هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: موزه جادو و تاریخ جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۶ آبان ۱۳۸۹
سوژه جدید


- ... پس نکاتی که بهت گفتم رو فراموش نکن. باید حواست باشه که جادوگران و ساحره های زیادی از اینجا بازدید میکنن و هزاران ورد و جادو وجود داره که میتونه هر لحظه تورو شوکه کنه ...

ارنی با جدیت تمام به حرف های مردی با موهای سفید رنگ که مقابلش ایستاده بود گوش میداد و سعی میکرد تا نکته ای را از دست ندهد.

- ... با اینکه اینجا موارد امنیتی بسیار پیشرفته ای داره و نفوذ بهش خیلی سخته اما بازم باید جانب احتیاط رو رعایت کنیم.

ارنی با اطمینان گفت: من حواسم جمعه.

مرد نگاهی امیدوارانه به ارنی انداخت و پس از چندین بار به کمر وی کوبیدن سرانجام از آنجا رفت.

ارنی به چراغ قوه و دسته کلیدی که درون دستش بود نگاه کرد و در دل با خود گفت: " واقعا چه دلیلی داره که مث مشنگا چراغ قوه و کلید داشته باشم؟ "

و با بیخیالی برق اتاق را خاموش کرد و از آنجا خارج شد. نگاهی به راهروی طویل موزه انداخت و که اطراف آن را حیوانات مصنوعی گوناگونی پر کرده بود.

سوت زنان از کنار هیپوگریفی که بر روی دو پای خود ایستاده بود گذشت و وارد قسمت تاریخی موزه شد. بعد از بررسی کردن آن قسمت و صاف کردن مجسمه ی سنگی الیزابت نیانگ ، برای آخرین بار نیز نگاهی به اطراف انداخت و به سمت سالن ورودی موزه رفت.

- پق !

ارنی بلافاصله سر جایش ایستاد و با ترس به اطراف نگاه کرد. هیچ چیز عجیبی آنجا نبود ، بنابراین با این فکر که خیالاتی شده است از آنجا رفت.

بر رو صندلی پشت پیشخوان نشست و بر روی آن ولو شد. دست هایش را جلویش روی میز گذاشت و با هیجان به سقف بزرگ و زیبای موزه خیره شد.

دلش میخواست بلند شود و همه ی قسمت های موزه را ببیند اما به دلیل خستگی از این کار امتناع کرد. هرچه باشد او دیگر نگهبان موزه بود و هر شب میتوانست هر چه قدر که میخواهد در آنجا گشت و گذار کند.

خمیازه ای کشید و شروع به ور رفتن با چراغ قوه کرد اما باز هم با شنیدن صدایی از جا پرید.

...

******

سوژه میتونه ماجرای سرقت از موزه یا مثل فیلم شب در موزه ماجرای زنده شدن تمامی چیزها در شب در موزه باشه. بقیه با خودتون




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹
خانه ی گریمولد:

لینی و جیمز با سرعت پله ها را دو تا یکی طی کردند و با رسیدن به هر اتاقی به درون آن سرک میکشیدند تا بلکه لوسیوس را قبل از خارج شدن از خانه و غیب شدن گیر بیاورند.

جیمز از دورن اتاقی بیرون آمد و با حرکت سرش به لینی که چند پله پایین تر از او بود فهماند که لوسیوس آنجا هم نیست. بنابراین با نگرانی با بیشترین سرعتی که میتوانستند به سمت در خانه ی گریمولد هجوم بردند.

همان لحظه ، خانه ی ریدل:

بلا وارد اتاقی که سیریوس و نارسیسا در آن بودند شد و رو به نارسیسا پرسید: چیزی فهمیدی؟

نارسیسا با اندوه گفت: نه جواب نمیده!

بلا با عصبانیت چوبدستیش را بیرون کشید و به نارسیسا گفت: برو کنار تا با یه کروشیو بهش بفهمونم با کی طرفه!

