هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب این رو دیدین؟!اگه ندیدین ببینین!و بی زحمت نقدش کنین!
ارباب...این تمام سعی و تلاش ماست در راستای نصایح شما...بد شد؟!

ارباب...میشه من یکم این مدت زیاد مزاحم شما بشم تو این تاپیک تا بتونم نوشتنم رو پیدا کنم؟!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لینی

چرا ادامه دادن براتون سخته؟

شما که تجربه زیادی داری، لازم نیست ایده خاصی داشته باشی. کافیه از خودت بپرسی با این سوژه چیکار می شه کرد؟ اگه ایده ای به ذهنت نرسید و تاپیک مدتیه پست نخورده یعنی با این سوژه کار خاصی نمی شه کرد! یه تغییر اساسی توش بده...عوضش کن. این توصیه مال کساییه که تجربه کافی دارن...البته در مورد تاپیکای خاک خورده هر عضوی می تونه تغییر اساسی بده. چون اگه قرار بود پست بخوره تا اون موقع می خورد.


بررسی پست شماره 428 زندگی به سبک سیاه، لینی وارنر:


نقل قول:
گیبن باید راه جدیدی را آغاز میکرد،پس به سوی کتابخانه لرد رفت، کتابی را برداشت و با مهارت خاصی به سمت لرد پرتاب کرد.او میتوانست از این نامرئی بودن برای آزار و اذیت مرگخواران استفاده کند

آزار و اذیت مرگخواران! و نه لرد! متاسفانه اشتباهی که گیبن از شدت هیجان مرتکب آن شده بود، پرتاب کتاب به سمت لرد و آزار و اذیت او بود.
با ایراد گرفتن از سوژه موافق نیستم. با این که بگیم اینجا چرا فلانی فلان کارو کرد؟ یا سوژه اینجوری نبود چرا اینجوری ادامه داده شد...به نظر من تا جایی که ممکنه و ضربه مهمی به سوژه وارد نمی شه می تونیم اشتباه رو قبول کنیم. ولی کاری که شما انجام دادین ایراد گرفتن نبود. استفاده از این کار گیبن بود. که این بر خلاف ایراد گرفتن کار مفیدیه.


چرا کتابی می نویسی؟ سخت نیست برات؟ با توجه به زمان فعل ها اینو گفتم. البته کتابی نوشتن در این حالت می تونه با مزه باشه: می نگرد...می راند...می قاپد! ولی می تونه سخت هم باشه. هر جوری راحتی بنویس.


نقل قول:
لرد با دیدن این صحنه، با احتیاط نجینی را در آغوش می‌کشد.
- پرنسس ما، فک کنم مورد حمله قرار گرفتیم.
دیالوگ بامزه بود...شکلک هم خوب بود. ولی به نظر من جمله اگه با جدیت گفته می شد با مزه تر می شد. یعنی حالت لرد عوض نمی شد. فوقش با این شکلک:


نقل قول:
- نجینی به حالت آماده‌باش قرار بگیر. چوبدستی ما کو؟
این دیالوگ بر خلاف قبلی احتیاج به احساس داشت. خواننده اینجا باید می فهمید...لرد ترسیده؟ عصبانی شده؟


سقف شروع به لرزیدن می‌کند و دست سلسیتنا در میانه‌ی ورود به دهانش، و خیل عظیم مرگخواران که در تلاش برای قاپیدن تارصوتی گیبن بودند، در میان زمین و هوا متوقف می‌شوند.
شما اول درباره لرد نوشتین و بعد به مرگخوارا پرداختین! با وجود این که فکر نمی کنم این انتخاب عمدا و از روی فکر باشه( ) انتخاب بسیار درستیه. چون قسمت مفرح ماجرا سمت لرده و قسمت هیجان انگیز ماجرا سمت مرگخواران...و هیجان، چیزیه که باید حفظ بشه. اگه اول اونو می نوشتین و بعد درباره لرد توضیح می دادین تازگیشو از دست می داد.


نقل قول:
- وینکی جن خوب! وینکی تار صوتی رو گیر آورد. وینکی مرگخواران رو نجات داد. همه باید به وینکی افتخار کرد.
وقتی یه مشکل ایجاد می شه تا حد ممکن باید مشکلات قبلی رو حل کرد...یا حداقل اوضاعشون رو بدتر نکرد. اینجا مشکل جدیدی که ایجاد شده اینه که گیبن هوس آزار و اذیت دیگران به سرش زده که سوژه خوبی هم هست و می تونه همراه سوژه قبلی پیش بره. ولی در این حالت دیگه باید مشکل قبلی و تار صوتی و اینا حل بشه...که شما با استفاده از وینکی این مشکل رو حل کردین.


پست شما خیلی سوژه محور بود...این بد نیست. ولی فکر می کنم این همون چیزیه که جلوی شما رو گرفته بود و نمی ذاشت ادامه بدین. چرا فکر می کنین لازمه کاری با سوژه انجام بدین؟ شما می تونستین فقط در مورد قسمت اول بنویسین! یعنی آزار و اذیت های گیبن و ترسیدن لرد و نجینی. اون قسمت می تونست یه پست کامل باشه. یا اگه اون قسمت رو نداشتیم کافی بود گیبن بره سراغ یکی و براش ایجاد مزاحمت کنه. با همین مزاحمتا می شه کلی پست زد. لازم نیست نگران سوژه باشیم. سوژه می تونه منتظر بمونه. فقط کافی قسمت مرگخوارا فراموش نشه. مثلا در یک خط اشاره کنین که مرگخوارا هنوز در حال فکر کردن هستن که چطوری مشکل رو حل کنن. اشکالی نداره اگه این فکر کردنشون ده پست هم طول بکشه.


