هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
دلفى عرقى را که روى پيشانى اش نشسته بود را پاک کرد،اوووف اينا چرا اينطورين؟؟ازنفر بعدى بايد کلى گاليون بگيرم،وگرنه نمى زارم پاشو از در بزاره بيرون.
تغ تغ...

-بياتو.

-اهم سلام

-سلام عليو بزار کنار بيا مايعنت کنم.خب اسمت چيه تازه وارد سنتم که کمه!کى تورو توهگوارتز راه داده مگه بچه هاى 10 ،12ساله رو راه ميدن؟؟
-اسمم ديانا کارتر و ضمن اطلاعتون هگوارتز از بچه هاى يازده سال به بالارو پذيرش ميکنه البته من سنم بيشتر از اين حرفاست.قيافم اينجوريه.

-خب اولين مشکل پيداشد،يک قيافش شبيه بچه هاست دو موهاشو شونه نميکنه،سه هيکشم شبيه بچه هاست،چهار..يکم باخوش فکر کرد ديگه چيزى نبود که ايراد بگيره...اووم
خب چند وعده غذا ميخورى؟

-3وعده صبح ،ظهر، شب.

-خب چى ميخورى؟

-هر غذايى که خوشمزه باشه وپياز نداشته باشه.

-چشمم روشن پيازم که نميخورى،اينم چهارميش،گوشت ميخورى؟

-نه من گوشت قرمز نميخورم.

-واى مشکلات ازت سرازيره حتى لازم نيست دروغ سرهم کنم!

-ميشه زودتر مقدار گاليونى که بايد بدم رو بدى حوصلم سر رفت.

-افسردگى هم که دارى ،چندتا مشکل ديگه هم دارى که چشم پوشی ميکنم، فقط اينکه لاغرى رو نميشه چشم پوشى کرد.

-خب ايرادش چيه هيکلم خوبه؟

-من وفتى 10سالم بود هم وزن تو بودم،اونوقت تو به اين ميگى خوب؟؟خب بايد300/56گاليون تقديم کنى....
درحالى که داشت تو برگه مينوشت ديانا سريع به گربه تبديل شد واز پنجره فرار کرد.😼
-نگهباناااا بگيرنش نميزارم زحمتم به هدر بره من گاليوون ميخوااام.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ جمعه ۴ آبان ۱۳۹۷

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
دلفی همچنان در دفترش نشسته بود.
_الان دیگه باید یکی بیاد
و لباسش را مرتب میکند.ناگهان پسری در میزند و وارد میشود.
_سلام پسرم!بالاخره بعد از این همه محفلی و مرگ خوار یه جادوگر معمولی ونوجوان تازه وارد اومد!!
_تازه وارد کیه؟؟من مهاجم کوییدیچ ریونکلاوم!
دلفی سرش را خاراند و گفت:
_البته من منظورم چیز دیگه بود..
و در برگه اش مینویسد:پرخاشگری
_دکتر دوتامون میدونیم که من برای گواهی سلامتیم اینجام و شما هم بخاطر گالیون!
دلفی که از درک و فهم پسرک آشکار شاداب شده است میگوید:
_پس گالیون مارو بده!
_من اگه گالیون داشتم یه جاروی درست حسابی میخریدم!
دلفی که حسابی تو ذوقش خورده است میگوید:
_پس چیکار میکنی؟میدونی که باید گواهی...
_من میدونم تو بچه لرد سیاهی!!
دلفی با بی تفاوتی میگوید:
_اینو که همه میدونن.تو معرفی خودمم نوشتم!!
_تو چی نوشتی؟!!
_ایبابا توام که هیچی نمیدونی!
_این که پارسل تانگی؟؟
_اینم همه میدونن
_شومسار چطور؟
دلفی چشم غره میرود و میگوید:
_میدونن
اینکه نتونستی هری پاتر رو توی دویل شکست بدی؟؟
اینبار دلفی با خشم آشکاری میگوید:
_اونم همه میدونن اه!
_خب اینکه سعی داشتی با یه پسری که ده سال از خودت کوچیکتر بود به اسم آلبوس...
_اون فقط یه نقشه بود!حالا خفه شو و برو بیرون!گالیون نخواستیم!برو تا نگفتم اوادا...
کریس چمبرز با سرع به بیرون میدود.
دلفی نفس عمیقی میکشد و میگوید:
_پسره ی تازه وارد رو مخ!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
دلفی هدفی در سر داشت و برای رسیدن بهش بسیار پرانگیزه به نظر می‌رسید و از هیچ تلاشی فروگذاری نمی‌کرد. پس طبیعیه اگه شاهد صحنه‌هایی باشیم که در ادامه خواهید دید!