نارسیسا بلافاصله گفت: نه صبر کن.

به سمت بلا رفت و آهسته در گوش او چیزی گفت. بلا نیشخندی زد و گفت: خوبه نارسیسا داری راه میفتی.

و از آنجا خارج شد. سیریوس بلافاصله از جایش بلند شد و گفت: شروع میکنیم!

نارسیسا تایید کرد و آهسته از اتاق خارج شد. بعد از بررسی کردن وضعیت بیرون از اتاق از سیریوس خواست تا همراه او خارج شود. هر دو آهسته راهروها را میگذراندند و هر لحظه به در ورودی خانه ی ریدل نزدیک تر میشند.

نارسیسا سرش را از پشت ستونی بیرون آورد و با دیدن لودو که جلوی در ایستاده بود بلافاصله پنهان شد.

نارسیسا گلویش را صاف کرد و یکراست به سمت لودو رفت. دو دقیقه بعد همراه لودو از آنجا رفتند. سیریوس از موقعیت استفاده کرد و از خانه ی ریدل خارج شد. حالا تنها کاری که باید میکرد یک جسم یابی ساده بود.

میدان گریمولد:

در خانه ی گریمولد به شدت باز شد و دو نفر از درون آن به بیرون پرتاب شدند. جیمز و لینی چشمانشان را درون میدان به حرکت در آوردند و سرانجام شنلی را دیدند که درون کوچه ای رفت و ناپدید شد.

با عجله به آن سمت دویدند و دقیقا لحظه ای که به درون کوچه رفتند با صدای پقی لوسیوس ناپدید شد.

جیمز با وحشت گفت: سیریوس!

و کنار دیوار ولو شد. صدای پق دیگری آمد و لینی با هیجان فریاد زد: سیریوس!

جیمز که متوجه آمدن سیریوس نشده بود با ناراحتی گفت: از دست رفت.

اما همان موقع با برخورد دست های سیریوس با او به خود آمد و با خوش حالی به سیریوس که سالم جلوی او ایستاده بود خیره شد.

حالا سیریوس به خانه ی گریمولد و لوسیوس به خانه ی ریدل بازگشته بود و ماجرا به طوری که اصلا انگار اتفاقی پیش نیامده بود به پایان رسید و جیمز و لینی فهمیدند که بهتر است دیگر از این فکرهای بکر نکنند!


پایان سوژه




Re: كارخانه دستمال سازي اسكاور
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹
خانه ی ریدل - اتاق لرد:

تمامی مرگخواران با چهره هایی عبوس روبه روی لرد ایستاده بودند و با خشم به ایوان خیره شده بودند. ایوان نیز از ترس سرش را پایین انداخته بود و به این فکر میکرد که چگونه میتواند خرابکاریش را درست کند.

بالاخره بعد از گذشت چند دقیقا لرد با نگاه های شیطانی و تاثیر گذارش تک تک مرگخواران را از نظر گذراند و گفت: وضعیت کارخونه چه طوره؟

لودو با ناراحتی گفت: دامبلدور رفت شکایت کرد و الان درش بسته س!

و سپس چشم غره ای به ایوان رفت. لرد با عصبانیت کروشیوی نثار ایوان کرد و گفت: بهتون تا فردا صبح وقت میدم تا یه راهی برای درست کردن این گندتون پیدا کنین. اون دامبلدور بوقی ...

خانه ی گریمولد:

جیمز با خوش حالی دستانش را از لابه لای ریش های مرتب دامبلدور رد کرد و با لبخندی گشاد به محفلی های شاد نگاه کرد.

ریموس بشکنی زد و گفت: عالی شد! حالا دیگه هر فعالیتی که مرگخوارا کنن ملت فک میکنن که مثل کارخونه دستمال سازی ایوان از آب درمیاد.

