هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#12

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
خلاصه :
گروهک قطب سوم طی یک حمله به مدیران تونست تا آنتونین دالاهوف رو دستگیر کنه. آنتونین برای نجات جونش حاضر شد تا تن به خواسته های اعضای گروهک بده ولی...

قطب سوم!

-بوقی چرا واستادی بوق منو نگاه میکنی؟ بساب دیگه! نیگا نیگا...!
آنتونین کلافه روشو برمیگردونه به طرف هوکی که روی صندلی نشسته و پاهاشو روی میز گذاشته و داره آب انبه میخوره.
- باز چی شده؟
هوکی به گوشه ای از زمین اشاره میکنه.
- اونجا برق نمیزنه!
دالاهوف : چشم! چشم!

دفتر مدیران!

بیب...بیب...عکس های در انتظار تائید سه هزار و هفتصد و بیست عدد! بیب... بیب... عکس های در انتظار تائید سه هزار و هفتصد و بیست و یک عدد...

استر : زرشک! باب کوئی خسته شدم دیگه. اون آنتونی شومپت کجاست؟
ایوان : شومپت لقب من بودا!
استر : ساکت مدیر تازه وارد بوقی بوق چی شومپت شومپن چپه!
و در اینجاست که دهن ایوان بسته میشه و استر ادامه میده.
- کوئی اون جی پی اس منوی مدیریت این بوقی رو ردیابی کن باید بریم پیداش کنیم.

قطب سوم!

پرسی جلوی آنتونین ایستاده.
- تا ده میشمارم باید بری قایم بشی. بعدش من و بقیه بکس میایم دنبالت و وای به حالت اگه پیدا بکنیمت...


where is my love...؟


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#11

مرلینold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
از پایان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 221
آفلاین
خوابگاه مدیران:

یه صبح دل انگیز دیگه شروع شده بود و مدیران از اتاق خواباشون بیرون اومده بودن تا در مورد سایت صحبت بکنن.کوییرل عمامش کج شده بود و جلوی صورتش رو گرفته بود.تلو تلو خوران به طرف مبل مخصوصش رفت و اونجا ولو شد.عله در حالی که هنوز زوپسش رو بغلش گرفته بود و نازش میکرد به طرف مبل ریاست اومد و بعد از اون استرجس رسید.ایوان هم چون دسترسی هاش کامل نبود مجبور شده بود که از اتاق خوابش به نظرات مدیران گوش کنه و حق نظر دادن نداشت!

وقتی همه مدیران دور هم جمع شده بود ،کوییرل با صدایی گرفته شروع به صحبت کردن کرد:

-خب نظرتون هست که ما امروز برنامه ای اجرا نکنیم؟مگه قرار نبود که یه روز در سال فقط کار کنیم؟خب اون یه روز نرسیده که هنوز!

هری کمی جدی میشه و از جاش بلند میشه.برای لحظه ای زوپس رو کنار میذاره و دستانش رو باز میکنه و میگه:

-خب دوستان..یه گزارشی از کارهایی که تو این یه ماه کردید رو بدید.

و به این ترتیب هر مدیر شروع به گزارش دادن میکنه.کوییرل در مورد فرهنگنامه صحبت میکنه.آنیت در مورد ریونکلاو،ایوان در مورد ایفای نقش،مونالیزا در مورد دوری از سایت،مافلدا در مورد پیام شخصی،بارون در مورد بلاک کردن ها و وقتی نوبت استرجس میرسه شروع به صحبت کردن میکنه:

-خب راستش رو بخواید من این ماه خیلی فعال بود.من حدود 4000 تا عکس رو شخصن دادم که دالاهوف آپلود بکنه.دالاهوف کاملن آگاه هست و شاهده.میتونیم ازش بپرسم.آنتونین بگو!

