لینیچرا ادامه دادن براتون سخته؟
شما که تجربه زیادی داری، لازم نیست ایده خاصی داشته باشی. کافیه از خودت بپرسی با این سوژه چیکار می شه کرد؟ اگه ایده ای به ذهنت نرسید و تاپیک مدتیه پست نخورده یعنی با این سوژه کار خاصی نمی شه کرد! یه تغییر اساسی توش بده...عوضش کن. این توصیه مال کساییه که تجربه کافی دارن...البته در مورد تاپیکای خاک خورده هر عضوی می تونه تغییر اساسی بده. چون اگه قرار بود پست بخوره تا اون موقع می خورد.
بررسی
پست شماره 428 زندگی به سبک سیاه، لینی وارنر:
نقل قول:
گیبن باید راه جدیدی را آغاز میکرد،پس به سوی کتابخانه لرد رفت، کتابی را برداشت و با مهارت خاصی به سمت لرد پرتاب کرد.او میتوانست از این نامرئی بودن برای آزار و اذیت مرگخواران استفاده کند
آزار و اذیت مرگخواران! و نه لرد! متاسفانه اشتباهی که گیبن از شدت هیجان مرتکب آن شده بود، پرتاب کتاب به سمت لرد و آزار و اذیت او بود.
با ایراد گرفتن از سوژه موافق نیستم. با این که بگیم اینجا چرا فلانی فلان کارو کرد؟ یا سوژه اینجوری نبود چرا اینجوری ادامه داده شد...به نظر من تا جایی که ممکنه و ضربه مهمی به سوژه وارد نمی شه می تونیم اشتباه رو قبول کنیم. ولی کاری که شما انجام دادین ایراد گرفتن نبود. استفاده از این کار گیبن بود. که این بر خلاف ایراد گرفتن کار مفیدیه.
چرا کتابی می نویسی؟ سخت نیست برات؟ با توجه به زمان فعل ها اینو گفتم. البته کتابی نوشتن در این حالت می تونه با مزه باشه: می نگرد...می راند...می قاپد! ولی می تونه سخت هم باشه. هر جوری راحتی بنویس.
نقل قول:
لرد با دیدن این صحنه، با احتیاط نجینی را در آغوش میکشد.
- پرنسس ما، فک کنم مورد حمله قرار گرفتیم.
دیالوگ بامزه بود...شکلک هم خوب بود. ولی به نظر من جمله اگه با جدیت گفته می شد با مزه تر می شد. یعنی حالت لرد عوض نمی شد. فوقش با این شکلک:
نقل قول:
- نجینی به حالت آمادهباش قرار بگیر. چوبدستی ما کو؟
این دیالوگ بر خلاف قبلی احتیاج به احساس داشت. خواننده اینجا باید می فهمید...لرد ترسیده؟ عصبانی شده؟
سقف شروع به لرزیدن میکند و دست سلسیتنا در میانهی ورود به دهانش، و خیل عظیم مرگخواران که در تلاش برای قاپیدن تارصوتی گیبن بودند، در میان زمین و هوا متوقف میشوند.
شما اول درباره لرد نوشتین و بعد به مرگخوارا پرداختین! با وجود این که فکر نمی کنم این انتخاب عمدا و از روی فکر باشه(
) انتخاب بسیار درستیه. چون قسمت مفرح ماجرا سمت لرده و قسمت هیجان انگیز ماجرا سمت مرگخواران...و هیجان، چیزیه که باید حفظ بشه. اگه اول اونو می نوشتین و بعد درباره لرد توضیح می دادین تازگیشو از دست می داد.
نقل قول:
- وینکی جن خوب! وینکی تار صوتی رو گیر آورد. وینکی مرگخواران رو نجات داد. همه باید به وینکی افتخار کرد.
وقتی یه مشکل ایجاد می شه تا حد ممکن باید مشکلات قبلی رو حل کرد...یا حداقل اوضاعشون رو بدتر نکرد. اینجا مشکل جدیدی که ایجاد شده اینه که گیبن هوس آزار و اذیت دیگران به سرش زده که سوژه خوبی هم هست و می تونه همراه سوژه قبلی پیش بره. ولی در این حالت دیگه باید مشکل قبلی و تار صوتی و اینا حل بشه...که شما با استفاده از وینکی این مشکل رو حل کردین.