- تنبلا! کجایین پس؟ الانه که ملت برسن. نمی‌دونین قبل از اومدنشون باید بساط گالیون و نات درو کنی رو راه بندازیم؟

دلفی تقریبا فریادزنان اینو بیان می‌کنه. اما وقتی جوابی نمی‌شنوه برای دومین و حتی سومین‌بار هم غر می‌زنه. به نظر میومد کسی برای پاسخگویی بهش حاضر نبود!

دلفی بی‌توجه به پای چپش که دوباره گله‌مند شده بود که چرا همه‌ش پای راست باید روش بیفته، از جاش بلند می‌شه و بعد از خروج از اتاقش، این‌بار اعتراضش رو با صدای بلندتر و رو به کل بیمارستان فریاد می‌زنه.

- چیه کله سحر اینقد داد می‌زنـ... عه شما هستین رئیس؟

دلفی در حالی که دست به سینه سرجاش وایساده بود، سرتاپای شفادهنده‌ای که کله‌ش از دری بیرون زده بود رو برانداز می‌کنه. موهای ژولیده و شونه نشده‌ش رو از نظر می‌گذرونه و به چشمای پف‌آلود و لباس خوابی که بر تن کرده بود می‌رسه.
- این چه وضعیه؟ چرا لباس مناسب نپوشیدی؟ با این ریخت تو من چطور از ملت گالیون به جیب بزنم؟ هان؟

شفادهنده اشاره‌ای به ساعت روی دیوار می‌کنه.
- رئیس جان زود اومدی. هنوز دو ساعت تا شروع ساعت کاری مونده. بذار یه ساعت دیگه بخوابیم که بتونیم تپل تپل از ملت پول بچاپیم.

و زیر لب زمزمه می‌کنه:
- از بس گالیون شمرده چشماش آلبالو گیلاس می‌چینه.
- ناتم شمردم!

خب البته شفادهنده دیگه جونی براش باقی نمی‌مونه تا یه ساعت دیگه بخوابه. چون دلفی به وضوح حرفشو شنیده بود و با آوادایی به زندگیش پایان داده بود.
دلفی با بدخلقی برمی‌گرده اتاقش و پشت میز می‌شینه. حالا باید دو ساعت منتظر می‌موند تا ملت سر برسن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۷

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵:۰۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
بعد از پایان یک روز خسته کننده کاری نوبت به جلسه پایان روز و حسابرسی مبالغ دریافتی رسیده بود. همه اعضای بیمارستان دور میز همایش بیمارستان نشسته بودند و به صفحه ماشین حساب بزرگی که تصویرش با یک ویدئو پرژکتور جادویی روی دیوار نمایش داده میشد چشم دوخته بودند.

-بیست میلیون و سیصد و سی و شیش... بیست میلیون و سیصد و سی و هفت...بیست میلیون و سیصد و سی و هشت!...

دلفی مشتی روی میز کوبید!
-کمه... یه نات کمه! یه نات از اموال یه بیمارستان دولتی که متعلق به مردمه اختلاس شده...اسف باره! من اون همه زحمت کشیدم...گالیون به گالیون از اموال بیمارستان رو با تواضع تمام و بدون هیچ چشم داشتی توی خلوت تنهاییم گذاشتم که الان یه نات اختلاس شه؟ این بود جواب اون همه از خود گذشتگی؟ خجالت بکشید!

حضار سعی میکردند نگاه های معناداری به یکدیگر بیاندازند اما نگاه های معنادار جرات نمیکردند به هم بیفتند و خیلی سرتق سر جایشان ایستاده بودند...
هیچ کس واکنشی نشان نداد!