و صدایی نیومد.استرجس چند بار دالاهوف رو صدا زد و وقتی جوابی نشنید بلند شد وبه طرف صندلی دالاهوف رفت.وقتی به اونجا رسید دید که کسی در صندلیش حضور نداره!

-هممممم ملت دالاهوف نیستا!
-خب به سلامتی که نیست.چیکار کنیم حالا؟
-باب اگر اون نباشه من مجبور میشم خودم عکس آپلود کنم.باید پیداش کنیم.
-برو باب..حوصله داریا!حالا انگار مدیر زوپس گم شده که بریم دنبالش!

--------------
شکنجه گاه قطب سوم :

هوکی و مرلین و پرسی به شدت خشمگین به دالاهوف نگاه میکنن.در عوض دالاهوف به صورت مظلومانه بهشون خیره شده و حرفی نمیزنه.خیلی ناراحت کننده دستاش می لرزه و کلن در حال نابودیه!بعد از چند ثانیه سکوت دالاهوف شروع میکنه به حرف زدن:

-من میخواستم..من
-ببند دهنتو!فهمیدی؟ببند!اینجا دیگه انجمن مدیران نیست که بتونی زور بگی..میزنیمت شدید!فهمیدی؟
-من فقط میخواستم بگم..من میتونم...

و هوکی به شدت با پشت دست میزنه تو صورت دالاهوف و دالاهوف پرت میشه تو دیوار و با دیوار یکی میشه.بعد دستمالی از جیبش در میاره و میگه:

-دستماااال..دست ... مال !

و برق خشونت بار چشمان پرسی و مرلین و هوکی اتاق تاریک رو تبدیل به روشن ترین اتاق جهان میکنه!

--------------
نکته 1 :سوژه اینه که دالاهوف با دستمال هاش قول میده که به قطب سوم برسه و کار های روزمره اونها رو انجام بده!لطف کنید زیاد برید تو حاشیه که زود سوژه تموم نشه!

نکته 2:بی ناموسی ننویسید.به صورت عادی بنویسید که قشنگم بشه.افرادی که رول های قشنگ داشته باشن عضو گروهک میشن.

نکته 3:اعضای جدید گروهک گابریل و ویولت بودلر هستند.ورودشون رو به گروه تبریک میگم!

ممنون و موفق باشید!


[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#10

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
اتاق توجیهات:

پرسی برای سومین بار نگاهی به لپهای آنتونین کرد و با تعجب گفت: هووم! مدیر سفیت میفیدیِ! بنظر من همین االان بزارین من توجیهش کنم.
هوکی که هنوز از ژآنگولر بازی خود در پست قبل در عجب بود، گفت: نه! بذارید من با یک ژآنگولر بازی اینو از صحنه جادوگران پاک کنم.
همهمه ای در اتاق براه افتاد.ناگهان، صدای مخوفی از پشت صندلی چرمی شنیده شد. همه سرها بسوی صندلی برگشت. صندلی چرخید و بعد، صورت مرموز مرلین در نور کمسوی اتاق دیده شد. مرلین از روی صندلی بلند شد و گفت: نگران نباشین! میتونیم همه بلاهارو سر این مدیر بیاریم!

چند دقیقه بعد

گرمای اتاق همه را آزار میداد. پرسی یک لگد دیگر به آنتونی زد و گفت: خوب...توجیه شدی؟؟شدی یا با روش خودم توجیهت کنم؟آنتونی ناله کنان چیزی را زمزمه کرد، ولی قبل از آن که گروه متوجه شود وی چه گفته است، لگد دیگری توسط پرسی به صورتش برخود کرد.لبخندی بر لبان پرسی نقش بست. وی بصورت آنتونی که حال تفاوت زیادی با موکت نداشت خیره شدو گفت: تا تو باشی دیگه از اما واتسون خبر ننویسی! هری رو ول میکنی از اما واتسون خبر مینویسی؟؟
صدای قدمهای هوکی، که به آنتونی نزدیک میشد، در فضا طنین میانداخت. آنتونی با دیدن هوکی از حال رفت. جن که حال روبروی آنتونی ایستاده بود، نگاه خشنی به وی نمود و بعد از یک حرکت بسیار ژآنگولرانه، چک محکمی به صورت انتونی زد. آنتونی که مجددا به هوش آمده بود، جیغی بلند تر از جیغهای جیمز سر داد، اما با یک حرکت ژانگولرانه دیگر، جیغ در گلو خفه شد.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
#9

