هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۳۴ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#41
لیگ دوئل نیست که گریف کُشونه.
منم ثبت کنید در طنز و جدی و اگه نمیشه. اول طنز بعد جدی. نه نه نظرم عوض شد. اول جدی.




ویرایش ناظر: جدی نویسی ثبت شد. لطفا تکلیف خودتون رو همون ابتدا مشخص کنید.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۵۶:۰۹

تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی پاتریشیا وینتربورن
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۴۱ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#42
سلام خانم دیگوری.

بله، همان‌طور که گفتم، قرار است سازمان‌های گوناگونی تاسیس کنم که یکی از آنها سازمان "حمایت از گل‌ها و گیاهان و حیوانات" است.


به پاتریشیا وينتربورن رای بدهید!
با پاتریشیا باشی، نظیر نداری!


پاسخ به: ساختمان مخوف هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱:۵۹ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#43
- دیگه با چه رویی اسم خودت رو چوپون می‌ذاری؟

صحنه‌ی هولناک روبه‌رو و زخم‌ زبان جعفر گذشته، دست به دست هم دادند و ناگهان کنترل بدن جعفر دست خودش نبود. دیگر تحمل چنین شوک رعب‌آوری را نداشت. سیاهی اطرافش را فراگرفت، احساس کرد که دارد در خلاء تاریکی غرق می‌شود و درآخر، جعفر ماند و تاریکی مطلق.

ساعتی بعد

اولین چیزی که چشمان خسته‌ و بی‌فروغ‌ جعفر پس از به هوش آمدن در اتاقش دیدند، چهره عصبانی جعفر گذشته بود که دست به سینه جلوی او ایستاده و به او زل زده بود.
- پس بلاخره از خوابت دل‌ کندی؟

ناگهان طوفانی از خاطرات خونین بی‌امان به مغزش هجوم آوردند. صورت جعفر درهم رفت و به سرعت در جای خود نشست.
خواست حرفی بزند و از جعفر گذشته بپرسد که آنچه به یاد می‌آورد واقعا اتفاق افتاده بود یا تنها ساخته مغز او بود، اما قیافه خشمگین خود گذشته‌اش مهر تاییدی بر افکارش بود‌.
- باید برم.
- تو این وضعیت کجا می‌ذاری میری؟

جعفر جوابی نداد. جوابی هم نداشت. باید می‌رفت و رفت، حتی نمی دانست کجا میرود، مغزش به او میگفت برو و او گوش می‌کرد‌. نمی‌توانست یکی یکی تلف شدن گوسفندانی که یک عمر به پایشان گذاشته بود را ببیند. شاید به امید اینکه قاتل را پیدا کند می‌رفت. یادداشتی برای جکسی گذاشت و سفارش کرد خبر مجسمه پخش نشود.

خورشید داشت در آسمان ده غروب میکرد و در تمام هاگزمید یک نفر هم دیده نمی‌شد. کدخدا هیچ تعجب نکرد، گم شدن گوسفندها مردم را ترسانده بود، اگر مجسمه خون‌آلود را می‌دیدند که دیگر فاجعه می‌شد. بعضی چیز ها باید از مردم دهکده دور میماند.

ناگهان از دیدن آدمی جا خورد، دختری با بیخیالی مطلق قدم می‌زد و به محض دیدن جعفر دستانش را درون جیب هایش فرو کرد.
- شما مگه خبر دزدیدن حیوونا رو نشنیدید خانم؟
- همچین فرصتی کم گیر میاد، هیچوقت قبل از نیمه های شب هاگزمید انقدر خلوت نبوده. میرم قدم بزنم.
- پس اون قاتل گوسفندا چی؟
- در واقع کسی که اون قاتل باید ازش بترسه منم. چون ازش یه چیزایی دارم.

اسکارلت شانه هایش را بالا انداخت و هیجان‌زده لبخندی زد سپس خنجری با خون خشک شده را به کدخدا داد.
- این خدمت شما، نزدیک میدون روی زمین پیداش کردم. باید خون روی چاقو رو با مجسمه تطبیق میدادم، که غیبش کردن. بعدا می‌بینمتون.