نقل قول:
لردم زیادی از لرد بودن فاصله نگرفته بود؟
نه... اصلا فاصله نگرفته. طنز لرد باید همین جوری نوشته بشه. مخصوصا چون تنها بود. جلوی بقیه مجبوره ظاهرش رو حفظ کنه ولی وقتی تنهاست و کتابی به سمتش پرتاب می شه خیلی طبیعیه که نگران بشه و حالت دفاعی بگیره. جلوی بقیه هم فقط کافیه ظاهرش حفظ بشه. مثلا با شنیدن یه صدا نپره بغل هکتور! یا حتی اگه پرید بعدا توجیه طنزآمیزی مثل" می خواستیم ببینیم عکس العملت چقدر سریعه و در صورت لزوم می تونی ما رو بگیری یا نه؟" براش بیاره.


___________________


بررسی پست شماره 352 خاطرات مرگخواران، مورگانا لی فای:


پرداختن به یک شخصیت به نظر من سوژه قشنگیه. هر شخصیتی...شناخته شده و شناخته نشده. چون می تونیم درباره زوایایی که شاید تو کتاب بهشون پرداخته نشده بپردازیم...آزادانه و مستقل از کتاب. یه مورد آزار دهنده در مورد نوشته های شما بود که راستش نیم تونستم توضیح دقیقی در موردش بدم. الان فکر می کنم کشف کردم چیه.
شما زیادی به ظاهر می پردازین. بیش از حد در مورد ظاهر اشخاص و صحنه ها توضیح می دین. به جای این کار درباره احساسات بنویسین...درباره حالت ها. لازم نیست روی حالت چرخش و شکل تاب خوردن و رنگ موهای اسنیپ تاکید کنین. اسنیپ شخصیت خیلی پیچیده ایه. احساسات متفاوت و عمیقی داره. احساسات و باطنش باعث می شه ظاهرش اهمیتی نداشته باشه. حتی در صحنه جنگ. در مورد شخصیت های دیگه هم همینطوره. به نظر من این توضیحات جزء به جزء ظاهر صحنه ها رو کمتر کنین.


نقل قول:
وسط نبردی که دوست را نمیشد از دشمن تشخیص داد، طبیعی بود که هر کسی در گوشه ای مشغول باشد. دور از دیگران و تقریباً بی توجه به هر کسی جز حریفش! طبیعی بود که آنقدر چرخ بزنی و از طلسم ها فرار کنی که جز نگرانی برای برخورد انواع طلسم ها، سرگیجه هم به مشکلاتت اضافه شود. و باز طبیعی بود که حواست را بدهی به آدم های مهم زندگی ات که در نبرد حضور دارند.
پشت سر هم ننویسین. مخصوصا پست جدی احتیاج به مکث داره. احتیاج به فرصتی برا هضم جمله ها:
وسط نبردی که دوست را نمیشد از دشمن تشخیص داد، طبیعی بود که هر کسی در گوشه ای مشغول باشد.
دور از دیگران و تقریباً بی توجه به هر کسی جز حریفش!
طبیعی بود که آنقدر چرخ بزنی و از طلسم ها فرار کنی که جز نگرانی برای برخورد انواع طلسم ها، سرگیجه هم به مشکلاتت اضافه شود... و باز طبیعی بود که حواست را بدهی به آدم های مهم زندگی ات که در نبرد حضور دارند.


اینجوری درکش راحت تر می شه.


نقل قول:
خیلی طبیعی بود که شنل سوروس اسنیپ در هوا چرخ بخورد و در کمتر از ثانیه ای، برقش محو شود. ولی اینکه سوروس زمین بخورد. اینکه موهای سیاه و روغنی اش، به کناری بخزد و صورت رنگ پریده اش را نمایش دهد، اینکه از درد روی زمین خم شود، اصلا طبیعی نبود.
ببین...این جا جزو همون جاهاییه که توضیح بیش از حد درباره ظاهر، آزاردهنده شده. و شکل توصیفش...
این جور توصیف ها کمی حساسن! توصیفی که این حس رو القا کنه که شخصی که داره داستان رو تعریف می کنه قبل از خواننده صحنه رو دیده. این خیلی با قدم به قدم پیش رفتن فرق می کنه. اینجا تاکید نویسنده روی این صحنه نیست...در واقع صحنه براش اهمیتی نداره. فقط می خواد بگه این صحنه عجیب بود! تاکید روی عجیب بودنشه. و این چیزی نیست که هدف شما باشه. برای همین بهتر بود صحنه رو قدم به قدم توضیح می دادین. همراه خواننده.


نقل قول:
آنقدر ترسناک که همه جنگ را متوقف کنند. آنقدر ترسناک که مورگانا یادش رفت می تواند بدون نیاز به طلسم کردن، از جلوی لونا رد شود. آنقدر ترسناک که ایلین را میخکوب زمین کرد و آنقدر ترسناک که باعث شد لرد برای چند لحظه نبرد را متوقف کند.
اینجاش کمی اغراق آمیز بود...طلسمی به سیوروس برخورد کرده و اون از شدت درد روی زمین افتاده. این صحنه در جنگ خیلی عادیه. اصلا منطقی نیست که همه جنگ رو ول کنن و بیان بالای سر سیوروس.


نقل قول:
مورگانا نفهمید اول خود و همقطارانش بالای سر سوروس رسیدند یا اول غیب شدند یا اول محفلیون را جایی در آنسوی سرش, جایی که نمی دانست کجاست، جا گذاشتند. فقط می دانست که بیرون اتاق سوروس ایستاده و شفادهنده ها مثل یویو دائم در رفت و آمدند.
جمله ها رو بیخودی پیچیده کردین. کافی بود می گفتین مورگانا نفهمید چه اتفاقی افتاد و کی رفتن اونجا. کلمه "یویو" انتخاب نامناسبی برای توصیف همچین موقعیت جدی و اضطراب آوریه.