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
جو فیلم های وسترن بر پست حاکم میشه .. بارونی میزنه و مقداری خاشاک و ... به وسیله باد به این طرف و اون طرف صحنه برده میشند .

چهار پیکر در نور نقره ی فام مهتاب ، به سمت مدیران پیش میروند در حالی که سیگار برگی رو انداختن گوشه لبشون و دارن میجون ..

_خخخخ ... اخخخ .. خیشششش
_چه مرگته هوکی؟!
_هیچی فکر کنم سیگاره رو قوررت دادم ...

در این هنگام حواس مدیران به سمت ، افراد مخوفی که دارند نزدیک میشند جلب میشه و دانش آموزانی که داشتند کتک میخوردند ، شلوارشونو میکشن بالا و در میرن ...

آنتونیون: چی مخواین ؟!

مرلین ، مرلین و پرسی چوبدستی هاشونو در میارن و به سمت مدیران میگرن که ناگهان مرلین متوجه امری غیر عادی میشه ..

مرلین:پرسی .. پرسی !!
پرسی:چیه ... بگو ؟!!!
مرلین:اشتباهی درآوردی !!

پرسی یه نگاهی به دستش میندازه و متوجه عروسک خرسی ای میشه که شبا موقع خواب تا اون نباشه خوابش نمیبره و سریع میفهمه سوتی داده و عروسک خرسی رو میذاره تو جیبش و چوبدستیشو در میاره !!

مدیرا هم متقابلاً منو های مدیریتشون رو در میارن ...

مرلین:نامردا عجب چیزایی دراوردن ...
پرسی:اره خیلی ادمای کثیفی هستن !!

در همین اوضاع و احواله که از پشت صحنه هوکی رو برای شام صدا میزنن و هوکی هم نوار میزاره رو دور تند ...

بین مدیرا و اعضای مذکور درگیری میشه ، مدیرا بی رحمانه نفرین بلاکیوس را اجرا میکنند و قطب سومی ها پشت درخت بید سیلی زن پناه گرفتند و دارند پشت سر هم سیلی میخورند ، ناگهان از غیب هوکی میپره وسط جنگ و ندای اکسپلیارموس همه جا رو فرا میگره و مدیرا خلق صلاح میشن و بعد میخوان فرار کنن ، که هوکی شریعا یکی از منو ها رو بر میداره و فرو میکنه توی چشم اولین مدیر ... قطب سومی ها مدیر مذکور رو به سمت دفتر توجیهات راهنمایی میکنن و در طی مسیر کلی دستمال ازش میریخته .. و حدس میزنن که کسی نباشه جز انتونیون ... و در حین راه هم فکر میکردند که چه نقشه ی شومی روی انتونیون پیاده کنند .


آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#8

مرلینold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱:۵۲ پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
از پایان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 221
آفلاین
نکته:ملت لطف کنید کمتر بی ناموسی بنویسید که اعضایی که علاقه به فعالیت در این تاپیک رو دارن دچار مشکل نشن و فعالیت بکنن.پس لطف کنید دز بی ناموسیتون رو کمتر بکنید.