پست شما خیلی سوژه محور بود...این بد نیست. ولی فکر می کنم این همون چیزیه که جلوی شما رو گرفته بود و نمی ذاشت ادامه بدین. چرا فکر می کنین لازمه کاری با سوژه انجام بدین؟ شما می تونستین فقط در مورد قسمت اول بنویسین! یعنی آزار و اذیت های گیبن و ترسیدن لرد و نجینی. اون قسمت می تونست یه پست کامل باشه. یا اگه اون قسمت رو نداشتیم کافی بود گیبن بره سراغ یکی و براش ایجاد مزاحمت کنه. با همین مزاحمتا می شه کلی پست زد. لازم نیست نگران سوژه باشیم. سوژه می تونه منتظر بمونه. فقط کافی قسمت مرگخوارا فراموش نشه. مثلا در یک خط اشاره کنین که مرگخوارا هنوز در حال فکر کردن هستن که چطوری مشکل رو حل کنن. اشکالی نداره اگه این فکر کردنشون ده پست هم طول بکشه.
نقل قول:
لردم زیادی از لرد بودن فاصله نگرفته بود؟
نه... اصلا فاصله نگرفته. طنز لرد باید همین جوری نوشته بشه. مخصوصا چون تنها بود. جلوی بقیه مجبوره ظاهرش رو حفظ کنه ولی وقتی تنهاست و کتابی به سمتش پرتاب می شه خیلی طبیعیه که نگران بشه و حالت دفاعی بگیره. جلوی بقیه هم فقط کافیه ظاهرش حفظ بشه. مثلا با شنیدن یه صدا نپره بغل هکتور! یا حتی اگه پرید بعدا توجیه طنزآمیزی مثل" می خواستیم ببینیم عکس العملت چقدر سریعه و در صورت لزوم می تونی ما رو بگیری یا نه؟" براش بیاره.
___________________
بررسی
پست شماره 352 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:
پرداختن به یک شخصیت به نظر من سوژه قشنگیه. هر شخصیتی...شناخته شده و شناخته نشده. چون می تونیم درباره زوایایی که شاید تو کتاب بهشون پرداخته نشده بپردازیم...آزادانه و مستقل از کتاب. یه مورد آزار دهنده در مورد نوشته های شما بود که راستش نیم تونستم توضیح دقیقی در موردش بدم. الان فکر می کنم کشف کردم چیه.
شما زیادی به ظاهر می پردازین. بیش از حد در مورد ظاهر اشخاص و صحنه ها توضیح می دین. به جای این کار درباره احساسات بنویسین...درباره حالت ها. لازم نیست روی حالت چرخش و شکل تاب خوردن و رنگ موهای اسنیپ تاکید کنین. اسنیپ شخصیت خیلی پیچیده ایه. احساسات متفاوت و عمیقی داره. احساسات و باطنش باعث می شه ظاهرش اهمیتی نداشته باشه. حتی در صحنه جنگ. در مورد شخصیت های دیگه هم همینطوره. به نظر من این توضیحات جزء به جزء ظاهر صحنه ها رو کمتر کنین.
نقل قول:
وسط نبردی که دوست را نمیشد از دشمن تشخیص داد، طبیعی بود که هر کسی در گوشه ای مشغول باشد. دور از دیگران و تقریباً بی توجه به هر کسی جز حریفش! طبیعی بود که آنقدر چرخ بزنی و از طلسم ها فرار کنی که جز نگرانی برای برخورد انواع طلسم ها، سرگیجه هم به مشکلاتت اضافه شود. و باز طبیعی بود که حواست را بدهی به آدم های مهم زندگی ات که در نبرد حضور دارند.
پشت سر هم ننویسین. مخصوصا پست جدی احتیاج به مکث داره. احتیاج به فرصتی برا هضم جمله ها:
وسط نبردی که دوست را نمیشد از دشمن تشخیص داد، طبیعی بود که هر کسی در گوشه ای مشغول باشد.
دور از دیگران و تقریباً بی توجه به هر کسی جز حریفش!
طبیعی بود که آنقدر چرخ بزنی و از طلسم ها فرار کنی که جز نگرانی برای برخورد انواع طلسم ها، سرگیجه هم به مشکلاتت اضافه شود... و باز طبیعی بود که حواست را بدهی به آدم های مهم زندگی ات که در نبرد حضور دارند.اینجوری درکش راحت تر می شه.
نقل قول:
خیلی طبیعی بود که شنل سوروس اسنیپ در هوا چرخ بخورد و در کمتر از ثانیه ای، برقش محو شود. ولی اینکه سوروس زمین بخورد. اینکه موهای سیاه و روغنی اش، به کناری بخزد و صورت رنگ پریده اش را نمایش دهد، اینکه از درد روی زمین خم شود، اصلا طبیعی نبود.
ببین...این جا جزو همون جاهاییه که توضیح بیش از حد درباره ظاهر، آزاردهنده شده. و شکل توصیفش...
