مرگخوارا پيوسد و براي وزارت سحر و جادو نامه اي در مورد اتفاقات آن شب فرستاده شد .

كاركنان وزارت نيز آن شب را بدون كوئيرل به سر بردندتصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۱ ۱۲:۲۶:۴۲


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۱:۰۰ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
این هم تکلیف ما استاد:
(ببخشید کوتاه شد)


از پرفسور ویزلی اجازه گرفته بودم تا یکی از کلاس هی خالی را به من بدهد تا در آن جا تکلیفم را انجام دهم و در حالی که آلبوس سوروس پاتر را که با طناب بسته بودم می کشیدم وارد کلاس شدم . کلاس تقریبا کوچکی بود ولی برای کار من مناسب بود. سپس چوبم را به طرف در گرفتم و گفتم : کولوپورتوس.
و در قفل شد. بعد از آن چوبم را به طرف آلبوس گرفتم و گفتم : ایمپریوس کارس.
سپس رفتم و طناب هایش را باز کردم و او ایستاد. حس خاصی داشتم که می توانم به او دستور بدهم. پس به او دستور دادم که قد قد کند.
او آنقدر قشنگ قد قد می کرد که اگر چشمانم را می بستم فکر می کردم یک مرغ جلویم است. سپس آرزویی را که داشتم برآورده کردم. خب من الیواندرم دیگه و توی هیچ مجلسی نمی تونم برقصم چون معذبم و این جا هم ما تنها بودیم و هیچ کس نبود.
من و آلبوس ::banana:
من : آخ ...! بی شعور...! چرا پامو لگد کردی؟ منو عصبانی کردی. کروشیو.
آلبوس شروع به درد کشیدن روی زمین کرد و به خودش می پیچید. در همان حالت گفت : مامان...! بابا...! من بابا هریمو می خوام...! بابا کمک ...!
خوب چون دیدم خیلی رنج می کشه بخشیدمش و دوباره گفتم : ایمپریوس کارس.
و دوباره من و آلبوس ::banana:
من : آخ ...! دوباره؟
و به او دستور دادم که فکر کند جن خانگی ای است که از فرمان اربابش سرپیچی کرده. آخ چقدر حال می داد وقتی کلشو به دیوار می کوبید. بعد حدود نیم ساعت بخشیدمش و دو باره :
:banana:
ولی این بار دیگه قابل بخشش نبود چون این پاش به اون پاش پیچید و منو انداخت زمین. بلند شدم و گفت : سکتو سمپرا.
دستش از مچ تا بازو جر خورد و گفت : اه خسته شدم چقدر برم از سر چشمه آب بیارم؟ چقدر یخ حوض بشکونم؟ ببین از این جا تا این جای دستم جر خورده! من با یه دبه دوغ یه هفته سر کردم ! ...
من :
من زدم تو سرم و گفتم : خاک بچوک دیدی چی شد؟ حالا چه کار کنم؟ همینطور از اون خون می رفت که من فکری به سرم زد. چوبم را به طرف در گرفتم و گفتم : آلاهومورا.
در باز شد. به طرف درمانگاه دویدم و به مادام پامفری گفتم : آلبوس سوروس پاتر! اون می خواست منو جادو کنه ولی جادو به طرف خودش برگشت و زخمی شده ! کمک...!
ولی حیف شد. اگه پسر هری پاتر نبود می کشتمشو از درد خلاصش می کردم. بعد از این حادثه رفتم تا گزارش این کار را بنویسم. فکر کنم تکلیف خیلی خوبی شده باشد.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
نقد و امتیاز دهی تکالیف جلسه اول

گریفیندور :

آقای الیواندر :

1- از چهره پستت خوشم اومد ، تقریبا شبیه قالب پست تدریس من هست ، در واقع برای من مهم ترین چیز چهره پست هست .

2- استفاده از شکلک اهمیت خیلی خیلی زیادی در یک رول داره ، شکلک باید صرفا برای نمایش حالات به کار بره ، عده ای فکر میکنند که شکلک رو باید به کار ببرن تا پستشون خسته کننده و خشک نشه و با استفاده نامناسب از شکلک چهره پست رو بهم میریزند . شما به موقع از شکلک استفاده کردی ، ولی به تعداد نامناسب ... یک شکلک برای نمایش حالت کافی هست و هر چی بیشتر به کار بره ، ارزش پست رو پایین تر میاره .

3- فیلمت خوب بود و جالب ، فضا سازی در حد متوسط بود ، فضا سازی و نشون دادن حالات یه رول بی محتوا رو به یه رول ارزشمند تبدیل میکنه . از این بخش خوشم اومد : بله اشکال آن طلسم این بود. در برابر عشقی که به وجود می آورد جان را می گرفت.

4- تکلیف دوم مناسب نبود ، میتونستی خیلی بهتر و بیشتر روش کار کنی !

24 امتیاز برای پست و سه امتیاز برای اینکه پست اول بود 27 امتیاز !



باب آگدن :

1- پست خوبی بود ، پاراگرافش چشم در بیار بود و به هیچ وجه مناسب نبود . از ..... زیاد استفاده کردی و چهره پستت رو خراب کرد ، در ضمن سه نقطه کافی هست بصورت ... .

2- فیلمت رو خوب پرورش ندادی ، میتونستی بیشتر روش کار کنی و احساسی تر بشه و خواننده رو تحت تاثیر بیشتری قرار بده !

25 امتیاز !



سیموس فینیگان :

1- فیلمت در یک نگاه گذرا ، یه چیزه مسخرست ! ولی مضمون خیلی خیلی جالبی برای من داشت و لذت بردم ! من پست های بیناموسی زیادی زدم و خوندم ولی هیچ وقت انقدر لذت نبرده بودم ! میخوام به یه سری از موارد این فیلمت بپردازم :
اول : تو همکلاسی منی یعنی چی ؟ چطور ممکنه یکی دو روز مدرسه بره و ندونه کی توی کلاسش هست و بخواد اینطوری یه سوالی بپرسه که مثلا حرف زده باشه ؟
دوم : دمش گرم ، عجب دختری بوده ها ... الان ملت خودشونو جریوس ماکزیمم به طرز فجیعی میدن که یه دختر باهاشون صحبت کنه ، این هیچی نشده پیشنهاد کلاس خصوصیم داد ، ایول
سوم : آخه پسر خوب ، کدوم جادوگره احمقی ، وقتی از یه دختری خوشش میاد و اون دختر خودش پیشنهاد میده بره خونه اون جادوگر و ... بعد اون جادوگر بیاد از ورد عشق استفاده کنه ؟ اگر یه کم به اون دختر فرصت میداد ، خوابگاهه مختلطو میشست میذاشت کنار ... دیگه عشقی لازم نبود کلا

2- آوردن حذب بیناموسی جالب نبود ، ولی موارد بیناموسی جالب بود ... گفتم بخشی از شروع کلاس رو بنویسید برای تکلیف دوم دیگه ؟ آخه عزیزه من اگه من انقدر بیناموسی توی کلاس میاوردم که از طرف احذابه بیناموسیم تحریم می شدم

3- چهره پستت مناسب نبود !

21 امتیاز بابت تکالیف بهت میدم و پنج امتیاز بابت بیناموسی های جالب و ماهرانت 26 امتیاز !



جیمز هری پاتر :

1- تکلیف اول بد نبود ، در واقع خواسته من رو خوب متوجه شدی و اجابت کردی ... البته اون طور که خواننده رو توی حس داستان ببری ننوشتی چرا که فضا سازی مناسبی نداشتی ، همینطور پاراگراف بندیت جالب نبود و به پاراگراف بندی پست های طنز شباهت داشت . کوتاه بود و میتونستی با طولانی کردنش نکات جالبی رو توش استفاده کنی . استفاده از ... چهره پستت رو بد کرده بود

2- تکلیف دومت اصلا چیزی نبود که من میخواستم ، ولی خیلی جالب ادامه دادی و من خوشم اومد ! امتیاز کاملش رو بهت میدم ! طنزت خیلی خوب بود ، بالاخص 123

3- مورد آخری که میخوام بگم در مورد استفاده از علامت تعجب هست ، به پستات دقت کردم و دیدم که از این علامت خیلی زیاد استفاده میکنی ، چه رول و چه غیر رول ... اصلا چهره مناسبی به پست نمیده و پست رو به حالت عجیبی خسته کننده و اغلب مسخره میکنه . البته مثلا یک یا دوبار استفاده اشکالی نداره ولی اینکه توی هر خط صد تا !!!!!! باشه اصلا خوب نیست ، این پیشنهاد بود برای زیبا تر شدن نوشته هات .

25 امتیاز به اضافه 1 امتیاز ارفاق ... 26 امتیاز !