خلاصه تاپیک:

مرلین،آسپ،هوکی و پرسی تو پارکی مشغول به انجام کارهای روزانشون بودن.بعد از اینکه هر کدوم کاملن به صورت شانسی به بیرون پارک میان با هم مواجه میشن.با دیدن همدیگه تصمیم میگرن که گروهک سیا سی تاسیس کنن تا قدرت هاشون بیفته تو یه راه و تاثیر گذار بشه.
تصمیمشون بر این میشه که برن تو دفتر توجیهات صحبت بکنن.اما متوجه میشن که شب نشده و دفتر توجیهات شب ها باز هست.در نتیجه کمی خودشون رو تو هاگوارتز مشغول میکنن.
بعد از اینکه شب میشه به طرف دفتر توجیهات میرن و اونجا مشغول بحث میشن.اونجا تصمیم میگیرن به صورت رمزی صحبت بکنن و از کلمه وارنا استفاده میکنن.این کلمه جادویی در باطن یه کلمه ست ولی معناهای متفاوتی داره.اعضا مشغول بحث بودن که ناگهان در باز میشه .همه آماده مقابله با طرف مقابل میشن و ... .

------------------

در باز میشه و دستی به طرف اونها میاد.دست همینجوری کش میاد و همچنان بیشتر بهشون نزدیک میشه.دسته به طرف آسپ میره و ناگهان یقه شو میگیره.با انگشت بزرگش چند تا سیلی میخوابونه تو صورت آسپ.بالا پایینش میکنه و چند بار سقف و دیوار میکوبونتش.با انگشتاش محکم میزنه تو شیکمش و به شدت مورد آزاد قرارش میده.بعدم میگیرتش و با سرعت بیرون میبرتش!

صدای جیغ و داد آسپ بیرون از دفتر توجیهات ادامه پیدا میکنه تا کم کم صدا دور میشه و بعد هم خاموش میشه.

ملت:

و به این ترتیب آلبوس سوروس پاتر از لیست سران گروهک خارج میشه و به بیرون از هاگوارتز پرت میشه.عاقبت هر کسی در این گروهک فعالیت نکند این است!


مرلین دستی به ریش هاش میکشه و به طرف پنجره میره.بیرون محیط هاگوارتز رو نگاه میکنه و برای چند تا ساحره دستی تکون میده.با لبخندی به طرف میز مذاکره بر میگرده و آب کدو حلوایی رو سر میکشه و میگه:

-خب پرسی..من خیلی در مورد این موضوع فکر کردم.ما الان از هم جداییم و قدرت هامون پخش شده.ما باید کنترل جامعه رو در دستانمون بگیریم و به راه راست هدایتش کنیم.در نتیجه نیاز داریم با هم باشیم.
-مرلین والا من به همین نتیجه رسیدم ولی من یه شرط دارم.اگر قول بدی که وقتی جامعه درست شد هر شب یه پسر خوب برام اینجا بفرستی.
-باشه عزیزم.این قول رو بهت میدم.
-

هوکی پا میشه و به طرف پنجره میره.دستی به موهاش میکشه و برای چند تا جن دستی تکون میده و بوسی براشون میفرسته.بعد بر میگرده و خوشحال با نشون دادن شصتش موافقت خودش رو نشون میده.

مرلین از جاش بلند میشه.دوباره به طرف پنجره میره و به بیرون نگاه میکنه.چند مدیر در حیاط هاگوارتز مشغول کتک زدن چند دانش آموز بودن.مدیران که خشمگین به نظر میرسیدن به شدت اطفال رو مورد هجوم قرار داده بودن.اونها برای تفریح هر روز غروب این کارو میکردن و به این ترتیب نصف بیشتر دانش آموزان سیاه و کبود و مریض شده بودن.مرلین اشاره ای به اون مدیران میکنه و پرسی و هوکی سری به نشانه تایید تکون میدن و سه تایی به سرعت به طرف حیاط هاگوارتز حرکت میکنن تا حال مدیرانو بگیرن و از هاگوارتز بیرونشون کنن.

گروهک قطب سوم رسماً کار اصلیش رو شروع کرد !!