تدی تایید کرد و گفت: حالا دیگه اعتماد مردم به ما بیشتر میشه.

جیمز یویویش را در هوا تکان تکان داد و پرسید: حالا ما میتونیم کارخونه دستمال سازی اسکاورو بگیریم؟

با خارج شدن این جمله از دهان جیمز ناگهان برقی در چشمان تمامی محفلی ها نقش بست.

دامبلدور عینکش را صاف کرد و گفت: چرا این فکر به ذهن خودم نرسید؟

قصر مالفوی ها:

لودو با صدای پقی در حیات قصر ظاهر شد و بعد از آن با عجله به درون خانه هجوم برد. نفس نفس زنان رو به ملت مرگخواری که برای پیدا کردن راهی آنجا جمع شده بودند گفت:

- همه چی خراب شد. محفلیا میخوان کارخونه رو به نام خودشون کنن!

ایوان بلافاصله از روی مبل بلند شد و فریاد زد: چی؟ کارخونه ی نازنین منو؟

بلا با تاسف سرش را محکم گرفت و گفت: حالا چی کار کنیم؟ باید به ارباب خبر بدیم!

- چی؟ مگه دیوونه شدی؟ ارباب میکشدمون!

آنتونین بعد از کمی فکر کردن گفت: ایوان به چی معروفه؟

روفوس نیشخندی زد و گفت: شامپو!

آنتونین با هیجان گفت: ما میتونیم کارخونه رو پس بگیریم و اسمشو بذاریم کارخونه ی دستمال و شامپو سازی ایوان! مسلما اگه ما بریم بگیم میخوایم کارخونه رو با عنوان دستمال سازی پس بگیریم بمون نمیدن و محفلیا پیروز میشن اما اگه دو تا شو بگیریم شاید شانس داشته باشیم. من قبلا با اسکاور دوس بودم و یکی از دستورای دستمال اولیه شو دارم!

ایوان که امیدوار شده بود گفت: منم دستور یکی از شامپوهای موفقمو آماده میکنم.

- پس الان فقط قاپیدن کارخونه از دست محفلیا مهمه!




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۳۰ مهر ۱۳۸۹
روفوس به آرامی در گوش بلا زمزمه کرد: گفتی توی نوشیدنی چی ریختی؟

بلا با یادآوری سم درون نوشیدنی بلافاصله سرخ شد. دامبلدور با تعجب به تدی بیهوش شده نگاهی انداخت و پرسید: این چش شد؟

حرکات آلبوس نشان میداد که هر لحظه بیشتر به اوضاع مشکوک میشد.

اما بلا سریع خودش را کنترل کرد ، از جایش بلند شد و سعی کرد درست همانند مالی رفتار کند:

- تدی ، عزیزم! مگه نمیدونی دامبلدور از فیلم بازی کردن خوشش نمیاد؟ یویو میخوای؟ باشه بهت میدم. دیگه نمیخواد ادا در بیاری که.

و با اشاره ای به روفوس به او فهماند که در بردن تدی به او کمک کند. دامبلدور که خیالش راحت شده بود با آسودگی نوشیدنی دیگری را برداشت و آن را سر کشید و پشت سر مالی که در حال رفتن بود فریاد زد: متشکرم!

روفوس و بلا در حالی که تدی را با خود میکشیدند به درون اتاقی پناه بردند.

- حالا چه غلطی کنیم؟ چه طوری دامبلدورو بکشونیم به خانه ی ریدل؟

و سپس با دیدن تدی ادامه داد: با این چی کار کنیم؟ بهتره پادزهرشو بدی بش بخوره تا قبل از اینکه لو بریم.

بلا با انزجار نگاهی به تدی انداخت و گفت: چی؟ نجاتش بدم؟ تازه دلم خنک شد.

- بلا اگه بفهمن اون واقعا مسموم شده کاملا لو میریم پس خواهشا پادزهرو بده بیاد.

