هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (هوری.دلربا)



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸
- ببخشید ارباب. در خدمتم.

لرد می‌خواست بپرسد فنریر به چه اجازه‌ای به دستشویی رفته؟ اما به این فکر افتاد که در این صورت فنریر می‌فهمد بدون اجازه او به دستشویی رفته. ترجیح داد او بر این تصور باقی بماند که انجام کاری بدون اجازه لرد ممکن نیست و از این سوال صرف نظر کرد.

- قبل از این که به اجابت مزاجت برسی پرسیده بودیم هکتور ... باز که داری دود می‌کنی!

- باز هم دستشویی ارباب! با اجازه.

- اجازه ...

فنریر این بار هم پیش از صدور اجازه، محضر اربابش را ترک کرده بود. این بار لرد به این سادگی‌ها از این خطای او نمی‌گذشت. اما او دغدغه مهم تری داشت و حواسش به این چیزها نبود.

- دیگه کجامو داری می‌سوزونی؟

- هیچی1 ارباب سراغمو گرفتن؛ منم داشتم با دود بهشون علامت می‌دادم.

- خوب اون وقت ارباب دستور می‌دن بیای بیرون! اگه می‌خوای بیای بیرون خوب بیا بیرون! چرا نمیای بیرون؟

- اوممم ... راست می‌گیا فنر. نه نمیام بیرون، همینجا میمونم. ولی خوب راستش مشکل این‌جاست که آتیشم خیلی شعله گرفته دیگه نمی‌تونم خاموشش کنم!

فنریر به هیچ وجه نمی‌خواست دچار سوختگی داخلی شود. درست در همین لحظه بود که گابریل با شلنگ سیاری که مشخص نبود از چه منبعی تغذیه می‌شود سر راهش سبز شد. نگاهی به گابریلی که در حال شست و شوی دیوارهای خانه ریدل بود انداخت و پیش از آن که فکری بکند، او و شلنگش را یک جا قورت داد.

- گرگینه کثیف بی جنبه! دو بار بهت گفتم برو حموم بهت برخورد؟ خوردی منو؟

- نخیر ... قورتت نمیدم. زود باش آتیش تو گلومو خاموش کن و برگرد بیا بیرون.

گابریل نگاهی به محیط اطراف انداخت. متوجه آتش شد و شلنگش را به طرف آن گرفت. سپس هکتور را دید که کنج گلوی فنریر لم داده بود و کتاب «بی شعوری» را می‌خواند.

- دستت درد نکنه. حالا زود باش بیا بیرون که باید برم پیش ارباب.

- بیام بیرون؟ تو میدونی این‌جا چه خبره؟ همه دیوارا پر خونه ... بوی گند گوشتای پوسیده بدنتو برداشته ... تمیزکاری این جا حالا حالاها وقت می‌خواد.

فنریر فرصت نداشت به این فکر کند که چرا چنین گندی زده و مشکلش را دو برابر کرده. گابریل شلنگ به دست، ماجراجویی در بدن فنریر را آغاز کرد و فنریر نیز وارد اتاق لرد شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸
خلاصه: مرگخوارا علائم افسردگی رو در اربابشون دیدن و سعی دارن حالش رو عوض کنن.

تصویر کوچک شده


در حالی که مرگخواران یکی پس از دیگری وارد اتاق لرد شده و پیش یا پس از اجرای شیرین کاریشان، با «برو بیرون! حوصله نداریم.» مواجه می‌شدند، هوریس به یاد شخصی افتاد که در گذشته هم پیاله‌اش بود. خوب به خاطر می‌آورد که گهگاه لرد از او می‌خواست تا آن شخص را به مجلسی شبانه دعوت کند. مجالسی دور از چشم سایرین که در آن شوخی‌های وزیر سحر و جادوی وقت، مانند تلخکی لرد را سر ذوق می‌آورد. معطل نکرد و با روفوس اسکریم جیور تماس گرفت.

- احوال عمش رو بپرس. بگو همون که همشهری عمو کاظمه!

- مطمئنی روف؟

- خوب نه ... این ریسکیه. اگه سر دماغ نیست نکن ریسکشو. به جاش براش آغاسی بخون.

- آغاسی؟

- آره ... لرد عاشق آهنگای مرحوم آغاسیه. البته با شب پره هم میونه بدی نداره. به شرط این که همزمان با خوندنش مثل خردادیان برقصی.

- جدا از این که شک دارم به اینا علاقه‌ای داشته باشه ... خودم بلد نیستمشون.

-دل به کار نمیدیا ... باشه می‌ریم سراغ حربه آخر! به رداش اشاره کن و بگو این‌جات چی ریخته؟ وقتی سرشو آورد پایین بزن زیر دماغش.