ریموس لوپین :

1- تکالیفت خوب بود ، وقتی که ادغام کردی دیگه نیاز نبود بگی که کدوم مربوط به تکلیف یک و دو هست ، خوب نوشته بودی و خواسته من رو توی هر دوش اجابت کردی

2- تکلیف دومت رو خیلی خوب نوشته بودی و تیکه های جالبی توش به کار برده بودی که فضاش رو احساسی تر میکرد و بیشتر به اون چیزی که من میخواستم نزدیک میشد .

3- پاراگراف بندیت مناسب نبود و خسته کننده بود ، استفاده از شکلک هم میتونست مناسب باشه

27 امتیاز به علاه 1 امتیاز ارفاق 28 امتیاز !



اسلیترین :


آمیکوس کرو :

1- تکلیف اول به هیچ وجه به اون صورتی که میخواستم نبود ، اصلا قرار نبود تکلیفی توی کلاس داده بشه و این کار باعث شد که خیلی مضحک بشه این بخش ... مبحث درس هم ورد های عشق در جادوی سیاه بود ، وگرنه وردهای عشق متفاوتند . از تکلیف اصلی شماره یک امتیازی نمیگیری .

2- فیلمت فضا سازی خاصی نداشت و خیلی سریع ادامه داده بودی ، من یک فیلم موثر و خوب میخواستم و همینطور یه پایان جالب و تاثیر گذار ! در ضمن این چیزها رو روی موش آزمایش نمیکنند !

3- آفرین ! برای تکلیف کمکی رفتی سراغ مورد بیناموسی ! با اینکه اونطور که میخواستم نبود ، ولی خوب بود ، امتیازش رو میدم !

10 امتیاز از تکلیف دوم ، 10 امتیاز از تکلیف سوم ، 3 امتیاز هم ارفاق ! 23 امتیاز !



بارتی کراوچ :

1- پستت فضا سازی خاصی نداشت ، دیالوگ های ساده و بی محتوایی داشت ، اصلا حالات و رفتار شخصیت ها رو به نمایش نمیگذاشت و طوری نبود که خواننده اون چیزی که نوشتی رو توی ذهنش ببینه !
البته پستت به هیچ وجه فیلم نبود ، نه راوی داشت و نه چیزی نوشته بودی که این حس رو به خواننده منتقل کنه که داری یه پست فیلم میخونی !
دیالوگ ها خسته کننده بودن ، مثلا پسر میتونست خیلی بهتر خواستش رو مطرح کنه به دختر و دختر خیلی ملایم تر جوابش رو بده ! پسره میگه من دوستت دارم ، دخترو یهو میگه داری شورشو در میاری ، زمانی شوره یه چیزی در میاد که خیلی طرف گیر بده ، من که شخصا از همچین دخترایی خوشم نمیاد که انقدر زود عصبانی میشن
خیلی ساده مرگ دختر رو توصیف کردی ، میتونستی خیلی تاثیر گذار تر بنویسی ... من هدفم از این تکلیف این بود که شما این تاثیر گذاری رو نشون بدید ، و گرنه مرگ دختر اهمیتی نداره !
در ضمن ببینم مگه دختره نمیگه فکر کردم فقط یه دوسته معمولی هستیم ؟ ... آخه عزیز من دو تا دوست معمولی که با هم نزدیک خارج شهر نمیرن که

2- تکلیف دومت به هیچ وجه مناسب نبود ، من میخواستم از ابتدای کلاس تا به انتهای اون رو بنویسی ، نه اینکه فقط قسمت بعد از فیلم رو . خیلی از بخش هایی که مد نظر من بود حذف شده بود .
من این تکلیف رو همون تکلیف دوم اصلی حساب میکنم ، چون نمیشه هم اصلی حساب کنم و هم فرعی !
از این بخش پستت خوشم اومد : آقاي فلچر مي شه از دوشيزه دلاكور (گابريل) جدا بشين ؟ نمي خواد ايشون رو دلداري بدين . اين كار رو دوشيزه دابز انجام مي دن . خب فكر كنم همه چيز رو متوجه شديد . فقط يادتون نره تكاليفي كه روي تخته نشوتم رو انجام بدين .

3- پاراگراف بندیت مناسب بود ، در واقع به سبک پاراگراف بندی خودم بود و مناسب بود برای این نوشته .

22 امتیاز برای پستت و 3 امتیاز هم برای اینکه اون مواردی که توی پستهای رولت وجود داره رو از اینجا حذف کردی ؛ 25 امتیاز !



هافلپاف :

اما دابز :

1- اول : من برای تکلیف یک فیلم میخواستم ، البته مواردی رو آورده بودی که میشد حس دیدن فیلم رو منتقل کنه ، ولی میخواستم که راوی و تصویر فیلم وجود داشته باشه .
دوم : اگر بخش فیلم تدریس رو خونده باشی ، گفتم که پسر جادوگر و یک دختر ماگل ، البته نیازی نبود که ذکر کنی این رو ، ولی نباید دختر هم چوبدستیش رو بیرون میکشید و اون طلسم رو اجرا میکرد ، چون همونطور که اشاره کردی پسر این حس رو داشت و این حس عاشق بودن رو دختر نداشت !
ولی خوب داستانت از اون سری داستان هایی بود که بهش علاقه داشتم و جالب بود .

2- در مورد کلاس باید بگم که اشتباه کردی ! فیلم اواسط کلاس آغاز میشه و درسته که این تکالیف جابجا بود ، ولی میتونستی خیلی راحت کلاس رو شروع کنی و بخشی که برای فیلم هست رو با خالی گذاشتن دو خط نشون بدی و ادامه !
در مورد دانش آموزان هم باید بگم که من میخواستم کلاس تاریک باشه و فقط صورت اونها دیده بشه همونطور که گفتم ... میتونستی مثل خودم با سقف اون کار رو کنی یا از یه ورد دیگه استفاده کنی و یا هر طوری که مایل بودی این کار رو میکردی
در ضمن استاد قبل از نمایش فیلم توی کلاس بود نه بعد از اون

3- پاراگراف بندی بخش دوم پستت مناسب نبود ، در واقع این پاراگراف بندی برای پست های طنز و عموما فیلم هایی که ساخته میشه به کار میره و برای یه پست جدی مناسب نیست و به قول نقد های ماندانگاس ، چشم در بیاره ! میتونی به همین سبک پاراگراف بندی کنی ولی اگر هر بخشی که تموم میشه یک سطر فاصله بینشون باشه قشنگ تر میشه .

25 امتیاز برای تکالیف ، 3 امتیاز هم برای اینکه از نوشتت خوشم اومد ؛ 28 امتیاز !



رز ویزلی :

1- ترکیب تکالیف مناسب نبود ! من میخواستم فیلم بنویسی ، فیلمی تاثیر گذار و جالب که کاربرد این ورد رو نشون بده . شما این کار رو روی دانش آموزان کلاس کردی و اون وردی که من میخواستم رو امتحان نکردی . در نتیجه از فیلم امتیازی نمیگیری .

2- تکلیف کلاست ، خیلی شبیه به تدریسی بود که من ارائه کردم و تغییرات مهمی توشون نداده بودی و من یه سری موارد جالب میخواستم که این تکلیف رو دادم

3- پاراگراف بندیت مناسب نبود ، مثلا سه خط مینویسی و بعد میخوای بری از سر خط شروع به نوشتن کنی ، یه فاصله یک خطی بین این دو خط میذاری و ادامه میدی ، این باعث میشه که راحت تر پستت خونده بشه و چهره مناسب تری داشته باشه ، چهره پست از نظر من مهمترین چیزه !

12 امتیاز از تکلیف میگیری و 5 امتیاز هم برای این میدم بهت که اولین کلاسی بود که شرکت کردی توش ؛ 18 امتیاز !



رز زلر :

1- هوووم ، قشنگ نوشته بودی ، هر چند به نظر برخی موارد و توصیفاتش اضافی بود ... ولی خوب نمیتونم نگم که نوشته زیبایی بود تکلیف اولت

2- تکلیف دومت هم خوب بود ، پاراگراف بندیش بد نبود ... استفاده از شکلک برای این پستت مناسب بود و بهتر بود که استفاده میکردی ، در کل خوب بود و میتونستی بیشتر پرورشش بدی .

27 امتیاز به علاوه 1 امتیاز ارفاق ... 28 امتیاز !



آلبوس سوروس پاتر :

هوووم ، از نوشتت لذت بردم ، با اینکه یکسری موارد رو دقت نکرده بودی ولی نوشته خیلی خوشگلی ارائه کردی و بینهایت لذت بردم ! 30 امتیاز !


راونکلاو

کورنلیوس آگریپا :

گفته بودم که میتونید از یک تکلیف کمکی یا اصلی استفاده کنید و نباید اصلی و کمکی رو بنویسید . ولی خب ، کامل نوشته بودی و با اینکه فضاسازی مناسب رو رعایت نکرده بودی در تکلیف اصلیت بقیه موارد نظرم رو جلب کرد ، تیکه های جالبی داشت برام .