نقل قول:
هرگز باور نمی کرد به خاطر سوروس تا این حد تحت تاثیر قرار گرفته باشد.
مورگانا نفهمیده بود، چند ساعت گذشته.نفهمیده بود راهرو چند بار از آدم ها, پر و خالی شده.و نفهمیده بود چند بار سوروس را معاینه کرده بودند.
مورگانا اشک های ایلین را می دید... زانوهای لرزان خودش را و لردی که حاضر بود همه آدم های دنیا را قتل عام کند.
شما برای نوشتن این پست دلیل داشتی...ولی نقش ها برای خواننده مشخصن...بی رحمانه مشخصن. سیوروس در داستان هیچوقت اینقدر محبوب نبوده. لرد اینقدر دلرحم نبود. بقیه مرگخوارا هم اینقدرا به سیوروس اهمیت نمی دادن. تنها شخصی که ناراحتیش عادی و قابل قبول بود آیلین بود.


نقل قول:
مورگانا نمی دانست چند نفر بالای سر سوروس هستند. و هیچ اهمیتی هم برایش نداشت. دیگر هیچ چیز به نظرش اهمیت نداشت. نه وقتی که چشم های شب رنگ سوروس داشت بسته می شد. نه وقتی که....
لرد کنار تخت او ایستاده بود.
آخرین چیزی که در ذهن مورگانا ثبت شد لبخند نایاب و آخرین درخشش برق چشم های سوروس توبیاس اسنیپ بود.
مورگانا و سیوروس هیچ ارتباطی با هم نداشتن...و وقتی غم مورگانا در این حد عمیق توصیف می شه خواننده دنبال دلیلش می گرده!
بهتر نبود داستان از زبان آیلین نوشته می شد؟ یا ارتباط عمیق تری بین مورگانا و سیوروس به خواننده معرفی و توضیح داده می شد؟


نقل قول:
زانوی مورگانا جلوی قبر سیاه رنگی خم شده و صدای گریه دو زن در قبرستان پیچیده بود. هیچکس متوجه سایه ای با چشم های سرخ و صورتی مارگونه، پشت بوته های روبروی قبر سوروس اسنیپ نبود!
این قسمت قابل قبوله! چون لرد سعی کرده پنهان بشه. ما همیشه ظاهر لرد رو دیدیم. منم همیشه تاکید می کنم ظاهر رو حفظ کنین. نمی دونیم پشت پرده چه خبر بوده. تو دل لرد چه خبر بوده. احساساتش چه جوری بودن. برای همین این قسمت خوب بود. لرد می تونه بصورت پنهانی نگران مرگخوارا باشه. تو کتاب هم سیوروس رو کشت...ولی تاسفش رو هم ابراز کرد!

سوژه قشنگی بود. کمی اشکالات منطقی داشت و کمی توصیف بی مورد.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
اربااااااب
ارباااااااااااااااااب
بعد از قرنی وقت کردم بنویسم.
دوباره میام از این به بعد ^___^

ارباب جان میشه این نقد بشه لطفا؟


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارباب من بالاخره موفق شدم!

لطفا این پست منو نقد کنین.

پرسش! (کپی رایت بای وندل)
لردم زیادی از لرد بودن فاصله نگرفته بود؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۵ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آریانا


پست دوئل شما پر از احساسه.

این احساسات رو خیلیا به عنوان برگ برنده می بینن...نقطه قوت! به نظر من خیلی خطرناکه. کافیه یه ذره زیاده روی کنین...کافیه یه ذره ساختگی به نظر برسین. همون جاست که همه حس و حال پست از بین می ره و کیفیت نوشته هات پایین میاد.
نکته دومی که در مورد این پست های احساسی باید دقت کنی اینه که درگیرشون نشی! این اعتیاد آور هستن. اگه راهشو پیدا کنین نوشتنشون سخت نیست. و نویسنده با کشف این نکته خوشحال می شه! هر بار سعی می کنه احساس جدید تری رو نشون بده. مادر و فرزند...خواهر و برادر...دوست...
اگه گهگاهی نوشته بشن خیلی خوبن. ولی وقتی زیاد تکرار بشن یه جورایی نشون دهنده تنبلی نویسنده هستن که فقط می تونه همچین چیزایی بنویسه. برای همین گفتم سعی کنین درگیرشون نشین.

درباره زیاده روی در احساسات...خیلیا این اشتباه رو می کنن... فکر می کنن هر چی اغراق آمیز تر بهتر...هر چی مهربون تر...بی چاره تر...غمگین تر یا خوشحال تر!
فرقی نمی کنه...هر احساسی وقتی شورش در بیاد زننده می شه.
حتی یکی که زیادی خوب و شاد باشه.
همیشه حواستون به تعادل باشه. شور هیچی نباید در بیاد.
پست شما کمی داشته درگیر احساسات می شده. ولی همونطور که از امتیازا مشخصه تاثیر بد و زیادی نذاشته. گفتم که شما و بقیه مواظب باشین.


نقل قول:
منطقه ي تيمز نسبت به بقيه ى نقاط شهر لندن، سرسبز تر و بکر تر بود. يک مکان فوق العاده براى پيک نيک هاى آخر هفته. غذاهاى خوشمزه و بازى هاي دسته جمعي. ولى معمولا افراد از رفت و آمد به آنجا حس خوبى نداشتند. گه گاهى به آنجا سر مى زدند و سريع بازمى گشتند. به همين علت، تيمز اغلب اوقات سوت و کور بود.
چرا؟
این چرا مال توضیح آخره. جواب رو بعدا می دین. ولی اینجا توضیحتون خیلی ناقص مونده. ذهن خواننده درگیر این می شه که وقتی اینجا اینقدر خوب و قشنگه چرا همه سریع ازش برمی گردن؟ شکل توضیح هم طوری نیست که خواننده احساس کنه جواب رو بعدا می گیره. برای همین اینو به حساب ضعف نوشته می ذاره. بهتر بود یه سر نخی بهش می دادین که این اتفاق دلیل خاصی داره که بعدا گفته می شه. این جوری خواننده می ره دنبال همون دلیل!