ویرایش شده توسط مرلین در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۸ ۱۴:۱۴:۳۸

[b][size=medium][color=6600FF][font=Arial][url


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#7

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
دابی با گام های بلند و لبخندی وحشیانه به سمت هوکی حرکت میکنه.
هوکی :
آسپ که متوجه میشه داستان زیادی کش اومده یک نگاه شاسگول اندر گاگول به نویسنده قبلی و فعلی میکنه و جفت پا میره تو دهن دابی در نتیجه یکی دیگه از شخصیت های فرعی نابود میشه!
آهنگ رومانتیک زده میشه ، هوکی به طرف وینکی حرکت میکنه و صحنه سیاه میشه تا از سانسور پست جلوگیری بشه!

ساعت 12 نصف شب، دفتر توجیهات

پرسی با لبخندی مرموزانه سه مهمان تازه وارد دفتر توجیهات یعنی آسپ ، هوکی و مرلین رو نگاه میکنه.
- خب من کلی از قرار های امشبم زدم تا این جلسه سیاسی تشکیل بشه. چون مسائل سیاسی در دنیای جادوگری به شدت کنترل میشه ما باید از کلمات رمز استفاده کنیم!

آسپ : چی؟ یعنی چی کلمات رمز؟
پرسی : الان توضیح میدم. اولا کلمات رمز نه و کلمه رمز. در ثانی چون هاگوارتز دختر و پسر داره و پسرا هم سوراخ گوش و دیگر سوراخ ها دارن باید خیلی مراقب باشیم. کلمه رمز هست وارنا!

پرسی لبخندی میزنه.
- خب امتحان می کنیم! وارنا؟ ( سلام )
مرلین : وارنا! ( خر خودتی! )
هوکی : وارنا! ( وینکی من کو؟ )
آسپ : وارنا! ( فحش خواهر و مادر )

ده دقیقه بعد!

همه همچنان مشغول وارنا وارنا کردن هستن که صدای پایی از پشت در شنیده میشه.
پرسی با عکس العملی سریع از جاش بلند میشه : وارنا! ( بچه ها آماده باشین! این گشت آرشاده. مسلسلاتون رو بیارید بیرون. )
مرلین : وارنا؟! ( آقا اجازه؟ مسلسل ما مال زمان جنگ جهانی اوله! خیلی قدیمیه! )
پرسی : وارنا! ( ایراد نداره. فقط آماده باشین! )
و اینگونه شد که چهار مسلسل به طرف دری نشونه رفت که تا چند لحظه ی دیگر گشت آرشادی بس مخوف از آنجا وارد می شد...


where is my love...؟


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
#6

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
اسپ یه نگاه به سوسکی که از دیوار بالا میرفت کرد، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک ، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک ...

خواننده :

بله ... تا اینکه یه نگاه دیگه به سوسک کرد ، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک کرد ، یه نگاه به ...

خواننده :

سرانجام نگاهش رو از سوسک گرفت و به دخترک چشم دوخت و گفت : « نه عزیزم شما چرا زحمت بکشی ... خودم میارمش پائین »

سپس چوبدستی اش را در آورد و به سمت ریتا تکان کوچکی داد، ریتا از اوج آسمان ها پائین افتاد و صاف افتاد روی سر آسپ ...

_ « ریتا ؟ سوسک ؟ ... سوسک .... جـــــــــــــــــــــــــــیغ ... سوســـــــــــــــــــــــــــــــک ... کمــــــــــــــــــــــــــــــک ... سوســـــــــــــــــــــــک ... !! »

-----

مرلین سه نفر اول مسابقه را کنار خودش کشید و گفت : « آفرین خوشگل های من ... شما برنده شدید ... اینم جایزتون ! »

مرلین یک ورق کاغذ به آن سه نفر داد، چشمکی زد و سپس به سمت دریاچه رفت تا شنا کردن بازندگان را تماشا کند ...

وقتی دختر ها به ورق نگاه کردند روی آن آدرس و شماره تلفن مرلین نوشته شده بود !