متن تدریس رو جالب نقد کرده بودی ، البته من دوست دارم از پست هام اشکال گرفته بشه فقط تا بتونم اونها رو رفع کنم ، ولی خیلی خوب موارد مثبت و منفی رو ذکر کردی و بهشون پرداختی .

برای پستت زحمت کشیده بودی و وقت گذاشته بودی

30 امتیاز !



گابریل دلاکور :

خوب نوشته بودی و وقت و زحمت زیادی برای پستت صرف کرده بودی ... هوووم به نظرم توی گریفیندور اگه بودی بهتر بود و کمک بیشتری میکردی به ما ...
هوووم بیناموسیت خوب بود ولی خیلی زیاد بود و توش اغراق شده بود ، دقیقا همون شکلی که من خوشم میاد ازش
طنز خوبی داشتی و پاراگراف بندی و بقیه مواردش هم خوب بود ، یه پست خوب و دلخواه بود ... 30 امتیاز !

کلاس خوبی بود ، مواردی که عنوان کردم ، یه نقد مختصر بود که یه سری موارد کلی رو در نظر گرفتم توشون که با رعایت اونها میتونید امتیاز بهتری توی کلاس ها بگیرید و رول های مناسب تری ارائه بدید .

چیزی که به اعضای گریفیندور گفتم رو اینجا میگم ؛ وقتی میخواید توی کلاسی شرکت کنید ، از تمام توان نویسندگی و چیزهایی که یاد گرفتید در این باره استفاده کنید و بیشترین زمان ممکنه رو صرف نوشتن کنید .

مواردی که عنوان کردم تحت عنوان X امتیاز بابت این ... صرفا یه ارفاقی بود که در نظر گرفتم برای شرکت کننده ها ؛ و اینکه سعی میکنم تا اونجایی که ممکن هست بیشترین امتیازی که میشه به پست داد رو بهتون بدم .



شرکت کننده ها : 13 نفر


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۴:۵۷:۱۹
ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۰ ۱۹:۴۷:۳۴

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ دوشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تدریس جلسه دوم دفاع در برابر جادوی سیاه


پرسی ویزلی با چهره ای بس خشن و اینا وارد کلاس میشه و در حالی که با چشمان سرخ شده از عصبانیت دانش آموزان رو از نظر میگذرونه ، و با صدایی که لرزش بی اراده ای در اون مشهود هست شروع به صحبت میکنه :
سلام ... بابت تاخیر در برگزاری کلاس از خودمم عذر نمیخوام ، چه برسه به شما ! این از این . موردی که من رو ناراحت کرده این هست که گزارش به من رسیده که دانش آموزانی زیر سن قانونی وارد کلاس شده بودن در جلسه پیش و حتی با جسارت تموم تکلیفشون رو هم تحویل دادن ... هوووم اسمشون چی بود ؟ ... اینجا نوشتم ، صبر کنید ... آها ، رز ویزلی و آلبوس سوروس پاتر ؛ بلند شید ! تصویر کوچک شده

هر دو نفر با چهره هایی به شدت مظلومانه که حتی دل ماندانگاس فلچر رو هم به رحم میاره ، از جاشون بلند میشن و در حالی که ندامت در نگاهشون موج میزنه ، به استاد چشم میدوزند و بدون حرفی در انتظار نظرش صبر میکنند ؛ پرسی که این مظلوم نمایی به اندازه ذره خردلی دلش رو به رحم نیاورده رو به اون دو فریاد میزنه : شما با اجازه کی توی کلاس شرکت کردید و در حالی که من داشتم تجربیات سالها فعالیت مستمر در خوابگاه مختلط کارمندان خودم رو تقدیم دانش آموزا میکردم ، به اونها گوش دادید و نهایت استفاده رو بردید و توی تکلیفتون با پر رویی تموم هم گفتید ما سنمون زیر سن قانونیه ! شونصد امتیاز از راونکلاو کم میکنم . تصویر کوچک شده

استرجس از انتهای کلاس به حالت از جاش بلند میشه و خطاب به استاد میگه : اگه بخوایم از نظر سنی حساب کنیم ماندانگاس این جا فقط به سنه قانونی رسیده . در ضمن آلبوس و رز توی هافلپافن ، نه راون . و با نیشی گشاده تر از نیش اولش ، به صحبت هاش خاتمه میده و تق میشینه !

پرسی که چیزی نمونده فوران خشمش رو نصیب کل ملت کنه ، فریاد میزنه :
1- تو با اجازه کدوم بوقی ، هر بوقی رو که خواستی گفتی ؟
2- تو با اجازه کدوم بوقی ، بدون بوقیدن گرفتی نشستی
3- ماندانگاس ؟ اولا اینکه به تو ربطی نداره ، دوما اینکه چه بهتر ! کلاسی خلوت تر و پر نشاط تر
4- آخر اینکه به تو چه ربطی داره که من گروهی رو اشتباه کردم ، اصلا من میخوام شونصد و نیم امتیاز از گریف کم کنم ، حرفیه ؟
و چوبدستیش رو به سمت استرجس میگه و زیر لب زمزمه میکنه : شات آپیوس کارس ! و باعث میشه که کلا همه رو از شر حرفهای بی سر و ته این بشر خلاص کنه . بطوری که چو چانگ از ته کلاس میگه : دمت گرم استاد ، میگم این کاری که تو با این بشر کردی ، اندازه کل امتیازات ترم های هاگوارتز ارزش داشت ، اصلا بزن راونو بترکون که خیلی با این کارت حال کردیم


پرسی که با این حرف عصبانیتش مثل فاضلابی که توی چاه بره ، فروکش میکنه ( ( میگه : خوب حالا اشکالی نداره ، تا آخر ترم با ما همراه بشید ، این چیزا رو زودتر یاد میگیرید ! ... هوووم ، امروز حوصله ندارم اصلا ، پس از فیلم خبری نیست ، یه توضیح کوتاه درباره درس میدم و خودتون باید اجراش کنید .
درس امروز درباره ورد های نابخشودنی هست ، ورد های نابخشودنی زیادی داریم مثل : آواداکداورا ، کروشیو ، ایمپریوس کارس و سکتو سمپرا

آواداکداورا : ورد نابخشودنی هست که اجراش روی کسی باعث میشه که فرد شپلخ بشه و توی یک آن چیزی جز جنازه ازش باقی نمونه . تلفظ صحیح این ورد ، avadakedavora هست

کروشیو : یک ورد نابخشودنی دیگه که باعث میشه فرد به شکل فجیعی درد بکشه و از فرط ناراحتی در تک تک اعضای بدنش به خودش بپیچه . صحیح این ورد کروسیاتوس کارس هست که به طور خلاصه و ساده کروشیو خونده میشه و همون تاثیر ورد رو داره .

ایمپریوس کارس : وردی نابخشودنی که فردی که روش اجرا بشه رو تحت کنترل خودش میگیره .

سکتو سمپرا : وردی نابخشودنی که اجراش باعث میشه که خراش و بریدگی هایی وسیع بدن فرد رو احاطه کنه و خونریزی شدیدی به همراه داره . این ورد توسط سوروس اسنیپ اختراع شده .


این بود تدریس این هفته ! تصویر کوچک شده


تکلیف :

رولی بنویسید و در اون یکی از اعضای سایت رو انتخاب کنید و با استفاده از این ورد های نابخشودنی هر کاری خواستید باهاش بکنید . ترجیحا طنز باشه ، ولی در صورت تمایل میتونید جدی هم بنویسید – 30 امتیاز


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ببخشید که طولانی شد .

اصلی ها ( من هر دو تا اصلی رو قاطی کردم توی یک پست اگه اشتباه بود شرمنده ، به دل نگیرید ! )

گوپس !

در کلاس باز شد و با وارد شدن پرسی ویزلی ، با کروات شل و ولش تمام کلاس را جنب و جوشی غیر طبیعی فرا گرفت و پرسی که تا ته قضیه رو خونده بود داد کشید :

- دخترا و پسرا ، رعایت فاصله !

دوباره جنب و جوشی فضارو در برگرفت . پرسی چوبدستی اش رو بیرون کشید و زیر لب گفت : " لوموس " و سپس نور چوبدستی اش اتاق را روشن کرد . هنوز جنبش نا خوشایندی رو در نزدیکی خودش احساس میکرد . اما بی توجه به اندو نفر ، به سوی جایگاه خودش روبروی دانش آموزان حرکت کرد . اول با نگاهش کلاس تاریک روشن خودش را از نظر گذراند و سپس ، پوزخندی زد .

