هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
بسمه تعالی




آقای وزیر با چوبدستی به در سنگین شکنجه گاه اشاره کرد و در نیز با صدای سر و صدای بسیار گشوده و اسکلتی پیچیده در ردایی سیاه را نمایان کرد. وزیر جلو رفت و در مقابل آنچه بر روی صندلی قرار داشت ایستاد


1. اسامی، القاب، شهایر و غیره و ذلک خویش را بیان دارید.
هوووم، لطف میکنین این دستبندها رو کمی شل تر کنین؟ استخون مچم رو خراش میده!...من در طول تاریخ القاب بیشماری داشتم که معروف ترین اونها، اسکلت، شامپو، ایوان خیلی مخوف، همون که نمیمیره، سیریش و ... است.

2. طعـ... معجون چون بود؟ (در این قسمت معجون از استخوان های مختلف ایوان در حال چکیدنه)
یه مقداری گس بود. البته به من قول نوشیدنی کره ای داغ و کف آلود داده بودن ولی خب به هر حال...تو جامعه امروز به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد! اگه براتون جای سوال داره که وقتی معجون از تمام استخوان هام در حال چکه کردنه طعمشو چطوری متوجه میشم باید بگم که غدد چشایی من روی استخوان هامه!

3.ز کجاییان می باشید و چگونه طفولیت می نمودید؟
آه دوران شیرین کودکی! ما سال ها پیش به عنوان شاخه ای از جادوگران اصیل اروپایی از فرانسه به انگلیس مهاجرت کردیم. شخصا به دوران طفولیت خودم افتخار میکنم. همچون یک اصیل زاده اصیل سراسر کودکی من به شکنجه های روحی روانی مشنگ زاده ها و مشنگ ها گذشت...دوران معصومیت از دست رفته!

4. چونان چنین نحیف گشتید؟
فک و فامیل و دوست و آشنا شاهدن که من اول اینقدر لاغر و نحیف و تکیده نبودم. به هر حال مردن عوارض خودش رو داره. باید بین یکجا پوسیدن و نحیف برگشتن یکی رو انتخاب میکردم. البته من به همه گفتم به خاطر رنج و اندوه فراوانی که خاطر تباهی جامعه جادویی با پذیرش خون لجنی ها دچارش شده خوردم اینقدر لاغر شدم. خوبیت نداره، شما هم همینو تو پرونده درج کنین.

5. چگونه بر هم سوار مانده‌اید؟ ملاتتان چیست؟
هیچ ملاتی برتر از انگیزه نیست! امید و انگیزه هر استخوانی رو سرپا نگه میداره.

6. گر بریزید کی سر همتان می نماید؟
در طی این سال ها بارها و بارها ریخته و دوباره سر هم شدم. بعضی اوقات رهگذران خیر و گاهی اوقات هم به دست مهندسین توانمند خانه ریدل!

7. مواردی ز شوخیان پسا وانتی که سایرین بر جنابتان وارد آورده اند را بیان بنمایید.
یکی از شوخیای رایج بستن استخوان مچ پام با طناب به میزه. که وقتی بلند میشم که برم طناب کشیده میشه و اسکلت بندیم در خود فرو میریزه! بعدیش هم که هر هفته بدون استثنا اتفاق میفته دعوت کردنم به استخره! درسته که من میتونم راه برم و حرف بزنم ولی دیگه شنا نمیتونم بکنم، ناسلامتی همه وجودم سوراخه!

8. ما استماع بنمودیم که در محفل سیاهان از جنابتان استفاده ابزاری بنموده و به جهت ملعبه جنگا استفاده می نمایند؟ گر حقیقت دارد بر جملگان عیان بنمایید که اسباب لهو و لعب سایرین بودن چون است؟
خوشبختانه من کاربرد های زیادی دارم. مثل جالباسی، جا چتری، چکش، ابزار موسیقی، ترسوندن بچه هایی که خوب غذا نمیخورن و ...

9. آیا تماما اوریجینال می باشید؟ قطعات یدکی نیز دارید؟ آن ها را که، چه هنگام و از چه طریقی حاصل بنموده و در کدامین سرای می باشند. گر قطعات یدک نداشته و اوریجینال می باشید، راز ماندگاری و پوک نگشتن را بر جملگان عیان بنمایید.
در حال حاضر کاملا اورجینال هستم. ولی در صورت لازم میتونم لوازم یدکی خودم رو از سراسر قبرستان‌های معتبر بریتانیا و حومه تهیه کنم. راز ماندگاری من هم در سه چیز خلاصه میشه. قرص کلسیم، شیر پرچرب و افتاب تابان!

10.آیا تمایل به سوء قصد به احدی از جامعه جادوگرای را دارایید؟ از چه روی؟
هووووم...اصولا به صورت پیش فرض آمادگی سوقصد به جان تمام اعضای جامعه جادوگری که عضو یاران ارباب نیستند رو دارا میباشم.

11. آیا مجدّی‌ای قصد جانت را دارد؟ چرای؟
از دشمنان ریز و درشت با دماغ قلوه کن شده بگذریم...سگ ها! اگر جایی سگ ببینم مثل سگ فرار میکنم! یه کوه استخوان سالم هر سگی رو به وسوسه میندازه.

12. طی سالیان شاهد حضور اقوام و اقسام خویشان جنابتان در این سرای بودیم و جملگی بر ریونکلاو وارد گشتند، از چه روی جنابتان چونان مگشتید؟
در خاندان ما توجه به اصل دموکراسی یکی از اصولی ترین اصول ما در طی قرون متمادی بوده. به همین منظور هر آنکس که میخواست اسلیترینی باشه رو برای جاسوسی به ریونکلا میفرستادیم. ولی چون من میخواستم اسلیترینی باشم ادعا کردم به خاطر هوش سرشارم باید ریونی باشم که به اسلیترین فرستاده شدم!

13. در خصوص اطلاعات فزون مربوط به خویش بیان داشته اید "آخه به اطلاعات اضافه درباره من چیکار داری؟!". چه چیز را خفی می دارید؟
اوووم...خیلی چیزا. ولی چون دقیق نپرسیدین میتونم این سوال رو دور بزنم.

