هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۲۹ تیر ۱۳۹۷
#51
نقل قول:

دارین ماردن نوشته:
سلام ، اگه میشه اینو نقد کنید


دارین عزیزم، خوشحالم که تونستم یه پست دیگه ازت بخونم. خیلی وقت بود که ننوشته بودی.

متاسفانه ولی نقد پست های خارج انجمن محفل رو انجام نمیدم. دلیل اولش این هست که در جریان اتفاقات افتاده قبل و بعد و سوژه دهی و این صحبت های این پست ها نیستم. برای مثال در جریان اتفاقات هاگوارتز و کلاس فلسفه نیستم که بتونم با توجه به اونها پستت رو بخونم و تحلیل کنم. دوم اینکه پست هایی مثل این که در هاگوارتز زده میشه و بعدا امتیاز دهی میشه رو ترجیح میدم نقدی نکنم چون به نظرم یه جور دخالت تو کار استاد اون درس هست. هاگوارتز این ترم برای این زده شده که به خودش به تازه وارد ها کمک کنه و من ترجیح میدم بهشون اعتماد کنم و با بررسی پست هایی که اونجا زده میشه تو روند کاریشون دخالتی نکنم.

انجمن محفل تاپیک های متفاوتی داره، طنز، جدی، ادامه دار و تکی. هر کدوم رو دوست داشتی انتخاب کن و پستی ارسال کن و من با تحلیلی در خدمتت خواهم بود.

منتظر پست های خوبت هستم، دارین عزیزم


---
ماتیلدای عزیزم، ادوارد بونز به دلیل مشغله زندگی خارج سایت تا آخر تیر نمیتونن فعالیت کنن و این رو قبلا گویا به شورای ویزنگاموت گزارش دادن. نقد پست شما به زودی توسط یوآن ارسال خواهد شد.






پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۷
#52
نقد پست 39 جبهه ی سفید در تاریخ نوشته شده توسط سوجی


سلام پرتقال عزیزم،
بعد از خوندن پستت کلی به ویتامین ث خونم اضافه شد و تا هفته ها راحت خواهم بود. اگرچه پرتقال ها برای خوردن نیستن ولی هر از گاهی یه ذره آبشون رو خوردن خوبه.

هدف سوژه جدید جبهه سفید در تاریخ این هست که محفلی ها بتونن شخصیت خودشون رو توصیف کنن و یه ذره روش کار کنن. بقیه رو با شخصیتشون آشنا کنن و شخصیتشون رو با بقیه. ، قبل از صحبت در مورد توصیف اگرچه چند تا چیز کوچیک باید گفته بشه.

از توصیفات حالات شخصیت های تو داستان خیلی لذت بردم. خیلی خوب تونستم درک کنم که دامبلدور چه احساسی داره، اون حس ناراحتی/افتخار سوجی رو هم که اومده یه خاطره شیرین تعریف کنه و به دامبلدور کمکی بکنه رو هم خیلی خوب تونستی برسونی. یه چیزی اما که خیلی تو جادوگران کمتر نوشته میشه توصیف صحنه هست. البته که این پست شاید نیازی به توصیف صحنه نداشت چون تمرکزش رو شخصیت ها باید می بود و بود ولی در کل، من شخصا خودم خیلی دوست دارم جاهایی که اتفاقات داره میفته رو بتونم تصور کنم. حالا ممکنه بگی خب برو تصور کن دیگه به من چه . موضوع اصلی اینه که میخوام اون صحنه رو از دید تو ببینم، از دید هر فرد هر مکانی متفاوت هست چون نویسنده ها با هم فرق دارن. ممکنه وارد یه خونه قدیمی بشه یه نفر و از بدی هاش ببینه ولی یه نفر از قدیمی بودن خونه لذت ببره و نکات مثبتش رو ببینه.
توصیف صحنه برای همین من خودم شخصا خیلی خوشحال میشم وقتی میبینم یکی در موردش نوشته. ( بازم میگم که تو این پست نیازی بهش نبود و کار درستی انجام دادی که استفاده نکردی، در کل برای بقیه پست ها این نکته رو گفتم)

