هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸
#6

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
مورگانا نگاهش را روی افرادی دوخت كه محكم به زمين خورده بودند، مورگانا به جانورانی كه آنها را می نگريستند گفت:
-اهم، اهم، اونها مهم نيستند. تازه يه گروه از رفقام اومدند تا به من كمك كنند. بازم هستند.

جانوران با حالتی ناباورانه سرشان را تكان دادند. گربه درحالی كه در آب شنا می كرد گفت:
-يعنی می خوای اينجا رو به محل زندگی جونورهای مثل خودت تبديل كنی؟

مورگانا لبخند تلخی زد و گفت:
نه می خوام اونها به من كمك كنن. نگاه كنين، يه دسته ديگه هم اومدند.

معلمان و دانش آموزان هاگوارتز با جارو پرواز كنان به سمت آوالان می آمدند اما تا به آوالان رسيدند به زمين خوردند. مورگانا گفت:
-فكر كنم بايد بريم استقبالشون، اينطوری بهتره.

حيوانات رغبتی به اين كار نشان ندادند اما در كمال تعجب به دنبال مورگانا راه افتادند. مورگانا درخت خوش قامتی را نوازش كرد و چمن ها را كنار زد تا زودتر به افراد جادوگر كه بارای كمك به او آمده بودند برسد. نسيم ملايمی كه در آوالان می وزيد صورت مورگانا را نوازش می داد. خورشيد، نور طلايی خودش را بر روی مورگانا تابانده بود كه زيبايی او را دوچندان می كرد. ماهی كوچك سرخ رنگی كه در نزديكی مورگانا می جهيد گفت:
-مثل اينكه رفقاتون اونجان.

مورگانا هيچ چيز نگفت و تنها بر سرعتش افزود تا زودتر به دوستانش برسد. بادراد جلوتر از همه پيش می آمد و گرد و خاك لباس هايش را می تكاند. مورگانا به سمت او دويد و او را در آغوش گرفت. در اين ميان تصوير به طرز عجيبی شطرنجی شد. پس از اينكه مورگانا و بادراد هم ديگر را رها كردند بلاتريكس نعره زد:
-مورگانا آسوده بخواب كه ما بيداريم.

مورگانا نخودی خنديد و با بلاتريكس دست داد. پرسی با عصبانيت گفت:
-بهتر نبود تو نامه ات اشاره می كردی وقتی ما وارد اين جزيره می شيم اين طوری از جاروهامون...

مورگانا بازهم خنديد. گفت:
-از همه ی شما عذر می خواهم.

كاركاروف لباسش را تكاند و طبق معمول با عصبانيت چيزی زمزمه كرد و دندان های سياهش را به نمايش گذاشت. بلاتريكس كاملا مجذوب طبيعت زيبای آنجا شده بود. درختان بلند و سرسبز و گل های رنگ و وارنگ. بوی خوش كه به مشام می رسيد و آسمان آبی رنگ كه خورشيد در ميان آن خيره كننده می درخشيد. ناگهان مردی با كله ی تاس كه سرش در زير نور خورشيد به طرز عجيبی می درخشيد جلو آمد و گفت:
-سلام ملكه.

مورگانا لحظه ای وحشت كرد. چشمان سرخ رنگ مرد او را می ترساندند. مورگانا سرش را به آرامی تكان داد و به بلاتريكس گفت:
-من كه گفتم ولدمورت رو با خودتون نيارين.

بلاتريكس گفت:
-نتونستيم نياريمش.

ولدمورت گفت:
-می خواستم چند تا از اين جك و جونور ها رو بكشم اما نتونستم اينجا جادو كنم. قضيه چيه مورگانا؟

مورگانا گفت:
-بعدا واستون توضيح می دم. مثل اينكه يه دسته ديگه جارو سوار دارن ميان.

افراد محفل ققنوس سوار بر جارو ها به سمت آوالان پرواز می كردند. پارچه ای در دست داشتند كه روی آن نوشته بود:« محفل ققنوس هميشه سربلند، از مورگانا حمايت خواهد كرد.» ملكه ی آوالان بعد از ديدن اين پارچه خوشحال شد و خنديد. آسپ برای برادرش جيمز دست تكان می داد و انتظار افتادن او را می كشيد.

ادامه دارد...



Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸
#5

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
از جایش بلند شد و به سوی ِ تخته سنگی بزرگ رفت. دستش را روی سطح سنگ گذاشت ، سپس سنگ غرشی کرد و تکانی وحشتناک خورد . دستی سنگی به شکل ِ شاخه ی درخت اما از جنس همان سنگ محکم داخل سر مورگانا کوبیده شد و مورگانا تریپ تام و جری توی زمین فرو رفت .

مورگانا : آی ! چته وحشتی ؟ حتما" تو هم میخوای بگی اینجا آوالانه هرکاری بخوای میکنی ؟
سنگ : نه . مگه اینجا آوالانه ؟ من کلا" هرکاری بخوام میکنم .

مورگانا یک مقدار خشکه از جیبش در میاره میده دست ِ سنگ و میگه :
-گوش کن! اینجا آوالانه و من هر کاری بخوام میکنم ، پس میخوام همه ی این حیوونا رو درستشون کنم . وگرنه من هم میتونم سرپرستی ِ آلبوس دامبلدور رو به عهده بگیرم .
سنگ : چقدر از اسم ِ شریف ِ این آقا خوشم اومد ، پیلیز شمارشو بهم بده .

مورگانا روی سنگ وایمیسته . چوبدستی اش رو در میاره که صداش رو زیاد کنه اما چوبدستی اش هیچ کدوم از اعمالی که اون دستور میده انجام نمیده .

- چاکراهای ِ جادوووم بهم ریخته .. وایی !
- بیا اینو بخور صدات زیاد میشه .

مورگانا از دست ِ سنگی ِ سنگ یک نی میگیره که معلوم نیست از کجا پیداش شده . اول نی رو با شکاکی بود میکشه ، هیچ بویی .. سپس آنرا وارد دهانش میکنه .. مزه ی آب تمام دهانش را پر میکند ، اما آبی لجن بسته ..

مورگانا : اینو از کجا آوردی ؟

و با شنیدن صدای خودش گوش هایش را میگیرد .

- woOW ! اهم .. اهم .. تمامی حیوانات ِ جزیره جمع شید نزدیک ِ من ..

ایکی ثانیه بعد ، تا دوردست ها تمامی حیوانات جمع میشوند. گریه ها در آب ، ماهی ها در خشکی . (چون آوالانه ) عله هم میاد از جلوی دوربین رد میشه ، در حالی که داره پرواز میکنه .

مورگانا لبخندی میزنه . جلوی این همه جمعیت یکمی حول شده و با صدایی لرزان اما رسا صحبت میکنه :
- سلام دوستان . ببینید ، اینجا جزیره ی ماست و همه جمع شدیم که اینجا حال کنیم و .. نه از اون حال ، اومدیم که خوش بگذرونیم و با خودمون دعوا کنیم نه با هم دیگه (!) . اما من با دیدن ِ وضعیت شما واقعا" حالم بد میشه . بیاید یک مقدار هم که شده به خاطر خودمون طبیعی رفتار کنیم .

ملت شنونده :
یکی از میان جمعیت : چرا باید حرفت رو قبول کنیم ؟
مورگانا : .. خب چون اینجا آوالانه و من هرکاری بخوام میکنم ! میتونم همتونو درسته قورت بدم .

در همون لحظه از دور دست ها صداهایی ویژژ ویژ مانند شنیده میشه و سه چهار لکه ی سیاه نزدیک و نزدیک تر میشوند . مورگانا با تعجب به پارچه ای که اونها حمل میکنند نگاه میکنه : " مورگانا آسوده بخواب که ما بیداریم . " و در راس جارو سواران بلا رو میبینه که براش دست تکون میده .

سپس چون آوالان هیچ جادویی رو بدون رمز و یه سری اعمال خاص نمی پذیره ، همه ی جارو های ملت ِ جارو سوار در جا از حرکت وامیسته ؛ در حدود یک ثانیه ملت روی هوا می مونند و سپس، تالاپی سقوط میکنند .

مورگانا :


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲ ۲۱:۰۰:۴۶

[b]دیگه ب


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸
#4

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
مورگانا فکری کرد و از قصر خارج شد! خورشید در میان آسمان می درخشید و تاللوء نور آن روی دیواره های مرمرین و بلند قصر منظره ی زیبایی به وجود آورده بود.

مورگانا با وقار قدم برداشت و به دریاچه ی کوچکی که زیر سایه ی افرا ها دیده میشد نزدیک شد. درهمین لحظه پری دریایی را دید که روی خشکی دراز کشیده بود و آفتاب می گرفت.
- ببخشید ممد پری دریایی! ولی من فکر می کردم پری دریایی ها از آفتاب خوششون نمی آد و توی اب می مونند.