14. مشغله‌تان کشتار و شکنجه و امثالهم است... گالیونی در آن هست؟ ز دشاویریات آن گویید.
جدیدا کاسبی کساد شده. متاسفانه تورم و رکود اقتصادی داره کم کم باعث میشه که کشت و کشتار رونق قبلی رو نداشته باشه جناب وزیر. واقعا دولت شما نمیخواد به مشکلات این صنف مظلوم رسیدگی کنه؟ فقط از ما مالیات میگیرین!

15. پرسشی بر جنابمان وارد آمده و زان پس ز جنابمان بگریخت، آن پرسش چه بود؟
من وقتی رسیدم پرسش دوان دوان از مهلکه گریخته بود و متاسفانه قادر به شناساییش نشدم.

16. جنابتان را ایی نخستین نامیده‌اند، ز ایی های پس از خویشتن گویید، که بوده و مشغول به چه می باشند؟
ایتو که دهه پنجاه به رحمت لرد رفت. ایتری هم الان سهامدار گرینوتز شده ولی از ترس اینکه ازش مول دستی قرض بگیرم با من قطع ارتباط کرده ملعون. ایفور هم چند سال پیش رفت از سر کوچه یه پک نوشیدنی کره ای بخره ولی دیگه برنگشت. متاسفانه به خاطر مشغله زیاد فرصت نکردم دنبالش بگردم.

وزیر نفس عمیقی کشید و کاغذ پوستی ای را از جیبش در آورد و گفت:
کنون اتهاماتی که سکه خیس‌العمل بر جنابتان وارد آورده را پاسخگویید. ( پرسش های کوین کارتر)

1. اول از همه بگو چند سالته؟[/b]
امممم. زمان جنگ جهانی اول که داشتم کتاب چاپ میکردم، موقع ساخت اهرام هم که هنوز تو کار تجارت سنگ بودم، سنگی هم که قابیل باهاش زد تو سر هابیل رو من بهش داده بودم...پس بخوایم حساب کنیم حدودا....سی چهل سال!

2. چطور دلت اومد بتمنو به اسکلت تبدیل کنی؟چی شد مردی؟ راسته که بخاطر شرافت خودکشی کردی؟
من از اول گفته بودم که بتمن اسکلتی قشنگتر و پر جذبه تره! و چرا اینو یادته اصلا؟ :))) در مورد مرگ هم که همه داستان دوئل من و مودی رو میدونن. البته نه کاملا صحیح. من با مودی دوئل کردم، نصف دماغشم کندم ولی متاسفانه حریف قابلی نبود و عرضه یه طلسم اوادا ساده رو هم نداشت. از اونجایی که اون سال ها لرد هم تازه وارد غیبت صغری شده بود از اندوه خودم خودم رو آوادایی کردم. البته بعدا فهمیدم اون چشم باباقوری افتخارش رو به نام خودش سند زده!

3. رابطه ت با حیوونا چطوره؟ سگا وقتی این مقدار استخون می بینن دهنشون آب نمیفته؟
سگ؟ سگ کجاست؟ اینجاست؟ یکی بیاد دستای منو باز کنه...اهای کمک!

4. شغلت چیه؟ یکم درمورد قضیه شامپو اینا توضیح بده.
شغل که زیاد دارم. در خدمت ارباب به شغل شریف آدمکشی مشغولم. از طرفی چون اسمم ایوان بود سال ها پیش تصمیم گرفتم خط تولید شامپویی به همین نام ایوان رو تاسیس کنم که تا مدت ها در بین جوامع مشنگ طرفدار بسیار داشت. اما به مرور مشغله کار اول باعث شد نتونم بهش رسیدگی کنم و بروز رقبایی مثل پرژک و هد اند شولدرز ما رو از بازار محو کرد.

5. زندگی یه اسکلت چجوریه؟ کمی شرح بده لطفا.
صبح ها همیشه با خوردن قرص کلسیم و شیر پرچرب شروع میشه. بعدش زمین زیر پام رو حسابی با دستمال تمیز میکنم چون یه مقدار خیلی خفیفی از هرچیزی که میخورم به خاطر اناتومی بدنم روی زمین میریزه. بعدش هم تک تک استخون هام رو روغن میمالم و به مدت یک ساعت از نور زندگی بخش خورشید استفاده میکنم. مابقی روز دیگه مثل بقیه کاملا عادیه. به دستور ارباب میرم یه خانواده رو شکنجه میکنم، جایی رو منفجر میکنم، برای اطلاعات گرفتن به اعضای وزارتخونه رشوه میدم و ...

6. اسکلت بدنت تا چه اندازه محکمه؟ اگه من، کاملا کاملا اتفاقی و بدون ذره ای افکار شیطانی، توپی رو محکم به سمتت پرت کنم و بهت برخورد کنه؛ می شکنی؟ اگه برحسب اتفاق توپ بولینگ باشه چی؟
به لطف تغذیه سرشار از کلسیم و مواد معدنی نمیشکنم ولی فرو میریزم. که اونم بالاخره خودم یا یه ادم خیر کمک میکنه سرهم میشم دوباره. ولی شما سعی کن سمت بولینگ نری. بدمینتون بازی کن.

7. چی شد که دوباره به این دنیا برگشتی؟
خب من از اونجایی که شدیدا در اون برهه زمانی دوست داشتم بمیرم خودم رو با آوادا خلاص کردم. همه چی تا یه مدت خوب بود. من رو خاک کردن و توی قبرم پوسیدم. ولی هیج کس نیومد دنبالم که من رو به جهان دیگه ای ببره. تا اینکه یه روز یه آقایی زد رو شونم و گفت تو خیلی دوست داشتی بمیری؟ و من لا ذوق حرفش رو تایید کردم. اون آدم هم شصت دستش رو بهم نشون داد و گفت پس حالا که اینطوری برگرد سر جایی که بودی! فقط چون یکی دو سالی گذشته بود جز این اسکلت چیزی ازم باقی نمونده بود. فلذا با این شکل و شمایل برگشتم!