-خودتون بگید کار کدومتون بوده.میدونید که من خیلی دلرحمم نمیخوام به زور متوصل شم...
-میگم...چیزه خب شاید افتاده زمین. اون دور و برا رو یه نگاه انداختید؟ بعدم یه نات که این حرفا رو نداره.

دلفی بعد از این که فرد گوینده را داخل گونی کرد و دم در گذاشت گفت:
-خب از اونجایی که هیچکس به عمل زشتش اعتراف نکرد و از اونجایی که همتون میدونید من چقدرمنصفم از همتون اون بیست گالیون اختلاس شده رو میگیرم که مساوات رعایت شده باشه.
-یه نات بود که...
-خیر...بیست گالیون بود کی گفته یه نات بود؟ کسی چنین چیزی شنید؟

وبعد از این که ویس رکوردری که شروع به پخش جمله ی"کمه... یه نات کمه." با ورد اینسندیو توی صورت صاحبش ترکانده شد ادامه داد:
-بیست گالیونتونو بذارید روی میز و بعد میتونید برید.
*******
بعد از اتمام جلسه و حسابرسی گالیون های تازه دریافت شده، دلفی یک ناتی گمشده را از جیب ردایش در آورد و بعد از فوت کردن و دستمال کشیدنش، آن را کنار انبوه نات ها و گالیون ها توی خلوت تنهایی اش گذاشت...
حالا آماده یک روز سخت کاری دیگر بود.


تصویر کوچک شده



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-اوهووووووووووووووی!

صدای فریاد، دلفی را از جایش پراند.
-چی شد؟ چه خبره؟مشتر...چیز...بیمار بعدی اومد؟ کجایی؟ نمی بینمت! بانزی؟

بانز نبود!

-من اینجام...ببین...نگاه کن!

صدا از روی میز می آمد. دقیقا جایی که دلفی پاهایش را گذاشته بود.

-بله...درسته. همونجام. الان منو دیدی؟ منم! پای چپت! و واقعا عصبانیم!

دلفی نمی دانست خشمگین بودن یک پای چپ، دقیقا چه عواقبی می تواند داشته باشد...ولی کنجکاو بود دلیلش را بداند.

پای عصبانی، بی حوصله هم بود. حتی صبر نکرد که دلفی دلیل عصبانیتش را بپرسد.
-چرا همیشه پای راستت رو می ندازی رو چپ؟ اصلا به فشاری که در اون حین به من وارد می شه فکر می کنی؟ به وزنی که تحمل می کنم؟ به رنجی که می کشم و آزار و اذیتی که بر من مستولی می شه؟

پای راست خمیازه ای کشید.
-همش غر می زنه. به نظر من یه نسخه برای این چپ بنویس...اوضاع روحیش داغونه...شاید بعدا تونستی یه پولی از بیمه بگیری! اون لگده رو یادته که به اردکه زد؟


ظاهرا اوضاع پای راست بسیار خوب بود.




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
- سلام.
- ادوارد! خیلی خوب شد که دیدمت. تو همیشه دست قیچی مورد علاقه من بودی.
-
- خب، بیا بشین.

ادوارد از همیشه بیشتر می‌لرزید. می‌دونست باید خیلی سر کیسه رو شل کنه. حتی باید سر کیسه رو پاره می‌کرد.

- خب، از کجا شروع کنیم؟ ...آها... دستات قیچی ان.
- همین؟
- نه. مورد بعدی...

دویست و سی و هشت مورد بعد:

بعد از گفته شدن مورد های زیادی، ادوارد فکر کرد که دلفی بالاخره رضایت داده و می‌تونه بره سر کیسشو پاره کنه. ولی دلفی از کسی مثل ادوارد که قیافش برای دلفی مثل گالیون بود نمی‌گذشت.
- نه. هنوز کار داریم.

بعد تر.

- خب ادوارد، می‌تونی بری. ولی اینو بدون که بهت لطف کردم. از خیلی از مشکل هات چشم پوشی کردم. حالا برو دیگه.