- ارباب که دماغ ندارن!

- مطمئنی؟ نداشت؟ لردم لردای قدیم ... خوب پس سرشو که آورد پایین بزن پس کله کچلش.

- تو واقعا این کارها رو با ارباب می‌کردی؟

- آره ... حالا نمی‌دونم ... شایدم به این کارا نمی‌خندید. به عقل ناقص من می‌خندید. می‌گفت شیرین عقله کاریم نداشت.

هوریس با پایان دادن به مکالمه متوجه شد که نوبتش شده. تردیدی نداشت که راهکارهای روفوس بیش از آن که به درد افسردگی لرد بخورد، به درد گرسنگی نجینی می‌خورد. بی سر و صدا از صف خارج و شد و به ته آن رفت تا چاره دیگری بیندیشد.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۱۰:۲۰:۴۱

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۷:۵۹ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸
لرد از ساقه لوبیا بالا می‌رفت و مرگخواران پشت سرش ...

- چه معنی داره ما جلو بیفتیم؟ یعنی اگر خطری، تله‌ای، چاله‌ای چیزی در مسیر بود؛ ما بیفتیم توش و این‌ها متوجه شده و نجات پیدا کنند؟

مرگخواران از ساقه لوبیا بالا می‌رفتند و لرد پشت سرشان ...

- چه معنی داره ما پشت سر این بی مقدارها حرکت کنیم؟ یعنی این‌ها راه بلد ما هستن؟ اصلا به چه جراتی پشت به ما کردن و حرکت می‌کنن؟

لرد و مرگخوارها به صورت خطی از ساقه لوبیا بالا می‌رفتند.

- جوانان ما ببینند! برکت حرکت خطی مرگخواران رو برای مهاجمین حریف ... ادب از که آموختی؟ از بی ادبان. تصویر کوچک شده


لرد و مرگخواران اصلا ...

- ما که هنوز چیزی نگفتیم جمله رو اصلاح می‌کنی الکی.

همان طور که قبلا هم عرض کرده بودم، لرد و مرگخوارها به صورت خطی از ساقه لوبیا بالا می‌رفتند.

- چه معنی داره هیچ تمایزی بین ما و یارانمون نباشه؟ یعنی این‌ها با ما توی یک خط قرار بگیرن؟ یعنی اگر خطری در کمین بود ... ما و مارگخوارانمون رو به طور کامل در بر بگیره؟ چنین نقشه شومی برای نابودی کامل ارتش سیاه در سر می‌پرورانی؟

ارباب خودتون گفتین ...

- ما گفتیم «هنوز!» دلیل نمی‌شه جمله‌ای که می‌نویسی خالی از ایراد باشه.

لرد [که مشخص بود اخیرا در اوقات فراغت خود ویدیوهای زیادی از استاد جائفی پور دیده]، به صورت اربابانه‌ای، با منش و وقاری بی نظیر، سر جایش استاده بود و کاری نمی‌کرد اصلا. مرگخوارها اما به طرزی کاملا عادی و با کمی منش و وقار که حاصل حضور زیر سایه اربابشان و تاثیر کمال هم نشین بود بود، سر جایشان ایستاده بودند و کاری نمی‌کردند. البته هیچ کاری نکردن لرد سیاه خودش شامل خیلی کارها بود. اگر یک فرد عادی مثل لرد هیچ کاری نمی‌کرد، مغزش داغ می‌شد و می‌سوخت. خود لرد هم اگرچه روحی فراجادویی داشت، برای این که جسمش کشش کافی داشته باشد، خودش را اورکلاک کرده بود و با نیتروژن مایع دمای مغزش را کنترل می‌کرد.

- راوی‌ای شدی مورد رضایت ارباب.

یکی از تحلیل‌های بی‌شماری که در آن لحظه از ذهن او می‌گذشت، تحلیل محیط اطراف بود.

- یاران ما! اون چیه؟

- چیزی نیست ارباب! یه ققنوسه. داره واسه خودش بال بال می‌زنه.

- چیزی نیست؟ چــیزی نـــیـــــــســــــــــت؟ اون فقط یک ققنوس نیست. حتما ققپاد جاسوسی محفله که می‌خواد از لوبیای سحرآمیز ما سر در بیاره! قبل از این که اطلاعاتش رو مخابره کنه سرنگونش کنید.