8. به نظرت این دنیا ارزش زندمون داره؟ به عنوان کسی که مرده چه توصیه هایی به ما زنده های فعلی می کنی؟
این دنیا دیگه بدرد نمیخوره. به عنوان یک اسکلت مرگخوار توصیه میکنم اگه جزو یاران ارباب نیستین به من پیام بدین تا از این زندگی کسالت آور و سخت با یه طلسم سبز رنگ کوچولو رهاتون کنم. اگه هم مرگخوار هستین که اووووووف! زندگی چقدر حال میده، بیا با هم بریم مرگ بقیه رو بخوریم!

9. چیزی هست که بعد از مرگ، بابتش حسرت بخوری؟
الان که دوباره زنده ام ولی حسرت بزرگم بعد از مرگ این بود که چرا یادم رفت هیستوری آینه نفاق انگیز رو پاک کنم!

10. در مورد اخلاقت بگو. گذر زمان تاثیری روی اخلاقت داشته؟
اخلاق؟ اخلاق نداریم ما! خیلی هم عالی! اخلاقیات اصولا چیز بدرد نخوریه. شعار خاندان ما همیشه این بود که بکش و لبخند بزن، دنیا دو روزه! رو به روز هم بدتر و گند اخلاق تر میشم!

11. سخت ترین کار برای یه اسکلت چیه؟
شنا کردن! من میتونم کف دریا راه برم ولی شنا رو از من نخواین. نمیشه.

12. از اینکه مردم گاها ازت می ترسن چه حسی داره؟ ناراحت میشی یا به عنوان یه مرگخوار از مخوف بودن لذت می بری؟
چرا باید ناراحت بشم؟ فلسفه وجودی من همینه! اصلا وقتی میبینم یه نفر با دیدن من به خودش میلرزه یا خودشو خراب میکنه به خودم افتخار میکنم و غرور کاذب سرتاسر وجودم رو فرا میگیره!

13. رابطه ت با بچه ها چطوره؟ منم کاملا بچه ی خوبیم و اصلا قصد اذیت کردن کسیو ندارم.
بچه...بچه....برو اون ور بچه! اخرین بچه ای که باهاش ملاقات داشتم استخوان دست من رو با ذوق کند و برای سگش پرتاب کرد! اون و سگش البته عاقبت خوشی نداشتن. تو چی؟ تو که همچین قصدی نداری، هان؟

14. خاله بلای من(بلاتریک لسترنج) رو طلسم کردی؟ چی کار کردی این همه بهت علاقه داره؟
کسی جرات داره خاله بلای تو رو طلسم کنه مگه؟! به هر حال نسبت فامیلی و بزرگ شدن با هم و داشتان خاطرات مشترک در طی سالیان متمادی روی این علاقه دو طرفه بی تاثیر نبوده. یادش بخیر، چه شهرهایی رو که با هم آتیش نزدیم!

15. راستشو بگو خودت میدونی تغذیه زمان بنیان گزاران هاگوارتز چی بوده؟
بله که میدونم. خوبم میدونم. پودینگ کرم فلوبر، کباب دنده مانتیس و نوشیدنی گازدار خون ترول با عصاره لیمو و نعنا.

16. یکم درمورد خانواده و گذشتت بگو.
در مورد خانواده بالاتر نگفتم؟ گفتم ها. خانواده ای اصیل و زحمتکش، مهاجرت به انگلستان، تلاش برای سربلندی و افتخار کسب کردن برای سیاهی. این وسط مسطا هم تجارت میکردیم البته. بسته به اقتضای زمان تجارت سنگ، برده، اسلحه و ...

17. چرا مرگخوار شدی؟ اصلا چرا جادوگر شدی؟
یعنی چی چرا جادوگر شدم؟! من جادوگر به دنیا اومدم بچه جان! هفت پشت خاندان قبل و بعد من همه جادوگر بودن. هدفم از مرگخواری هم صرفا خدمت به ارباب بود و اینکه با طرح و نقشه های ایشون بتونیم جامعه جادوگری ایده آل خودمون رو طراحی کنیم. بدون مشنگ ها، بدون مشنگ زاده ها، بدون مشنگ دوست ها.

18. تو هم مثل این اسکلتای توی بازی کامپیوتری مشنگی، توپای رنگی می خوری؟(نمونه ش بازی زوماس ریورینگ و آمازون ادیونتور)
هان؟ توپ رنگی؟ من فقط قرص قرمز رنگ کلسیم میخورم. این قبوله؟

19. راز بقا چیه؟ منظورم اونی که مشنگا تماشاش می کنن نیستا! اونا که فقط ادای شما رو در میارن. منظورم راز بقا از نگاه خودتونه.
آفرین سوال بسیار خوبی پرسیدی، درود به شرفت! راز بقا در اینه که شما به شدت طالب مردن باشین! یعنی شما هرچی بیشتر بخوای بمیری کائنات همون طور که دوتا شصت دستش رو بهتون نشون میده هی بیشتر و بیشتر زنده نگهتون میداره. حالا سالازار نکنه یه صبح از خواب بیدار بشی و با خودت بگی چه صبح دلنشینی، چقدر خوب که من زنده ام. همون لحظه شهرداری لندن یه کابل میبنده به پایه های برج بیگ بن و با لودر میکشتش که تخریبش کنه و کل برج روی سر شما آوار میشه و شما میمیری!

20. به دوئل علاقه داری؟ اگه بله بگو از کی علاقه مند شدی؟
بله که علاقه دارم، دوئل ورزش تخصصی من زمان تحصیل در هاگوارتز بود. یادمه اون موقع کلاس دوئل خیلی خوبی هم داشتیم، اینقدر خوب بود که تعداد دانش آموزا توی جشن آخر سال ۱۷۴ نفر کمتر از جشن آغاز سال تحصیلی بود! بعدشم که ارباب افتخار دادن اجازه دادن در باشگاه دوئل ایشون مشغول به کار بشم.

21. دوئل با مودی چه حسی داشت؟
واااااای افتضاح بود! مردک چشم بابا قوری حتی یه طلسم درست نمیتونست اجرا کنه! هر چی زد به در و دیوار خورد! اینقدر بد بود که اعصابم رو خرد کرد که آخر سر خودم خودم رو کشتم! ولی بعدا همه جا جار زد که اون من رو کشته! فکر کن! اولین طلسمی که توی دوئل به کار برد لوموس بود!