نقل قول:
صداى آه آلبوس جوان را از پشت سرش شنيد. حتى مطمئن بود که برادرش دندان هايش را به هم فشار داد. مراقبت از يک دختر بچه که سد موفقيت هايش شده بود، برايش سخت بود.
اون "حتی " به نظر من اضافیه. مگه این که قبلش حدس دیگه ای هم می زد. مثلا حدس می زد که آلبوس پشت سرشه و حتی مطمئن بود که الان داره دندوناشو به هم فشار می ده.
جمله آخر کمی سنگینه...کمی عمیق! حقش بود کمی بیشتر دربارش نوشته می شد. درباره احساسی که آریانا داشت. این "فکر" باید کمی باز تر می شد.


نقل قول:
- بس کن! مى دونم! دروغ مى گى!
مفهوم این دیالوگ رو متوجه نشدم..."بس کن! می دونم!" یه معنی می ده...و "بس کن! دروغ می گی!" یه معنی دیگه.این سه تا با هم معنی نمی دن. شاید هر کدوم در جواب یکی از توضیحات آلبوس بوده...یعنی بس کن. می دونم آدم کشته...ولی دروغ می گی که دیگه بر نمی گرده. ولی در این صورت هم مفهومشو نمی رسوند.


نقل قول:
و از خانه بيرون دويد. گربه ى زرد رنگ حالا شروع کرده بود به لرزيدن. نمى توانست بگذارد گربه همان جا يخ بزند.
این صحنه ظاهرا بی اهمیته...ولی صحنه زیبایی بود. این جا هم می تونست کمی کند تر پیش بره. دویدن آریانا...دیدن مجدد گربه...و متوقف شدن. می تونست از این سادگی در بیاد و تاثیر گذار تر بشه. مخصوصا با توجه به این که این گربه در ادامه داستان هم حضور داره.


نقل قول:
گفته بود تا وختى نتونستى جادوت رو کنترل کنى کار اشتباهى نکن!
دیالوگ ها رو محاوره ای می نویسیم. ولی به نظر من حتی وقتی محاوره ای می نویسیم هم "وقتی" نمی تونه تبدیل به "وختی" بشه. خیلی از کلمه ها هستن که موقع تلفظ شکلشون عوض می شه. ولی موقع نوشتن باید درست نوشته بشن. همونطور که شنبه رو نمی نویسیم شمبه!


نقل قول:
آريانا دستش را از دست آبرفورث بيرون کشيد و دوباره با گربه مشغول شد. برادرش اما متوجه نشد، يا آنقدر عصبانى بود که نمى توانست متوجه شود. دوباره صداى دعواهاى دو برادر بلند شد. آريانا آرام رو به گربه کرد.
- پدر که بود... از اين دعواها هم نبود... مى دونم يه روز مياد و دوباره همه چى خوب مى شه...
آریانای شما خیلی معصومه...و این معصومیت اصلا خواننده رو اذیت نمی کنه. در حالی که اگه درست نوشته نمی شد خیلی راحت می تونست خواننده رو پس بزنه.


پست شما تکه تکه بود...ولی تکه ها اصلا گیج کننده و مبهم نبودن. احساسات ساده و ملموس بودن. شخصیت ها رو خیلی راحت می شد درک کرد...می شد فهمید. این خیلی مهمه که خواننده شخصیت هاتونو درک کنه.
سوژه تون ساده بود...ولی خوب نوشته شده بود. ما اتفاقایی رو که برای آریانا افتاده می دونیم..ولی خیلی تیتر وار و کلی! شما می تونین خواننده رو با جنبه های مختلف زندگی آریانا آشنا کنین. همونطور که با خود آریانا و شخصیتش آشنا می کنین. شما جنبه های طنز خوبی برای آریانا پیدا کردین. خواننده ها آمادگی آشنا شدن با قسمت های غم انگیز و جدی زندگی آریانا رو هم دارن.


همین دیگه...برو...و نخیر! برای تشکر نمی تونی یه اکسپلیارموس بزنی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۴۳ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
سلام ارباب

درخواست نقد اين رو داشتم. مرسى.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۵۹ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
اوتو

می تونین درخواست کنین پستتونو نقد کنیم.


بررسی پست شماره 57 نوری در تاریکی ، اوتو بگمن:


نقل قول:
تام آرام به سویش حرکت کرد. این بار صدای سالگو بالاتر رفت.
- با توام... هِی یارویی!
به سوی چی حرکت کرد؟ بهتره اینقدر ناگهانی شروع نکنین. این که می گم "ناگهانی" فکر نکنین انتظار یه مقدمه طولانی داریم...کافیه به جای "ش" در کلمه" به سویش" یه توضیح کوتاه می ذاشتین. وقتی دارین جدی می نویسین هیچ عجله ای برای پیشروی نداشته باشین. قضیه رو بیخودی کش ندین...ولی اگه فرصت و موقعیت مناسبی وجود داشت ازش استفاده کنین. توضیح بدین...صحنه ها رو...اشیاء رو ...احساسات شخصیت ها رو.


نقل قول:
اما همچنان نزدیک تر می شد. چشمانش برق عجیبی داشت و دستانش عرق کرده بودند. همه چیز جز آن در برابر چشمانش در حال محو شدن بود.
اینجا هم "آن" انتخاب قشنگی نیست. اگه اشتباه نکنم گفته نشده این شیء چیه...این موقعیت مناسبی بود که شما دربارش توضیح بدین. حتی لازم نبود تام دقیقا بفهمه که چیه...درباره چیزی که می دید توضیح می دادین. در پست جدی خیلی مهمه که خواننده رو با خودتون همراه کنین.