همان نکته ای که قبلا هم عرض کرده بودم. اوقات فراغت ... استاد جائفی پور!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه ی ویزلی ها!
پیام زده شده در: ۶:۴۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸
خلاصه: کثرت ویزلی‌ها به صورت تصاعدی افزایش پیدا کرده و کل جامعه جادویی رو اشغال کردن. از هر سوراخ و سمبه ای تعدادی ویزلی می‌زنه بیرون. هکتور برای حل این مشکل یک معجون ضد ویزلی می‌سازه که تصادفا لرد از این معجون می‌خوره و ویزلی می‌شه. کراب برای این که لرد رو از ویزلی بودن خارج کنه، تصمیم به رنگ کردن موهاش می‌گیره. لرد که پس از رنگ کردن موهای جدیدش بی نهایت جذاب شده تصمیم می‌گیره از این جذابیت ذاتی استفاده کنه و خونه ریدل‌ها رو به مقصد نامعلومی ترک می‌کنه. از اون طرف سایر مرگخوارها که از نتیجه کار کراب شوکه شدن، ازش می‌خوان اونا رو هم رنگ کنه اما ویروس ویزلی از طریق رنگ مو به سر سایرین انتقال پیدا می‌کنه و باقی مرگخوارها ویزلی می‌شن. مرگخوارها قصد دارن کراب رو بابت بلایی که سرشون آورده گوشمالی بدن.

تصویر کوچک شده


- ببین عزیزم! تو دقیقا اومدی همون جایی که باید میومدی. من کارم اینه. به هر خیاری کاراکتر میدم و میندازمش رو دور موفقیت. من از سیب زمینی هم تولید ثروت می‌کنم. بذار برای این که خیالت راحت شه چند تا نمونه از موردای قبلیم رو نشونت بدم.

لرد می‌خواست بگوید که «عزیز» او نیست. ضمنا «خیار» و «سیب زمینی» هم نیست. و بسیار هم موفق است. علاوه بر این‌ها، دوست داشت کروشیو را نیز با او در میان بگذارد. اما مرد بی وقفه و با سرعتی باور نکردنی حرف می‌زد و لرد وقتی دید فرصت وسط حرفش پریدن را پیدا نمی‌کند، ترجیح داد وانمود کند هیچ وقت چنین قصدی نداشته.

- ببین! من نمی‌خوام بگم تو یا سایر موکّل‌هام خیارن. منظورم واقعا خود خیار بود. خیار وقتی اومد پیش من بابت کاربردهایی که داره افسردگی داشت. می‌گفت همه بهم می‌گن شبیه فحشی! من باهاش قرارداد بستم و خوابوندمش تو آبنمک و سرکه ... کردمش خیار شور! بسته بندی کردم، برند خودمو چسبوندم روش، دادم جادوگر تی وی وسط سریال «افسانه جومونگ» و «امپراطور جادوها» و برنامه «90» تبلیغ کنه، الان مثل چی داره می‌فروشه. یا مثلا این! تو هاگوارتز آبیاری گیاهان دریایی خونده بود. وقتی اومد پیش من می‌گفت احساس می‌کنم مثل یک سیب زمینی، بی مصرف و بی استعدادم. من بهش گفتم نگران نباش عزیزم! تو سیب زمینی نیستی ... خیارشوری! باهاش قرارداد بستم و بردمش تو جادوگر تی وی به عنوان هنرمند محبوب و مردمی آواز خوند. بعدم به عنوان هنرمند محبوب و مردمی رفتیم سنت مانگو و از کودکان فشفشه دیدن کردیم و عکساشو دادم پیام امروز چاپ کنه. بعدم به عنوان هنرمند محبوب و مردمی کنسرت خیریه برگزار کردیم. بعد که همه جا به عنوان هنرمند محبوب و مردمی شناخته شد، دادم هنرمندایی که نه محبوبن نه مردمی، براش شعر گفتن و آهنگ ساختن تا بخونه. الان آلبوماش و کنسرتاش داره مثل خیارشور فروش می‌ره. حالا تو هم موفقیت رو باور کن، قورباغت رو قورت بده و همه چیزو بسپر به من. تو یک قدم هم از خیارشور و سیب زمینی جلویی! تو جذابیت بصری داری. می‌تونم به عنوان مدل محبوب و مردمی بفرستمت تو برنامه شب عید جادوگر تی وی. با دو تا مصاحبه و چندتا عکس رو مجله معروف می‌شی ... یک پیج می‌زنیم و عکسات رو می‌ریزیم توش! فالورت که زیاد شد می‌ری خارج، ژانر عکسات رو تغییر می‌دی به دوازده شب به بعد ... دوباره فالورات بیشتر می‌شه. اون وقت یه سایت به اسم «لردبت» میزنی و تبلیغشو میذاری تو پیجت. هم از اون راه می‌خوری هم از تبلیغ رنگ مو و اکستنشن تو استوری. حالا بیا زیر این قرارداد رو امضا کن تا من بشم مدیربرنامه هات ... امضا کن تا کفتر خوشبختی از رو شونه هات نپریده!