خب بریم سراغ شخصیت پردازی. این بک استوری که به شخصیتت تونستی بدی خیلی واسم جالب بود. یه حس سوئینی تاد خاصی بهم دست داد که مغز گوسفند میریختی تو آب پرتقال ملت و اینکه چجوری وارد محفل شدی هم جالب بود. خوبیه این نحوه نوشتنت اینه که دستت رو باز گذشتی برای پست های آینده که بتونی هی کم کم شخصیت رو جلو ببری. فعلا ما اول داستان رو میدونیم، کجا کار میکردی و چجوری عضو محفل شدی. حالا در پست های آینده باید بیشتر در مورد جزئیات شخصیتت ببینیم.
این رو قبلا به بقیه محفلی ها هم گفته بودم که شخصیت های هری پاتر سه دسته هستند. دسته اول شخصیت معروف با خصوصیات مشخص هست که صاحبش همون ها رو رعایت میکنه. دسته دوم شخصیت های معروف با خصوصیات مشخص هست ولی صاحبش میخواد تغییراتی توش ایجاد کنه و دسته سوم شخصیت های نا معروف هستن.
گروه دوم و سوم خیلی بیشتر باید تلاش کنن تا خصوصیات ریز و درشت جا بندازن تو سایت. الان با این پستی که زدی و یه ذره از بقیه که خوندم، من یه چیزایی میدونم در مورد سوجی اما وقتی خودم میخوام بنویسم و سوجی رو بیارم تو داستان نمیدونم هنوز چجور آدمیه. حسوده؟ شوخه؟ عصبیه؟ ولخرجه؟ این خصوصیات ریز خیلی میتونن تو پست های جدی و طنز هم به خودت و هم به بقیه که میخوان در مورد شخصیتت بنویسن کمک کنه.
یه سری خصوصیات ریز باید به شخصیتت اضافه کنی و مدام تکرارشون کنی تا جا بیفتن. معمولا من پیشنهاد میکنم که یکی دو تا کار خاص خودت هم به وجود بیاری. مثلا چوب دستی رو شاید با دهنت میگیری وقتی تو حالت میوه ات هستی، یا شاید میتونی پرتقال بزرگ شی و همه رو له کنی وسط راهت.
البته ممکنه برنامه داشته باشی که رو این ها کار کنی در آینده و من شخصا یه یادآوری کردم.


در کل این پستت خیلی عالی بود و برای اولین پست توصیف شخصیتت کافی و به اندازه هست. یه دفعه نمیشه یه کوه اطلاعات بریزی وسط و درسته که کم کم باید جلو بری. پست هات رو که میخونم به نظرم اصلا نیازی به نقد و بررسی نداری و جز بهترین نویسنده های محفل هستی. اینهایی که الان گفتم و در آینده خواهم گفت صرفا پیشنهاد هستن.

تو یخچال یه اتاق خوب واست تدارک دیدم، امیدوارم روزهای با عشقی رو بگذرونی.





پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷
#53
نقد پست 152خاطرات یاران ققنوس نوشته شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر

سلام دخترم،
ببخشید که یه ذره دیر شد.

پنه لوپه عزیز، پستت رو خوندم و واقعا خیلی لذت بردم. توصیفاتت بسیار قشنگ و تکون دهنده بودن و شخصا حس و حال من رو هم به حس و حال شخصیت های داستانت نزدیک کردی. این خیلی اتفاق بزرگ و خوبیه که یه نویسنده بتونه احساسات، درد ، ناراحتی یا شادی و خوشحالی رو به خواننده برسونه. اینقد که خواننده رو هم وارد اون محیط کنه و با مشکلات روانی و روحی آشناش کنه.
وقتی توصیفاتت رو میخوندم، خیلی خوب درک کردم که پنه لوپه داستانت چقد ناراحته و چقد داره عذاب میکشه. خیلی خوب تونسته بودی حرکت ها رو توضیح بدی، تغییر چهره، توصیف های عالی.

نکته مثبت دوم پستت این بود که یه خاطره واقعی نوشته بودی. خیلی ها که شروع به خاطره نوشتن میکنن، یه نمایشنامه عادی مینویسن مثل بقیه تاپیک ها. این پستت نمونه خوبی از یه خاطره بود که یه مکالمه ساده ای از پنه لوپه و دامبلدور نوشته بودی. توش یه سری موارد دیگه هم مطرح شد ولی همین سادگی ، یه خاطره کوچیک از دو نفر که حرف میزنن و ناراحتی هاشون رو روی میز میذارن کاملا کافی بود. مثلا خیلی دوست داشتم که راه حلی برای رفع مشکل کشتار ماگل ها ندادی، چون واقعا کار خاطره این نیست. مشکل و راه حل مال نمایشنامه نویسی عادیه و جایی تو خاطره نداره. چرا؟ چون همیشه تو واقعیت راه حل جلوی پای شخصیت های زندگی نیست. این به طبیعی بودن خاطره ات خیلی کمک میکنه که سریع یه راه حل نندازی جلوی پاشون و خوشحالشون کنی. جفتشون با ناراحتی داستان رو تموم میکنن چون بعضی اوقات تو زندگی راه حل خوبی بلافاصله وجود نداره. این هم با واقعی بودن داستانت کمک میکنه و هم اون محیط غم انگیزش رو حفظ میکنه تا آخر و با یه هپی اندینگ همه چیز رو خراب نمیکنه.


