هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

لیگالیون کوییدیچ

پروژه بازسازی هاگوارتز


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶:۰۳ یکشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۳:۵۹
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 215
آفلاین
اما به پخت و پز مروپ خیره شد و گفت:
- این دیگه چه اسیدیه؟

با این جمله، لامپ زرد رنگی بالای سر مروپ روشن شد و با هیجان به مرگخوارها نگاه کرد.
- خودشه! هرکی زودتر یه دبه اسید برای مامان بیاره جایزه می‌گیره!
- آخجون جایزه! من من من!

اما داد زد:
- نهههه! اسید بریزی که دیگه چیزی از موتور ماشین نمی‌مونه!

ایزابل یقه‌ی اما را از پشت گرفت و او را عقب کشید.
- بیا عقب بذار مامان مروپ کارش رو انجام بده...!

همه مشغول پیدا کردن بهترین اسید ممکن برای تکمیل پخت و پز مامان مروپ شدند که ناگهان بوی سرکه در فضا پیچید.
- طبق تحقیقات انجام شده، سرکه خونگی اسیدیه.


The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر کوچک شده



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶:۲۶ شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
۲۲:۳۷:۲۰ شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 231
آفلاین
مرگخواران می‌تونستن اراده مروپ که از جنس فولاد ضد زنگ بود رو ببینن. البته نه به صورت استعاری، بلکه به معنای واقعی کلمه. مروپ بخشی از اراده خفنش رو از توی گوشش بیرون کشید و توی مخلوط کنش انداخت.
- مامان قراره خاص‌ترین معجون انرژی‌زاش رو درست کنه.

بعدش مروپ از لای موهای بلاتریکس تعداد زیادی موز رو بیرون کشید و در مقابل چشمای ناباور مرگخواران، توی مخلوط کن ریخت و روشنش کرد.
- با پوست ویتامینش بیشتره.
- ویتامینش خوبه... ولی میتونه بهتر هم باشه.

الستور از گوشه تصویر سرک کشید و به محتویات داخل مخلوط کن نگاه کرد و به ماشین هم اشاره کرد.
- قطعا باید بیشتر باشه بانو... منظورم اینه که... اون حجم عظیم قطعا نیاز به ویتامین بیشتری داره.

مروپ کمی فکر کرد. الستور شاید یه قاتل حقه‌باز پلید، نفرت‌انگیز و غیرقابل اعتماد بود. ولی این‌بار رو داشت درست می‌گفت، ماشین قطعا بزرگ بود، و بنابراین حجم زیادی از انرژی رو می‌خواست.

بنابراین مروپ چشمش رو بین مرگخوارا چرخوند. بعد گویان به سمت وینکی رفت.
- وینکی آماده بود. وینکی خوب دونست باید چیکار کرد. وینکی تمام عمرش برای این لحظه آموزش دیده بود.

بعدش وینکی از توی روبالشی چرکش، یک عدد گلوله مسلسل کپک زده رو بیرون کشید و به سمت مروپ نگهش داشت. مروپ هم سریعا لباس‌های مناسب جلوگیری از تشعشات اتمی و عفونی تنش کرد و با پنج لایه دستکش محافظتی، گلوله رو از وینکی گرفت و توی مخلوط کن انداخت.

و مخلوط کن دوباره روشن شد، و بعد از چند دقیقه مخلوط کردن با کلی صدای قرچ و خرچ، خاموش شد و دود سیاهی از محلول داخلش بلند شد.
- مامان حسابی پخت و پز کرده.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۵۵:۰۷ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۰:۵۲
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 717
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا برنده یک دستگاه اتومبیل شدن. اونا طرز کار خودروشونو بلد نیستن و باعث می‌شن در کاپوت و آینه وسط کنده بشن. حالا اما ونیتی رو احضار کردن که بهشون یاد بده چطوری خودرو رو برونن. اما هم بهشون میگه که بنزین ندارن.

________________

- بنال ببینم بنزین چیه و از کجا تهیه می‌شه!