لرد سیاه که در تمام این مدت چانه‌اش را می‌خواراند، انگشتانش را از زیر چانه به داخل جیب ردایش منتقل کرد.

تصویر کوچک شده


- بسیار خوب ... و اما مورد آخر! در مورد معضل کثرت ویزلی در کشور ...

- اون که معضل نیست! ویزلی ارزون می‌شه مردم خوشحال می‌شن!

- اما قربان خزانه دولت پر از ویزلیه که روی دستمون باد کرده و باید تبدیل به نقدینگی بشه ...

- عه؟ خوب دولت برای اون هم راهکار داره! اول بگین برای رونق تولید، تولیدکننده‌ها تمام ویزلی‌هاشون رو صادر کنن. بعد همش که صادر شد، یک سری مقاله چاپ کنید و برنامه تلویزیونی و رادیویی بسازید و توش به سرطان زا بودن ویزلی های هندی و تراریخته بپردازید. عکس هری پاتر رو هم بذارید توی شبکه‌های اجتماعی و کپشن بزنید که «این پسر بعد از دوستی با رون ویزلی‌های وارداتی تراریخته کله زخمی شده. اگر ذره ای غیرت برات باقی مونده فروارد کن تا کله بقیه زخمی نشه. » اگه بازم مردم ویزلی وارداتی مصرف کردن، بگین کالای لوکسه و وارداتش رو ممنوع کنید. بعد خورد خورد ویزلی‌های منجمد رو از انبار درمیاریم و 3 برابر قیمت می‌فروشیم. بعد که به گرونی ناگهانی ویزلی اعتراض کردن، ویزلی کپنی رو به صورت محدود و با ارائه اصل چوبدستی توزیع کنید و به 2 برابر قیمت بفروشید. مردم خوشحال می‌شن!

- شما خیلی باهوشید قربان!

- و مادرسیریوس!


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۱:۰۰
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۳:۱۷
ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۹ ۷:۰۴:۳۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸
[center]تیم در برابر رابسورولاف


بخش 1[/center]

تصویر کوچک شده


[Forwarded from Arian Fanar]

عصر دلگیر یک جمعه‌ی طولانی تابستانه بود و بازیکنان خسته‌ی تیم (اسم خاص)، لخ لخ کنان خود را به جلسه ویژه آنالیز تیم حریف رسانده بودند. از بانی خرگوشه که پیش از همه با پرش‌های نصفه و نیمه وارد رختکن شده بود تا هاگرید که هوریس نیمه مست را پشت سرش می‌کشید و با تاخیر رسیدند.

ظاهرا در این جلسه خبری از جاروسواری نبود و همه چیز در صحبت کردن سرمربی خلاصه می‌شد. برانکو تعدادی ضربدر و فلش روی تخته کشیده بود و به زبانی که هیچ یک از اعضای تیم نمی‌فهمیدند، به توضیح آن‌ها می‌پرداخت و اصغر آقای نیک سیرت هر میزان از توضیحات را که صلاح می‌دانست برای بقیه ترجمه می‌کرد.

- می‌گه که ... مهاجم نوکشون بچه‌است.

- بچه؟

این صدای تمام اعضای تیم بود که به شکل ناگهانی توجهشان جلب شد.

- و می‌گه که ... آقاش رابستنه ... ننشم آبستنه. نه چیز .... گفت ننشم معلوم نیست.

با کامل تر شدن توضیحات بیرانکو، به مرور ابرهای خاکستری روی سر تک تک اعضا شکل گرفت. دوربین زوم کرد و وارد ابر اول شد.

تصویر کوچک شده


رقص نور و موزیک سایکو نیز تنها چیزهایی بود که دیده و شنیده می‌شد. چشمان راوی اما به دوربین دید در شب و تکنولوژی ذهن خوانی مجهز است. موجودات عجیب و غریبی که به نظر اقوام رابستن بودند، به حرکات موزون می‌پرداختند. البته اقوام رابستن اشاره به خاندان لسترنج ندارد. اشاره به آدم فضایی‌ها دارد. اما این پارتی نه در سطح سیرازو بلکه در هاگوارتز برگزار می‌شد و هوریس به عنوان میزبان بین جمع می‌گشت و می‌نوشید و هرازگاهی با یکی از حضار هم کلام می‌شد.

- به به ... آقای راه شیری زاده! قربان ما برای مجوزهای احداث ایستگاه فضایی اسلاگ خدمت می‌رسیما.

- به به ... شاگرد گل و مستعدم! عطاردپور! به خونواده سلام برسون. علی الخصوص مادرت! چقدر که خانم باشخصیت و برنزه چیز ... جاافتاده ای هستن.

- پلوتوییان ... سلام منو به بابا برسون ... بگو گذرش افتاد اونور منظومه سلام منو برسونه.