بلا دست به سینه ایستاد و با بیخیالی گفت: پادزهر تو خانه ی ریدله ، من که فکر اینجاشو نکرده بودم که همرام بیارم.

روفوس با تاسف محکم به سرش کوبید و گفت: بدبخت شدیم رفت!

سالازار که به شکل ریموس در آمده بود وارد اتاق شد و بعد از در آوردن چیزی از درون جیبش گفت: بیاین اینو بدین بخوره.

بلا با تعجب شیشه ی کوچک که مایعی طلایی درون آن بود را از دست سالازار گرفت و پرسید: این چیه؟

سالازار هوشمندانه پاسخ داد: فکر اینو کرده بودم که ممکنه یه گندی با این سم بالا بیارین پس پادزهرو همرام آوردم. زودباش بده بخوره تا نمرده.

بلا که اصلا از جمله ی سالازار خوشش نیامده بود چینی به صورتش داد و معجون را با عجله به خورد تدی داد و همراه روفوس و سالازار از آنجا خارج شد.

سالازار به روفوس گفت: سریع برو لودو رو بیار تا چهارتاییمون بریم دنبال لرد. به بقیه هم بگو فکری برای بردن دامبلدور بکنن.

روفوس قبول کرد و از آن ها دور شد.




Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
گویا ارنی پست بنده رو توی کلاسش ندیده که امتیاز پست منو نداده.

ارنی یه نگاه دیگه به پستای کلاست بنداز! منم شرکت کردم.




Re: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹
لینی که خیال میکرد آینه را پیدا کرده و ماموریتشان به پایان رسیده است با خوش حالی آینه ی عجیب و غریب و قدیمی را بیرون آورد.

گرد و خاک روی آن را تکاند و به نقش و نگارهای زیبای اطراف آن چشم دوخت. آینه ی بسیار زیبایی بود که معلوم بود قدمت زیادی دارد.

لینی چوبدستیش را تکان داد و وردی را روی آن اجرا کرد. آینه شکست و شیشه هایش روی زمین افتاد. لینی با نا امیدی زیر لب گفت:

- ریپارو!

آینه دوباره سالم شد و لینی آهی کشید و برای آخرین بار کمد را بررسی کرد ولی چیز دیگری را پیدا نکرد.

روفوس که هنوز درون دستشویی بود ، عرق روی صورتش را پاک کرد و در حالی که سرش را از در آن بیرون کرده بود رو به لینی پرسید:

- پیداش کردی؟ این سیریوسه دوباره برمیگرده ها! دیگه واقعا نمیدونم چه طوری باید بپیچونمش!

لینی با حواس پرتی گفت: تو کارتو بکن.

و به سمت کشویی در گوشه ی اتاق رفت. بعد از جستجو در آن و نیافتن چیزی روی مبلی نشست و گفت: فک نکنم تو این اتاق باشه. باید یه جوری بپیچونی بریم اون اتاقارم بگردیم.

روفوس غرولندکنان گفت: من بلد نیستم این سیفونو درست کنم!

لینی که فکری به ذهنش رسیده بود پیشنهاد کرد: شاید بهتر باشه از لوله کشی ها استفاده کنیم و بریم تو یه اتاق دیگه.

روفوس با تعجب پرسید: لوله کشی؟ ما داریم سیفون درس میکنیم لوله کشی که نمیکنیم.

لینی دوباره گفت: میتونیم بگیم که باید لوله ی دستشویی رو ادامه بدیم و بهشون بفهمونیم که انگار یه مشکلی توی لوله کشی هم وجود داره. بعد دقیقا میریم لوله کشی ...

در حالی که به روفوس نزدیک میشد ، نقشه ای را از درون جیبش بیرون آورد و با نشان دادن گوشه ای از آن ادامه داد: لوله کشی زیر این اتاق.