اما آهی کشید و با لحنی شمرده که گویی برای فردی کند ذهن مطلبی را توضیح می‌دهد، به بلاتریکس پاسخ داد:
- بنزین دیگه... یعنی این همه سال اسم بنزینو نشنیدین؟! همونی که صبح جمعه می‌فهمن گرون شده! همون سوختی که داخل ماشین می‌ریزن تا بهش انرژی لازم برای حرکتو بدن.

می‌گویند تنها غیر‌ممکنی که در این عالم خاکی وجود دارد آن است که مروپ کلماتی مانند سوخت و انرژی را بشنود و بتواند بی‌تفاوت از کنار آنها رد شود!
- تا زمانی که معجونای انرژی‌زا مامان وجود داره چه احتیاجی به بنزینه؟

مادر لردسیاه بلافاصله مخلوط کن جهیزیه‌اش را از داخل جیبش بیرون آورد.

- نه بانو این انرژی با اون انرژی فرق داره! نمیشه که شیرموز توی باک ماشین بریزین!

به نظر نمی‌رسید که حرف‌های اما بتواند عزم راسخ مروپ در ساخت معجون مقوی‌اش و ریختن آن در باک ماشین را ذره‌ای متزلزل کند.


تصویر کوچک شده
جادوآموز برتر جام چهارگانه هاگوارتز

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲:۰۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۳۴:۲۹ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳
از دست رفته و دردمند
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
مرگخوران به موتور بی کاپوت ماشین خیره شده بودند. از نظر انها موتور یک مشت لوله و محفظه سیاه بود که هیچ کدام به دنده ایوان شباهت نداشت.

دو گروه دیگر که درگیر زیر ماشین و جعبه بودند هم جمع شدند ولی باز هم کسی چیزی به نام دنده پیدا نکرد.

بلاتریکس که حوصله نداشته اش سر رفته بود ، در حالی که دندانهایش را که روی هم فشارشان میداد گفت: “ یعنی یک نفر نمیدونه دنده ماشین کجاشه؟”

هکتور با صدای ارامی گفت:” این مشنگا همچی رو پیچیده میکنن! این میله ها به نظرم روده ماشینه…. وصله به معده اش…ولی انگار دنده نداره… کسی نداریم اطلاعات مشنگی داشته باشه؟”

لینی ناگهان جستی زد و گفت:” یه مرگخوار نو و تا نخورده داریم که خیلی بلدم بلدم میکرد! اینو احضار کنیم!”

هکتور گفت:” احضار چیه؟ مگه روحه؟ “

لینی با غرور جواب داد:” نه بابا زنده اس! ولی روی همه جدیدا « جی.بی. ام» نصب کردم! درجه یک! ساخت المان!”

-“چی چی نصب کردی؟”

_”جی. بی .ام…. جستی بیا مرگخوار! یه پاسورد دارن میخونی درجا احضار میشن!”

بلاتریکس که توجه اش جلب شده بود گفت: “ بدم نیومد… همین بلدم بلدم رو احضار کن ببینیم…. اگر خوب بود رو قدیمیا هم نصب کنیم!”

مرگخوران با شنیدن این حرف به لرز افتادند و اب دهانشان را قورت دادند چون اگر این اتفاق میافتاد بلاتریکس راه و بی راه هر کسی را که میخواست احضار کرده و به دلایل مختلف به کروشیو مهمان میکرد.

لینی دفتری را از جیبش بیرون کشید و مشغول گشتن شد:” فکر کنم اسمش اما… هما… یه چیزی اینجوری بود…. اها! اما ونیتی! رمزشم ….پیر فرتوت!”

هنوز دو کلمه اخر از دهان لینی خارج نشده بود که اما وسط جمعیت ظاهر شد. بلوز و شلوار گل گلی نارنجی رنگی تنش بود که شلوارش هم چند سانت اب رفته بود و دمپایی های سفید پلاستیکی اش کاملا معلوم بودند. موهایش شلخته بود و با دهان کفی داشت مسواک میزد.