تصویر کوچک شده


سلوین که یک بسته گوشت یخ زده برزیلی در دست داشت کلید انداخت تا در خانه را باز کند. خدا را شکر کرد که پس از ساعت‌ها صف ایستادن و نشان دادن کارت ملی و دادن اثر انگشت و گذاشتن وثیقه و امضای 5 ضامن معتبر که کارند وزارتخانه بودند، توانسته بود آن بسته را تهیه کند تا جلوی زن و بچه شرمنده نباشد. البته او مدت‌ها بود که دیگر پیش همسرش سرشکسته نبود و سرکوفت نمی‌شنید. از وقتی که حضانت آن بچه را گرفته بود. آن هم در بهترین سن ممکن ... وقتی که دیگر نه خرج پوشک داشت و نه شیرخشک و نه ماهی یک بار سایزش عوض می‌شد تا نیاز به لباس‌های جدید داشته باشد.

- خانم؟ بچه؟ نمیاین استقبال بابا سلوین؟

پیش از همسر و فرزندش، یک ملاقه به استقبالش آمد و پیشانی‌اش را بوسید.

- من تسترال و سیاه بختم که زن تو شدم. این بچه چی؟ انتظار داری بهت بگه بابا؟ بپره بغلت؟ یادت رفته اجاقت کوره و معلوم نیست ننه بابای بچه کین؟

سلوین مجددا خدا را شکر کرد.

تصویر کوچک شده


- تق تق تق! [افکت کوبیده شدن چکش بر روی میز] پس از بررسی توضیحات متهم و مدعی العموم، خانم «فعال حقوق اجتماعی در جادوگران» رای دادگاه بدین صورت اعلان می‌گردد: بنا به صنعت شدن کوییدیچ در عصر حاضر، بازیکن کوییدیچ بودن به عنوان شغل محسوب شده و آقای رابستن لسترنج به جرم به کار واداشتن کودک خردسال خود، مجرم شناخته شده و به حبس ابد محکوم می‌گردد تا یک کودک کار از چنگال سیاه پدر خود آزاد شده و آزاد و رها در اجتماع به زندگی خود ادامه دهد.

مامورین اجرای حکم، بچه گریان را از رابستن گریان جدا کرده و به او دستبند زدند. بچه که از این پس به عنوان «بچه بی سرپرست» شناخته می‌شد، زار می‌زد و فعال حقوق اجتماعی در جادوگران به افتخار این صحنه‌ها را تماشا می‌کرد و دستان خود را به نشانه پیروزی مشت کرده بود.

تصویر کوچک شده


فعال حقوق کودکان در فضایی موهوم که یکدست سفید بود سرگردان بود. دستانش را بالای چشمانش می‌آورد و به دور دست‌ها نگاه می‌کرد، سپس چند قدم راه می‌رفت، فریاد می‌زد «مـــــــادر!» و مجددا این کارها را تکرار می‌کرد. بالاخره بچه‌ای که بی سرپرست باشد، سرپرستی دارد که بی بچه شده. فعال نگران بود و به دنبال مادر می‌گشت.

تصویر کوچک شده


افکار هاگرید از مغز کوچکش نشات می‌گرفتند. فریم هایی بی‌ معنی و بی ربط که شامل تصاویری از بچه و چتری صورتی بود ...


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۲۲:۵۹:۵۸

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: ايستگاه كينگزكراس
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
خلاصه: سکوی نه و سه چهارم خراب شده و جادوگر ها قادر به رفتن به هاگوارتز نیستن. جادوگرا تصمیم می گیرن شعبه دوم هاگوارتز رو همین طرف تاسیس کنن. شعبه دوم خیلی بی نظم و ترتیبه. دانش آموزا مجبورن تو فضای آزاد بخوابن. غذاها کم و بسیار بده. و آموزش ها هم تعریفی نداره. هر کی از راه می رسه تدریس یه درس رو به عهده می گیره.

تصویر کوچک شده


دانش آموزان با تصور این که استاد ندارند و می‌توانند به کوییدیچ کوچیک بروند، قصد خروج از کلاس کردند. اما ورود پروفسور اسنیپ به کلاس، آب سردی بود بر پیکر همه آنان.

- پنجاه امتیاز از گریفیندور به خاطر خیس بودن آقای پاتر کم می‌کنم. برای آزمون سمج درس دفاع در برابر جادوی سیاه، همه باید بسته‌های کمک آموزشی ...

- پروفسور!

- پنجاه امتیاز دیگه به خاطر این که وسط حرفم پریدی ... بله؟

- جسارتا این زنگ دفاع در برابر جادوی سیاه نداریم.

اسنیپ لحظه‌ای با چهره مبهوت به دانش آموزان خیره ماند و سپس ناگهان شروع به تغییر شکل داد.