نقل قول:
سالگو قهوه اش را به دهانش نزدیک کرد و کمی از آن را چشید. باد همچنان شاخه ها را تکان می داد و ابر ها را به این سمت می راند. آتش شومینه با دودی خاکستری رنگ عجیب آرامشی به تام می داد. احساس گرمای آن، فکرش را برای تمرکز روی هدفش کامل آماده کرده بود. می دانست باید چه کار کند ولی هنوز موقع آن نشده بود! هنوز نه...!
"این سمت" هم مثل همون "آن" بالایی انتخاب مناسبی نبود. کدوم سمت؟

اینجا جای مناسبی برای توضیح دادن درباره باد و ابرها نبود. چون اینا داخل کلبه هستن. خواننده شما هم همراه شخصیت هاتون داخل کلبه اس. برای همین اگه قراره فضاسازی کنین یا درباره چیزی توضیح بدین بهتره شما هم به داخل کلبه اکتفا کنین. توضیح های تکه تکه تون قهوه درست کردن سالگو خوب بود. حتی به نظر من می تونستین با جزئیات بیشتری توضیحش بدین. به درک فضای پر از استرس کلبه کمک می کرد.


نقل قول:
در چشمان تام امید روزی که بتواند بدترین کار دنیای جادوگری را بکند، همچنان موج کی زد اما برای این کار لازم بود امشب کارش را تمام کند.
در انتخاب کلمات و جمله ها دقت کنین. مخصوصا در نوشته های جدی جمله ها مهمترین سلاحتون هستن. اینجا خبری از شخصیت های با مزه و شکلک هایی که گاهی می تونن جای توضیحات طولانی رو بگیرن نیست.جمله اول رو کلا متوجه نشدم...ولی عبارت " بدترین کار دنیای جادوگری را بکند" قشنگ نیست. منظور شما رو می رسونه...ولی این اصلا کافی نیست. باید بهترین جمله رو برای بیان منظورتون پیدا کنین. بهترین کلمات و صفت ها رو.


نقل قول:
زوزه گرگ ها ترسش را چندین برابر می کرد اما باید به خواسته اش می رسید.
تام قرار نیست خیلی شجاع باشه. مخصوصا حالا که هنوز جادوگر چندان درخشانی نیست...ولی دیگه در این حد هم نمی شه ترسو جلوه دادش که زوزه گرگا ترسش رو چند برابر کنه...از زوزه برای ترسناک کردن فضا می تونستین استفاده کنین. مثلا توضیح بدین که تام از کاری که قراره انجام بده می ترسه و زوزه گرگا هم به وهم آلود بودن فضا کمک می کنه.


سوژه رو خوب پیش بردین.در داستان به اندازه کافی جلو رفتین و به نظر من در مسیر خوب و درستی هم جلو رفتین. چیزی که کم دارین شکل توصیف این داستانه. جمله های تاثیر گذار و جذاب...تشبیه های خلاقانه...احساسات جالب و قابل درک.
رول های جدی جدی نویس های خوب رو بخونین. فقط با خوندنه که می تونین یاد بگیرین از چه کلماتی در چه موقعیت هایی می شه استفاده کرد و چطور می شه بهتر خواننده رو غافلگیر کرد. این غافلگیر کردن لازم نیست حتما در داخل سوژه باشه...شما می تونین با یه توصیف جالب هم خواننده رو غافلگیر کنین.

موفق باشید!


__________________

رودولف

چرا همه درخواست بخشش می کنن از ما! نمی بخشیم آقا...هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی و مجازی ای را نمی بخشیم. حتی بی شخصیت ها را هم نمی بخشیم!

بررسی پست شماره 337 گورستان ریدل ها، رودولف لسترنج:


نقل قول:
_چی شده؟!
شروع جذابیه. چه برای کسی که رودولف رو می شناسه و چه برای تازه واردی که این دیالوگ براش آشنا نیست...ولی به نظر من احتیاج به شکلک داشت. مهم نیست چه شکلکی...ولی اینجوری....کمی بی حس مونده!


این غلط املاییای جنابعالی از کجا پیدا شدن؟ قبلا نبودن!


نوشته های شما(زیاد نخوندم البته...قضاوتم از روی این پست و پست دوئلتونه) کمی ساده شدن! انگار کمی از خلاقیتتونو یه جایی جا گذاشته باشین. رودولف هنوزم جالبه. شک نکنین. سوژه هاش خنده دارن و جذابن...ولی پتانسیل سوژه هاش کمی بیشتر از اینه. منظورم این نیست که سوژه های جدید بهش اضاقه بشه. منظورم اینه که از همین سوژه ها می شه کمی متفاوت تر استفاده کرد. مثلا:
نقل قول:
رودولف به دکتر نزدیک و چون در پست های قبلی به جنسیت دکتر مورد نظر اشاره ای نشده بود،شما توقع دارین که که یک خانوم دکتر رودولف رو معاینه کند،اما بنا بر اصل غافلگیری در داستان ها،دکتر مرد بود...با این حال رودولف باید دیالوگش را میگفت!
اینجا می شد از رودولف استفاده کرد...یعنی با رودولف میومدین جلو! رودولف با دیدن پرستارای جلوی در انتظار داشت که دکتر خانوم باشه و اگه جلوی دری ها اونا هستن مسلما چیزی که تو اتاقه باید جالب تر باشه! و بعد با دیدن آقای دکتر سرخورده و ناامید می شد.