22. گشنه و تشنه نمی شی؟
گشنه و تشنه نمیشم ولی همواره در حال خوردن و نوشیدنم! اینکه محلی برای ذخیره ندارم و همه اش میریزه کف زمین البته بی تاثیر نیست.

23. درد رو احساس می کنی؟ اصلا احساس داری؟
دیگه ببخشید اسکلتم، روح که نیستم. بله که درد رو حس میکنم. بدترین درد هم اینه که موریانه من رو با چوب اشتباه بگیره و از داخل مشغول جویدن معز استخوانم بشه...وااااااای!

24. تو آینه نفاق انگیز چی می بینی؟
هوم؟ من؟ هیچی، چیزی نمیبینم اصلا. فقط یه مه خاکستری. (هیستوری آینه نفاق انگیز را مجددا پاک میکند)

25. زمانی که زنده بودی بیشتر بهت خوش می گذشت یا الان؟
الان خیلی بهتره. مردم بیشتر ازم میترسن. فقط کافیه کلاه شنلم رو بندازم که علی الحساب سه چهار نفر رو قبضه روح کنم. اتفاقا از عزرائیل و مابقی فرشته های مرگ پورسانت میگیرم برای این کار!

26. چه چیزایی شادت میکنه و باعث میشه حالت بهتر بشه؟ چه چیزهایی غمگینت می کنه؟
خدمت به ارباب، قتل و غارت و شکنجه و شیر پرچرب همیشه من رو خوشحال میکنه. چیزی هم که منو غمگین میکنه فکر کردن به این موضوعه که نکنه یه روز نتونم این کارها رو بکنم.

27. قطعا باید اهدافی داشته باشی که تو این جهان موندگار شدی. لطفا اولویت بندیشون کن.
خدمت صادقانه و خالصانه به ارباب. فخر فروختن به عالم و آدم مبنی بر اینکه من بعد از مرگم زندم ولی شما نه!

28.حقیقتو بگو. معجون راستی روت اثر گذاشته یا نه؟
همین نوشیدنی گس بدمزه رو میگی؟ نمیدونم فکر میکنم اثر گذاشته باشه چون طعمش رو میتونم توی مغز استخونم حس کنم.

29. علامت شومت رو کجا داغ زدی؟
وقتی به صورت اسکلت برگشتم ارباب علامت شوم رو روی استخونم داغ زد.

30. همیشه برام سوال بوده بی مهره ها چطور می تونن بدون داشتن اسکلت درونی، دست و پا ( و در صورت وجود بالشون) رو تکون بدن. الان برام سواله یه اسکلت چطور میتونه بدون داشتن ماهیچه و مخلفات کارهای روزمره شو انجام بده؟
بی مهره ها رو نمیدونم منم ولی جواب سوالت در مورد من خیلی ساده است. به وسیله مفاصل! مفصل های من با گوشت و ماهیچه هام از بین نرفتن. اونا به همون محکمی استخوان هام هستن و به من امکان میدن به هر وری که میخوام حرکت کنم‌. روحم البته بی تاثیر نیست. بیچاره سعی میکنه به زور خودش رو توی چارچوب اسکلتیم نگهداره.

وزیر کاغذی که در دست داشت را به مچاله به گوشه ای پرت کرد و آنگاه کاغذ دیگری از جیش بیرون کشید.
- و کنون نیز افتراجات بانوی غریبِ مشکی را پاسخ گویید: (پرسش های دوریا بلک)

۱. جناب پروفسور روزیه! وقتی قبول زحمت کردی برای تدریس هاگوارتز، به این فکر نکردی که ممکنه بچه‌ها شب‌ها کابوس ببینن؟ اصلا کی از شمای اسکلت خواست بیای و تدریس کنی؟[/b]
چرا راستش خیلی بهش فکر کردم و از ذوق اینکه بچه ها سر کلاس قراره با دیدن من تشنج کنن و کف و خون بالا بیارن تا خود صبح نخوابیدم! چه صحنه ای میتونست قشنگ تر از این باشه؟ پیشنهاد تدریس رو هم شخص مدیریت محترم هاگوارتز بانو وارنر به صورت یک نامه رسمی به من دادن. یعنی من داشتم یه دور دیگه پدر و مادر نویل رو تو اسایشگاه سنت مانگو شکنجه میکردم که جغد مدیریت هاگوارتز دعوتنامه تدریس رو برام فرستاد که بسیار موقعیت خوبی بود. چون دوتا از والدین یکی از دانش آموزان هاگوارتز هم اونجا بودن که شخصا و با رضایت قلبی رضایت خودشون مبنی بر اینکه من به عنوان استاد به پسرشون تدریس کنم رو اعلام کردن.

۲. اصلا چرا تصمیم گرفتی اسکلت بشی؟ تو که به هزاران زحمت مرگ رو دور زدی، نمی‌شد چهار گرم گوشت هم بمونه به استخونات؟
دیگه ببخشید زنده شدن آپشنال نیست که. من وقتی زنده شدم که همین اسکلت ازم باقی مونده بود. متاسفانه اون ور یکم کاغذ بازی اداری زیاد داره، روند رسیدگی پرونده طولانی میشه. و نتیجه اش شد اینی که میبینین.

۳. همین الان بهترین و بدترین مرگخوار رو نام ببر!
بهترین مرگخوار: تمام مرگخوارها
بدترین مرگخوار: نداریم! شما اگه بهترین باشی میتونی مرگخوار بشی، ولی اگه بد یا بدترین باشی نمیتونی افتخار مرگخوار بودن رو داشته باشی.

۴. بالاخره تونستی پاداش مربوط به مشاغل سخت و زیان آور رو بگیری یا نه؟ اگر گرفتی چرا نرفتی به ارباب تقدیمشون کنی؟
یه جغد از طرف مدیریت برام اومد که ۲ نات انداخته بودن داخل پاکت. قطعا اشتباه شده بود. از طریق کارتابل اداری اساتید به مدیریت مدرسه جغد ارسال کردم ببینم مابقی مبلغ کجاست ولی هنوز جوابی ندادن. قطعا به دستم برسه تقدیم ارباب میکنم.