بعد از رفتن ادوارد، دلفی یه نفس راحت کشید و پاهاشو انداخت رو هم تا بتونه یه کم استراحت کنه. هرچی نباشه ساختن اون همه مشکل هم دلفی و هم قوه تخیلشو خسته کرده بود.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۱ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
این بار کسی که نگران بود رییس بیمارستان، دلفی بود. همچنان با نگاهی نگران سر تا پای سلینا که لبخندی بر لب داشت رو مورد برسی قرار میداد.
_مسواک؟
_ میزنم. روزی سه بار، صبح، ظهر، شب.
_چکاپ؟
_هر شش ماه یه بار میرم. که خب آلان دقیقا دو ماه و پنج روز و یک ساعت از آخرین چکابم میگذره.
_غذا...
_خب... طبق گفته ی استادم، خانم موتویاما، غذا باید بدون نمک، روغن و ادویه اضافه باشه.

دلفی قطعا باید مشکلی پیدا می کرد. اونم خیلی زود. بنابراین به یه نقطه زل زد و در عمق ذهنش دنبال بیماری های عجیب غریب گشت.
اما برعکس، سلینا نه تنها لبخندی بر لب داشت بلکه فکر شیطانی ای نیز در سر داشت. سلینا به تمام پول تو جیبی های این ماهش نیاز داشت. حتی یک گالیون هم نباید از دست میداد.
زل زدن دلفی به گوشه های اتاق و نگاه کردن سلینا به مهری که هر لحظه احتمال تایید گواهی سلامت او رو داشت، کمی طول کشیده بود.
سلینا نگاهی به چشمان خیره ی دلفی و نگاهی به مهر که گوشه ای نشسته بود کرد.
_میشه مهرو بزنین من برم؟
_نه!
_نه؟
_بله!
_بله یا نه؟

دلفی به سوال فوق مهم سلینا جوابی نداد و با شدت از جاش بلند شد و رفت کنار سلینا تا از نزدیک مورد برسی قرارش بده.
سلینا همونطور که خودش رو مظلوم می کرد نوک انگشتان اشاره اش رو به هم زد.
_میتونم برم؟

این باردلفی هیچ مشکلی نتونست توی سلینا پیدا کنه. با اشاره ی سر به سلینا اجازه رفتن داد وبهش گفت که گواهیش رو پست میکنه، خودش هم رفت تا روی میزش بنشینه و فکری برای این موقعیت ها بکنه.

تق.... تق... تق، تق.... تق تق تق تق تق تق تق.....................تق.

با شروع و پایان صدایی بس عجیب دلفی برمیگرده و سلینا که یه دستش در حال باز کردن در و یه دستش روی کیفش و زیر پایش اسمارتیز های پخش شده است رو می بینه.
دلفی لبخند شیطانی و سلینا پس از نگاه کردن به او و اسمارتیز های زیر پاش لبخند تصنعی میزنه.
_اتفاق دیگه. برای همه پیش میاد... اهوم... آلان جمعشون میکنم.

دلفی نه چیزی شنید نه دید، فقط میز و یک قلم و یک برگه برای نوشتن مشکلات بیمارش رو دید و پرواز کنان گرفتش و شروع به نوشتن کرد.
_خب، خب بزار مشکلات این تازه وارد گل شکفته رو هم بنویسم.
بیماری علاقه زیاد به تنقلات.
بیماری دروغ گفتن آن هم در روز بسیار روشن.
بیماری علاقه به پول و حفظ آن.
نیاز داشتن به قرص و مسواک تخصص یافته برای تنقلات.
سرم ترک اعتیاد.
همم... فعلا همینا، همش میشه 430.346 گالیون.

دلفی پس از گفتن حرفش سرش رو با قیافه ای کاملا راضی بلند کرد. اما چیزی جز چند اسمارتیز ریخته شده روی زمین ندید.
رفته رفته دلفی صورتی، قرمز، جیگری و در نهایت آتیشی شد.
_پرستاراااااااان بگیریدش و تا گالیون آخر از حلقش بکشید بیرون.

سپس با آرامش روی میزش نشست.
_نفر بعدی.


ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۱۵ ۱۲:۲۶:۴۳

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خلاصه:
طبق آگهی بیمارستان سنت مانگو، همه باید برای گرفتن گواهی سلامت به بیمارستان مراجعه کنن. هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده و به دستور دلفی(رئیس بیمارستان) می‌خوان اینجوری کسب درآمد کنن.
دلفی در نقش شفادهنده (دکتر) ملتو معاینه می‌کنه و مشکلات جسمی و روحی برای ملت تولید می‌کنه و هزینه‌شو می‌گیره.

نکته: تا الان فنریر گری‌بک، مهمان، آلکتو کرو، بلوینا بلک، گادفری میدهرست، دروئلا روزیه، دورا ویلیامز و گریگوری گویل ویزیت شدن.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

لینی به محض شنیدن فریاد "نفر بعد"، پروازکنان از سوراخ در عبور می‌کنه و روی صندلی‌ای جلوی میز دلفی می‌شینه. هنوز نرسیده دلفی در حال یادداشت کردن چیزهایی تو گواهی سلامتش بود.

- اوه دلفی! همیشه می‌دونستم یه دوست خوبی. حالا که گواهی سلامتمو به این سرعت پر کردی می‌تونم برم؟

دلفی دست از نوشتن برمی‌داره و نیم‌نگاهی به حشره کوچیک می‌ندازه.
- هنوز کامل نشده. فعلا فقط به مشکل حشره بودنت اشاره کردم.

لینی شوکه می‌شه.
- مشکل حشره بودن؟ حشره بودن مشکله؟ از کی تا حالا؟ پس کجاست اون قوانین حمایت از موجودات جادویی؟ من از شما به دلیل توهین به جامعه حشرات شکایت می‌کنم خانوم محترم.

دلفی با خونسردی نوشتنش رو از سر می‌گیره.
- البته که برای یه انسان حشره بودن مشکل محسوب می‌شه. تو احتمالا از مشکلات روانی رنج می‌بری که تقریبا همیشه در حالت جانورنمات ظاهر می‌شی.

دوباره برای لحظه‌ای متوقف می‌شه و بعد از برانداز کردن سرتاپای لینی جمله‌ای رو اضافه می‌کنه.
- عصبانیتت در مواجهه با حقایق تلخ هم طبیعی به نظر نمی‌رسه. مشکلات حاد روانی مخارج زیادی رو دستت می‌ذاره.

لینی که از عصبانیت تقریبا از آبی به قرمز تغییر رنگ داده بود، با شنیدن جمله آخر چندین نفس عمیق می‌کشه و سعی می‌کنه رنگ آبی قبلی خودشو بدست بیاره. به نظر میومد هرچی بیشتر اونجا بمونه، بیشتر گالیون از جیبش می‌ره!
- خیله خب. بگو هزینه‌ش چقد می‌شه بریم پی زندگیمون.

دلفی خیال داشت از طعمه‌ی خوبی که گیر آورده نهایت بهره رو ببره و پول بیشتری به جیب بزنه.
- تا اینجا 26 گالیون و 4 نات شده. ولی هنوز...

جمله‌ی دلفی به اتمام نرسیده بود که لینی جیب‌های کوچیکشو می‌تکونه و بعد از قرار دادن 26 گالیون و 4 نات، دو بال داره، دو بال دیگه هم قرض می‌گیره و با بیشترین سرعتی که در توان داره به سمت سوراخ در شیرجه می‌ره.

دلفی سکه‌های درخشانو برمی‌داره و سریعا داخل کمد می‌ذاره.
- همین مقدارم خیلی بود!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ یکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷

گرگوری گویلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۴ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۸:۲۲ دوشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۷
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 204
آفلاین
-بعدی!

گویل کتاب به دست وارد شد.

دلفی باچشم های گرد به گویل زل زد!
-گویل...چه کتابی میخونی؟

-کتاب نیست.
-پس چیه؟
-راهنمای ساخت معجون های استاد هکتور برای تازه کاران!
-بزار کنار اونو!

گویل کتابی که کتاب نبود را کنار گذاشت.
-بفرمایید.