این جور توصیف ها کمی حساسن! توصیفی که این حس رو القا کنه که شخصی که داره داستان رو تعریف می کنه قبل از خواننده صحنه رو دیده. این خیلی با قدم به قدم پیش رفتن فرق می کنه. اینجا تاکید نویسنده روی این صحنه نیست...در واقع صحنه براش اهمیتی نداره. فقط می خواد بگه این صحنه عجیب بود! تاکید روی عجیب بودنشه. و این چیزی نیست که هدف شما باشه. برای همین بهتر بود صحنه رو قدم به قدم توضیح می دادین. همراه خواننده.
نقل قول:
آنقدر ترسناک که همه جنگ را متوقف کنند. آنقدر ترسناک که مورگانا یادش رفت می تواند بدون نیاز به طلسم کردن، از جلوی لونا رد شود. آنقدر ترسناک که ایلین را میخکوب زمین کرد و آنقدر ترسناک که باعث شد لرد برای چند لحظه نبرد را متوقف کند.
اینجاش کمی اغراق آمیز بود...طلسمی به سیوروس برخورد کرده و اون از شدت درد روی زمین افتاده. این صحنه در جنگ خیلی عادیه. اصلا منطقی نیست که همه جنگ رو ول کنن و بیان بالای سر سیوروس.
نقل قول:
مورگانا نفهمید اول خود و همقطارانش بالای سر سوروس رسیدند یا اول غیب شدند یا اول محفلیون را جایی در آنسوی سرش, جایی که نمی دانست کجاست، جا گذاشتند. فقط می دانست که بیرون اتاق سوروس ایستاده و شفادهنده ها مثل یویو دائم در رفت و آمدند.
جمله ها رو بیخودی پیچیده کردین. کافی بود می گفتین مورگانا نفهمید چه اتفاقی افتاد و کی رفتن اونجا. کلمه "یویو" انتخاب نامناسبی برای توصیف همچین موقعیت جدی و اضطراب آوریه.
نقل قول:
هرگز باور نمی کرد به خاطر سوروس تا این حد تحت تاثیر قرار گرفته باشد.
مورگانا نفهمیده بود، چند ساعت گذشته.نفهمیده بود راهرو چند بار از آدم ها, پر و خالی شده.و نفهمیده بود چند بار سوروس را معاینه کرده بودند.
مورگانا اشک های ایلین را می دید... زانوهای لرزان خودش را و لردی که حاضر بود همه آدم های دنیا را قتل عام کند.
شما برای نوشتن این پست دلیل داشتی...ولی نقش ها برای خواننده مشخصن...بی رحمانه مشخصن. سیوروس در داستان هیچوقت اینقدر محبوب نبوده. لرد اینقدر دلرحم نبود. بقیه مرگخوارا هم اینقدرا به سیوروس اهمیت نمی دادن. تنها شخصی که ناراحتیش عادی و قابل قبول بود آیلین بود.
نقل قول:
مورگانا نمی دانست چند نفر بالای سر سوروس هستند. و هیچ اهمیتی هم برایش نداشت. دیگر هیچ چیز به نظرش اهمیت نداشت. نه وقتی که چشم های شب رنگ سوروس داشت بسته می شد. نه وقتی که....
لرد کنار تخت او ایستاده بود.
آخرین چیزی که در ذهن مورگانا ثبت شد لبخند نایاب و آخرین درخشش برق چشم های سوروس توبیاس اسنیپ بود.
مورگانا و سیوروس هیچ ارتباطی با هم نداشتن...و وقتی غم مورگانا در این حد عمیق توصیف می شه خواننده دنبال دلیلش می گرده!
بهتر نبود داستان از زبان آیلین نوشته می شد؟ یا ارتباط عمیق تری بین مورگانا و سیوروس به خواننده معرفی و توضیح داده می شد؟
نقل قول:
زانوی مورگانا جلوی قبر سیاه رنگی خم شده و صدای گریه دو زن در قبرستان پیچیده بود. هیچکس متوجه سایه ای با چشم های سرخ و صورتی مارگونه، پشت بوته های روبروی قبر سوروس اسنیپ نبود!
این قسمت قابل قبوله! چون لرد سعی کرده پنهان بشه. ما همیشه ظاهر لرد رو دیدیم. منم همیشه تاکید می کنم ظاهر رو حفظ کنین. نمی دونیم پشت پرده چه خبر بوده. تو دل لرد چه خبر بوده. احساساتش چه جوری بودن. برای همین این قسمت خوب بود. لرد می تونه بصورت پنهانی نگران مرگخوارا باشه. تو کتاب هم سیوروس رو کشت...ولی تاسفش رو هم ابراز کرد!
سوژه قشنگی بود. کمی اشکالات منطقی داشت و کمی توصیف بی مورد.
موفق باشید.