هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲:۲۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
آقا ناموسا ما رفتیم دنبال کسب روزی حلال شب عیدی یه لقمه نون بذاریم سر سفره شیطان هامون شما زرتی دسترسی مارو گرفتید که!
خب من نباشم کی تعادل جمعیتو حفظ میکنه؟این دسترسی مارو بدین بریم دنبال کار و زندگیمون.
با تشکر
پ.ن
اقا دسترسی رو گرفتید چرا معرفی شخصیتمو پاک کردین اخه!

انجام شد.


ویرایش شده توسط مرگ در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۲۱:۳۱:۰۰
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۲۲:۲۷:۴۴


پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶:۵۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
نقل قول:

پاتریشیا وینتربورن نوشته:
سلام. من برای این انجمن یه ایده دارم. خیلی خوبه که این انجمن همه‌چیز داره، سینمای جادویی، سالن برگزاری کنسرت و غیره. اما یه‌چیزی کم داره؛ سالن تئاتر.

درخواست مجوز دارم برای تاپیکی به اسم "تئاتر شهر لندن". سوژه‌ش هم توی ذهنمه و اگه مجوز گرفتم اعلامش می کنم.

سلام پاتریشیا جان.

کسی فعلا اینورا نیست برای همین دیگه من اومدم.

در واقع کار با یه انجمن برعکس اینیه که میگی. در اصل ما سوژه رو به ناظر میگیم که اگر تاپیک مناسبی از قدیم براش نبود و نمیشد تاپیکا رو تغییر کاربری داد در اون صورت تاپیک جدیدی زده بشه.

در کل هم یه سالن تئاتر توی هاگزمید داریم و اصلا نیاز نیست هر انجمنی یدونه سالن تئاتر داشته باشه.

ولی اگر دوست داری میتونی سوژه ت رو با پیام شخصی بهم بگی، شاید باهم بتونیم توی لندن یه تاپیک خوب براش پیدا کنیم.

موفق باشی.



پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳:۵۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بالتازار چوب دستی خود را تا حلق دانش اموز خطاکار فرو کرد تا دیگر مرتکب خطا نشود اما درهمین حال چوبدستی بالتازار در دماغ دانش اموز خطاکار شکست. بالتازار عصبانی شد و فریادی زد که کلاغها از اسمان به داخل کلاس اومدند و به بالتازار حمله کردند. بالتازار بیچاره چهارصدتا بچه.. چیز نه! بالتازار از شدت بدبختی روی زمین افتاد ولی محکم زمین افتاد و پاش و کمرش همزمان شکستند


تصویر کوچک شده


پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸:۱۱ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
مرد مو فرفری بیچاره کبود شد و دیگه به اینجا نیومد که نیومد.
بالتازار نفس عمیقی کشید تا ارامش کند اما در همین لحظه مگسی را هم بالا کشید. بالتازار که به حشرات حساسیت داشت بعد از کلی عطسه و فین و صحنه های کثیف دیگر مگس را از بینی خود بیرون کرد و دوباره نفس عمیق کشید. پس از ان به سراغ تنبیه دانش اموز خطاکار رفت



پاسخ به: شهرداری شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳:۰۸ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام. من برای این انجمن یه ایده دارم. خیلی خوبه که این انجمن همه‌چیز داره، سینمای جادویی، سالن برگزاری کنسرت و غیره. اما یه‌چیزی کم داره؛ سالن تئاتر.

درخواست مجوز دارم برای تاپیکی به اسم "تئاتر شهر لندن". سوژه‌ش هم توی ذهنمه و اگه مجوز گرفتم اعلامش می کنم.


به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


پاسخ به: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰:۴۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
پروفسور بالتازار بر خلاف پروفسور حسن قوانین بسیار سختی را در مدرسه اش وضع کرده بود و در آن لحظه داشت از رعایت یکی از آن ها که تمیزی رداها بود، اطمینان حاصل می کرد.

دانش آموزان بی حرکت ایستاده بودند و بالتازار ذره بینش را روی لباس های آن ها حرکت می داد تا بلکه کرک یا آشغال ریزی رویشان پیدا کند.

و بالاخره... بله، بالاخره یافت. هر چه باشد جوینده یابنده است و حالا نوبت این بود که دانش آموز خطاکار شدیدا تنبیه شود.

ناگهان بوق هشدار به صدا درآمد.
"هفتاد کلمه ی شما نود کلمه شد."

"باشه، بذار اینو بگم، بعد میرم."

"الان صد و یک کلمه شد و تازه داری دیالوگم میگی."

بله، بچه های گل داخل خانه، همان طور که داشتم زر... نه یعنی می فرمودم، دانش آموز خطاکار قرار بود به شدت کتک بخورد و بالتازار چوبدستی اش را بالا برد تا در سوراخ دماغ او فرو کند، اما...

اما در این لحظه یک مرد موفرفری با کت و شلوار قرمز که تیپیکال تبلیغ های تلویزیونی ماگل ها بود، داخل صحنه پرید و یک جفت دستکش از جیب هایش بیرون آورد و رو به دوربین گفت:
"با دستکش های مخصوص بالتازار تمام کرک ها رو به راحتی از لباس هاتون جدا کنین."

بالتازار با دیدن مرد موفرفری از عصبانیت قرمز، بنفش و بعد سیاه شد و فریاد زد:
"قرار بود این تکه رو خودم اجرا کنم."

و با چوبدستی اش به او حمله کرد و...