دلفی یادداشت کرد:
علاقه به معجون های هکتور.
حرف گوش کنی بیش از حد.

بعد به گویل لبخند زد:
-به نظر میرسه نگران چیزی هستی.

لبخند گویل قفل شد!
-بله نگرانم!

دلفی شاد شد!

بادداشت کرد:
نگرانی!

-خب بگو چرا نگرانی؟

-اینجا نمیزارن گوشی مشنگیمو بیارم تو!

دلفی شاد تر شد!
لیستش داشت بیش از حد بزرگ میشد!

-چرا گوشی مشنگیت برات مهمه؟

-ی دوربین تو اتاق استاد هکتور جا سازی کردم که دستورالعمل درست کردن معجون های استاد هکتور رو یاد بگیرم و الان که گوشیم دستم نیست نمیتونم ببینم اونجا چه خبره!

-نمیخوام بشنوم.
-

دلفی هزینه زیر ردایی رد کردن موارد را جعم زد:
-میشه 300 گالیون ناقابل!
-ندارم.

دلفی با اعتماد بنفس گفت:
-یا پولو میدی یا میری بیمارستان روانی و از گوشی مشنگیت و معجون های هکتور و ردا خواری برای لرد بی نصیب میمونی.

گویل جیغ زنان چند کیسه گالیون روی میز پرت کرد و از اتاق دلفی فرار کرد!

دلفی گالیون ها را شمرد:
-600 گالیون!


ویرایش شده توسط گرگوری گویل در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۷ ۱۹:۲۰:۰۳


"تنها ارباب است که میماند"


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ سه شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۷

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
دلفی پس از اینکه با چوب بستنی توی گوشش را خاروند، توی نسخه‌ی دروئلا، عشق یک طرفه به آزمون رو قید کرد! همون طور که دروئلا از در خارج میشد، دورا وارد اتاق شد. به محض نشستن گفت:
_ دورا ویلیامز.. آآآآآآ!

دلفی متعجب به دورا نگاه کرد. او که هنوز چیزی نگفته بود! دورا دهنش را که تا آن لحظه باز بود، بست و توضیح داد:
_ میتونم بفهمم تو ذهنت چخبره!

دلفی با وجود اینکه متوجه منظورش نشده بود، همان چوب بستنی دستش را در دهانش فرو برد!

_ سالم سالمم. میدونستم دکترا میتونن خیلی پولکی باشن ولی هیچ وقت فکر نمیکردم که بخوان یه آدم سالمو مریض جا بزنن! آخه عشق یه طرفه هم شد بیماری؟ میخوای براش چی تجویز کنی؟ اینجوری میخواید پول جمع کنید؟ از بابات چرا پول نمیگیری؟ ارباب که وضعش بد نیست.

_ تو خودت مریضی.. لباساتو نگاه کن! آدم کور رنگی میگیره.. یه رنگ دیگه هم بپوشی بد نیستااا! از سر تا پات بنفشه. علاوه بر اون نگاه کن لباساتو.. کی تو این دوره تو خیابونا لباس پف پفی و کلاهای پر تور میذاره؟ فکر میکنی هنوز تو زمان ملکه کاترین کبیریم؟ همممم شایدم تو با ماشین زمان اومدی نه؟

دورا هاج و واج موند. خیلی وقت بود که کسی انقدر باهاش حرف نزده بود! نگاهی به لباس‌هایش انداخت و یک لحظه احساس مریضی کرد. شاید واقعا از گذشته اومده بود. سعی کرد به ذهنش فشار بیاورد تا چیزی بیاد آورد. دلفی از موقعیت استفاده کرد. حالا که فرصت نداشت ذهنش را بخواند و دردسر درست کند؛ بهترین وقت بود تا نسخه‌اش را بپیچد. در نسخه‌اش نوشت:
_ مبتلا به دخالت کردن در همه‌ی امور!

نسخه را تا کرد و درون پاکتی قرار داد. روی آن وردی خواند تا باز نشود و آنرا به دستش داد. پوزخند شیطانی‌ای زد. برنامه داشت که حال این ذهن خوان فضول را حسابی بگیرد.


ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲ ۲۰:۱۷:۳۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.