نقل قول:
_چون اینجا نباشم،اینجا هستم!
جمله ها رو درست و کامل بنویسین. جمله هایی که لحن درستی ندارن و درست نوشته نشدن خواننده رو متوقف می کنن! این جمله مفهومشو خوب نمی رسونه.


نقل قول:
_چه پرستار باکمالاتی...حال میکنی دکتری ها!
_اسم؟!
_لسترنج...رودولف لسترنج!
_میدونی چرا اینجایی رودولف؟!
_آره!
_چرا اینجایی؟!
_چون اینجا نباشم،اینجا هستم!
جمله ها خوبن...ولی ساده هستن. حرفای رودولف می تونه کمی متفاوت باشه. هر چی باشه عقل درست و حسابی توی کله اش نیست.


نقل قول:
_خب...از نظرچیز،عامیانه و سطح پایین،عاره...میشه اینجوری گفت...دیگه چی؟!
این چه جور آره ایه؟ آره غلیظ؟ غلط املایی لحن رو بیشتر محاوره ای می کنه؟!


نقل قول:
شپلق!

قمه رودولف در میز دکتر فرو رفته بود!و دکتر غالب تهی کرده،نتوانست جمله اش را کامل کند!
این صحنه ای بود که خواننده ای رو که ممکنه تا اینجا کمی(فقط کمی) خسته شده باشه رو به داستان بر می گردونه...گرچه باز غلط املایی "قالب" خواننده ای مثل منو پس می زنه!


نقل قول:
_ام...اما...ش...شاید...بتونیم با کمک پرستاران همین پرخاشگری شما رو کنترل کنیم؟!
_کدوم پرستارا...همون با کمالات جلوی در؟!
_خب اون یکشونه!
این دیالوگا خوبن...رودولفی که دنبالشیم اینجا داره کم کم خودشو نشون می ده. بالا کمی محتاط بود...کمی ترسو! اینجا ضمن در آوردن قمه، شخصیتش رو هم رو کرده! از مستقیم شدنش نترسین. شما می تونین تشخیص بدین چی مستقیمه. این که رودولف بیاد تو اتاق و بگه "سلام. ساحره ها کجا هستن؟ چون من علاقه خاص دارم!" می شه مستقیم...این چیزی که شما نوشتین غیر مستقیمه. دیگه علاقه به ساحره رو که نمی شه کلا غیر مستقیم نشون داد. باید یه رودولفی در کار باشه و یه ساحره ای و البته علاقه ای! ولی این علاقه رو می شه مسخره تر هم کرد! مثلا رودولف حتی از پشه ای که شکار می کنه وضعیت تاهلش رو بپرسه...پشه هم جواب بده و دیالوگای این دو تا رو بنویسین. همه ویژگی های رودولف لازم نیست یه جا جمع بشن. مثلا تو هر پست لازم نیست به همه ویژگیاش اشاره کنین. ولی اینجا و در این سوژه لازم بود. چون دکتر رودولف رو نمی شناخت. رودولف داشت خودشو معرفی می کرد.


رودولف رو کمی به جلو هل بدین...عوض نشه. شخصیتش خیلی خوبه. ولی پررو تر باشه! پر حرف تر...حق به جانب تر...یعنی ویژگی هایی که داره کمی باید پررنگ تر نشون داده بشن. شکلک ها خیلی خوبن...صحنه ها خیلی خوبن. دیالوگ ها می تونن بهتر باشن.


بفرمایید بیرون!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ارباب...من اومدم غر بزنم!

نه!میدونم...تاپیک رو اشتباه نیومدم...راستش الان دو روزه چشمم به این تاپیک خشک شده که پست من رو نقد کنید...و هم اکنون دقت کردم دیدم اصلا درخواست نقد ندادم!

میشه من رو بخشیده و این پست رو نقد کنید؟!
ارباب...خیلی سعی کردم غیر مستقیم به خصوصیات رودولف اشاره کنم...اما نشد!

رودولف نویسنده مستقیم و تو ذوق زننده!رودولف جن بد!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
سلام ارباب...
می تونم ازتون تقاضا کنم بنده را عفو کرده، این را نقد بنمایید؟!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
فلیت


وقتی برای سوژه ای ایده ندارین نباید بنویسین. بهتره برین سراغ یه سوژه دیگه. خودتونو مجبور به نوشتن نکنین. اونقدر سوژه ها رو بخونین که جرقه ای توی ذهنتون زده بشه. با خودتون بگین همینه! اینو می خوام ادامه بدم. چون می دونم چیکار باید بکنم!


بررسی پست شماره 333 گورستان ریدل ها، فیلیوس فلیت ویک:


فلیت ...خیلی خلاصه کردی...من معمولا طرفدار پست های کوتاه هستم...ولی به شرط این که سوژه رو نخورن! این سوژه ایه که هر نوسنده درباره یه عضو می نویسه و پست شما برای شخصیت فلیت ویک کم بود...خلاصه بود. فلیت جای کار بیشتری داشت. خواننده ای که شخصیت فلیت رو بشناسه با اشتیاق شروع به خوندن می کنه و داستان شروع نشده تموم می شه.


نقل قول:
چند دقیقه بعد حوصله اش سر رفت. سرش را بالا آورد تا بیمار را ببیند ولی چیزی ندید.
این کمی تکراری شده...به نظر من از روش دیگه ای استفاده کنین. مثلا دکتر با خودش حرف بزنه...یه صدا جوابشو بده. دکتر فکر کنه صدای ذهنش رو (یا وجدانش رو) می شنوه. یا صدای فلیت رو بشنوه و فکر کنه صدا از اتاق بغلی میاد و جواب نده.
موقعیت ها رو کمی متفاوت کنین. نذارین خواننده به این سادگی دستتونو بخونه.