۵. یه تحلیل شخصیتی از خودت ارائه بده. «آخه به اطلاعات اضافه درباره من چیکار داری؟!» هم جواب نیست!
خب من شخصیت بسیار دوست داشتنی و فروتنی دارم. من شدیدا خودخواهم، موذی و آب زیرکاهم. تازه به دوران رسیده و خالی بند و مفلوک و متوهم هم هستم. دقیقا بهترین صفات انسانی در وجود من جمع شده!

۶. نوشتی «محل زندگی: سر قبرم»! من خودم اون روز رفتم دم در اتاقت توی خونه‌ی ریدل! توضیح بده!
خب فگر کنم لازمه اینجا روشنگری کنم کمی. ببین من اسکلتم خب؟ جای اسکلت کجاست؟ توی قبر، دقیقا. حالا من اسکلتی سخنگو و متحرکم. پس هر جا که بخوابم یا زندگی کنم همانا قبر من آنجاست!

۷. اگر یه زمان برگردان داشته باشی، به کدوم دوره برمی‌گردی و چه کسی رو می‌کشی و چه کسی رو نجات می‌دی؟
هووووم، به دوران بنیانگذاران هاگوارتز میرفتم و غیر از سالازار کبیر بقیه رو میکشتم تا مدرسه به بهترین نحو تاسیس و اداره بشه و محلی برای پرورش اصیل زادگان باشه تا در آینده ارباب مدرسه و جامعه جادویی یکدست و اصیلی رو تحویل بگیره.

ادامه پراسیش خودمان...

17. در سر قبرتان می زیید، سایر مکان‌های قبرتان چه کم دارند؟ مثلا پای آن.

اونجا تاریکه و متاسفانه اینترنتش هم ضعیفه. برای همین سال هاست سر قبر رو برای سکونت انتخاب کردم. باد کولر هم اینجا بهتر بهم میرسه.

18. اینکه بسیار بخورید و فربه نشوید چون است؟
خیلی خوبه. از مزایای نداشتن معده اینه که میتونم جیره غذای یک سال یک کشور رو بخورم و سیر بشم ولی حتی یک گرم از اون غذاها کم نشه. من مرگخواری سازگار با محیط زیستم!

19. گر قصد شکنجه جنابتان را داشته باشیم می بایست چون کنیم؟
وزیر جان، میدونم جواب دادن به سوالاتت و تاثیر معجون یکم طول کشید ولی سگ نیاری ها. به اسم طولانی و جذابت قسمت میدم سگ مگ نیاری اینجا! با هم کنار میایم یه جوری.

20. روزانه‌آ، احساساتتان نسبت به وزارت فخیمه و پرجلال و شکوه و عظمت و بی مانند آه و فغان، وزیر گرام و دنگِ دینگ نفرت زای را بیان دارید.
وزارتی بسیار زیبا، جادار و مطمئن! همین که از بنده دعوت کردید خدمتتون برسم به صرف شیرینی و شربت نشان از سیاستی صحیح داره. قطعا با سیاست شما ما میتونیم وزارت پر جلال و شکوه و عظمت و بی مانند آه و فغان را به کشورهای دیگه هم صادر کنیم.

۲۱. کنون نسبت بدین خمسه مذکور در ذیل نظر خویش در خصوص جنابانشان را گویید.

سه بلای مجهول لام عجیب (بلاتریکس لسترنج):
قوم و خویشی کار درست و باعث افتخار خاندان.

خط ایی جنگ مذکر (لینی وارنر): بانو وارنر بزرگ خاندان پیکسی های مقیم لندن، مدیر و مدبر و متفکر.

تری این وان قابلمه کج (سدریک دیگوری): اگه کسی که میخونه میشه خواننده سدریک به عنوان کسی که میخوابه میشه خوابنده! پر تلاش، خوش خواب و ارام بخش (به عیر از وقتایی که خر و پف میکنه)

سیه غریب (دوریا بلک): مچاله کننده قلب خوانندگان، برنده مسابقات دارکنس گات تلنت. فوران استعداد.

آن شمایی که یک اَبَر ناشنوا می باشد (یوآن آبرکرومبی): کسی که همیشه اسمش رو با خودم اشتباه میگیرم! ایوان، یوآن! نکن عزیز من، ما داریم اینجا زحمت میکشیم!

22. پنج شخص به انتخاب خوی برگزیده و نظر خویش پیرامون ایشان گوی.
من به جای پنج نفر پنج بار ارباب رو برمیگزینم! رهبری ذاتی، خشانتی آسمانی، قلبی فراخ و گسترده و اراده ای آهنین که خدمت زیر سایه اش افتخاری بی پایان برای مرگخوارانشان است.

23. ز بهر رهایی زین سرای چه شخصی و چه سندی را حاضر است برایتان گرو گذارد؟
از آنجایی که من شخصیتی بسیااااار محبوب و بسیااااااار پر طرفدار هستم فکر میکنم هیچ کس برای وثیقه گذاشتن پیدا نشه وزیر جان. معجون دوم رو هم همینجا در خدمتت هستم!

24. معمجنیدن چون بود؟
هه؟ معمجنیدن؟ معجونیدن؟ والا آبش خوب بود، دماشم مناسب بود. فقط طعمش بد بود. یکم کارامل بهش اضافه میکردین بهتر میشد. روشم خامه فرم گرفته و اندگی ترافل و یه نی چتری هم دیگه تکمیلش میکرد.

25. به معجون بینان درون خانه نکته‌ای گویید و سخنی با معجونیان آتی.
به معجون بینان عزیز داخل خونه توصیه میکنم که هر کدوم چند قرم برن عقب تر...عقب تر...بازم عقب تر. حالا بهتر شد، اینطوری به چشم هاشون فشار نمیاد!
و در مورد معجونیان آتی، ای دوست یا دشمنی که پس از من به این سرای وارد گشته و معجون ها خواهی خورد، با خودت دستکش آهنی بسیار بیاور که در این سرای تایپ ها کرده و سر انگشتانت زخم ها خواهد شد!