روفوس با هیجان گفت: واو لینی این نقشه رو از کجا آوردی؟

لینی نقشه را دوباره جمع کرد و بعد از زدن چشمکی به روفوس فریاد کشید: ببخشید قربان؟ میشه یه لحظه بیاین؟

صدای پای سیریوس که از پله ها در حال پایین آمدن بود شنیده شد.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹
ایوان با دیدن لرد گفت: آو!

لرد که تازه ایوان را تشخیص داده بود گفت: تو توی دهن تسترال نازنین من چی کار میکردی؟ کروشیو ایوان! امشب تو مسئول غذا دادن به نجینی هستی.

ایوان با نگرانی نگاهی به نجینی و سپس نگاهی به آنتونین انداخت تا بلکه او را از این مخمصه نجات دهد اما آنتونین سرش را به سمت دیگری چرخاند و وانمود کرد که ایوان را ندیده است.

لرد با عصبانیت فریاد زد: مگه با تو نیستم؟ بپر برو قیافه تو درست کن. درسته که ارباب رنگ سبز رو میپسنده و یادآورده سالازاره کبیره اما ...

ایوان قبل از اینکه لرد حرف دیگری بزند اطاعت کرد و با انزجار نگاهی به بدن لزجش انداخت و از آنجا خارج شد.

- کارتو بکن.

آنتونین که سرگرم تماشای چیز سبز رنگی بود که در هوا معلق بود متوجه صحبت لرد نشد.

- کروشیو آنتونین! میگم کارتو بکن.

آنتونین با حواس پرتی نگاهش را از چیز سبز رنگ برداشت و گفت: اوه ببخشید ارباب. خب اینم تسترال های عزیزتون و دل همشون الان کاملا پره چون تازه بهشون غذا دادیم.

و با نگرانی غذایی را که به آن ها داده بودند به یاد آورد.

لرد تک تک تسترالها را از نظر گذراند و به زمان ماری چیزی به نجینی گفت.

آنتونین با وحشت به طرز حالت فیش فیش کردن نجینی خیره شد. اما خوشبختانه چند ثانیه بعد لرد گفت:

- همین طور ادامه بدین. هیچ کدوم از این تسترالها نباید چیزیشون بشه. به ایوانم یادآوری کن که شب غذای نجینی یادش نره.

و از آنجا خارج شد. بلافاصله بعد از خارج شدن لرد سراسر اتاق پر شد از مایع های رنگی که از دهان تسرالها به بیرون میریخت. غذا کار خود را کرده بود.

آنتونین با خوش حالی گالیونی را که در میان مایعی قهوه ای رنگ بود را برداشت و گفت: سکه ی گمشده ی من.

ایوان که خود را تمیز کرده بود وارد اتاق تسترالها شد اما بلافاصله بعد از دیدن زمین با حالت التماسگونه ای گفت: اوه نه آنتونین این دیگه کار خودته.

و سریع در را بست و آنتونین را با تسترالهایی که حالشان بد بود تنها گذاشت. لرد دوباره برای بازدید می آمد ، او باید هرچه سریع تر همه چیز را تمیز میکرد.

اما با فرو ریختن مایع دیگری از هوا با وحشت فریاد کشید: ایوان این چی بود که به خورد اینا دادی؟

تسترالها مدام پشت سر هم چیز بالا می آوردند!




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹
در همین حین برقی در چشمان لودو نمایان شد و گفت: اونجارو نیگا.

سر تمامی مرگخواران اتوماتیک وار به سمتی که لودو اشاره کرده بود چرخید. محفلی ها یکی پس از دیگری وارد پارک میشدند.

روفوس از سرسره سر خورد و پایین آمد و همراه دیگر مرگخواران به پشت بوته ها و درختان رفتند تا در فرصت مناسب هفت تای آن ها را گیر بیندازند.

ایوان بادی به غبغب انداخت و گفت: الان خودم اولین محفلیو شکار میکنم. فقط منو داشته باشین!