- من پرسی ویزلی هستم . استاد درس دفاع . میدونم که با خودتون فکر کردید که تاریکی کلاس و نبودن هیچ چراغ و لامپی چه جادویی و چه مشنگی ، برای سوئ استفاده ی شماست ، ولی نه ! اینجا هم مثله همه ی مکان های دیگه ی مدرسه قانون داره و من اجازه نمیدم کارتون به آه و اینا بکشه ! درس امروزتون ؛ خوشبختانه خیلی آموزنده است و در مورد عشق و عاشقیه . دلم میخواد به فیلمی که امروز میبینید خوب دقت کنید و من ازتون میخوام تا در طول یک هفته ، شما هم یک خاطره ی عشقی خودتون رو که مشابه اینکه برای من بیارید . روشن شد ؟

- نه آقا ! من هنوز نمیبینم .
پرسی : کدام بوقی بود ؟ ابله منظور من این بود که گرفیتید ؟
- آقا خیلی بی تربیتین شما ! من که هیچی نگرفتم !
پرسی : باب بوقیا ، منظورم اینه که شیر فهم شدید ؟
کل کلاس : بع! له !


پرسی با حرکت چوبدستی اش باعث اومدن صدای چلقی میشه و بعد ، پشت سرش روی دیوار فیلمی به نمایش در میاد . اون میشینه تا بچه ها به طور دقیق فیلم رو ببینند .

" فیلم " ( پیش نوشت : هر جا که فونت تغییر میکند ، فیلم قطع شده و به کلاس برگشته . گفتم واسه اونایی که هویج پخته تو مغزشونه ! )( )
تصویر دختری را نشان میدهد که مشغول شانه زدن موهای بلوند و بلند خودش میباشد . او ربان آبی کم رنگی را به پشت موهایش میبندد و لبخندی در آینه نثار تصویر زیبای خودش میکند . دختر با چرخشی روی پاشنه ی پایش آماده ی رفتن میشود که به طور ناگهانی دختر دیگری را روبروی خودش میبیند .


- وای ! آپریل ، سکته کردم . کاری داشتی ؟
دختر مو قهوه ای که وارد اتاق شده بود و از قضا آپریل نام داشت پوزخندی زد و گفت :
- کجا میرفتی ؟ تصویر کوچک شده
- الان واقعا فکر میکنی باید به تو بگم ؟
آپریل : میتونی نگی !

گابریل ، دختر موبور میاد از کنار خواهرش رد بشه که بره که به طور ناگهانی خرده سنگهایی به شیشه میخوره . هردو دختر به طرف شیشه برمیگردند و دوربین با چرخش صدوهشتاد درجه ای ، از روبرو چهره ی دو دختر رو میگیرد . گابریل با نگرانی به آپریل خیره شده ولی آپریل بر عکس او غرق تماشای پنجره اس و کنجکاو شده که علت صدای خرده سنگ هارو پیدا کنه .

- تو هم شنیدی ؟
... (سکوت)...آپریل به سمت جایی که گابریل آنجا ایستاده بود برگشت . دهانش کم کم باز ماند . متوجه نقشه شده بود ، اما نمیدانست چه نقشه ای ...

بیرون خانه
تصویر به گابریل تبدیل میشه که همراه پسر موقرمزی به نام روبرت ، روی صندلی یک پارک نشسته اند .

در این لحظه یکی از بچه های کلاس جیغ میکشه و پرسی با چوبدستی اش ، فیلم رو قطع میکنه . بلند میشه و نور چوبدستی اش رو روی صورت یکی از بچه ها میندازه . چشم غره ی پرسی مدتی به اون دختر بیچاره ادامه پیدا میکنه و بعد ، با شنیدن آخیش او ، سر جایش مینشیند و فیلم ادامه پیدا میکنه .

گابریل : من نمیدونم !
روبرت : چرا ! ببین ، بیا این رو بخور . خودم برات گرفتم . آبه ..
گابریل : آب ؟
روبرت : آره دیگه ! آب ِ چیزه (). چیز .. یادم رفت ، آهان ! آب اناره . ()
گابریل : خیالم راحت شد ! من عاشقانه آب انار رو دوست میدارم . مرسی هانی !

یک مقداری شکلک دو نقطه ایکس و لاو و خولاصه هرچی که مربوط به لاوه از اون تیکه از پارک بالا میره و تصویر دوباره سیاه میشه و اینبار داخل خانه را نشون میده . گابریل لیوانی رو پر از آب انار میکنه . به سمت ِ اتاقش میره تا شیشه رو که تموم شده بود قایم کنه و وقتی دوباره پایین میاد ، با لیوان خالی مواجه میشه !

-آپریل !

و بدبختی پشت ِ بدبختی .... آپریل با دیدن گابریل مدام از اون درخواست میکرد تا با روبرت آشناش کنه و میگفت که روبرت شاعرانه ترین فرد واسه ی ازدواجه و میگفت که خیلی به زندگی مشترک و اینا و تخت دونفره ! علاقه داره . گابریل هم فقط به او گوش میداد و در واقع ، از حرفاش هیچی نمیفهمید . روز بعد ، تمام ماجرا رو برای روبرت شرح داد و ....

روبرت : چی ؟ تو چی کار کردی ؟ .. وای ! خاک بر چوک ! میدونی چیه ، به نظرم بهتره که از این عطر بزنی . بدو همین الان امتحانش کن .
گابریل : نه ! اگه الان بزنم بوش میمونه ، شک میکنن .
روبرت : اصرار .. اصرار ..( یعنی مثلا داره اصرار میکنه . )
گابریل : هیچ راهی نداره !

و بالاخره تصویر دوباره به خونه تبدیل میشه . گابر در اتاقشه ، جعبه ی عطر رو باز میکنه و تا میاد عطر بزنه آپریل وارد اتاق میشه و داد و بیداد :

-کی جزوه های وردهای عاشقانه ی منو دزدیده ؟ کی بود ؟ کار تو بوده ، نه ؟
و به سمت گابر یورش میبره . عطر از دست اون می افته روی پای آپریل و میشکنه ... دوباره گابر با سیل عبارات چرت و زرت و پرت و اینای آپریل مواجه میشه که من تخت میخوام و نمیدونم از این چیزا ! و ...

خانه ی روبرت
عبارت بالایی روی صحنه نقش میبنده (صدای آخ از ته کلاس شنیده میشه و بعد صدای ماندی : یادم رفت قرصمو بخورم ! ) و روبرت رو نشون میده که داره ورق های پوستی زیادی رو که روی میزش ریخته رو جدا میکنه . گه گاهی نگاهی به ساعت میندازد ، چوبدستی اش را در می آورد و تمرین میکند .

سرانجام راس ساعت 5 از جایش بلند شده و غیب میشود . تصویر سیاه شده و دوباره ، تبدیل به همان صندلی میشود . گابریل با نگرانی انتظار روبرت را میکشید اما روبرت پشت بوته ها قایم شده بود . هر بار که زحمت کشیده بود تا گابر را عاشق خودش بکند ، اشتباها خواهر او عاشقش شده بود و او این را میدانست که آپریل باز هم گندی زده است ! بنابراین ، اخرین امیدش را نیز امتحان میکرد .

-فورتیات لوسوس
با اینکه شک داشت ورد را درست گفته باشد اما آنرا به سوی گابر گرفت . انگار که ساعقه ای زده باشد ، گابر را برق گرفته باشد و خشک شود ، او خشک شده و روی صندلی به همان صورت نگران باقی ماند و این فریاد روبرت بود که اهالی را متوجه این اتفاق کرد و ...


صحنه تبدیل به عروسی شد . کم کم از آسمان و اگهی تبریک عروسی به " روبرت و آپریل " روی تصویر آن دو ثابت ماند و روبرت در دل دعا میکرد :
" ای کاش ، هرگز از ورد استفاده نمیکرد ! در حالتی که معجون خوش شانسی و راه های دیگری وجود داشت ! "

-پایان-

پرسی با عصبانیت : بابا اینو از دهن من درار ! اه ! خب پات بو گند میده ، گذاشتی رو صندلی دم دهن من ! پوه !


کمکی (شماره ی 3)

- بیکینی اینگیوس !
ماندی و بارتی و پرسی و استن ، از خنده روده بر شدند . پنسی و گابر با ناراحتی به یکدیگر نگاه کردند . پرسی و ماندی کف دستان خودشون رو به یکدیگر زدند و باز هم از خنده روده بر شدند . روبروی آنها ، یک عکس از یک دختر با لباس کاملا پوشیده قرار داشت .