×× با تقدیر و تشکر از ایوان روزیه عزیز و گرامی، متهم بعدی به زودی به این سرای خواهد آمد.××



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
مرگ‌خواران در اینکه حین همه‌ی تمام تلاششون رو برای مهار بلاتریکس میکردن به پرده‌ی سینما خیره شدن تا ببینن توی این فیلم نحس قراره چه اتفاقی بیافته؟

در مخفیگاه لرد باز شد و دامبلدور با چشم‌هایی پر از اشک اومد داخل.
- تام!
- دامبلدور!
- پسرم... شنیدم که چی گفتی. همیشه میدونستم به سمت روشنایی برمیگردی.
- دامبلدووور!
- بیا پسرم... بیا! خجالت نکش.

ولدمورتِ روی پرده از جاش پرید و به طرف دامبلدور هجوم برد.

یک لحظه مرگ‌خوار ها و بلاتریکس از اینکه اربابشون هنوز اقتدارشو حفظ کرده خوشحال شدن و بی حرکت وایستادن.
ولی حرکت بعدی لرد کاملا برخلاف پیشبینیشون بود.

لرد با عجله به سمت دامبلدور دوید یکدفعه به طرز ناباورانه‌ای بغلش کرد.

بلاتریکس که با دیدن این صحنه سیم‌های مغزش قاطی شده بود جیغ کوتاهی کشید و بیهوش روی دست مرگ‌خوار ها افتاد.
ولی انگار کارگردان هنوز هم بیخیال نشده بود.

لرد در حالی که توی بغل دامبلدور گریه میکرد گفت:
- دامبلدور! ببخشید که این همه وقت اذیتت کردم. خیلی آدم بدی بودم. دیگه قول می‌دم کسی رو اذیت نکنم. از این به بعد آدم خوبی میشم و به همه کمک میکنم.
-نگران نباش مسرم من همیشه دوستت داشتم. مطمئن بودم که یه روزی برمیگردی پیشم. گذشته ها گذشته. مهم الانه...

بلاتریکس حتی با اینکه بیهوش روی دست و پای مرگخوارها پخش شده بود با شنیدن هر کلمه از جانب لرد و دامبلدور روی پرده تشنج میکرد!
مرگ‌خوارها هم نمیدونستن که اون لحظه به تماشا ادامه بدن، بلاتریکس رو بیدار کنن یا ایوانو بگیرن که دوباره از یه سوراخی فرار نکنه.




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
مرگخواران همانطور که مشغول دیدن فیلم بودند اعتراض هایشان ثانیه به ثانیه بالا می گرفت و بیشتر میشد. فیلم هری پاتر آنقدر تناقص و تحریف را از نظر تماشاگران مرگخوار داشت که اگر کارگردان فیلم در آن لحظه آنجا بود او را می گرفتند و خفه می کردند تا اثری از او نماند ولی حیف که در دسترسشان نبود و مجبور بودند فیلم را تحمل کنند و برای حفظ انگیزه شأن شخصیت های خود را در فیلم پیدا کنند.

- اون منم! کتش خیلی شبیه منه...پاهای بزرگی هم داره که معلومه همش داره ازش به عنوان لگد استفاده می کنه.
- نه تری تو توی فیلم سیاهی لشکری! اصن فکر نکنم اسمی از تو برده باشن داخل فیلم! در ضمن اون هاگریده و خیلی از تو بزرگتره!
- خودت چی؟ تو که اصلا داخل فیلم نیستی! فیلمی هم درباره نساختن فقط تو کتاب آخری اون نسخه فرعی.

اسکورپیوس حرفی برای گفتن نداشت و تری خوب جواب او را داده بود پس سکوت کره تا بیشتر از این تری آبرویش را نبرد که با نگاه های خیره مرگخواران نگاهش به پره سینما جلب شد.

ولدمورت سفیدپوست در حالی که وارد مخفیگاهش شده بود به سمت دوربین و صفحه سینما رفت و شروع کرد به زانو زدن و خواندن نقشش.

- ای دنیا! دیگه خیلی دیره من دیگه نمی‌خوام آدم بدی باشم من می‌خوام خوب بشم من می‌خوام با هری پاتر صلح کنم و با اون به مردم دنیا کمک کنم!

مرگخواران در حالی که سعی می کردند گروهی و گله ای بلاتریکس را مهار کنند به صحفه سینما نگاه کردند و فکر کردند چگونه و چرا که اربابشان نه سفید پوست بود و نه این حرف ها را زده بود و حالا چرا این صحنه در فیلم پخش شده بود.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۱۷:۳۳:۵۴

دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲:۵۸ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
- کی جرئت کرده همچین اراجیفی تو فیلمنامه بنویسه؟ این داستان تحریف شده‌ست! حقیقت نداره! این...

فریاد بلاتریکس با دیالوگ هری نصفه ماند.

- من پسری‌ام که زنده موند! من امید جامعه‌ی جادوگری‌ام! ولدمورتو نابود می‌کنم و همه‌‌تونو از زیر سیاهیش نجات میدم!

بلاتریکس با اطمینان بیشتری فریاد کشیدن را از سر گرفت.
- من که گفتم تحریفه! دیدین؟ دیدین؟ این کله‌زخمی اصلا عرضه داشت خودخواسته همچین مزخرفاتی بگه بدون اینکه دامبلدور ازش بخواد؟ نه! همش عین یه عروسک بازیچه‌ی دست اون پیرمرد بود! این فیلم با داستان ساختگیش نقض مسلم حقوق اربابه!

با بالا گرفتن صدای اعتراض تماشاچیان، نگهبان‌ها به طرف بلاتریکس هجوم بردند تا او را ساکت کنند. اما با دیدن جرقه‌های الکتریسیته‌ای که لای موهای بلاتریکس می‌درخشید، منصرف شده و تصمیم گرفتند صبر کنند تا خشمش خودبه‌خود فروکش کند.

- بشین بلا، بذار ببینیم بقیه‌ش چی میشه.

چشم‌غره‌ی سهمگینی که بلاتریکس نثار آیلین کرد، توانایی این را داشت که او را ذوب کرده، از سطح زمین عبور داده و به هسته برساند. اما آیلین محو تماشای فیلم و سخت مشغول پاپ‌کرن خوردن بود و چشم‌غره را ندید. بنابراین ذوب هم نشد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱:۳۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
مرگخواران که تا آن لحظه در حال تفکر و به دنبال پیدا کردن راه خروج سینما بودند ناگهان سر جایشان متوقف شدند.