دختر اول : ماله منه

دختر دوم : نخیرم ماله خودمه !

دختر سوم : من نفر اول مسابقه بودم ماله منه ...

دخترهای مذکور همچنان در حال کشیدن ورقه شماره و آدرس بودند که صدایی عجیب شنیده شد که کلمات "کمک" و "ریتا" در آن مشخص بود و ناگهان آسپ با سرعت نور از جلوی دختر ها گذشت که باد بوجود آمده از سرعت آن ورقه را برد و درون دریاچه انداخت ...

دختر ها :

ماهی مرکب دریاچه :


----

پرسی دستی به سر یکی از پسر ها کشید و گفت : « به به چه پوست سفید و درخشانی ... ببینم پسرم تو با چه صابونی خودت رو میشوری ؟ »

در همین لحظه آسپ در حالی که هنوز فریاد میزد « کمک ... سوسک » با سرعتی نزدیک به سرعت صوت از کنار پرسی و پسر گذشت و یک مشت گل پاشیده شد روی صورت پسره و صورتش رو کاملا سیاه کرد ...

پسر سیفیت :

پرسی :

----

هوکی درحال گشت زدن در آشپزخانه است که ناگهان چشمش به وینکی میافته که یه گوشه نشسته و داره اشک میریزه : وای چه جن جیگریه این

هوکی کنار وینکی میره و دستی به سر و گوشش میکشه و میپرسه : « چی شده عزیزم ؟ کی اذیتت کرده ؟ »

قبل از اینکه وینکی جوابی بده دابی از ناکجا پیدا میشه. چماقش رو توی دستش پیچ و تاب میده ، دستی به سیبیل های از بناگوش در رفته اش میکشه ، دستمال یزدیشو دور انگشتانش محکم میکنه و میگه : « چی میگی داوش ؟ با آبجی ما کاری داشتی ؟ »

سپس رگ غیرت دابی به شدت متورم میشه و دابی به یک گودزیلای خشمگین تبدیل میشه ...

وینکی : اوا مرتیکه خجالت بکش چرا شکل مارمولک شدی ؟

دابی یخه هوکی رو میگیره و باعث میشد کل لباسش پاره بشه ...

وینکی : اوا خدا مرگم پسر تو چرا لخت شدی ؟

_ کمــــــــــــــــــــــــک ... سوســـــــــــــــــــــــک ...

آسپ با سرعت زیادی وارد صحنه میشه ...

وینکی : اوا خدا به دور این چیه ؟

آسپ مستقیم توی بغل وینکی میافته و ریتا هم در اثر این برخورد به شکل واقعی خودش در میاد و صاف میافته بغل پای هوکی ...

وینکی : اوا خدا مرگم مرتیکه چرا من و بغل کردی ؟

دابی خرناسی میکشه که همه موهای بدن آسپ میریزه سپس با گام های بلند به سمت آسپ میاد ...

بوم .... بوم ... بوم (افکت صدای قدم های دابی)


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۸
#5

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دم در هاگوارتز يك اكيپ از دختران ِ جيگر ِ آبي پوش نشسته بودند. آسپ و هوكي به سمت ِ دختران ِ زيبا و جيگر رفتند. آسپ ريتارو زير زيركي زير نظر گرفته بود كه اون سمت ِ برج در حال ِ بالا رفتن از ديوار بود. ( شفاف سازي: سوسكه ديگه. ) مرلين توي محوطه مسابقه ي دو بين دختر ها برگذار كرده و خودش روي زمين نشسته و قلبش رو گرفته و داره با ديدن ِ دوي ِ دختران ِ هاگوارتز ، انرژي ميگيره.

مرلين : باب گرمه هوا، رداهاتونو در بياريد !‌
دخترا همه رداهاشونو در ميارند. مرلين با سرگيجه روي زمين مي افته. از غيب بالشي ظاهر ميكنه و سرش رو روي بالش ميذاره تا تماشاي مسابقه ي دو براش جالب بشه .