وقتی استن ورد جدید خودش رو روی عکس پیاده کرد ، تمام لباس ها تبدیل به مایوی قرمز و دو تکه ای شد ! پنسی و گابر که تنها دختران مجلس بودند ، بد خلق به نظر میرسیدند . بنابراین به پیشنهاد پنسی هر دو بلند شدند و به اتاق خودشون رفتند . پرسی گفت :

-زپلشک ! اینا رو باش . ببینم ، استن تو که این همه هنر داشتی چرا تا حالا رو نکرده بودی ؟
بارتی : نمیشه بیکینی اشو مشکی کنی ؟
ماندی : یا اصن کلا برش دا..
- !!
ماندی : میخواستم بگم این عکسو از دیوار برداریم ، بد آموزی داره !

- اتاق پنسی و گابر -
دوربین روی عروسک باربی مردی زوم شده . وقتی زومش اوت میشه ، تصویر مرد با سیبیل چخماخی ، چخماقی ، چخماچی ، چمچاخی ، چام چام چام !، غمچامی، غمنچامی ، غم میچامی، چی بالاخره ؟! همون که شما میگید ! دیده میشه . ( اههه ! من چقد ارزشی ام ! )

پنسی : هررررر ! خیلی خوبه ! میگم که ، موهایش دماغشو میخوای ببافی ؟
گابر : چطوره موهای دستشو ببافیم ؟ با این ورد : ببافیوس ! ( چی میگه ؟ )
و میرن تو کار بافت موی دست و دماغ باربی مرده . حالا خوبه ... ! ( ویرایش شد، ناظر ! )
صفحه تغییر پیدا میکنه به اتاق اولی که اتاق خالیه پر از پستر ! ( ها؟ ) ماندی و بارتی عکس دختر های مختلف با بیکینی های مختلف رو پشت سر هم به ترتیب رنگ به دیوار زده بودند و پرسی و استن مشغول ساختن وردی بودند که بتونه موهای دخترارو بِکَنه ! ( گفتم همه اینجا منحرفن ، شاید یه چی دیگه میخونن اینو ! ) پنسی و گابر هم وارد اون اتاق میشن و باربی های مردی رو که مورد بافت ! قرار داده بودند نشون میدن .

هر کدوم از بچه ها ، یک دور از طرف همه سرویس میشن و بعد فیلم با این جمله پایان میپذیره " تروخدا امتیاز کامل بده تیچر ! "





ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۸ ۱۲:۰۷:۵۹

[b]دیگه ب


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ جمعه ۷ دی ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سلام استاد منم تکلیف یک و دو رو با هم ترکیب کردم. یکم طنز هم قاطیش کردم. عجب تکلیفی شده
-----------------------------------------------------------------------------------------------
-کانفرینگو
در کلاس منفجر شد و به گوشه ای پرتاب شد. جادوگر قدبلندی که گلاه گیس سرخی بر سر داره و فکر می کنه خیلی خوشکله وارد کلاس میشه.
-ریپارو
در کلاس به سر جاش بر میگرده. جادوگر به دانش آموزان نگاه می کنه و اولین کلمه ای که به ذهنش میرسه اینه...بی ناموسی
دانش آموزان کلاس به نشانه ی اعتراض به هم جنس بازی دامبلدور به صورت جنس های مخالف کنار هم نشستن و دست در دست هم می دهند به مهر و از این چیزا...
کلاه گیس قرمزی (استعاره از استاد و تلمیح به داستان شنل قرمزی) برای اینکه دانش آموزان راحت باشند و جلوی اون خجالت نکشند چوبدستیش رو به سمت پنجره های کلاس می گیره و پرده های تیره رنگ سوار بر اونها رو به پایین هدایت میکنه. با این کارش مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور هم شدیدتر میشه.
جادوگر رو به به دانش آموزان می کنه و با صدایی از مادر صمیمی تر, از پدر محکم تر, از پسر همسایه بی ناموسی تر و از تماشاگران بازی فوتبال رکیک تر شروع به صحبت می کنه.
-سلام. من پرسی ویزلی هستم. استاد درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ. آغاز ترم جدید مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز رو به همه ی شما تبریک میگم. در این ترم می خوایم در رابطه با جادوی سیاه پیشرفته کار کنیم و مبحث امروزمون عشق در جادوی سیاه پیشرفته است. بر خلاف گفته ی گروه خواهران عجیب که عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه تموم زندگی پر از دروغه عشق چیزی است که به صورت ناخودآگاه در افراد بوجود میاد و اکثرا با یک نگاه, یک لبخند و حتی یک تماس خیلی کوچیک صورت میگیره. ساحره های قرت دوم قبل از قبل از مرلین اغلب عاشق ماگل های مذکر اطرافشون میشدند و به این خاطر که ممکن هست اون فرد بهشون عشق نورزه معجونی به اسم معجون عشق اختراع کردند. معجونی که تا نخورید نمی تونید درک کنید که چه احساسی در فرد بوجود میاره. کسانی که میخوان تجربه این کار و یا حتی استفاده از اون رو کسب کنند به فروشگاه شماره 93 کوچه دیاگون مراجعه کنند.
دانش آموزان:
-خودتونو جمع کنید. دیگه زیاد دارید پر رو میشید. سال ها بعد یک جادوگر که به زن ماگلی علاقه مند شده بود برای اینکه بگه منم خلاقیت دارم و همچنین برای اثبات برتری مردان نسبت به زنان در صدد شد تا وردی اختراع کنه تا اون زن رو به خودش جذب کنه ولی علاوه بر اینکه نشون داد قطره ای از خلاقیت تو خونش نیست به اعتبار مرد ها هم ضربه ی جبران ناپذیری وارد کرد و از اون موقع به بعد مردانی تحت عنوان زن ذلیل در جوامع بوجود آمدند. برای اینکه منظور منو بهتر بفهمید یک فیلم بی نا... چیزه یعنی یک فیلم آموزشی براتون آوردم که ببینید.
با صدای تق ضعیفی ، از نقطه ای نا معلوم پرتوی روشنی به سمت دیوار مقابل دانش آموزان حمله ور میشه و بعد از برخورد با آن فیلم کوتاه مرتبط با درس آغاز میشه .

فیلم
صدای راوی فیلم (دختری جوان) :
-بعد از مدت ها سعی و تلاش ورد مورد نظرش را ساخته بود. با اجرای ورد بر روی آن دختر می توانست او را برای همیشه پیش خود نگه دارد. می توانست رابطه ی عشقیه یک طرفه بینشان را دو طرفه و یا حتی تبدیل به اتوبان کند. سر انجام در اواخر دسامبر به بهانه ی تزئین درخت کریسمس او را به خانه اش دعوت کرد.
صدای زنگ در به گوش رسید. پسر برای آخرین بار به آینه نگاه کرد و دستی به موهای پرپشت مشکیش کشید و جملاتی را که مدت ها در حال تمرین آنها بود پیش خودش تکرار کرد. به سمت در حرکت کرد و در را باز کرد. دختری که در زیبایی از منم جلو زده بود پشت در ایستاده بود.
-سلام آنا...بیا داخل.
دختر لبخندی زد و پا به داخل خانه گذاشت.
-کاپشنتو در بیار. راحت باش. فکر کن خونه ی خودته منم شوهرتم...
آنا:
-چیزه یعنی منم برادرتم. چی میل داری برات بیارم؟ قهوه, چای, نسکافه,آب کدو حلوایی...
-آب کدو حلوایی چیه؟
صدای راوی فیلم:
-پسر در دل خود را برای سوتی هایی که می داد لعنت کرد. فراموش کرده بود که اون دختر یک ماگل هست و چیزی از نوشیدنی های جادوگران نمی دونه.
-چیزی نیست. حالا اینو ولش کن. کی تزئین درخت رو شروع کنیم؟
-همین الان. من زیاد نمی تونم بمونم.
-باشه درخت کریسمس ما تو سالن پذیراییه برو اونجا منم میرم وسایل تزئین رو میارم.
پسر بلند شد و به اتاقش رفت. چوبدستیش را برداشت و در جیبش گذاشت. ورد را برای آخرین تکرار کرد و به سالن پذیرایی رفت. دختر آنجا ایستاده بود و به درخت کریسمس نگاه می کرد. پسر آرام به او نزدیک شد. دختر برگشت و به او نگاه کرد و قبل از اینکه بتواند حرفی بزند پسر او را در آغوش گرفت و بوسید. در چشم های دختر جز تعجب چیز دیگری دیده نمی شد. پسر همچنان که او را در آغوش گرفته بود چوبدستیش را در آورد و به سمت دختر گرفت.
-فورتیات لوسوس
دختر لرزش خفیفی کرد و بی حرکت ماند...
صدای راوی:
-پسر تا مدت ها آن لحظه را از یاد نمی برد. او با دست های خودش معشوقه اش را کشته بود. سر انجام بر اثر جنون و دیوانگی که هیچ ربطی به دیوانه سازها نداشت در آزکابان در گذشت.