ایوان از بقیه ی مرگخواران جدا شد و به نزدیک ترین درختی که در دید محفلی ها نبود نزدیک شد. چوبدستیش را بالا گرفت و یکراست به سمت یویوی جیمز گرفت و آن را سریع بدون اینکه کسی متوجه تکانش شود دور از محوطه پرتاب کرد.

جیمز که بعد از کمی گفتگو با تدی حالا میخواست با یویوی صورتی رنگش بازی کند ، شروع به گشتن آن کرد.

- هی کسی یویوی منو ندید؟

تدی اشاره ای به محوطه ای دور کرد و گفت: هنوز نیومده شوتش کردی اونور؟

جیمز با تعجب دستی به سرش کشید و از بقیه جدا شد تا یویویش را بیاورد. ایوان نیز به آرامی از میان بوته ها و درختان گذشت و با یک حرکت سریع طلسم بیهوشی را روی جیمز اجرا کرد و او را از جلوی دید محفلی ها خارج کرد.

یک تار موی آن را کند و در عرض یک ثانیه همراه با جیمز با صدای پقی از آنجا ناپدید شد.

همه ی مرگخواران که از کار سریع ایوان شگفت زده شده بودند به محفلی ها خیره شدند. حالا نوبت آن ها بود.

اما قبل از آنکه آن ها کاری کنند با صدای پقی جیمز در کنار آن ها ظاهر شد.

روفوس جیغ زنان گفت: لو رفتیم!

ایوان جیمز نما پس کله ای به روفوس زد و گفت: ای احمق منم. انتظار نداشتی که همونجا بمونم و نرم پیش محفلیا تا لو برم؟

و با قدم هایی محکم و استوار در حالی که یویو را مرتب به این سو و آن سو پرتاب میکرد در جمع محفلی ها قدم گذاشت.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹
1.

گوی آتشین چینی ( معروف به شیر اژدها! )

تنها اژدهای شرقی است که ظاهر بسیار جالب توجهی داره. دور تا دور چهره اش رو زائده های طلایی رنگ گرفته و چشم هاشم برآمده س. شعله های قارچی شکلی داره که رنگشم دقیقا مشابه با رنگ آتیشای ما با این تفاوت که سرخیش بیشتره و این شعله ها وقتی خشمگین میشه از بینیش خارج میشه.

چشم های این اژدها هم با توجه به اسمش سرخه. پوسته ی تخم این اژدها به دلیل کاربردهایی که توی جادوگری چینی داره ارزشمنده. این اژدها ستیزه جوئه ولی در مقایسه با بقیه نژادها صبر و شکیبایی بیشتری داره طوریکه حتی گاهی حاضر میشه چند اژدهای دیگه رو توی قلمروی خودش راه بده. خوراکشم اکثر پستانداراس اما از خوردن خوک و انسان لذت بیشتری میبره.

با توجه به همه ی خصوصیات و رنگ های آتشینی که داره از دور ممکنه با یک گلوله ی آتشین اشتباش بگیریم و تصور نکنیم که این یک اژدهاس و علت نامگذاریش هم همینه. *

* از کتاب در آوردم اما چیزایی رو هم خودم اختراع کردم و اضافه کردم.


2.

گوی آتشین چینی و دندانه دار نروژی = دندانه دار آتشین

رنگ فلس های این اژدها از ترکیب رنگ سرخ و سیاه نر و ماده و با توجه به جنسیت هرکدوم تغییر میکنه. اگه اژدهای ماده گوی آتشین و نر دندانه دار نروژی باشه ، این اژدها فلس هاش پس زمینه ی سرخ داره که بر روی اون لکه های سیاه رنگ دیده میشه و اگه ماده دندانه دار و نر گوی آتشین بود این مورد برعکس میشه. یعنی پس زمینه سیاه با لکه های سرخ رنگ.