خیلی از پستت راضی بودم و چندین بار که خوندم مشکل خاصی نتونستم توش پیدا کنم. یک پست کامل با محتوای خوب ، با توصیفات خوب، دیالوگ های جالب.

دو تا مورد ولی در آخر میگم ،
اول اینکه معمولا خاطرات رو با فاعل اول شخص مینویسن. اینجوری خیلی بیشتر شبیه خاطره نویسی میشه. من خودم شخصا خیلی کم دیدم فردی خودش رو با سوم شخص تو دفترچه خاطراتش صدا کنه. با این حال اینقد پستت خوب بود که این مورد آسیبی بهش نزده بود.

دوم این مورد رو دارم میگم، چون اینقدر همه چیز کامل و خوب بود حیفه که چنین موردی توش نباشه. توصیف صحنه رو میتونستی یه ذره بیشتر کار کنی، آشپزخونه رو یه ذره توصیف میکردی مثلا. هوا را شاید یه ذره میتونستی بیشتر روش کار کنی. با توجه به حال غم انگیز پستت، هوا میتونست بارونی باشه. آشپزخونه میتونست کثیف و نامرتب باشه. اینجور چیزها که به پستت کمک کنه. هیچوقت توصیف محیطی که شخصیت هات توش حضور دارن رو فراموش نکن.


در کل، بهت افتخار می کنم که چنین پست قشنگی نوشتی. معمولا به اعضایی که اینجا میان میگم که برن 5 تا پست بزنن و بعدش برگردن برای نقد دوباره ولی با این پستی که زدی به نظرم نمیرسه اصلا نقدی نیاز داشته باشی. همین سطح رو جلو بگیر و رو به جلو برو.


با عشق جامعه بهتری می سازیم و از مرگ ماگل ها جلوگیری میکنیم دخترم، عشق مثل یه شمع تو تونل تاریکی هست. موفق باشی




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۳۲ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
#54
نقد پست 330 **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد** نوشته شده توسط ماتیلدا استیونز

دخترم،

اول از همه باید برای فعالیت خوبت بهت تبریک میگم. خیلی ها ممکنه فعالیت زیادی داشته باشن ولی کیفیت کارشون پایین بیاد، اما شما هم از لحاظ کیفیت و هم از لحاظ کمیت سطح بالایی نگه داشتی. کیفیت خیلی مهم هست که فدای کمیت نشه و بهت تبریک میگم از این بابت.

اما وقتی گفتم 5 تا پست بفرست و بعد بیا برای نقد، به این منظور نبود که 5 تا پست همزمان نقد میشه. پست آخرت رو نقد میکنم و نیم نگاهی هم به بقیه پست ها دارم تا ببینم نکاتی که مهم هستن تو همشون رعایت شده یا نه. این برای دفعه بعد هم هست. هر پستی که تو انجمن محفل فرستاده بشه رو من میخونم، چه درخواست نقد بشه و چه نشه. معمولا برای اعضای تازه وارد محفل یه ذره بیشتر دقت هم میکنم که بتونم نکاتی رو بهشون بگم.

خب بریم سراغ پستت ،

نکته ای که در مورد دیالوگ ها دفعه پیش گفتم رو رعایت نکردی. این بار البته خیلی منظم تر نوشته بودی و از دفعه پیش پیشرفت کرده بود ظاهر پست و دیالوگ ها. شاید هم من نتونستم منظورم رو خوب برسونم و این دفعه سعی میکنم واضح تر بگم. این بخش پستت رو نگاه کن :

نقل قول:
-این کوییدیچ لعنتی، دست از سرمون بر نمی داره که!

من و هافلی ها تو راه تالار هافل بودیم و سر کوییدیچ و کلا ترم، بحث می کردیم. همه می گفتند:" بیاین خودمونو به مریضی بزنیم که نه بیایم کلاس نه کوییدیچ" که البته من سر کوییدیچ، کاملا موافق بودم.

دورا با صدایی بلند گفت: خب... اگه رفتیم کوییدیچ، من دوست دارم که حمله باشم.