مخالفت با هم جنس بازی دامبلدور به حد انفجار رسیده بود. پسرها و دخترهای کلاس همچنان به جایی خیره شده بودند که لحظاتی پیش دختر و پسر یکدیگر را بغل کرده بودند.
پرسی که دید اوضاع خیلی خراب شده و هیچ کس حواسش به او نیست دست هایش را چند بار به هم زد.
-دانش آموزان عزیز به من نگاه کنید...اینطرف...آهای با تو هستم ماندانگاس.
دانگ کمی از دورا فاصله گرفت و رو به پرسی کرد.
-تقصیر من که نیست. با این فیلم های تحریک کننده ای که میزارید چه انتظاری از ما دارید؟
-این فیلم آموزشی بود نه تحریک کننده. خب همتون دیدید که چه اتفاقی افتاد. نداشتن تجربه ی کافی در جادوی سیاه و ضعف در اون می تونه بسیار مرگبار باشه. تکالیف جلسه ی بعدتون رو روی تخته نوشتم. موفق باشید.
سپس بلند شد و از کلاس خارج شد و دانش آموزان دختر و پسر کلاس را تنها گذاشت.
-----------------------------------------------------------------------------

حال کردید استاد چه جوری ماهرانه بی ناموسی رو وارد کردم؟در ضمن یک انتقاد داشتم.
نقل قول:
در این کلاس دانش آموزان ارشد مدرسه شرکت میکنند و از اونجایی که دختر ها و پسرها مختلط هستند در اینجا و باز هم از اونجایی که همگی شما به سن بلوغ رسیدید نمیشه انتظار زیادی ازتون داشت .

اونوقت تکلیف دانش آموزانی مثل من و رز ویزلی که ارشد نیستیم و تازه به مدرسه اومدیم و سال اولی هستیم چیه؟ ما تازه 11 سالمونه هنوز به سن بلوغ هم نرسیدیم. اینجور که شما حرف زدید و دانش آموزان رو مورد خطاب قرار دیدید انگار ما جزوشون نیستیم. در کل به جز این مورد تدریس خیلی خوبی داشتید.




Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
تنها تکالیف اصلی انجام داده شده. 2 تکلیف در هم آمیخته شده
---------------------------------------------------------------------------
(شروع تکلیف اول)
در را فشار داد. صدای همهمه دانش آموزان خاموش شد. از اینکه معاون گذشته وزیر داشت به آنها آموزش میداد هیجان زده بودند.لبخندی زد و سپس گویی که صدایش به جای خروج از دهانش از مکانی که او به آن خیره شده بود یعنی سقف کلاس بیرون میزند شروع کرد.
- سلام، من پرسی ویزلی استاد کلاس دفاع دربرابر جادوی سیاه در این سال از مدرسه جادوگری شما هستم. از شما میخوام هنگام بودن در کلاس من تمام چیزها را از ذهن خود دور کنید.حتی مادر و پدرتان و یا حتی کسی که کنارتان نشسته است را فراموش کنید. تنها به صحبت های من گوش داده، فکر کرده و تمرکز کنید.
پرده ها را با تکان چوبدستیش کشید و سپس گفت: در گذشته به خوبی با جادوی سیاه و طریقه دفاع دربرابر جادوهای ساده سیاه آماده شده اید و حالا زمان آن فرا رسیده تا با جادوهای سیاه پیشرفته هم آشنا بشید. امسال است که باید بفهمید قانونی نیست که تمام وردها یک خنثی کننده داشته باشد. مانند ورد مورد بحث امروزمون یعنی ورد "فورتیات لوسوس " که وردی سیاه برای ایجاد عشق در کسی هست که تو را دوست ندارد. این ورد از سال 1990 ممنوع اعلام شده. اما برای اینکه چرایش را بفهمید(به کسی که دستش بالا بود و پس از گفتن ادامه جمله اش دستش را پایین انداخت لبخند زد) باید این فیلم را تماشا کنید:
(تکلیف دوم از اینجا شروع میشه)
براستی او را دوست داشت. عاشقش بود. صورت زیبایش، و صدای دلنوازش از همان ابتدا مهرش را بر دلش نشانده بود. تنها چیزی که در دنیا میخواست و دیگر هیچ...
اما گویا هرگز به او نمیرسید. گویی جاده ای که خودش را به او متصل میکرد دراز بود و هرگز تمامی نداشت. موانع فرود می امدند و او از اول شروع میکرد. فکر و ذکرش او شده بود. دیگر اختیاری از خود نداشت. سرکلاس تنها به او چشم میدوخت و به صورت زیبایش و تنها چیزهایی را که میشنید سؤالات او بود. کاش هرگز نپذیرفته بود برای تحقیق به میان ماگل ها بیاید تا اینطور گرفتار بشود.معجون عشق او را به عشق همیشگی نمیرساند اما... تنها یک چیز بود. چیزی که او را به آرزویش میرساند. اگر سازنده ورد اشتباه کرده بود (به خودش قبولونده بود که این یه اشتباه بوده است) او چطور این اشتباه را نمیکرد اما با اینحال، عشق لحظه ای رهایش نمیکرد. بلاخره باید کار را یکسره میکرد. حداقل اگر اشتباه بار دیگر تکرار میشد برای همیشه از دستش خلاصی پیدا میکرد.
دریک روز پاییزی بود که او را به خانه اش دعوت کرد. دخترک وارد شد. کفش های جدیدش در بین برگهای زرد میدرخشید. آنها را در آورد و وارد شد. عشق وصف ناپذیری در وجودش جوشید. دیگر تحمل نداشت. آرام به سمت چوبدستیش رفت و آن را پشتش قایم کرد سپس درحالی که وانمود میکرد به آشپزخانه میرود چوب را تکان داد و زمزمه کرد:فورتیات لوسوس
سپس به سرعت به سمت دختر دوید اما... او آخرین نگاهش را از ش دریغ کرد و در خانه اش چشم بر جهان فرو بست.
(پایان تکلیف دوم)
خب همونطور که دیدید، این ورد نه تنها باعث آرامش عاشق نمیشه بلکه معشوقه را نیز به دنیای دیگری روانه میکند. بنابراین این ورد جزء وردهای ممنوعه قرار گرفته است و معمولا برای در آرامش مردن کسانی استفاده میشود که میدانیم اگر اندکی بگذرد با درد خواهند مرد.
سپس با صدای زنگ ادامه داد: تکالیف خود را از تخته یاد داشت کنید. هفته دیگه ازتون همشونو میخوام. سپس تکانی به چوبدستیش داد و آنگاه دیگر آنجا نبود
(پایان تکلیف اول)


تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

یگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۹ دوشنبه ۷ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۲۸ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از زیر یک سقف
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 108
آفلاین
تکلیف اصلی:
شماره ی یک)ثانیه ها و دقیقه ها بی رحمانه سپری می شدند.از قدم زدند و راه رفتن خسته شده بود.دائم چیزی را با خود زمزمه می کرد.دستش روی چوبدستی اش بود.گویا اتفاقات اخیر را باور نمی کرد.هضمش برایش سخت بود.رسیدن به بزرگترین آرزویش در یک شب.نه!!!!!!! باور نمی کرد!!!!! ناگهان زنگ در به صدا درآمد.پاهایش سست شد.نفسش بند آمد.قلبش از حرکت باز ایستاد.دستانش لرزید و وجودش از هیجان مملو شد.به سمت در حرکت کرد.با صدای لرزان پرسید:کیه؟ و در جواب صدای زیبای دخترانه ی لطیفی را که شنید گفت:منم.هانا!
در را باز کرد و دخترک را به داخل دعوت کرد.به طرف اتاق نشیمن حرکت کردند.دختر موهای بلند(بولند) خرمایی اش را از مقابل چشمان سیاهش کنار زد.چشمانش و مژه هایش به قدری سیاه بود که هر کس از دیدن آن بی تاب می شد.
-آم.چیزی میل داری برات بیارم هانا؟
-ممنون میشم اگه یه قهوه بیاری!
به سمت آشپزخانه حرکت کرد.هنوز پاهایش می لرزید.با دستان لرزانش شروع به درست کردن قهوه کرد.همراه با شکر و گل رز آن را برای هانا برد.هانا سر جایش نشسته بود و کنجکاوانه اطرافش را می نگریست.از آن گلدان بزرگ اقاقی گرفته تا تابلوی پروانه ها و شمع های نیمه سوخته و سبد حصیری بچه گربه ها تا سقف و دیوار کاغذدیواری شده و پرده ها و مبل ها و ...
-اهــــــــــــــــــــــــــم!
-آه.مرسی از اینکه زحمت کشیدی..
-خواهش می کنم!
-من عاشق اونا شدم!!!!! واقعا زیبا هستن.!!!!
-آم.کدوما؟؟؟ هانا رویش را برگرداند و تابلوی هجده پروانه در قاب شیشه ای را نشانش داد و ...بله.این بهترین فرصت بود.حال که او محو در تماشای آن پروانه ها شده و احساساتش بر او غلبه کرده و ... پس چوبدستی را درآورد و فریاد کشید:
-فورتیات لوسوس
در یک لحظه هانا بی حرکت ماند.فرصتی نماند تا رویش را برگرداند و پسر را تماشا کند.بدن بی جانش بر روی زمین افتاد.پسرک بی حرکت ماند و فریاد زد:
-نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!!!!!!!