پری دریایی نیشخندی زد و تابی به موهای بلند قهوه ای اش داد:
- مگه نمی دونی؟ این جا آوالانه! هرکاری بخوام می کنم.

مورگانا به پری دریایی نگاهی کرد و خواست چیزی بگوید که دلش سوخت و کنار دریاچه نشست. در همین لحظه ماهی های کوچکی که کف دریاچه شنا می کردند با یک پرش همگانی به سطح آب آمدند. مورگانا با تردید به ماهی ها نگاه کرد:
- ببخشید ولی شما اکسیژن کم نمی ارین؟ آخه ماهی ها نمی تونن مدت زیادی روی آب باشن!

ماهی بنفشی که از بقیه ماهی ها بزرگتر بود با صدای کلفتی گفت:
- مگه نمی دونی اینجا آوالانه؟ هرکاری بخوایم می کنیم!

مورگانا هنوز در بهت سخن گفتن ماهی بود که گربه های طلایی رنگی که قلاده هایشان پاپیون های نقره ای رنگی بود در حالی که قر(!) می دادند در آب پریدند. مورگانا با تعجب به گربه ها خیره مانده بود که یکی از آن ها بیرون امد و در حالی که پنجه هایش را به کمر زده بود میویی کرد:
- میَو! چرا تعجب می کنی؟ مگه نمی دونی که اینجا آوالانه.

مورگانا با حالتی ابلهانه لبخند زد:
- چرا چرا می دونم و شما ها هم اینجا هرکاری بخواین می کنین. درست گفتم؟

گربه میَو میَوئی کرد و به طرف دریاچه رفت. مورگانا با ناراحتی سرش را تکان داد
- من نمی تونم اینا رو مجبور کنم که طبق قانون طبیعت رفتار کنند چون دلم می سوزه! اینا هم سوء استفاده می کنند. یعنی چی که اینجا آوالانه؟ حالا چی کار کنم؟ اگه روح مامان بزرگ لی فای بیاد تو خوابم چی؟

در همین لحظه شیری از لای بوته ها بیرون آمد و مورگانا در کمال تعجب دید که شیر به بچه بره ای شیر می دهد. شیر به مورگانا نگاه کرد و غرشی کرد.
- چرا اینطوری با تعجب نگاه می کنی؟ مگه نمی دونی که اینجا آوالانه؟ خب منم این برّه رو به فرزندی قبول کردم.

مورگانا که با شنیدن این حرف به شدت متعجب شده بود فکری کرد و آهسته زیر لب با خود زمزمه کرد:
- اینطوری نمیشه! باید یه سرو سامونی به اوضاع موجودات این سرزمین بدم!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱:۱۵ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
#3

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
خرچ خرچ خرچ خرچ ...

مورگانا با عجله بین درختان حرکت می‌کرد و به سمت جغددانی میرفت. جغددانی هم بالای یک تپه بود که از بالای اون تپه میشد کل جزیره رو دید. کلا view فوق‌العاده‌ای داشت. قبل از ورود به جغددانی لحظه‌ای ایستاد و به جزیره‌ی پهناورش خیره شد:
-یوهووووووووووو ... چقدر ساحره‌ی جذاب ... باید اول از همه به آسپ خبر بدم!

پرید داخل جغددانی و ارسال نامه و اینا ...

گوشه‌ای از جزیره !

یک آکرومانتیولا یقه‌ی یک هیپوگریف رو گرفته و نمیزاره رد بشه.

هیپوگریف: دَسو بنداز باو!
آکرو: زورم زیاده نمیندازم!
هیپو: زور؟ زورت رو به رخ من می‌کشی؟ یک بال بزنم تا سه‌شب نتونی نیش بزنی؟
آکرو: ها؟ بال؟ هه ... این باله یا بادبزن؟

هیپوگریف هم اعصابش خورد میشه و میاد یک بال محکم بزنه که یهو یک پری دریایی میاد وسط.

هیپو و آکرو: اووووووو

پری یکم عشوه میاد و موهاشو به اینور و اونور تاب میده، چند تا پلک شیطنت‌‌آمیز هم میزنه و میره پشت بوته‌ها. آکرو اول از همه میاد بره دنبالش که هیپو میزنه به شونه‌اش و میگه:
-پری دریایی تو خشکی چیکار می‌کنه؟!
-!!!!

جغددانی !