و از جلوی چشمان مبهوت جعفر غیب شد.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴:۴۵ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#44
جعفر و روندا که عرصه رو برای شفادهنده شدن خودشون کاملا باز می‌دیدن، حالا با دیدن رزالین بعنوان مانع جدید غرولندی می‌کنن.
- بابام همیشه می‌گفت قوز بالای قوز بسیاره.
- واقعا نیاز دارم بشنوم که پیچ‌گوشتیت هنوز دم دستته!
- متاسفانه نه‌تنها یک‌بار مصرف بود که یکی دیگه هم ندارم.

رزالین با دیدن جعفر و روندا که همین‌طور در حال مکالمه بودن انگار نه انگار که خودش به تازگی وارد شده، شروع به صاف کردن گلوش می‌کنه.
- اهم اهم... هی؟ با شما بودما! اینجا چی کار می‌کنین؟

جعفر و روندا دچار چنان فروپاشیِ نقشه‌ای شده بودن که فراموش کرده بودن جلوی رزالین دارن بلند بلند حرف می‌زنن. اما جلب شدن توجهشون به رزالین کمک خاصی جز سکوت پیشه کردن بهشون نمی‌کنه. چون واقعا نمی‌دونستن در جواب چی بگن!

رزالین جلو میاد، جعفرو از رو میز هل می‌ده به پایین و روندا رو هم از جای شفادهنده بلند می‌کنه و خودش سرجاش می‌شینه. بعد صندلیو جلو می‌کشه و دستاشو روی میز می‌ذاره.
- خب... حدس می‌زنم شما مراجعه‌کنندگان بعدی هستین نه؟

جعفر و روندا که از شوت شدنشون توسط رزالین دلخور بودن، حالا با شنیدن این حرف از مرلین خواسته شروع به تایید حرفش می‌کنن. بالاخره نباید فراموش کرد که اونا سر آگلانتاین رو زیر آب کرده بودن!

- آگلانتاین زودتر گذاشت رفت نه؟ متاسفم که مجبور شدین منتظر بمونین ولی اینجا نوبتی بیمار رو معاینه می‌کنیم. لطفا یکیتون بره بیرون و بعنوان نفر بعدی بیاد.

جعفر و روندا همزمان به سرعت به سمت در می‌رن تا ازش خارج بشن. ولی در حالی که هردو تلاش داشتن زودتر از دیگری از اتاق خارج بشن، وسط در گیر می‌کنن.
- چی کار می‌کنی؟ بذار من اول برم.
- چرا تو اول؟ خودم!



پاسخ به: ستاد انتخاباتی اما ونیتی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۵۳ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#45
گابریل عزیز! ( گب آیا خوبه؟)

نقل قول:
تو یک روحی اما؟

آیا همه ما روحهایی نیستیم زندانی در جسمی فانی؟
من به اصل خود برگشتم و جسم فانی رو نفی میکنم!

نقل قول:
ممکنه یهو بیای ملت جادوگران رو از جلو عقب راست و چپ پخ کنی؟ اگه بترسیم بهمون می‌خندی و شاد می‌شی؟


میاییم با هم محفلی جماعت رو پخ کرده و میخندیم. در راستای رد شدن از دیوارها و ترساندن جدی ملت هم هستیم ولی فعلا با کله به دیوار میخوریم!

نقل قول:
یک روح تاج‌گذاری شده به چه معناست؟ ملکه ارواح؟ من می‌تونم با ملکه ارواح تو دفترش تو وزارتخونه بازی کنم؟


ملکه سفیدی هستیم در تاریکی دنیای ارواح! ( وی تاج را از روی زمین پیدا کرده )
ما یک هیولای خوشگل و تاریک و خونخوار بدهیم بازی و تفرج کنید بهتر نیست؟ خیلی صفا میکنید!

نقل قول:
و آیا مگه روحا بیشتر شبا در حرکت نیستن؟ پس چرا عینک آفتابی؟ چه کسی پاسخگو خواهد بود وقتی ما اِما و اَمّا رو با هم قاطی کنیم و حتی این دو کلمه پشت سر هم بیان؟ تو به اَمّا اولویت داری یا اِما به اون اولویت داره؟ اگه وزیر بشی یعنی باید اون یکی رو همیشه با تشدید بنویسیم که مبادا خودشو جات نزنه؟


