پست پایانیاسنیپ اشک ریزان به سمت دامبلدور رفت. انگار اصلا جمع "اینجا گودبای پارتی آلبوسه" روی او تاثیر نمیگذاشت. همین طور پیش می رفت و زیر لب "لیلی، لیلی" را تکرار می کرد. سیوروس که از جلوی هری رد شد، نیم نگاهی به او انداخت و چشمان
اصیل هری؛ اصلا لعنت به این رولینگ که با این چشم های هری و مادرش ما رو خفه کرد لیلی را در چهره ی پاتر جوان دید و گریه اش گرفت. هری نیز می دانست که اسنیپ چشمان مادرش را در او دیده، در کمال تعجب زد زیر گریه!
-
چرا رفتی... چرا من بیقرارم...ملت محفلی که دیدند تالار پر از
لوس بازی گریه زاری شده است، آهنگ را عوض کردند و خودشان نیز شروع کردند به گریه کردن!
هرمیون در بغل رون گریه میکرد، اسنیپ در بغل دامبلدور، ماندانگاس در بغل مرد ناشناس...
-
نویسنده محترم، مگه ماندانگاس از سوژه نرفت بیرون؟ :vay:
-
خو چیکار کنم، الان بازم ماندانگاس وجود داره. -
ام... باشه به هرحال بهتره که تو هم نیاریش تو سوژه! راستی چرا هنوز مرد ناشناس رو معرفی نکردی؟ -
بابا بذارین خواننده ها یه ذره ذهنشون کار کنه؛ بذار خودشون هویت مرد ناشناس رو بفهمن. و دیگر کلا برایتان بگویم جمع شادی تبدیل شد به جمع گریه.
پس همیشه یادتان باشد که یک فرد میتواند هزاران نفر را در یک ثانیه تغییر دهد! از همین الان شروع کنید! با کلاس های وزرش حاج عمو لاغر شوید!آن سمت ماجرا، طرف مرگخوارانمرگخواران از سر و کول همدیگر بالا میرفتند. هکتور معجونش را در حلق آرسینوس فرو میکرد، پیتر و رودولف که دیگر جای خود را داشتند! این وضع ادامه داشت تا این که مردی چاق با کت و شلوار آبی رنگ و نشانی طلایی به سمت مرگخواران آمد و به صورت خیلی متشخصانه پرسید:
- ببخشید شماها باید مرگخوار باشید؛ میشه بگید جناب آقای ریدل کجان؟
از آن جایی که مرگخواران تا حالا اسم واقعی اربابشان را نشنیده بودند فقط پوکر فیس شدند!
- بابا همون کچله که دماغش عملیه!
- آها لرد خودمون رو میگه! پشت ما بیاین تا بهتون بگیم کجاست.
پیتر و بقیه ی مرگخواران جلوی مرد متشخص به راه افتادند.
راهرویی در هاگوارتزمرگخواران و همین طور مرد متشخص متوقف شدند. آن ها سر تقاطع چهار راهی ایستاده بودند که خودشان نیز در یکی از راه ها(!) ایستاده بودند و کم کم لردولدمورت از راه رو به رویشان پدیدار شد اما به شکل همیشگی!
- اوه پروفسور دامبلدور!
- دامبل کیه دیگه تپل... ما ولدموتیم منتها این صندلی ـه طلسم شده بود و برا ما ریش و مو درست کرد. پس بگو این دامبل چه شکلی انقد مو در می آورد.
مرد چاق با تعجب به لرد که سعی در کندن ریش و موهای بلندش بود نگاه کرد که البته لرد بود و موفقیت هایش!
از آن طرف اعضای محفل و سیوروس اسنیپ هر کدام از یکی از راه به سمت تقاطع آمدند.
- سیوروس صب کن!
- نه تو به من قول دادی که لیلی رو مخفی میکنی!
پروفسور دامبلدور جلوی تمام فرزندان روشنایی ایستاده بود و در چشمان اسنیپ زل میزد. سکوتی عجیب و مفهومی حکم فرما بود که مرد چاق هم از آن استفاده کرد.
- خواستم یه چیزی رو بهتون بگم...
جیر جیر جیر [افکت صدای جیرجیرک]
- خوب خواستم بگم که من به عنوان همون سرمایه گذار بزرگ که قرار بود یه شهر رویایی تو دره گودریک بسازه، تصمیم گرفتم که به خاطر کانون گرم خانواده ام بیخیال بشم. پس دیگه سند دره گودریک رو هم نمیخوام!
برای اولین دیده شد که پروفسور دامبلدور و لرد ولدمورت با هم متحد شدند و همراه با تمام مرگخواران و اعضای محفل با افکت
به سرمایه گذار نگاه میکردند و احتمالا نفشه های شومی را برایش می کشیدند!
پایان!