در ابتدا اما با دیدن مرگخوارها دستش روی مسواک خشک شد و کف از گوشه دهانش به سمت چانه سرازیر شد.
بعد با تعجب دور و برشو نگاه کرد و درحالی که از خجالت سرخ شده بود گفت:” اهیی خن خحوری اینا خومدم؟”

بلاتریکس با چندش خاصی گفت: اول اونو تف کن… حالمون بهم خورد!”
بعد در حالی که اما به گوشه ایی میرفت که از شر خمیر دندان راحت شود با صدای اهسته تری به لینی گفت:” چند دفعه گفتم هر کی از راه میاد رو قبول نکنید! این چندش چیه اخه؟ اگر همین دنده رو بلد نبود همینجا چالش کنیم. محفلیا میبینن مسخره مون میکنن!”

لینی جواب داد: “ روز اول خیلی تمییز و مرتب بود که…. فعلا ببینیم به درد میخوره یا نه.”

اما با دهانی تمییز برگشت و گفت: “ من الان دستشویی خونه بود… چجوری اومدم اینجا؟… و اهم… سلام…”

هکتور برای جلوگیری از بحث بیخود در مورد جی. بی. ام سریع گفت:”تواناییهامون زیاده… اینا رو ولش کن… این دنده ماشین کجاست؟ خودمون تا معده شو پیدا کردیم”

اما با قیافه مبهوت گفت: “ معده ماشین؟ معده نداره که… اون موتورشه… دنده هم که داخله… عه کاپوتش کو؟”

بلاتریکس با خشونت گفت: “ به اونش کاری نداشته باش پرتقال…. بیا دنده رو نشون بده!”

اما که از احضار ناگهانی و رفتار خشن مرگخوران رنجیده بود از در شاگرد سوار ماشین شد و به دنده اشاره کرد و گفت: “ اینه، بعد هم …ولی اصلا رفتارتون درست نیست ها…. منم مرگخوارم مثلا! …اصلا چرا این ماشین بنزین ….”

بلاتریکس با کلافگی گفت:” لینی این پرتقال خیلی حرف میزنه ردش کنه بره…”

لینی گفت:” باید پسوردش رو برعکس کنم ….فرتوت پیر!”

ولی اما تکان نخورد و گفت: “ پسورت چی….!”

بلاتریکس غرید:” چرا کار نمیکنه؟”
لینی با گیجی جواب داد:” سیستم جدیده هنوز کارش دستم نیومده…”

بلاتریکس به سمت امای بیگناه برگشت و گفت:” ازت خوشم نمیاد پرتقال! جلو چشمم نباش!”

بعد خودش پشت فرمان نشست و دنده را در دستش گرفت.

-خب الان چیکار کنم؟ پرتقال بنال!

-ببخشیدا اسمم اما است… حالا یه لباس نارنجی پوشیدم …. بزن دنده یک! ولی ماشین….

- دنده یک کجاست پرتقال؟ توی چی بزنم؟

-یعنی اون اهرمو هل بده به سمت شماره یک!

- خب هل دادم!

- ولی ماشین….

- پرتقال خفه!

با اینکه همه با ذوق منتظر روشن شدن ماشین بودند، هیچ اتفاقی نیوفتاد.
بلاتریکس با عصبانیت گفت:” چرا روشن نمیشه پرتقال؟”

اما که از اصلاح اسمش نا امید شده بود جواب داد:” من که دارم میگم ماشین بنزین نداره!…”


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
بلاتریکس که در نقش نظاره‌گر بر کار هر سه گروه نظارت می‌کرد، با شنیدن این حرف به سمت "این کوفتی" حرکت می‌کنه.
- هممم... به نظر خیلی محکم نمیاد.

بلاتریکس این حرف رو در حینی که با دست چندین بار روی کاپوت می‌کوبه می‌زنه و در انتها، یکی از دستاش رو دراز می‌کنه.