ما متفاوتیم و روح روزانه میباشیم. روزانه پیام جادو.
عینک افتابی را هم برای تغییر قیافه میزنیم. اصلا چگونه ما را شناختید؟
همچنین در شب و اوج تاریکی وظایف شکنجه و پخ کردن و حذف ملت را بر عهده داریم.
دولت تاریک ما برای این مشکل اخر هم راه حل دارد.
اول استفاده از کلمه مبارک و میمون « ولی» در جملات و
در کنار آن به ما بگویید وزیر ونیت ( ی را هم حذف کردیم که صفا کنید) یا همان ونیت خالی ( خیلی هم مجلسی است)


All great things begin with a vision ……....A DREAM تصویر کوچک شده


پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹:۱۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#46
درود

آمادگی خود را برای شرکت در بخش جدی اعلام می‌کنم.




ویرایش ناظر: ثبت شد.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۱۴:۴۷

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲:۴۰ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#47
عجب المپیکی! همش گوشت و رقابته!

من برای حضور در المپیک اعلام آمادگی میکنم. اولویتم شرکت در بخش طنز نویسی هستش. اما با کمی اختلاف مایل به جدی نویسی هم هستم. به همین خاطر هرجا برنامه دوئل رو هماهنگ‌تر میکنه و خود ناظر صلاح میدونه، من رو هم توی همون بخش بزاره.




ویرایش ناظر: طنز نویسی ثبت شد.


ویرایش شده توسط ایزابل مک‌دوگال در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱ ۲۰:۱۴:۲۴

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: بيلبورد وزارت خانه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶:۱۶ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#48
آیا هنوز تصمیم خود را نگرفته‌اید و نمی‌دانید به چه کسی رای بدهید؟
آیا پرسش‌هایی در ذهنتان هست که هنوز پاسخ‌شان را نگرفته‌اید؟

به ستاد وفادارترین حیوان بشری مراجعه کنید و از نزدیک با او صحبت کنید!


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

دولت دوستی و دوپامین،
دوستدار مردم، خاک پای دوپامین مردم!
-------------------------------------------------------



تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: محدوده آزاد جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱:۰۵ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#49
کلمات فعلی: بوسه، روزنامه، کرم ابریشم، شاپرک، کراوات، آزکابان، آغوش


پرنده‌ای در پهنه‌ی آسمان از این سو به آن سو می‌رفت و با ضربات بی‌امان باد می‌جنگید. گلرت یازده‌ساله یک چشمش را بسته بود و با انگشت سبابه‌اش پرنده را دنبال می‌کرد.
او بود که پرنده را به این سو و آن سو می‌برد یا پرنده بود که انگشت او را مسحور خود ساخته بود؟
به ساعتی قبل فکر می‌کرد. مادر پریشان‌حال آغوش خداحافظی را از او دریغ و او را راهی مدرسه کرده بود.
بی‌شک حتی با معیارهای سنگ‌دلانه مادرش، یک بوسه نمادین کوچک از راه دور هم کافی بود، اما تمام محبتی که از آن روز صبح از مادر به یاد داشت، غرغرش به جان او بود به خاطر کج بودن کراواتی که طرح کرم ابریشم و شاپرک روی آن به طرز احمقانه‌ای قرار بود او را مضحکه‌ی دانش‌آموزان تخس دورمسترانگ کند.
به یاد آوردن همین موضوع، خون را در رگ‌هایش به جوش آورد. پرنده آخرین چرخ‌هایش را در آسمان زد و آتش گرفت.
گلرت کراوات را از دور گردنش باز کرد و با دقت آن را در روزنامه‌ای که در کوله‌اش گذاشته بود پیچاند.
روزنامه انگلیسی بود و تصویر هولناک زندان مخوف آزکابان روی صفحه اول آن خودنمایی می‌کرد.

به روزهای پیش رویش فکر کرد. مدرسه برای او چندان تفاوتی با آزکابان نداشت...