- این الان چی گفت؟

دمای هوایی که در محدوده ی یک متری بلاتریکس بود به طرز خطرناکی افزایش پیدا کرد و مرگخواران نزدیک به او پیش از هر چیز از او فاصله گرفتند. هکتور در کمال تعجب ساکت بود و به جای ویبره ی نرمال اش، صرفا همانجایی که ایستاده بود دچار ارتعاشی ناگهانی شد.
مرگخواران برای لحظه ای از خروج از سینما صرف نظر کردند و روی صندلی های ردیف اول سینما که روی آنها نشسته بودند اندکی جا به جا شدند. آیلین به سمت مسئولی که کنار در سینما ایستاده بود رفت، یک بسته تخمه را با خشم از دست او قاپید، برگشت و سر جایش نشست.

- اسم همون کسی که پدر و مادر منو کشت چیه؟

هاگرید روی صفحه ی سینما، به آرامی و با لکنت گفت:
- اسم اون ولد... ولد...

مرگخواران دوباره سرجاهایشان خشک شدند. یعنی این فرد جرئت می کرد اسم ارباب والامقامشان را به زبانش بیاورد؟

-اسم اون... ولدمورته.

و آنجا بود که بلاتریکس منفجر شد.


ویرایش شده توسط آیلین پرینس در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۱:۴۹:۴۴

............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۰:۴۶ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲
ولی گاهی حتی " هر چه زودتر" هم دیر بود!

سیل اشک، ایوان و کوسه را فرا گرفت و با خود برد.
و چقدر خوش شانس بودند که اشک های جاری، خودشان راه خروج را پیدا می کردند.

لینی هنوز جلوی در خروجی ایستاده و با جدیت دست هایش را باز کرده بود که مانع فرار ایوان و کوسه بشود.
- بلا... صدایی میاد!

بلاتریکس پشت سر لینی روی تخته سنگی نشسته بود و قاب عکس لرد سیاه را برق می انداخت.
- طبیعیه. از صبح دنبال این دو تا جونور بودیم. چیزی نخوردیم.

- نه نه... صدا جامد نیست. گاز هم نیست. مایعه!

بلاتریکس کمی از لینی فاصله گرفت.
- اینم طبیعیه. از صبح دنبال این دو تا جونور بودیم. دستشویی هم نرفتیم.

لینی قصد داشت بگوید صدا خیلی مایع تر از این حرف هاست... ولی فرصت نکرد. خود صدا به همراه کوسه و ایوان داخلش سر رسید و لینی و بقیه مرگخوارها را با خود برد.
همگی دست و پا می زدند و سعی می کردند در اشک های شور کوسه شنا کنند. سدریک سعی نمی کرد. بالش بادی اش مثل قایقی او را حمل می کرد. هکتور هم داخل پاتیلی نشسته بود و با ملاقه پارو می زد و سعی می کرد همه را زیر بگیرد. لینی دست نوازش بر سر کوسه می کشید که او را آرام کند که شاید دست از اشک ریختن بردارد.

سیل اشکی، مرگخواران را به سمت سالن سیاه رنگی هدایت، و به داخل آن پرتاب کرد.
سالن تاریک بود و صدای "هیس، هیسسسس" از هر طرفش به گوش می رسید. ناگهان نور بسیار براق و روشنی چشم هایشان را خیره کرد.

- ما تسلیمیم!
- هر کاری من کردم، سوزانا کرده در واقع.
- این از طرف خودش حرف می زنه. من زیادم تسلیم نیستم!

نور نزدیک تر شد.
- ساکت باشین... بشینین همون دو ردیف اول. مگه نمی بینین فیلم شروع شده. تخمه می خوایین؟ قاچاقی وارد کردم. از دو هفته پیش مونده ولی قابل خوردنه. هی تو... نَویز! و اون یکی... نَویب!

مرگخواران و کوسه اجبارا در سالن سینمای کوچک شهربازی مشغول تماشای فیلم شدند. کمی که می گذشت شاید می توانستند بی سر و صدا سالن را ترک کنند.

- چی نوشته؟
- هری پاتر و چی چی؟
- تشابه اسمیه؟
- تشابه اربابی هم که هست...

صدای هاگرید داخل فیلم بلند شد.
- بله. مرگخوارا! جادوگرای بد و مزخرف و به درد نخور و شروری هستن که به اسمشو نبر لعنتی زشت خاک بر سر خدمت می کنن. همه ازشون متنفرن هری. کسی نمی تونه جلوی من به آلبوس دامبلدور توهین کنه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۰:۴۹:۲۰



پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
اشک در چشمان کوسه حلقه زد. لبانش شروع به لرزیدن کرد و حنجره‌اش با چندین حرکت شنا و پروانه و درجا زدن، خود را برای جیغی گوشخراش گرم کرد.

- این چش شد یهو؟
- چرا داره اینجوری می‌کنه؟ صورتش چرا این ریختی شد؟
- شاید سعی داره با اجزای صورتش یه نمایش اجرا کنه برامون؟

ظاهرا بغض کردن کوسه‌ها با انسان متفاوت بود و هیچ یک از بچه‌ماگل‌های حاضر در تونل، تخصصی در زمینه‌ی بغض یک بچه کوسه‌ی سخنگوی حساس و زودرنج نداشتند.

این موضوع کمکی به رفع ناراحتی کوسه نکرد. ثانیه‌ای بعد، بغضش با صدای وحشتناکی ترکید و درحالی که چند سنگ ریزه از سقف تونل به پایین می‌ریخت، اشک‌های سیل‌آسایی شروع به باریدن کرد.

- فرار کنیییین!

ماگل‌های وحشت‌زده بی‌هدف شروع به دویدن کردند و ایوان زحمت زیادی کشید تا هر بار خود را از زیر دست و پایشان نجات دهد. تعداد ماگل‌ها زیاد بود و کار ایوان سخت.