تخم این اژدها قهوه ای رنگه که از ترکیب رنگ سیاه و زرشکی بیاد. چشم هایی سیاه رنگ داره ولی آتیش اون به طور مستقیم و به رنگ آتیشیه که رنگ آبی در اون بیشتره.

از جانوران آبزی و پستانداران میتونه تغذیه کنه و از اونجایی که هم دندانه دار و هم گوی آتشین ستیزه جو هستند ، این اژدها به شدت ستیزه جوست و حتی نسبت به پدر و مادرشم این حالت رو داره. *

* البته این مورد که این دو نوع اژدها بتونن با هم باشن خیلی احتمالش کمه چون دندانه دار نروژی حتی نسبت به هم نژاد خودشم ستیزه جوئه ولی عشقه دیگه نمیشه کاریش کرد. پیش میاد!




Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
- اه دیوونه ! ترسوندیمون! گفتم حتما تمافد کردیم.

لودو پوزخندی زد و از روونا پرسید: ببخشید چی کردیم؟

روونا تابی به موهایش داد و پاسخ داد: چه فرقی میکنه؟ منظورم برخورد دو تا ماشین با همه. البته احساس میکنم الان سوار قطاریم.

لودو که حوصله نداشت تا ده ساعت دیگر را درون قطار سیر کند رو به روونا گفت: میگم به نظرت بهتر نیست که یه نقشه ی افعانستان بگیریم و با غیب و ظاهر شدن بپریم تو افغانستان؟

روونا نوشیدنی اش را سر کشید و پرسید: موافقم ولی چه طوری؟

لودو نیشخندی زد و گفت: اون با من. تو فقط برو یه عکس از یه مکانی از افغانستان گیر بیار.

روونا در کوپه را باز کرد و از آن خارج شد.

- ببخشید آقا!

روونا مردی را که لباس رسمی پوشیده بود را گیر آورد و از او پرسید: از کجا میتونم نقشه ی افغانستان گیر بیارم؟

مرد کت و شلوارش را مرتب کرد و گفت: ببخشید خانوم اشتباه گرفتین. بهتره از مسئولین بپرسین.

روونا مات و مبهوت نگاهش را از مرد شیک پوش برداشت و به سمت ابتدای قطار حرکت کرد.

- خانوم میشه یه نقشه افغانستان به ما ... یعنی من بدین!

زن نقشه اش را به روونا داد و گفت: فقط سریعا پسش گردون.

روونا سریع به دنبال یکی از مکان های دیدنی اقغانستان گشت و بعد از پیدا کردن آن ، سعی کرد آن را در ذهن خود هک/حک کند. از زن تشکر کرد و به کوپه بازگشت.

- لودو من فقط تونستیم خودم تصویر رو حفظ کنم. من میبرمت!

لودو که اطمینان چندانی به جسم یابی روونا نداشت شانه اش را بالا انداخت و گفت: حالا وقتشه که از قطار بریم بیرون.

لودو دستگیره ای را که از گوشه ی کوپه آویزان بود گرفت و محکم کشید. سرعت قطار رفته رفته کم شد تا بالاخره ایستاد.

لودو دست روونا را گرفت و گفت: زودباش تا نیومدن گیر بدن غیب بشیم.

- خب چرا همون اول غیب نشدیم؟

- چون موقع حرکت اگه غیب میشدیم ممکن بود یه قسمت بدنمون جا بمونه!

- اوه راست میگی.

لودو به قدم هایی که هر لحظه به آن ها نزدیک تر میشد گوش داد و فریاد زد: روونا خواهش میکنم سریع تر!

دقایقی بعد:

لودو و روونا مقابل مکانی زیبا ایستاده بودند که در جلوی در ورودی آن تابلویی با عنوان " تاکسی ملکوتی افغانستان " نصب شده بود.

لودو و روونا دستشان را به نشانه ی موفقیت به هم کوبیدند و برای ترویج فرهنگ به راه افتادند.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.