کلمات نفر بعدی: جاودانه‌ساز، سبد، دندان نیش، خودنویس جادویی، نفرین طلایی، پیر، ساختمان


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: ستاد انتخاباتی سیریوس بلک
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴:۳۴ سه شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۳
#50
سلام بردلی.
خوشحالم که از داستان میکل آنژ خوشت اومده. برای من خیلی تاثیرگذار بود وقتی که اولین بار شنیدم. حالا سعی میکنم با دقت به پرسش‌هاتون پاسخ بدم:
1- ببینید همه یک روی چیز دارند بالاخره. همون روی سگ. دیگه چه برسه من که خودم اصلا سگم! یعنی شب‌ها که میخوام بخوابم، اصلا سگ میشم و میخوابم چون اونطوری خیلی نرم‌تر و راحت‌تر هستش. من خیلی تلاش می‌کنم که طبق شعار دولت یعنی "دوستی و دوپامین" (دو دو!) واقعا دوستانه و مهربان رفتار کنم. ولی تضمینی نیست. شاید وسطای دولت اون روی سگم اکتیو بشه. به همین دلیل باید یک کیف اضطراری همراه معاون اول وزارتخانه باشه که هروقت چنین اتفاقی افتاد، من رو به یک طریقی بتونن مهار کنن.

2- والا من سگم! یعنی اصلا کارم نگهبانی از گوسفندانه. درسته نژادم جرمن شفرد نیست، ولی خب بازم سگ نگهبانی ام. صادقانه میگم که ریموس جدای از این رقابت همه جوره برای من عزیزه. همیشه وقتی ماه کامل میشه من هواشو دارم، همونطور که اون در تمام مواقعی که ماه کامل نیست، هوای منو رو داره. ولی این مسئله رو تکذیب میکنم که دورهمی گوسفند میزنیم. برگر شاید، ولی گوسفند زنده خیر!

3- خداروشکر ول کنم خراب نیست.

4- من بی‌دفاعم. چون اصلا زندگی من براساس همین بدشانسی ها شکل گرفته. جیمز هم وقتی کشته شد، انگشت اتهام به سمت من دراز شد. چون در زمان نامناسب و در مکان نامناسبی حضور داشتم. همون شب هم من نوشیدنی کره‌ای زیادی خورده بودم و متاسفانه چیزی رو به خاطر ندارم. اما یادمه صبح در کنار یک سگ دیگه بلند شدم و خبری از گربه نبود.

5- چقدر خوب! ممنون. آواتار کار خودمه و امضاء کار داداش ریموسه.

دمت گرم بردلی بابت حضورت.

سلام خانم دلاکور.

نقل قول:
من من! من من! منم تک تک اینا رو دوست.

من چیزای رنگارنگ و رنگین‌کمونی هم دوست دارم. ولی شما بلک هستین! آیا قراره شاهد ظلم به سایر طیف‌های رنگی باشیم؟


چقدر خوشحال کننده است که شما هم این هارو دوست دارید. حقیقتش میگن تمام طیف‌های رنگی از نور سفید به وجود میاد. مثل همین منشورهای ماگلی که نور سفید بهش تابیده میشه و انواع رنگ‌های زیبا رو به وجود میاره. ولی همونطور که گفتید من بلکم! حداقل خوشحالی من اینه که چون سیاهی هست، سفیدی هم معنا پیدا میکنه و زیبایی رنگ‌های دیگه به چشم میان.

نقل قول:
من دوست دارم وزیر در دل مردم باشه و تو سوژه‌ها بعنوان وزیر حضور به عمل برسونه. آیا شما اینو برای ما عملی خواهید کرد یا صرفا تک و توک سوژه‌هایی در وزارتخونه نشون از حیات و وجود وزیری در سطح جامعه جادویی می‌ده؟

نقل قول:
چرا وزیر باید محدود به تنها دو انجمن باشه وقتی بالاترین قدرت بعد از مدیران در کل ایفای نقشه؟ آیا شما برنامه‌هایی با همکاری سایر ناظرین ایفای نقش یا دستوراتی برای اونا خواهید داشت که جولونگاه خودتون رو تنها محدود به همین دو انجمن نکنین؟


چون دو پرسش باهم مرتبط هستش، یک پاسخ براش دارم. اول بخش دوم رو بهش می‎‌پردازم. در ادامه این پست من قصد دارم به یکسری موارد اشاره کنم که در زمان ثبت نام و اوردن مختصر برنامه‌هام، بهشون اشاره کرده بودم. بنظرم از لحاظ مردمی، وزیر بالاترین قدرت رو در ایفای نقش داره. به همین دلیل هم میتونه ارتباط خوبی با تمام اعضا داشته باشه و هم از طرفی با مدیران ایفای نقش هماهنگی خوبی برقرار کنه. این یک فرصت عالی هستش و هرکسی که وزیر میشه باید به خوبی ازش استفاده کنه. چطور؟ یعنی ایده‌هارو از همه کسانی که میتونن در ایده دادن سهیم باشند جمع کنه، پالایش و بررسی کنه. همون ایده‌ها با ایده‌دهنده ها و اعضای کابینه پخته تر کنه و بعد به پیش مدیران ایفای نقش ببره. اینطوری این حلقه واسط، میتونه کارهای بزرگی انجام بده.