کسی یقه ی راوی را از پشت گرفت و او را از صحنه خارج کرد و بالتازار و مرد موفرفری مشغول کتک کاری شدند.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۸:۴۳:۳۰
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۸:۴۴:۴۱
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۸:۴۶:۴۶
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۸:۴۸:۳۵
ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۷ ۱۸:۴۹:۱۶



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸:۵۹ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام بردلی.

خیلی ممنون که اطلاع دادی. اولی clap موند و دومی به yay تغییر پیدا کرد.




پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷:۱۴ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلام بر سه ناظر اینجا! حسن و مافل و گابل.

یه مورد ریز:

کد این شکلک:
تصویر کوچک شده



با این یکی:
تصویر کوچک شده




یکسانه. دومی باید عوض بشه.

مرسی


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹:۴۵ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
گادفری خودش را در زیرزمین آپارتمان ناتان مچاله کرده بود و می لرزید و به این فکر می کرد که آیا بقیه او را به خاطر عملی که مرتکب شده بود، تنها گذاشته بودند؟

رزالی رفته بود، هفته ها بود که ناتان را ندیده بود و خبری از هم رزمان محفلی اش نیز نبود. در حالی که حس می کرد یک دیوانه ساز بر پیشانی اش بوسه زده، کف زمین خزید و خودش را به یخچال رساند و یک بطری خون از داخل آن برداشت و سعی کرد محتویاتش را بنوشد، ولی معده اش آن را پس زد.

بطری را سر جایش گذاشت و به گوشه ای خزید و دراز کشید و لحاف را روی خودش انداخت و در ذهنش شروع کرد به حرف زدن با ناتان:
"عزیزم، دراز کشیدن زیر این لحاف سنگین حس بسیار دلپذیری به من می دهد، باید بگویم تا حدی مثل این است که تو در بسترم هستی و مرا در آغوش گرم خود گرفته ای.

جز گرما و لطافت لحاف یا آغوش تو چه چیز می تواند دلهره و آشوب روحم را بزداید؟ ناتانم، به من بگو آیا این لحاف یک روح پلید شیطانی را در آغوش گرفته؟ آن نگاه خشمگینی که در چشمان رزالی دیدم و آن نگاه سردی که در چشمان تو دیدم، آیا مهر تاییدی بود بر شرارتم؟"

در این لحظه صدایی در ذهنش پاسخ داد:
"مساله کاری نیست که تو انجام دادی، نیت تو است. تو دخترت را به خاطر محافظت از بقیه نکشتی. او را نابود کردی، چون از او می ترسیدی."

گادفری دندان های تیز کودکش را که پشت لب های کوچکش پنهان شده بودند، به خاطر آورد و شرارتی را که پشت چهره ی معصوم او خوابیده بود و همین طور اشتیاقش برای فرو بردن دندان های ریز و تیزش در گلوی او.

"پدر، بگذار خون تو را بنوشم و سیراب شوم."

لحاف را روی سرش کشید، طوری که انگار می توانست با این کار تصویر دخترش را از ذهنش بیرون کند.

"بگذار خون‌ تو در بدنم جاری شود و بیش از پیش با هم یکی شویم. بگذار زندگی ات متعلق به من باشد."

گادفری سرش را به نشانه ی نفی تکان داد.
"نه، این ها خیالات است. او این حرف ها را به من نزد."

دخترش در ذهنش محو شد و رزالی جای او را گرفت.
"من جان تو را دو بار نجات دادم. اما حالا می خواهم زندگی ات را به دخترمان تقدیم کنی."

لحاف را کنار زد و از جایش بلند شد و دوباره به سمت یخچال رفت و بطری خون را از آن درآورد.
"به خاطر کمبود خون دچار توهم شده ام."

محتویات بطری را به یک باره نوشید و سعی کرد در برابر اصرار معده اش به پس زدن آن مقاومت کند، اما نتوانست و تمام خونی که نوشیده بود، از گلویش بالا آمد و از دهانش بیرون ریخت و کف زیرزمین جاری شد.

روی زانوهایش نشست و خم شد و به انعکاس چهره ی خودش در آن دریاچه ی خون نگاه کرد.
"نه یک فرشته ی معصوم و نه یک هیولای شیطانی، بلکه یک موجود ناقص بین این دو."




پاسخ به: اگه جنسیت شخصیت های هری پاتر مخالف بود اونا چه شکلی می شدن
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰:۴۷ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ساده اس
هری و هرمیون اسمای شبیه به هم دارن بس حالا هرمیون یاتر و هری گرینجر داریم
هرمیون همون عینک هری رو داره با همون چشمو مو و زخم ولی موهاش موج داره رنگش خرماییه با هد بند جمع شده
هری گرینجر هم خرخونه خرخوووون به شدت باهوش چشم و موهای عسلی موهای مشابه هری اصلیه فقط رنگش فرق داره
رون یه دختر خیلیییی ناز شکمو با همون رنگ مو موهای لخت بلند کلا تو باغ نیست اسمشم رونیا ویزلیه حالا کی با کی به هم علاقه مند میشن؟
رونیا ویزلی و هری گرینجر
ومیرسیم به اصل مطلببببببب
دشمن هرمیون کی میشه ؟ ولدمورت؟ نع
نه نه نه
مادام ویولت
به شدت زشته تو مایه های مالیفیسنته موهاش از مار های سبز ساخته شده
اره دیگه خیلی راحتم هری و هرمیون و رونیا رو با موهاش خفه میکنه هاگوارتزعزا دار میشه و قصه ی ما به سر رسیددددددددددددد







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.