صدای گریه‌ی کوسه در تونل می‌پیچید و در اثرش همچنان سنگ‌ریزه‌ها سقوط می‌کردند. اشک‌هایش بی‌وقفه پایین می‌ریختند و حدود سه سانتی‌متر از سطح زمین بالا آمده بودند.

ایوان باید هر چه زودتر راه خروج از این جهنم را پیدا می‌کرد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
سلام!

غم من پیرمرد رو فرا گرفته! چطور دلتون اومد منو از جایی که خودم ساختم بندازید بیرون! من از سه جا عملم! قرص لوز المعده می خورم! تا حالا قرص لوز المعده خوردید؟ قهوه ایه! ولی از قدیم گفتن: بخشش از بزرگان است. پس من نمی بخشمتون! دسترسی منو بدید، برم.



سلام بر سالازار کبیر!
حالا خیلی هم نذارین غم فراتون بگیره...سخت نگیرین به خودتون آخر عمری.


خوش برگشتین!


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۲ ۲:۳۸:۳۴


پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
دسته ی دختر ها حالا به ایوان رسیده بودن.

- شما... با من... چی کار دارین؟

یکی از دختر ها انگشتش رو از وسط قفسه ی سینه ی ایوان رد میکنه.

- این یه کم زیادی طبیعی نیست؟
- نه بابا الان دیگه از این طبیعی ترش هم درست میکنن. این تازه با این خنگیش به نظرم مشخصه الکیه!
- من الکی نیستم! من خنگ نیستم! من یه اسکلت واقعی باهوشم!

اون یکی دختر در حالی که تلاش می کرد یک سیخ چوبی که از روی زمین برداشته بود رو در جایی که باید دماغ ایوان میبود، فرو کنه، گفت:
- ولی من همچنان فکر میکنم یه جای کار این میلنگه. به نظرم بیا پیچ و مهره های استخونشو از هم باز کنیم. برای پروژه ی پایان نامه منم خوبه.

ایوان اصلا خوشش نمیومد پیچ و مهره هاش از هم باز بشه. اون فقط میخواست هر چه سریع تر از اونجا فرار کنه.

کوسه هم که این همه همبازی خوب رو دیده بود بلاخره خودش رو به اونا میرسونه.
- منم بازی، منم بازی!

دختر ها که اصلا حواسشون به پشت سرشون نبود، با شنیدن صدای کوسه شوکه میشن و یکیشون در واکنشی غریضی جیغ کشون، مشتش رو توی هوا بلند میکنه و صاف و مستقیم تو دهن کوسه فرود میاره!

تق...تق... تق... تق تق...

این صدای فرود اومدن دندون های کوسه روی زمین بود!

- اصلا از این بازی خوشم نیومد!

تق...


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۴۰۲
بلوینا با آرامش تمام بهترین لباسش را می پوشد و در اخر ان کفش پاشنه بلندی را که همیشه می پوشید را به پا می کند. وقتی به جلوی در عمارت می رسد با حرکت چوبدستی ان را باز می کند و وارد عمارت می شود. در پشت در اتاق در می زند و وارد اتاق می شود. بلوینا با لبخندی بر روی صندلی جلوی ولدمورت پشت میز می نشیند. با پوزخندی به ولدمورت می گوید:« سلام تام باید منو یادت باشه بلوینا بلک هستم، از وقتی که توی هاگوارتز درس می خوندی قدرتمند تر شدی خوب بالاخره اومدم عضو مرگ خواران بشم و مطمئنم خوش حال می شی یک خون آشام قدرتمند مثل من عضوی از شما باشه نه؟ بلا هم که دختر نوه ی برادرمه و خوشحالم که زیر دست خودته، بعدشم بالاخره دختر یکی از مدیر های هاگوارتز بودم به یک کاری میام».

و چشمان خاکستری رنگش نگاهی به برگه انداخت و سوال ها رو بررسی کرد و با پوزخندی بلند به سوالات جواب داد:«


هرگونه سابقه عضویت قبلی در یکی از گروه های مرگخواران/محفل را با زبان خوش شرح دهید.

محفل؟ شوخی می کنی؟ اصالت مهم تره که اون نمک نشناس ها رعایت نمی کنن.

2-مهمترین فرق دامبلدور و لرد در کتاب چیست؟

بنظر من فرق گذاشتن کار افراد ضعیفه افراد قدرتمند مثل لرد سیاه نیازی به مقایسه با یک مدیره مدرسه نداره.

3-مهمترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در مرگخواران چیست؟

قدرت و اصالتی که روی اون خیلی تاکید شده.

4-به دلخواه روی یکی از محفلی ها لقبی بگذارید!

محفلی ها اونقدر مهم نیستند و برام مهم نیست که اسم مزخرفی داشته باشند.

5-به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به پر کردن شکم ویزلی هاست؟

ویزلی ها؟ خائن های اصیل؟ حتی حوصله فکر کردن به سیر بودنشون هم ندارم.

6-بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

کشتن سیریوس عزیز که یکی از نوادگان مزخرف خانواده ما هست

7-در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟
نجینی ماری قدرتمند هست و اگر من باشم ترجیح می دم برای غذاش یک ماگل خوشمزه بهش بدم

8-به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

با این سوال تنها توهین به لرد سیاهه مگه حالا اون ها که دارن چی گیرشون اومده

9-یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.


باهاش بهتره جارو درست کنه بیاد و سر قبر پدر من رو تمیز کنه، بالاخره پدرم روزی مدیر هاگوارتز بوده.



بعد از اتمام حرف هایش بلوینا برگه را محکم روی میز گذاشت و با لبخندی گفت:«خوب نظرت چیه تام فکر کنم جواب هام قانعت کرده باشه».


بلوینای عزیز خوش اومدین.

برای سنجش شما و تصمیم گرفتن درباره این که برای این گروه مناسب هستین یا نه( و حتی این که این گروه برای شما مناسبه یا نه) احتیاج به خوندن پست هاتون و دیدن فعالیتتون داریم. شما تازه اومدین. یه مدت فعالیت کنین که ما هم با شما و شخصیت بلوینا و شکل نوشته هاتون آشنا بشیم. بعدا اگه خواستین دوباره درخواست بدین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۲/۶/۴ ۲۳:۰۷:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.