در بخشی از برنامه های من، ارتباط مستقیم و غیرمستقیم با تمام انجمن‌های ایفای نقش اومده بود. یعنی بدنه وزارتخونه و خود وزیر، مستقیما در سایر انجمن‌ها (بدون دخالت در کار ناظران اون انجمن‌ها) حضور داشته باشه. در سوژه‌ها، در ارتباط با ناظران و برگزاری برنامه‌ها و ایونت های مشترک به صورت نوبتی. پس بله! این هم مدنظر من هست این ارتباط موثر با کل و جزء شبکه ایفای نقش برقرار باشه.

ممنون از حضور و پیامتون بانو گابریل.
---------------------------------------

اطلاعیه دولت دوستی و دوپامین (شماره 1)

من ترجیح دادم صبحت‌های فان، شوخی و سرگرم‎‌کننده من بیشتر در مناظرات انتخاباتی و بقیه تاپیک‌هایی که مکان تبلیغات کاندیداها میشه انجام بشه و اینجا یکمی جدی‌تر در مورد برنامه هام و کارهایی که احساس میکنم باید انجام بشه صحبت کنم. حقیقتش من دست از جستجو نکشیدم و شروع کردم به خوندم برنامه‌های وزرای مورد علاقم در دوره های پیشین. همینطور تاپیک ثبت نام کاندیداها رو از پست قدیمی تر تا به امروز خوندم تا شاید بتونم ایده‌ها و درس‌های خوبی هم از خیلی قبل‌ترها بگیرم.

تصویر کوچک شده

این گفته ایگور کارکاروف برام جالب بود. هرچند تماما باهاش موافق نیستم و بنظرم وزیر یکی از نقش‌های مهم در ایفای نقش هستش، ولی اینکه باتوجه به امکانات باید برنامه داد رو کاملا باهاش موافقم. هر وزیری اگر قصد ایجاد تغییری هم داره، باید این تغییرات رو آهسته و پیوسته انجام بده و شرایط کلی ایفای نقش و نظرات بقیه رو هم درنظر بگیره. همینطور اگر میخواد با سایر ناظران و بخش‌های ایفای نقش همکاری کنه، طبیعتا باید میل و اختیار اون ناظر رو در نظر بگیره. که البته من شخصا خیلی به اینکار مایل هستم و دوست دارم اینبار اینکار به نحو جدید و جذابی اتفاق بیوفته.

طبیعتا موقع اشاره به برنامه‌ها، فضای شوخی در گفته‌ها حاکم هستش. ولی واقعا باید از دل همین شوخی‌ها چیزهایی بیرون بیاد که اعضا بتونن باهاش ارتباط بگیرن و تا حدی مطمئن بشن که قابلیت اجرایی شدن داره. کلی گویی کردن درمورد برنامه‌ها شاید خیلی پرثمره نباشه. پس باید هربرنامه‌ای که مدنظر وزیر هست با کمی جزئیات و نحوه اجراش هم شرح داده بشه.

من از همون ابتدا، به عنوان اولین ثبت نام کننده یکسری ایده‌هایی رو به صورت طنز مطرح کردم. درحین مناظرات و گپ و گفت‌هامون هم باز یکسری ایده‌های جدیدی متولد شد. از همین الان هم میگم که قطعا از ایده‌های تمام کاندیداها استقبال خواهم کرد. یعنی ضمن حفظ ریل و روند کلی دولت دوستی و دوپامین، ایده‌های جذابی که کمک کننده باشه رو اجرایی خواهیم کرد تا بتونیم هرچه بیشتر لذت و شادی رو به ارمغان بیاریم. در اطلاعیه بعدی ستاد، صرفا به شرح دقیق و با جزئیات کافی برنامه‌های اشاره شده و برنامه های اضافه شده می‌پردازم.

همچنان پاسخگوی شما هستم.

مخلصم.
سیریوس.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.