لینی شروع به تجزیه و تحلیل حرکت بلاتریکس می‌کنه.
- دست در دست هم دهیم میهن خود را کنـ... چیزه، زور بزنیم؟ دستتو بگیریم قوت قلب بشه برات؟ اینم نه؟ خب نکنه یه چیزی می‌خوای بدیم دستت؟

بلاتریکس که از پرحرفی لینی به ستوه اومده بود فریاد می‌زنه:
- بابا دنده ایوان رو بدین بیاد!

دنده‌ی گروه کاپوت، دست به دست می‌چرخه تا این که در دست بلاتریکس قرار می‌گیره. بلاتریکس هم بدون معطلی دنده ایوان رو به جلوی کاپوت گیر می‌ده و بعنوان اهرم ازش استفاده می‌کنه تا درو باز کنه.

- پــــــق!

درِ کاپوت، در کمال صلح باز نمی‌شه و در عوض با خشونت تمام به قدری محکم به هوا پرتاب می‌شه که کلا از جا در میاد. در حالی که نگاه مرگخوارا به کاپوتی دوخته شده بود که در آسمون اوج می‌گرفت تا اونورتر فرود بیاد، بلاتریکس اصلا حاضر به قبول شکست نمی‌شه.
- حداقل در باز شد! به شما بود که تا صبح باید بهش زل می‌زدیم. بگردین ببینین دنده ماشین اینجاس یا نه!

و دوباره برمی‌گرده سرجاش تا نقش نظاره‌گر بودن رو از سر بگیره.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰:۴۰ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳:۲۹ سه شنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 1506
آفلاین
کراب که سعی میکرد متفکر به نظر برسد گفت:
- ببینین دنده انسان ها داخل بدنشونه. مشنگ ها هم کلا به کپی کاری از طبیعت علاقه دارن. پس به احتمال زیاد دنده ماشین هم نباید جایی توی چشم و در دسترس باشه. احتمالا باید جایی باشه که دیده نمیشه. من بررسی کردم و سه نقطه احتمالی رو پیدا کردم. فضای عقب، فضای جلو و فضای زیر اتاقکی که میشینیم. دنده باید حتما جایی مثل اینجاها باشه.

بلاتریکس چشم هایش را تنگ کرد و گفت:
- خب حالا! برای من مغز متفکر شده! سریعا به سه گروه تقسیم بشین و هر کدوم یه ورش رو بگردین. محض اطمینان هر گروه یکی از دنده های ایوان رو به عنوان نمونه برداره تا با دنده احتمالی ماشین مقایسه کنه. نباید اونقدر متفاوت باشه.

همه به سمت استخوان های کپه شده ایوان حمله کردند و دنده ای از او به امانت گرفتند!
- آقااااااا این چه وضعیه...دنده منو کجا میبرین! من برای ادامه حیاتم بهشون نیاز دارم!

هیچ کس اما توجهی به او نمیکرد. گروه اول همچون مار به راحتی به زیر ماشین خزیده بودند و مشغول بررسی آنجا بودند. اما دو گروه دیگر که به سراغ صندوق عقب و کاپوت ماشین رفته بودند با چالش کوچکی درگیر بودند.

- امممم ببخشید...ولی این دره رو چطوری باید باز کنیم؟ نه دستگیره ای داره نه چیزی! فقط یه سراخ کلید روش هست.

لینی که روبروی کاپوت ماشین ایستاده بود به هکتور گفت:
- مال شما که حداقل یه سوراخ کلید داره. این دره هیچی روش نیست عملا! مشنگ ها خودشون چطوری این کوفتی رو باز میکنن پس؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱:۲۸:۲۹ شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۱:۳۲ سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
دنده...
برای ایوان دنده نام آشنایی بود اما نمیتوانست به یاد بیاورد کجا شنیده بود.
او با استخوان بازویش جمجمه اش، جایی که وقتی زنده بود مغزش قراره داشت را خاراند.
تلاش کرد تمام خاطرات قبل و بعد مرگش را مرور کند. کجا این کلمه را شنیده بود؟

دنده...
دنده...
دنده!
بالاخره متوجه موضوع شده بود‌.
از شدت خوشحالی خودش را به زمین زد و به هوا پرید. همین وضعیت باعث شد آناتومی ایوان به هم بریزد اما در این لحظه هیچ چیز نمیتوانست مانع شادی ‌اش شود.