همزمان یک سی چهل تا جغد از جغددونی میریزن بیرون و این نشون‌دهنده‌ی اینه که مورگانا خیلی فعال بوده. بعد از چند ثانیه خودش میاد بیرون و در حالی که انگشتاشو می‌مکیده تو دلش میگه:
-حالا باید وضع نابه‌سامون موجودات اینجا رو درست کنم!




Re: جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
#2

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دنیای سختی را پیش رو داشت، دنیای آدم بزرگ ها! هرگز فکر نمی کرد به این زودی به این مرض دچار شود... بزرگ شدن!!!

به دوستانش اندیشید، کسانی که از زمان مرگ مادربزرگ لی فای در کنارش بودند. تالار اسلیترین و خوابگاه دختران، شیطنت ها و بازیگوشی هایی که تبدیل به شیرین ترین خاطرات شده بودند. گروه بزرگ مرگخواران و ماموریت های هیجان انگیزی که پشت سر گذاشتند. زمانیکه به نارسیسا مالفوی تغییر چهره داده بود و خانواده ای را سر کار گذاشته بود... همه و همه زیباترین تصاویر گذشتۀ او را تشکیل می دادند.

حتی محفل و ماجراهای تلخ و شیرینش برای او سراسر خاطره بود...

حال از همه دور افتاده بود. مسئولیت کمرشکنی برعهده داشت. ادارۀ یه جزیرۀ زیبا و جادویی با مردمانی تیزهوش و ریزبین! آیا می توانست از پس این همه مسئولیت برآید؟

با خود اندیشید:
- تنهایی نمی تونم. از من برنمیاد. من مث مامان بزرگ لی فای باتجربه و قوی نیستم. هوش و خردمندی و سیاست اونم ندارم. من برای ادارۀ اینجا به دوستام احتیاج دارم. باید گهگاهی برم به همون دنیای جادویی و بچه های هاگوارتزی رو ببینم. باید از دوستام بخوام برای ادارۀ اینجا به من کمک کنن.

تصمیمش را گرفت. او از دوستان و تمام ساکنین دنیای جادوگران کمک می خواست.

***************

با تشکر از آلبوس سوروس عزیزم که این تاپیک رو برای دنیای جادویی ذهن من درنظر گرفت. بی نهایت ازش ممنونم.

این فکر خیلی خوبیه که درکنار دنیای هری پاتر، یه دنیای کوچولوی دیگه هم داشته باشیم که محدود به هری نباشه. و گمونم جزیرۀ آوالان می تونه ذهنمون رو باز بذاره تا درموردش تصورات خودمون رو به دیگران هدیه کنیم.

اینجا مال من نیست. مال همۀ شماست تا هرتصوری که از یه جزیرۀ جادویی دارین توش بیارین. همۀ بچه ها می تونن بیان به آوالان و هرنظری دارن، هر تخیلی دارن، همین جا در قالب رول به من و بقیه نشون بدن. ادامۀ همین رول بالایی رو بنویسین و بگین به نظرتون مورگانا چطوری می تونه از دوستاش کمک بگیره.

کم کم و با کمک هم، آوالان رو اداره می کنیم. اینجا همه چی هست. از جادوگران و ساحره های جذاب گرفته تا پری های دریایی، آکرومانتیولا، اژدها، غول، یا هر موجودی که توی تخیل شماست و توی هری پاتر نیست. حتی درختای جادویی و عجیب و غریب!

منتظرتونم.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳۰ ۱۸:۲۰:۱۱


جزیره‌ی آوالان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
#1

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
درختان سبز و شکوفه‌های رنگارنگ … بوی تازگی در کل جزیره پیچیده بود و آسمان آبی رنگ و دریای اطراف روشن‌تر و شفاف‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. ملکه با قدم‌هایی آهسته و در حالی که ردایش در وزش باد به این سو و آن سو تاب ‌می‌خورد در کنار ساحل قدم می‌زد. به دوردست‌ها خیره شده بود و به روزهای جدیدی که انتظارش را می‌کشید فکر می‌کرد … روزهای دیگری که باید در آن جزیره سپری و به عنوان ملکه‌ از آن نگهداری می‌کرد … حوادث و اتفاقات جدیدی انتظار او را می‌کشیدند اما هیچ چیز ارزش زندگی در آن جزیره و خاطرات خوبی را که در آن به دست آورده بود نداشت … جزیره‌ای که با تمام وجود به آن عشق می‌ورزید.

آوالان ... جزیره‌ای جادویی در شمال انگلستان!

این جزیره متعلق به مورگانا لی‌فای است!


تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.