مرلين : هر كي ببازه بايد مايو بپوشه ()‌ بره توي درياچه شنا كنه.
دخترا همه سريعتر دويدند.

- عجب رحمت هاي الهي داره اين هاگوارتز. براي همين بود اين آلبوس ِ نامرد از اينجا بيرون نميرفت، اين عله هم هاگوارتز رو مثه خونش دوست داشت.

----

دم در

هوكي : ببخشيد شما جن ِ مونث توي مدرسه داريد ؟
يكي از دختر ها : بله. ولي جن هاي اينجا خيلي خوش تركيب هستند.
هوكي : بله، اگه نبودند كه نمي پرسيدم ! ببخشيد، من كجا ميتونم اين خانوم هاي باشخصيت رو ملاقات كنم؟
دختر 2 : تو آشپزخونه.

هوكي كمي فكر ميكنه وبعد ميپرسه :
- حمامه جن ها نداريد ؟
دختر ها :

----

پرسي پسر بچه اي رو روي پاش نشونده و عينك پسر رو تميز ميكنه.

- خب عمو، گفتي كلاس چندمي؟
- اول!‌
- به به. معلم ِ‌ خصوصي داري؟
- نه!‌ :no:
- خب اشتباه ميكني. براي پيشرفت كردن توي هاگوارتز همه ي پسرهاي جوون و سفيد، مثل شما گوگولي ِ من؛ بايد كلاس خصوصي برن. هري پاتر هم ميرفت.

پسر با وحشت و كنجكاوي : هري پاتر؟
پرسي : اوهوم. بنابراين، تو هيچيت كمتر از هري نيست‌!‌من ميتونم برات ترتيب ِ‌ كلاس هارو بدم. ساعت دوازده بيا دفتر توجيهات !‌

و عينك پسرك رو بهش برگرداند. يك بوث ِ گنده از لپ او كرد و پسر دويد و به دوستانش پيوست.

----

آسپ دستانش را به ديوار تكيه داده بود . نگاهش به ريتا بود كه با سرعت به سمت ِ پنجره ي كلاسي ميرفت.

- ريتا ! ريتا... بوقي!
- ببخشيد، دنبال ِ كسي هستيد؟

سر اسپ با حالت ِ اسلوموشن و نرم به صورت آن دختر برگشت. صدايش ظريف و هيكل و چهره ش ظريف تر از صدايش بود. دختر با مهرباني گفت:
- اگه بخوايد، من ميتونم براتون ريتا رو بيارم. البته، بايد از خجالتم در آيد! ميشه پنج گاليون .

من گور بکنم شما بیاید بیناموسی بنویسید؟ این بارو کاری نمیکنم، ولی یکم رعایت کنید تا کسی شاکی نشه.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۳ ۱۵:۴۹:۲۳

[b]دیگه ب


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸
#4

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دفتر توجیهات

پرسی : به به ! چه فکر خوبی بریم دفتر توجیهات !

و اینطور میشه که هر چهار نفر راه میفتن و به سمت هاگوارتز میرن !

پرسی : صبر کنید ببینم ! الان که ساعت 12 ظهره !
مرلین : وا ! خب مگه چیه ؟!
آسپ : آره دوازده ظهره خیلیم هوا گرمه ، بهتره زودتر بریم !
پرسی : باب شما چرا هیچی حالیتون نیست ! دفتر توجیهات 12 شب کارشو شروع میکنه
هوکی : خیله خب ! حالا بریم هاگوارتز ، اونجا با ساحره های سال اولی یه کم سرگرم شیم ، تا ساعت 12 شب بشه !
پرسی : ساحره ؟ خیله خب ! من و مرلینم میریم پیش ِ پسرای سال اولی


محوطه قلعه هاگوارتز

یکی از پسر های سال اولی با دیدنِ پرسی ، توپ رو به گوشه ای پرت میکنه و بدو بدو نزدیکتر میاد !