نقل قول:
دکتر حس بدی داشت. احساس میکرد با هوا حرف میزند، ولی تحمل کرد.
دکتر خیلی راحت با قضیه کنار اومد...اگه می دونست فلیت ویک چیه و چه ویژگی هایی داره که کلا نباید تعجب می کرد. اگه نمی دونست(که این یکی سوژه ساز تر بود) باید بیشتر درباره اش حرف می زد. سوال و جواب می کرد. مثلا سوژه جد می تونست خیلی مفصل تر از این حرف ها باشه:
نقل قول:
خب اینجا نوشته دنبال جدتون هستین، جدتون کیه؟
-دیدیش؟ یه جنه!
روی این سوژه ها کار کنین. پرورششون بدین. بیشتر درباره شون بنویسین.


نقل قول:
-آره دیلاق! شماها خیلی دیلاقین! به هیچ دردی نمیخورید! فقط خودم نرمالم، همین!
اینجاشم با شخصیت فلیت ویک هماهنگی نداشت. فلیت عصبانی می شه...ولی نه به این سرعت و اینقدر بی دلیل. اتفاقا شخصیتی که از فلیت ویک سراغ داریم شخصیت خونسرد و بی خیالیه. شخصیتی دارای اعتماد به نفس. که همین نمی ذاره به سادگی عصبانی بشه. فلیت ویک مطمئنه که خودش نرماله! این اطمینان رو باید به دیگران هم نشون بده.


نقل قول:
-پرستاراتونم نرمال نیستن!

این دیالوگ خوب بود. ولی احتیاج به توضیح و صحنه پردازی بیشتری داشت. پرستار وارد می شد...فلیت ویک رو برانداز می کرد. فلیت متوجه نگاه تمسخر آمیز پرستار بشه و قبل از این که اون حرفی بزنه این جمله رو بگه.
باید به خواننده فرصت هضم صحنه رو بدین.


پست شما بد نبود...ولی واقعا از سوژه های فلیت ویک به خوبی و به اندازه کافی استفاده نکرده بودین. خوشبختانه شما این سوژه ها رو به خوبی می شناسین. برای همین نگران نمی شیم!
روی صحنه ها بیشتر فکر کنین. صحنه های جدید پیدا کنین. موقعیت های متفاوت. شما شخصیت خیلی خوبی از فلیت ویک ساختین و خیلی خوب بلدین ازش استفاده کنین. این فرصت ها رو از دست ندین.


___________________

غول


نقل قول:
سولام لوردی!
این مدت ها که نبودم دلت برام تنگ شده بود؟ آخییی! ناراحت نباش میدونم چقد به من وابسته ای.
نه جون تو قرمز نشو! میدونم که از خجالت قرمز شدی و داری رعد و برق می زنی.
چرا دست به چوبدستیت میبری راضی به زحمت نیستم.
آواداکیکارا؟ چه کسی کیک ها را آوادا؟ چرا دنیا سیاه شده ست در پیش چشمانم؟
سلام
اصلا...عمرا...هرگز!
یک سال گذشت. اون کیکه رو از حلقومت بیرون می کشیم.



بررسی پست شماره 334 گورستان ریدل ها، هاگرید:


نقل قول:
-خفه شو غول احمق. مگه من هم سن تو ام؟ خوب گوش کن که اعصاب ندارم. برات یه ماموریت دارم. کیک خوبی توش هست. پاشو برو طبقه بالای این تیمارستان لعنتی که توش بستری هستی، یکم پیش دکتره بشین گناه داره.
خیلی شنیدم که می گن برای ورود شخصیتتون به سوژه منتظر موقعیت مناسب باشین. اگه موقعیت مناسب نیست وارد نشین. با شخصیت های دیگه بنویسین.
اینجا موقعیت و سوژه اصلا برای حضور هاگرید مناسب نیست. سوژه درباره مرگخواراس و هاگرید به شکل بسیار مسخره و بی منطقی می پره وسط. من طرفدار این نوع ورودم. چون اگه بخواییم توی طنز دنبال منطق بگردیم خیلی چیزای دیگه رو هم نباید بنویسیم.
بعضی جاها هستن که ورود شخصیت ممکنه به سوژه آسیب وارد کنه. ولی در بیشتر موقعیت ها می تونیم با کمی خلاقیت، همین کاری رو که شما انجام دادی انجام بدیم. بپریم وسط! بامزه می شه!
بستری بودن هاگرید در تیمارستان هم کاملا قابل باور بود!


نقل قول:
- بعدش تو زنگ زدی و شروع کردم برای شوخی ادای تلفن گویا در آوردم.
دیالوگ های شما خنده دارن...برای همین لزومی نداره زیاد روی صحنه ها و حالت شخصیت ها کار کنین. دیالوگ ها به تنهایی می تونن کل بار طنز پست های شما رو به دوش بکشن. و هیچ اهمیتی نداره چقدر دیالوگ رو پشت سر هم ردیف می کنین. دیالوگاتون هدف دار و قوی هستن. شخصیت هاگریدتون خنده داره...و کاملا منطبق بر کتاب. این موفقیت بزرگیه. چون برای طنز کردن شخصیت ها معمولا مجبور می شیم تا حدودی عوضشون کنیم. از قالبشون خارجشون کنیم. البته بعضی از شخصیت ها مثل لرد ولدمورت و اسنیپ و مک گونگال اگه از قالب خارج نشن نمی شه طنزشون کرد.


نقل قول:
-و در انتها برای وصل شدن به اپراتور در صورتی که هنوز زنده هستین و شارژ سیمکارتتان تمام نشده، عدد صد و سی و چهار را فشار دهید و پس از آن کلید مختلف الاضلاع را بزنید.
شکلک چکش...که معمولا مورد نفرت ماست! و اینجا درست و به جا زده شده. همچین دیالوگی به همچین شکلکی هم احتیاج داشت.