- خوب خوب خوب! این ترم بر خلاف همیشه من یکی دیگه از تخصص‌های بی‌شمارم یعنی تغییر شکل رو تدریس می‌کنم.

در طی بیان کردن جمله، اسنیپ آهسته آهسته در طول کوچک و در عرض بزرگ شد. دست آخر هوریس که ترجیح داده بود موهای روغنی اسنیپ را همچنان بر سر خود داشته باشد، این طور ادامه داد.

- این ورود هم غافلگیری من بود برای این که از مهارت‌های استادتون در تغییر شکل انگشت به دهن بمونید. برای این که هم مثل من در این زمینه متخصص باشید و هم از بابت آزمون سمج خیالتون راحت باشه فقط نیاز به بسته‌های کمک‌آموزشی ...

- پلوفسول ببخسید ...

- انگشتت رو از دهنت در بیار و بگو دخترم.

- پروفسور ببخشید ... این زنگ ما تغییر شکل هم نداریم.

لبخند هوریس لحظه‌ای از بین رفت و بعد از آن که به خاطر چربی زیاد قید موهای اسنیپ را زد، دوباره آن را به دست آورد و گفت:

- می‌دونم دختر مستعدم! می‌خواستم ببینم کی حواسش جمعه. پنجاه امتیاز به هافلپاف به خاطر این دقت تعلق می‌گیره.

هوریس مقابل تخته پاتیلی از غیب ظاهر کرد و ادامه داد:

- برای درس معجون سازی این ترم کارتون خیلی راحت تر از قبله. فقط کافیه بسته‌های کمک آموزشی ... چیه؟ چرا این جوری نگاه می‌کنین؟ معجون سازی هم ندارین؟ پس این زنگ برنامتون چیه ؟

- پرورشی!

هوریس بی آن که چیزی بگوید کلاس را ترک کرد. باید کتاب کمک آموزشی «پرورشی» را به محصولات انتشارات اسلاگ اضافه می‌کرد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱:۴۹ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸
لینی نگاهی به سطح بیابانی مثابلش انداخت تا نقطه سقوط را انتخاب کند. اندکی دچار تردید شد. او دوره های فرود را در مدرسه خلبانی گذرانده بود. تمام پیسکی‌ها در مهدکودک این کلاس‌ها را می‌گذراندند و لینی از همان دوران پیکسی باهوش و زرنگی بود. آخر می‌دانید؟* ریونکلاوی بودن یک امر انتسابی است نه اکتسابی. لینی می‌دانست که یک سطح بیابانی مناسب فرود نیست. چون چرخش بال ها باعث بلند شدن گرد و خاک می‌شود. گرد و خاک هم می‌خورد به پیکسی و برای یک پیکسی، گرد و خاک ابعاد بزرگی دارند. ممکن بود ضربه مغزی شود. این طرف را نگاه کرد. آن طرف را نگاه کرد. خبری از علامت H نبود که نبود. علامت P هم همین طور. حتا L. یا W. بر سر یک دو راهی بزرگ مانده بود. فرود روی سطح نامناسب؟ یا نافرمانی از ارباب؟ او به تازگی به مقام ملکه‌ی مرگخوارِ ریونکلاویِ وفادار با تاکید روی وفادار منسوب شده بود. تاکید روی وفادار مانع از انتخاب گزینه دوم می‌شد. زیر لب گفت:

- پس ریسک گزینه اول رو ... صبر کن ببینم!

تاکید روی وفادار کار دست لینی داد. باید پیش از این ها تاکید را روی ریونکلاوی می‌گذاشت و می‌فهمید. آن وقت اصلا بر سر دوراهی قرار نمی‌گرفت که بخواهد تاکیدی روی وفادار بگذارد.

- بیابانی؟! این جا که جنگل بود!

درست در لحظه آخر تصمیم به تغییر جهت گرفت. شاید فکر کنید دیر شده بود! اما نه. موفق شد. اصلا موفق هم نمی‌شد مساله‌ای نبود! یک پیکسی با هر سرعتی هم که فرود بیاید، سرعتش ضرب در وزنش می‌شود تا تکانه‌اش به دست بیاید. تکانه یک پیکسی با هر سرعتی اندک است. سطح بیابانی احتمالا اصلا متوجه فرود او نمی‌شد. اگر هم می‌شد، احساسی معادل با فرود یک قطره باران را تجربه می‌کرد. نه! مشکل جای دیگری بود. درست پشت سر لینی. جایی که توله سانتور ملکه‌اش را تعقیب می‌کرد. با سرعتی زیاد. سانتورها وزن زیادی هم دارند. حتا اگر توله باشند.

- آخ!