پسر بچه : عمو پرسی گفته بودی برام تفنگ میاری ، آوردی ؟!
پرسی دست میکنه توی جیبش ، چیزی در میاره و میده دستِ پسر بچه و با لبخند میگه : بیا عمو جان ، اینم اون مسلسلی که بهت قولشو داده بودم

آسپ که شدیدا تحتِ تاثیر این حرکتِ پرسی قرار گرفته با هیجان میپره بغل پرسی و ازش در مورد مسلسلی که به پسر بچه داده بود سوالاتِ مخوفی میکنه

هوکی و مرلین که شدیدا تحتِ تاثیر این حرکتِ پرسی برای بدست آوردنِ دل پسر بچه شده بودند ، به سمتِ چند تا از دختر های سال اولی که گوشه ای مشغول پرت کردن یک گوی یادآور به هم هستن میرن !

یکی از دختر ها با دیدنِ مرلین ، گوی رو به گوشه ای پرت میکنه و بدو بدو نزدیکتر میاد !

دختر بچه : عمو مرلین گفته بودی برام عروسک میاری ، آوردی ؟!
مرلین دست میکنه توی جیبش ، مسلسلی در میاره و میده دستِ دختر بچه !

دختر بچه : اینکه عروسک نیست !
مرلین : خب از عروسک بهتره
دختر بچه مسلسل رو توی نقطه ی بدی از بدنِ مرلین میکوبه و اشک ریزان به سمتِ دوست هاش میره !

مرلین : امان از در و دافای جدید ! قدیمیا رو بهشون میگفتی سلام ، میپریدن بغلت ، والسلام ! و مشغول بشین پاشو رفتن میشه


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: گروهک قطب سوم
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
#3

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
پرسی و بچه سفیت تا نزدیکی در خروجی پارک رسیدن که ناگهان ، توجه بچه سفیت به ابنبات فروشی اون طرف خیابون جلب میشه و با سرعت میپره وسط خیابون ، از اون طرف یه کامیون بیناموس هم تو خیابان با سرعت 680 تا داشته میرفته ...
پسر بچه:

-----

از سوی دیگر هم مرلین یک عدد شاخه ی درخت به منظور استتار جلوی خودش گرفته و داره داف مورد نظر رو تعقیب میکنه ، در همین هنگام مرلین و دافش به خروجی پارک میرسن و داف متوجه پسر بچه میشه که شدیدا جونش در خطر قرار داره ، جو سوپر من در وجود داف به تلاطم در میاد و با عجله خودشو میندازه جلوی کامیون ، کامیون مورد نظر هم داف و پسر بچه سفیت رو با اسفالت خیابون یکی میکنه ، خون فراوانی به این ور و اون ور میپاشه و اینگونه میشه که نویسنده این دو شخصیت ، فرعی مزاحم و محوری رو از داستان حذف میکنه

------

مرلین و پرسی میشینن کنار هم و یک سری عزا داری میکنن و در همین اوضاع و احواله که سر و کله هوکی و آسپ هم پیدا میشه.

هوکی:چقدر جو نورانی شده ، بنده میدونم که این خواست مرلین بوده که ما در این زمان و مکان دور هم جمع شدیم ، من احساس میکنم ماها اهداف سیاسی مشترکی داریم و بهتره هر چه سریع تر خودمون رو برسونیم دفتر توجیهات و در مورد تشکیل یه حذب جدید بحث و تبادل نظر کنیم ، چرا که این خواست مرلین است !

گروه چهار نفری تحت تاثیر خواست مرلین قرار میگیرند و همگی به سوی دفتر توجیهات پیش میروند.


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۶ ۲۲:۳۰:۱۰
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۶ ۲۲:۳۳:۲۶
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۶ ۲۲:۳۷:۳۰

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.