- بسه!

ایوان روزیه آرام گرفت و به بلاتریکس و هکتور نگاه کرد.
- من میدونم دنده چیه. ببینید خودم دوازده جفت ازش دارم. پس حتما ماشین هم داره. هرچی هست به همون ربط داره.

آرام بودن او زیاد دوام نیاورد و پس از بیان کشف بزرگش دوباره شروع به ویبره رفتن کرد.

- یه طوری خوشحال بود انگار بهترین معجون ساز قرن شده.
- خب استخونای این ماشینه که معلوم نیست. بگردید دندشو پیدا کنید. زود!

و بلاتریکس با حالت تهدید یکی از استخوان های ایوان را به سمتش نشانه گرفت.
- وگرنه دنده‌ی خودتو در میارم به جاش استفاده میکنم.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴:۰۹ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
ولی کاش که فقط استارت خورده بود!
اما ماشین علاوه بر استارت خوردن، به جلو نیز پرتاب شده بود!

مرگخوارا با وحشت به اولین چیزی که دم دستشون می‌رسه چنگ می‌ندازن تا اتفاقی براشون نیفته، البته به جز ایوان که به لطف بلاتریکس پخش و پلا شده بود و در حالی که سعی داشت خودشو به هم وصل کنه، مجددا بر اثر این حرکت پخش و پلا می‌شه. بخت اصلا با ایوان یار نبود!

به هر حال مرگخوارا به محض این که می‌بینن پرش فقط همون یک‌بار بود و ماشین دوباره بی سر و صدا متوقف شده، به حالت عادی برمی‌گردن، این‌بار به جز هکتور که از آینه‌ی وسط ماشین آویزون شده بود.

- اون بالا چی کار می‌کنی تو؟ در امانیم. بیا پایین.

هکتور میاد ویبره‌ای به نشانه‌ی موافقت بزنه تا از آینه جدا بشه. اما قبل از این که هکتور بخواد از آینه جدا بشه، آینه با صدای تقی از ماشین جدا شده و همراه هکتور میفته پایین.

بلاتریکس با دستاش ضربه محکمی به هکتور می‌زنه تا هکتور روی صندلی شاگرد پرتاب بشه و دیگه تو دست و پاش نباشه. ظاهرا بلاتریکس اهمیتی به کنده شدن آینه نمی‌داد.
- من نمی‌فهمم قحطی جائه که این مشنگا وسط ماشین آینه کار گذاشتن که به سر و وضعشون برسن؟ آماده باشین... یه بار دیگه کلیدو می‌خوام بچرخونم!

و باز هم استارت و باز هم پرتاب شدن ماشین به جلو. ولی این‌بار گویا با چیزی جلوی ماشین برخورد کرده بودن که همین موجب می‌شه صدای بوق ماشین جلویی به هوا بلند شه و مردی قوی هیکل با عصبانیت ازش خارج می‌شه و به سمت اونا میاد.
- خانومِ حسابی! دِ کی به تو گواهی رانندگی داده آخه؟ نمی‌فهمی ماشینو باید اول از تو دنده در بیاری بعد روشنش کنی هان؟ بیا پایین خسارت ماشین منو بده که بهش زدیـ... آخ مادر جان!