نقل قول:
خوب گوش کن که اعصاب ندارم. برات یه ماموریت دارم. کیک خوبی توش هست.
"کیک خوبی توش هست" خیلی خوب بود. این کیک یه سوژه ساده اس که اصولا نمی شه تو موقعیت های زیادی ازش استفاده کرد. البته می شه... ولی هر کسی نمی تونه. کار سختیه. شما این کار رو خوب انجام می دین. طوری که یک سال گذشته و دائما از این سوژه استفاده شده و هنوز برای خواننده خسته کننده و تکراری نشده. بقیه هم باید دقت کنن...وقتی می گم جمله ها رو تکرار نکنین...تغییرشون بدین منظورم همینه. اگه هاگرید هر جا می رسه داد بزنه: " آهای...کیک من کو؟" بعد از سومین پست خواننده حالش از هر چی کیکه به هم می خوره!
نکات ریز پستتون خیلی خوبن. شانتالیا...سوگند پامفری...


نقل قول:
اتاق دکتر هدف

البته تا لحظه ای پیش اتاق بود، چون اتاقی که درش کنده شده باشد و دیوارش ریخته باشد را اتاق نمیگویند.
خیلی جالب بود. معمولا تیتر ها از متن جدا هستن. شما به شکل جالبی بینشون ارتباط برقرار کردین. اون جدیتی که در توضیح وجود داره طنز صحنه رو قوی تر کرده. الان اینجا اگه شکلک چکش می ذاشتین کاملا بی مزه می شد.


می رسیم به قسمتی که باید کنترلش کنین! سرعت نوشتن! البته که منظورم سرعت تایپ نیست. بعضی از جمله ها هستن که خیلی سریع پیش می رن. سریع توضیح می دن. جمله هایی با لحن بیش از حد ساده و صمیمی .اینجور جمله ها خواننده رو خسته می کنه. وجودشون اشکالی نداره. ولی باید کنترل بشن که تعدادشون زیاد نشه. نویسنده هایی داریم که کل پست هاشون رو به این شکل می نویسن. به نظر من اصلا روش خوبی نیست. یکی از این توضیحات:
نقل قول:
و چنان صدایش مغزنواز بود که مرلین بنده مرلین! که آن بالاها بود از خواب غلفت پرید و سردرد گرفت و برای حمایت از کوتاه قامتان مظلوم جامعه جادوگری و همچنین هم قطاران مرگخوارش، یک تماس حرفه ای انداخت به آقای سوهان سال دوهزار و شونصد.
این قسمت ساده، ولی سنگینه. نمی شه سریع خوند و رد شد. باید کمی روش مکث کرد و فهمید! برای همینه که باید مقدارش کنترل شده باشه.


نقل قول:
دکتر بینوا از خواب پرید و دید که نام بیمار بعدی یکم لاغرتر و عاقل تر از پدیده ای که روبرویش نشسته بود، به نظر می رسید.
اینم یک نمونه از جمله هاییه که توضیحش رو بالا دادم. اتفاقا طنز خوبی هم داره. هیلی خلاقانه اس که شما بنویسین یک اسم لاغر تر و عاقل تر از هاگرید به نظر می رسیده. ولی به این شکل حتی می تونه در نگاه اول اشتباه به نظر برسه. حیفه...این قسمت رو یه ذره می شه ساده تر نوشتن. کمی کند تر...می شه صحنه رو کمی بیشتر کش داد.


نقل قول:
و هاگرید اوردوز کرد و در حالی که می آمد وسط، کیکی از جیبش در آورد و کرد توی سوراخ مجاری تنفسی دکتر بینوا که خود چند لحظه قبل سکته کرده بود و کیک وارد شش های دکتر شد و آلاینده عجیبی تولید شد طوری که تمامی مدارس دنیا به جز فیروزکوه تعطیل شدند و همین باعث شد بچه های فیروزکوه یک روز بیشتر بروند مدرسه و چند سال بعد تمامی رتبه های اول کنکور از فیروزکوه باشند و بروند قله های افتخار را فتح کنند...
تیمارستان هم از آن به بعد هاگرید را با زنجیر به اتاقش بست و یک دکتر جدید آورد گذاشت آنجا تا جناب سوژه شهید نشوند و همه مرگخواران بتوانند بیایند و ویزیت شوند.
این قسمت هم از اون توضیحات سریعه...ولی اینجا کنترل شده. به اندازه کافی توضیح داده شده. سرعتش جایی که لازم بوده کم شده. از جملات ساده و روشن استفاده شده. و برای همین خواننده با خوندن این قسمت می خنده. خسته نمی شه.
این طنز نسبتا سختیه. احتیاج به خلاقیت داره. نویسنده باید بتونه موقعیت های کاملا جدیدی خلق کنه. باید خواننده رو غافلگیر کنه...و شما هم تواناییشو دارین که این کار رو انجام بدین.
کشتن دکتر...احتمالا خیلیا جرات نمی کردن این کار رو انجام بدن...ولی جرات کنین! همونطور که می بینین هیچ اتفاق خاصی نمیفته. می شه جایگزینش کرد.

نذارین نوشته هاتون پیچیده و سنگین بشن. طنز شما طنز قوی و خوبیه. مخاطبای زیادی داره.

_______________

دای

ششصد و هشتاد بار گفتم! درخواست نقد کسایی که از نقد کننده های دیگه درخواست نقد کرده باشن رد می شه.
ساده تر بگم...اگه در تاپیک دیگه ای برای هر کدوم از پست هاتون درخواست نقد دادین دیگه نیایین اینجا.
ولی در مورد طنر نویسی سعی می کنم چیزایی رو که می دونم براتون پیام شخصی کنم. طنز نویسی اصلا سخت نیست.


موفق باشیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.