سطح بیابان‌گونه‌ی سر لرد سیاه مورد اصابت یک توله سانتور قرار گرفت و بی‌هوش روی زمین افتاد.


* انجمن حرفه‌ای درگیر کردن مخاطب با عمل خلاقانه طرح پرسش از او، با همکاری ستاد زنده نگه داشتن جو مسموم «تقلید» در ایفای نقش، مسئولیت این عبارت را برعهده می‌گیرند.


ویرایش شده توسط هوريس اسلاگهورن در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۲ ۱:۵۴:۰۴

ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۴:۳۷ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۸
نقل قول:

فنریر گری‌بک نوشته:

نقل قول:
اینا هم که کلاً توی سایت نیستن و به‌نظرم اضافه‌شون کنین. هم توی خودِ سایت، هم چت‌باکس.

یه تعدادیشون به درد بخورن خب. قاعدتا اضافه شون میکنم.


آقا من صحبت کم و زیاد کردن شکلک که میشه تن و بدنم میلرزه! یه مدیر بزرگواری برای اولین بار یه حرکت عجیب و شنیعی رو زد ... اون موقع کلی فحش خورد و بی تدبیریش حیرت همگان ر در بر داشت ... ولی مثکه بعدا ملت یاد گرفتن و هی تکرار شد. چند توصیه (بخوانید دستور ) رو ذکر میکنم ... هر وخ هر مدیری خواست به شکلکا دس بزنه اینا یادش باشه.

1. شکلکی رو حذف نکنید. (علت: رولی که در گذشته از اون شکلک استفاده کرده میتونه تا مرز نابودی پیش بره و میراث سایت که رول گذشتگانه خدشه دار بشه.)
2. شکلکی رو جایگزین نکنید. یعنی از کد های قبلی برای مواردی که میذارید استفاده نکنید. (علت: رولی در گذشته، میتونه جدا از حالت اصلی که یک شکلک داشته، از جزییات بصری اون استفاده کرده باشه ... یا مثلا از خنده غلطان برای یک شخصیت که غلطک هست استفاده کرده باشه! حالا شما یه خنده شدید رو جایگزین اون میکنی ... رول اون بنده خدا نابود میشه. خلاقیت های گذشتگان رو نابود نکنیم.)
3. شکلک هایی که ابعاد نامتعارف دارن، خصوصا ارتفاع، اضافه نکنید. (علت: این یکی دیگه به گذشتگان مربوط نیست. صرفا ظاهر پستا رو به هم میریزه و بین خطا فاصله الکی ایجاد میکنه.)

و من الزّوپسِ توفیق!


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۹:۱۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸
- ارباب برای عیدی ...

سو که در گرم کردن سر لرد هیچ گونه خلاقیتی به خرج نمی‌داد، با یک طلسم شکنجه درحالی که از درد به خود می‌پیچید، پیچید به بازی. اما وضعیت بحرانی مرگخوارها که صدایش به گوش لرد رسیده بود، باعث شد سریعا نیروی کمکی برای سو بفرستند شانس با آن ها یار بود که هوریس سریعا جایگزین سو شد.

- اربابا! اگر دوست دارین روزانه از جدید ترین اخبار سلبریتی‌ها با خبر بشید این‌جا رو فشار بدید.

هوریس به یک دکمه تغییر شکل داده بود و سعی می‌کرد با چشمک زدن و لرزیدن توجه لرد را جمع کند.

- از جلوی راهمون برو کنار هوریس!

- اربابا! صبر کنید ... واکنش جنجالی آلبوس دامبلدور به جنجال جدید در هاگوارتز رو دیدین؟

لرد لحظه‌ای مکث کرد و با کنجکاوی گفت:

- ببینیم؟

هوریس که به شکل یک صفحه نمایش در آمده بود، تصویری از دامبلدور پشت تیریبون را به نمایش گذاشت.

- احمق، کودن، خنگ!

- این که سخنرانی اون پیر خرفت تو جشن آغاز ترم دوازده سال پیشه. از جلوی چشممون گم شو تا لهت نکردیم هوریس.

هوریس به شکل دکمه بزرگی درآمد که تمام راهرو را اشغال می‌کرد.

- دانلود رایگان آموزش روش کشتن پسر برگزیده بدون اتصال چوبدستی ها و تاثیر برعکس طلسم! زود باش این جا رو فشار بدید سرورم!

لرد مجددا درنگ کرد و هوریس را فشار داد.

- برای دانلود رایگان آموزش‌های ما، باید ابتدا عضو باشگاه اسلاگ شوید. برای عضویت، فشار دهید.

- زود باش ما رو عضو کن هوریس معطل چی هستی؟

لرد بی وقفه فشار می‌داد ...