بلاتریکس با یکی از استخونای ایوان محکم بر فرق سر مرد می‌کوبه که موجب بیهوشیش می‌شه.
- خب چی می‌گفت این مردک؟ ماشینو از تو دنده در بیاریم؟ یکی به من بگه دنده چیه و چطوری ماشینو ازش بیرون بیاریم؟




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵:۵۵ شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۲

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۴:۳۹
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هافلپاف
جـادوگـر
پیام: 730
آفلاین
ایوان همچنان که دفترچه راهنما را در دستانش تند تند ورق می‌زد و با عجله درمیان تصاویر ناآشنا می گشت تا جواب را بیابد و درمیان مرگخواران ارج و احترامی کسب کند، گفت:
- نه دیگه، درست نمی‌چرخونیش. اینجا گفته باید اینجوری بچرخونی، قلق داره، همینجوری الکی که نیست‌.

و بدون توجه به چهره‌ی برافروخته بلاتریکس که لحظه به لحظه قرمزتر و خشمگین‌تر میشد، سوئیچ را از دستش بیرون کشید و مقابل صورتش گرفت.
- یه نکته‌ی پنهانی توی نحوه چرخوندنش هست که تو این دفترچه ننوشته، ولی من بلدم. ببینین.

سپس سوئیچ را سه بار در هوا مقابل چشمانش بصورت عمودی خلاف جهت عقربه‌های ساعت چرخاند. هیچ اتفاقی نیفتاد.

در این میان دوریا که دفترچه را بطور نامحسوسی برداشته بود، با صدای بلندی کشفیاتش را اعلام کرد.
- نه نه، کلیدو توی جای اشتباهی فرو کرده بودین، اینجا نوشته ماشین یه سوراخ مخصوص داره! یه جایی نزدیک اون چیز گرده‌ست...باید کلیدو بکنین توش و بعد رو به جلو بچرخونین!

بلاتریکس که اکنون به بالاترین درجه‌ی خشمش رسیده بود، ابتدا با ضربه‌ای بی‌نقص ایوان را به قطعات اولیه‌ی استخوانی‌اش بدل کرد و تکه‌های استخوان را زیر صندلی راننده چپاند. هر چه باشد، شاید بعدا می‌توانستد از تکه‌های استخوان برخلاف خودِ ایوان، استفاده‌ی مفیدی کنند.

سپس با ذکر "خودم می‌دونستم" سوئیچ را با خشم از درون انگشتان ایوان که از زیر صندلی بیرون زده بود، کشید و مستقیم درون اولین سوراخی که به چشمش آمد فرو کرد و رو به جلو چرخاند.
ماشین با صدای وحشتناکی استارت زد.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۹ ۲۳:۵۲:۲۴

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱:۴۲ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹:۱۱ دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

هکتور و کراب داشتن از جایی می گذشتن که چشمشون به یه صف طولانی میفته که مشخص نیست به کجا می رسه. تصمیم می گیرن اونا هم به صف ملحق بشن.
بعد از مدتی به سر صف می رسن. مشخص می شه که صف برای ثبت نام ماشین بوده. ولی هکتور و کراب گواهینامه ندارن و تصمیم می گیرن برای گرفتن گواهینامه به آموزشگاه برن.
سوار ماشین می شن و دارن فکر می کنن که چطوری این ماشین رو به آموزشگاه برسونن.

..........................................


هکتور با ژستی موفقیت آمیز، پوشه ای که حاوی سوییچ ماشین بود را بالا گرفت.
- این تو یه کلید هست که شبیه کلیدای عادی نیست. منم قایمش کرده بودم که بعدا بتونم باهاش درهای غیر عادی را بگشایم.

بلاتریکس پوشه را گرفت و طوری کشید که بند بند وجود هکتور از هم گسسته شد.
- خب. اینم از کلید. الان در جای خودش جاسازیش می کنم. ساکت باشین. کار بسیار حساس و خطرناکیه.

و سوییچ را وارد کرد.

- نشد که... روشن نشد. کلید اشتباهی دادن به ما؟

ایوان روزیه کتابچه آموزشی که داخل پوشه بود را برداشت.
- به نظرم باید بچرخونیش.

بلاتریکس سوییچ را از جا در آورد و مثل زمان برگردان در دستش چند بار چرخاند و دوباره وارد کرد.

هیچ اتفاقی نیفتاد.

- نشد که باز!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.