تکلیف شماره ی 2)کلاس پر از هیاهو بود.بچه ها آرام و قرار نداشتن.که ناگهان:
در کلاس باز شد و مردی با قد نسبتا بلند و ردای مشکی و عینک و قیافه ی جذاب وارد کلاس شد.چند لحظه منتظر ماند تا کلاس ساکت شود و آنگاه گفت:
- سلام بچه ها.آغاز سال تحصیلی جدید رو به همه ی شما دوستداران درس و تحصیل تبریک می گم.امیدوارم امسال در کنار هم یکی از بهترین سال ها رو سپری کنیم و از همدیگه در ذهنامون خاطران پایدار بر جا بذاریم.من پرسی ویزلی هستم و این افتخار رو داریم یعنی دارید که امسال با هم در دو درس همکاری کنیم.درس دفاع در برابر جادوی سیاه و پرواز و کوییدیچ . برای من در کلاس درس رفتار و ادب و فعالیت های صحیح شما دوستانه و نه چیزهای دیگر.تا بدین روز در هاگوارتز درس دفاع در برابر جادوی سیاه برای نامش یعنی چون باید در نحوه ی دفاع جدی باشیم یکی از دروس سخت و خشن محسوب می شد.ولی امسال من این درس رو به یکی از بهترین درس ها تبدیل می کنم.من فکر می کنم و نه فقط فکر می کنم بلکه تجربه ی این سال ها به من می گه که هر گاه در کارمون به چیزی رجوع کنیم که دانش آموز به اوون عشق می ورزه اثرگذاریمون بیشتر خواهد بود.
پچ پچ بچه ها با تحسین های مکرر همراه بود.ولی استاد ادامه داد:
از این رو من تصمیم گرفتم برای آموزش از نشون دادن فیلم استفاده کنم.
در یک آن کلاس منفجر شد.چهره ها هیجان زده بود و شاد.
-خودتون رو کنترل کنید عزیزان.همون طور که می دونید این سن یعنی سنی که شما دارید یکی از مهم ترین سن ها محسوب می شه و تغییراتی که در جسم و ذهن انجام می شه گواه این حرفه! همه ی شما در مهم ترین دوره ی زندگی به سر می برید...
آنگاه با اشاره ی چوبدستی جمله ای بر روی تخته نوشته شد:
و عشق تنها عشق انسان ها را به یکدیگر پیوند می دهد!
و ادامه داد: بله دوستان.همه ی شما با معجون عشق و عملکرد اون آشنایید.اما کمتر کسی می دونه که ورد عشق با آدمی چه ها می کنه! من بیشتر از این توضیح نمی دم.می تونید اولین فیلم در اولین جلسه رو مشاهده کنید!
و آنگاه کلاس تاریک شد و صفحه ی بزرگی نمایان شد.

آخر کلاس: چهره ها رنگ نداشتن و گونه ها خیس بود و بوی اسانس اسکوتر فضای کلاس رو معطر کرده بود.کسی نمی دانست و درک نمی کرد که چه سرنوشتی در انتظار همه ی کسانی است که طعم دوست داشتن و به روی خود نیاوردن خواهد آمد.استاد گفت:
-بله.بله.منم واقعا متاسفم.خب اینم تکلیف جلسه ی بعدیتون.و آنگاه تکلیف با اشاره ی چوبدستی اش بر روی تخته مشخص شد!

پی نوشت:استاد عزیز ضمن اینکه باید بگم اولین جلسه ی کلاس شما خیلی فراتر از حد انتظار بود و واقعا در ما همون حسی رو ایجاد کرد که خودتون گفتید من باید بگم من و نه فقط من بلکه بچه ها هم نتونستن زیاد تکلیف اصلی شماره ی دو شما رو تغییر بدن.چون در نهایت زیبایی نوشته شده بود و اصلا ما نمی تونستیم اونو تغییر بدیم.بنابراین متنی که شما نوشتید بهترین متن بود.و به نظر من از این بهتر نمی شد.




Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
تکلیف اول:
صدای راوی(مردی جوان)
بعد از ماه ها تلاش ورد مورد نظر را ساخته بود... به بهانه ی دیدن یک فیلم مشنگی عشقی دعوتش کرده بود...
تصویر فیلم:
- جوش لعنتی.... اَه...! آهان خوب شد...
پسر خوشقیافه و جذابی در مقابل آینه ایستاده و در حال برانداز کردن چهره اش و همین طور کندن جوش کوچکی که دو هفته آزارش می داد ، بود...
دییییییینگ ...
پسر با کله خودش را به در رساند به طوری که بعد از باز کردن آن ( بدلیل اینکه هنوز عین کرگدن سر جلو بود) تو بغل دختر زیبایی که پشت در ایستاده بود رفت و....
- آه...
- آخ ... من... چیزه... ب..بخشید...
دختر لبخندی زد و به پسر که عین لبو قرمز شده و نگاه کرد :
- مهم نیس... می تونم بیام تو؟
- اوه البته...!
دختر وارد شد و پسر زل زد بهش ...
دختر با تعجب ابرویی بالا انداخت:
- ا... خوب نمیریم سینما؟
- آره ... آره چرا که نه ... بزار شنلمو... یعنی کتمو بپوشم..
پسر رو به چوب لباسی برگشت اما به جای کت به سرعت چوبدستیش را از میز کناری برداشت و در جیبش گذاشت...
به طرف دختر رفت نزدیکتر شد...بی توجه به نگاه های متعجب دختر دستش را گرفت و سپس اورا بوسید...و بعد در همان حال زمزمه کرد: « فورتیات لوسوس » ....
- دوستت دارم عزیزم....
دختر دیگر مقاومتی نشان نداد ... خود را به آغوش پسر سپرده بود....
پسر خوشحال از اینکه موفق شده خندید و گفت:
- اوه باشه عزیزم ... دیگه اینقد که... هی ... هی !!!
پسر یک قدم عقب رفت و دختر افتاد ... او مرده بود....
____________________________________________

پق... دیک...جل...گوخ...
جیییییسسسسسسللل...
این صداها نشان دهنده ی ورود استاد ویزلی از زیر در بود....
- آخ....آخیییییییییییییششششششششش.... بلاخره در اومدم... آخه در قلف بود منم کلید نداشتم کدوماتون درو موقع اومدن بسته بودین...؟؟؟
بعد از گفتن این جمله وقتی دید همه اینجوری : نگاش می کنن ، حالتی جدی به صورتش گرفت و گفت :
- خوب امیدوارم سال خوبی داشته باشیم باهم... این جلسه اولین جلسه ماست تو این سال...حالا زود باشین تکالیف جلسه پیشو رد کنین ... 123 ...123 ... 123....!!!
ملت:
استاد: - ام... چیزه... خوب درس امروز راجع به عشقه و از اونجایی که همتون دختر و پسر....ا... چرا اینجا اینقدر تاریکه ... یه کبریت بزن روشن شه ....
یکی از بچه ها حاضر در کلاس: لوموس!
استاد: پسر عجب ورد باحالی !!! یاد بگیرین بچه ها !!! تا حالا نشنیده بودمش !!!خوب حالا که روشن شد کلاس...داشتم می گفتم که همتون دختر و پسرین و به سن بلوغ رسیدین و بی ناموسی بازی در نیارین حواس دوستاتونو پرت کنین...
فینیگان: آقا ... کدوم دوست؟؟؟ همه مشغول می شن دیگه....
استاد:... راس می گی ها ... می گم چیزه چند نفر هستین تو کلاس؟ پسرا دوتا برندارن ...نفری یکی!
دخترا همه عدد زوجین؟ اگه فردین یکی هم بیاد اینجا....
همان لحظه استاد با نگاه های بچه ها به خودش آمد و گفت: ام... منظورم اینه که واسه اینکه درسو بهتر یاد بگیرین واستون فیلم آوردم ، استاد جیباشو خالی کرد:
پلنگ صورتی، تاوالوگا اژدهای سبز ، فیلم سیاه ( ! ) – سوء تفاهم نشه...قابش سیاهه، توش گوریل انگوریه به مرلین ! – ورد عشق و... خوب حالا دختر پسرها به هم نزدیک شین تا بتونین فیلمو بیشتر درک کنین...
دختر پسرها به هم نزدیکترشدن.. واسه اینکه می خواستن فیلمو بهتر بفهمن... استاد در طول فیلم حواسش فقط به مانیتور بود... فیلم که تموم شد استاد برگشت ...
پسرها :
دخترها:



Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تکالیف اصلی:
1)

عنوان فیلم: پسرک عاشق و دختر زیباروی بی رحم
تصویر فیلم: پسر خسته و تنها به تصویر دخترکی زیبا نگاه میکنه و با لبخندی چون لبخنده مونالیزا از دیدن او لذت می بره.
صدای راوی: او عاشق بود. او عشق را تخته گاز رفته بود. اما نه با موتور بلکه با تریلی چون عشق اوعظیم بود.
تصویر فیلم: پسر عکس را در کیفش جا می دهد و بسوی خیابان حرکت میکند و در راه دختر را می بیند که دارد پسر دیگری را می بوسد.
صدای راوی: قلب پسر تکه تکه می شود و زیر پا له می شود و آقای پاکی میاید و جمعش می کند.
پسر به سوی آندو می رود و با حرکتی همچون حرکت جت لی در فیلم قهرمان پسر دیگر را از پای در می آورد و به دختر میگوید:
من اگه نباشم کی می میره برات. و بعد دختر مات و متحیر او را نگاه میکند و پسر از فرصت استفاده می کند و دختر را می بوسد و طلسمش را اجرا می کند و می گوید تقدیم با عشق.
صدای راوی: و در همان لحظه پسر می فهمد که زندگی را با خته است. پس فریاد می زند و خود را بدست چوب جادویش می سپرد.
تصویر فیلم: نوری سبزی بوجود می آید.
الهام گرفته ار دیالوگ های فیلم رییس

2)
بچه ها در کلاس نشسته بودند و با ناراحتی و ترس یکدیگر را نگاه می کردند. همه دریک فکرند:
استاد چه شکلی می تونه باشه؟
و ناگهان در با صدای بلندی از جاش تکون می خوره و استاد وارد کلاس میشه. با قدم هایی محکم و استوار گام بر میداره و بسوی دانش آموزان میاد. با قیافه ای که خستگی از اون می باره و با تحکم خاصیب رو به جمعیت فریاد می زنه:
دفاع در برابر جادوی سیاه .
در همین هنگام تاریکی تمام کلاس رو در برمیگیره و دانش آموزان به سختی پلک می زنند. پروفسور به آرامی و با آرامش که کمی عجیب به نظر می رسه ادامه میداده: روشنایی در مقابل تاریکیه و بعد کلاس روشن میشه به طوری که دانش آموزان غرق در نورچشمهایشان را می بندند.
پروفسور در کلاس قدم می زنه و با صدای مسلطش به حرف زدن ادامه میده: مهم اینه که بدونیم چگونه از اون استفاده کنیم. باید بدونیم که ما در این کلاس قرار نیست چیزی به شما یاد بدیم بلکه...
و با مشاهده به قیافه های حیرت زده بچه ها حرفش را خورد.
- شما می فهمید من چی می گم؟
و دانش آموزان یک صدا جواب دادند: نه.
پروفسور با خستگی تمام و طوری که انگار قدم زدن براش مانند کوه کندن است ادامه داد: کتاباتون رو باز کنید.

تکالیف کمکی:
1)

متن تدریس زیبا و هوشمندانه بود. توصیفات و فضا سازی فوق العاده متن را به شدت جذاب کرده بود. به طوریکه خود را در فضای کلاس احساس می کردیم. هرچند قسمت هایی از متن هم مال خود پروفسور نیست و مشخص است که او تا حدودی تحت تاثیر سکانس کلاس درس مبارزه با جادوی سیاه اسنیپ در فیلم سوم بوده. رفتاری که پروفسور از خود در ابتدای جلسه نشون می ده تا حدودی شبیه لوپین هست. اما این مسائل از زیبایی متن کم نمیکنه. ایراداتی هم به متن وارده که بی ناموسی به کار رفته در متن کاملا اضافی است و دلیلی که پروفسور برای تاریک کردن کلاس ارائه میده برای بنده واقع بینانه نیست. هرچند که ایده ی آمدن نور از شکاف های سقف زیبا و جذاب است و کاملا مشخص است که خود پروفسور هم تحت تاثیر این فضایی بوده که بوجود آورده. بحث اضافه کردن فیلم هم خیلی عالی بود. نحوه نگارش فیلم هم به شدت خوب بود. در کل شما نمره خوبی می گیریر پروفسور. امیدوارم کلاس های درستون همواره تازه و زیرکانه باشه.

2)
ورد: سامپاگو نیرو.
فیلم:
پسری از دور که به شدت عصبانیست به سوی دامبلدور حمله میکند.
دیالوگهای فیلم:
پسر: ای نامرد. منو و قال میگذاری؟ به عشق من اهانت میکنی؟
دامبلدور: من؟ نه عزیزم بیا بریم تو دفتر. بیا گلم. بیا.
پسردر حالی که اشک میریزد: نه. تو به من خیانت کردی. رفتی با اون مالفوی پست فطرت و ...
دامبلدور: خب راستش دراکو سفید و بور و در هر حال بچه خوب و با انضباتی بود و در انجام تکالیفش عشق می ورزید. ولی تو با علاقه و عشق کارت رو انجام نمی دادی ولی هنوز دیر نشده ها بیا تو دفترم.
پسر: نه. من می خوام قلب دومت رو بزنم ( کپی رایت بای فیلم حکم )
دامبلدور: هان؟
پسر: سامپاگو نیرو
تصویر فیلم : دامبلدور در حالیکه از جای از بدنش آتش بیرون می زند وسریع بشین پاشو می رود در تلاش است تا در آینده نسل خود را حفظ کند.

3)
عنوان فیلم: دو عاشق تنها
صدای راوی ( صدای دوبلور راز بقا ): در موزه تاریخ جادوگری در لندن مجسمه ای وجود دارد که اغلب از بی مهری بازدید کنندگان رو به رو می شود. این مجسمه که به نام دو عاشق تنها است و کورنلیوس آگریپا دانشمند دیوانه آن را منتسب به خود می داند داستان عجیبی دارد که با اطلاع از آن اراجیف آگریپا و البته بی مهری مردم نسبت به آن رنگ می بازد.
تصویر فیلم: دوربین از انتهای سالن به سمت مجسمه ای می رود که مرغ و دختر زیبایی یکدیگر را در آغوش گرفته اند.

صدای راوی: داستان از سال 1894 آغاز شد که که مرغی به نام قفی از کشتارگاهی به نام ... (سیاست حفظ اسرار ) فرار کرد و پا به مکانی گذاشت که نام جادوگران را بر خود داشت.
تصویر فیلم: کلاغی از داخل انباری به سمت بیرون شیرجه می زنه.
مردی به سوی او شلیک می کنه و کلاغ از ترس پرهاش می ریزه و از غم از دست دادن پرهاش مریض می شه و رنگش رو به زردی میزنه.
صدای راوی: کلاغ یا همان مرغ بدلیل بیماری که دچارش شده و شباهتی که با پرنده ای خیالی به نام ققنوس پیدا کرده نام خود را قفی مخفف ققنوس می گذارد. قفی در جادوگران به دوشیزه هنرمندی دل می بازد اما از آنجایی که احساس می کند سدی به نام تبعیض نژادی جلوی رسیدن آن دو را گرفته و ار آنجایی که می ترسد دوشیزه هنرمند به دلیل رفتار خشن و نژاد پرستانه و مقتدرانه و دلربایانه و ... او را هلاک کند تصمیم می گیرد از طلسمی سیاه برای بدست آوردن او استفاده کند.
تصویر فیلم: قفی از غم عشق بال بال می زند و تصمیم می گیرد وردش را بر روی سرافینا همان بانوی هنرمند اجرا کند.
صدای راوی: از آنجایی که سراف که همان دوشیزه هنرمند است هم به قفی دل بسته و فکر مکند که به دلیل مرغ بودن قفی بایدیگر اشتراک ندارند و قفی او را نمی پذیرد تصمیم به اجرای طلسم می کند.
تصویر فیلم: سراف با چشم های مشتاق آرایش میکند و به سمت قفی می رود و هردو جلوی در اتاق کورنلیوس آگریپا بهم می رسند و همدیگر را در آغوش می گیرند و مکب بوسند و ...
صدای راوی: و همان کارها را می کنند و بقیه اش به ما ربط نداره که سرانجام هر دو ورد ها را اجرا می کنند.
تصویر فیلم: هردو خشک شدن در حالیکه کله ی قفی تا گردن در گلوی دوشیزه هنرمند است و آگریپا آرام می آید و آندو را میدزدد.
صدای راوی: اگرچه ممکن است خیلی ها روایت واقع گونه ما را باور نداشته باشند اما حقیقت آن اینجا روشن می شود که بدانیم از آن روز به بعد هیچ کس آن دو را ندید. حقیقت در آخر روشن شد.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.