- برای عضویت در باشگاه اسلاگ، پلن عضویت خودتون رو انتخاب کنید ارباب. روزانه، هفتگی، ماهانه، سالانه.

لرد روزانه‌ی هوریس را در دست گرفت و محکم فشار داد.

- برای عضویت یک روزه در باشگاه اسلاگ، 10 گالیون پرداخت کنید. توجه داشته باشید که با عضویت بلند مدت، شامل تخفیف ویژه خواهید شد.

لرد که حسابی معطل شده و فشار داده بود، «تسترال خور!» گویان چند گالیون در منافذ هوریس فرو کرد.

- تبریک! شما عضو باشگاه اسلاگ شدید! مراحل ورود به بخش دانلود آموزش: بازی با کلمات، کارگاه نوشیدنی خوری و معرفی ... چیز ... غلط کردم سرورم!

لرد اخگرهای رنگ و وارنگی به سوی هوریس فرستاد اما او که دو پا داشت، 998 تا هم با تغییر شکل ایجاد کرد و گریخت. مطمئن نبود به اندازه کافی برای مرگخواران وقت خریده یا نه اما چاره دیگری نداشت.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
خلاصه: لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین دریای سیاه رو از جاش کنده و آورده جلوی خانه ریدل ها. یه قورباغه رو هم به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.

تصویر کوچک شده


مرگخواران با مایوهای ماردوز در کنار دریای سیاه به صف شده و منتظر اوامر استاد «قوری» بودند. گاهی مرگخواری نگاهی حاکی از انزجار به مایوی خود می‌انداخت اما با تغییر جهت نگاهش به سمت نجینی، پیام منتقل شده توسط چشمش نیز به ترس تغییر می‌کرد و سپس لب به تحسین می‌گشود.

- به به! می‌بینم که شما نوگلخزه‌های دریای زندگی مایوهای زیباتون رو به تن کردید و دیگه همه چیز محیای شروع آموزشه.

- بــــــلـــــــــــه!

- پس آماده‌اید؟

- نــــه خــیــــــــــر!

-

مرگخواران نمی‌دانستند چرا آماده نیستند. اما دنبال دست‌آویزی برای تاخیر بیشتر در شنا بودند. بلاتریکس سعی کرد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد گفت:

- ما مرگخواران لرد سیاه همیشه برای همه چیز آماده‌ایم. این دریاست که برای شنا کردن ما آماده نیست.

هوریس که عینک شنای دودی به چشم زده بود تا شناگران مستعد و خوش آتیه را جذب کند سریعا به کمک فنون تغییر شکل شروع به رشد تدریجی کرد و ادامه داد:

- دریا که چه عرض کنم ... این حوض کوچولو بیشتر به درد آب بازی چهار تا توله ویزلی می‌خوره؛ نه مرگخواران بزرگ لرد بزرگ.

رودولف که از وقتی عینک شنای سیاه شده‌اش را به چشم گذاشته بود تصور می‌کرد در دریای سیاه قرار دارد و بی جهت دستانش را به اطراف تکان می‌داد مخالفت کرد:

- بابا من که هر جا می‌رم دریاست! چطور می‌گی کوچــ...

بلاتریکس در دهان رودولف را گذاشت و او را ساکت کرد. مرلین کبیر نیز به یاری مرگخواران بنی اسراییلی شتافت و به خورشید دستور داد با قدرت مضاعف بتابد تا آب دریای سیاه را بخار کند. دریای سیاه بخار شد و بخار شد و بخار شد ... آن قدر بخار شد تا تبدیل شد به ابر سیاه. ابر سیاه رفت و رفت و از سوژه دور شد و بر بالای سرزمینی مشنگ نشین ایستاد. نگاهی به پایین انداخت و آن سرزمین را پسندید و شروع به باریدن کرد. حالا نبار کی ببار!

استاد قوری قصد شکایت از دروغ‌های مکرر مرگخواران داشت اما وقتی نگاهی به دریا که سطح آن پایین و پایین تر آمده بود کرد و سر برگرداند و با مرگخوارانی که به نظرش بسیار بزرگ تر از قبل بودند مواجه شد، احساس کرد آفتاب شدید باعث شده دچار کمی توهم شود و حق را به مرگخواران داد.

- نمی‌دانم. شاید حق با شما باشد. بهتر است جای بهتری برای شنا پیدا کنیم.

خارج از سوژه اما، در گوشه گوشه‌ی سرزمین دور دست سیل به راه افتاده بود.

- کار خودشونه.

این سخن را حکیمی در حال دنده عوض کردن به زبان آورده بود و ظاهرا به مرگخواران اشاره داشت.

- پول دادن به روسیه ابرا رو بارور کنه ... حواس ملت پرت سیل بشه گرونی یادشون بره.

شاید هم نداشت.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.