سدریک گفت: خب کی دوست داره که حمله نباشه؟

- من!!

همه رویشان را به روی من، برگرداندند ...


-این کوییدیچ لعنتی، دست از سرمون بر نمی داره که!

من و هافلی ها تو راه تالار هافل بودیم و سر کوییدیچ و کلا ترم، بحث می کردیم. همگی میگفتن که خودمون رو به مریضی بزنیم و نه به کلاس و نه به کوییدیچ بریم. من هم موافق بودم کوییدیچ رو نریم. دورا با صدایی بلند گفت:
-خب... اگه رفتیم کوییدیچ، من دوست دارم که حمله باشم.

سدریک گفت:
-خب کی دوست داره که حمله نباشه؟
- من!!


تفاوت نحوه نوشتن بالا با اونی که خودت نوشتی رو مقایسه کن. بخش به مریضی زدن نیاز نبود اصلا در حالت دیالوگ بشه و میتونست یه برنامه باشه که تو داری تعریف میکنی. بعدش هم با کمی بازی با "اینتر" و بالا پایین کردن دیالوگ نسبت به توصیف ها، ظاهر پست یه ذره منظم تر میشه.
برای این رو دیالوگ ها تاکید زیاد دارم چون که اولا ظاهر پست خیلی مهم هست. پست باید یه جوری باشه که وقتی خواننده میاد سریع بخواد بخونتش. دوم اینکه برای خواننده سخت میشه اگر پستت تبدیل به یه پازل بشه که نیاز به فکر زیاد داشته باشه برای فهمیدن موضوع اصلی داستان.
دفعه بعدی که برای نقد اومدی، میخوام که ادوارد بونز پستت رو نقد کنه تا ایشون هم نظراتشون رو بگن. اینجوری میتونی چند تا نظر رو مقایسه کنی و یه سبک نوشتن دیالوگ خاص خودت رو پیدا کنی. من شدیدا مخالفم که همه طبق نقد های من و پست های من بنویسن و خاص بودن رو ترجیح میدم.


---
حالا بیا در مورد عوض کردن صحنه با هم صحبت کنیم. چیزی که هم تو این پستت انجام دادی و هم تو پست های قبلیت. ببین وقتی میخوای صحنه رو عوض کنی، باید خیلی مشخص باشه که فکر خواننده رو آماده کنه. راه حل پیشنهادی من اینه که بین دو تا صحنه یه ذره فاصله بذاری و بعد صحنه جدید رو به حالت بولد (بزرگ) در بیاری. برای مثال :

صحنه 1
صحنه 1
صحنه 1


پشت دیوار تالار ریونکلاو:

صحنه 2
صحنه 2
صحنه 2


شب تر :

صحنه 3
صحنه 3
صحنه 3

هم با یه ذره فاصله و هم با بولد کردن تیتر صحنه جدید، قشنگ متمایز میشه از قبلی.


---
نکته خیلی مثبتی که تو پستت دیدم خلاقیت تو نوشتن هست. خیلی خوب میتونی سوژه جالب پیدا کنی و در موردش بنویسی. از اول هم خوب داستان رو جلو میاری و به پایان میرسونی. اول داستان مثلا من اصلا نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته و آخر داستان با یه ذره مخفی کاری از قصد تونستی داستان رو خیلی خوب تموم کنی. از این نظر اصلا مشکلی نداری و مشخص هست که فکر خیلی خلاقی داری. یه ذره هنوز رو توصیف شخصیت و صحنه ها تمرین بیشتر نیاز داری که به مرور زمان با هم بهترش میکنیم. فعلا این دو نکته بالایی که گفتم رو تمرین کن و سعی کن بهترشون کنی.


پیشرفت خوبی تو پست هات دیدم، همینجوری رو به جلو پیش برو.







پاسخ به: جبهه ی سفید در تاریخ
پیام زده شده در: ۲:۱۱ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۷
#55
سوژه جدید

دامبلدور گوی اندیشه به دست روی مبل خونه گریمولد نشسته و بهش زل زده بود. انگاری که یه چیزی توی گوی گم کرده و داره سعی میکنه پیداش کنه. حتی پلک هم نمیزد و بر عکس همیشه دستی به ریشش نمیکشید.

-پروف؟

دامبلدور سرش رو به آرومی بالا آورد و به آرتور ویزلی نگاهی کرد. بعد دوباره سرش رو پایین آورد و به گوی خیره شد.

-بچه ها یه دقیقه بیایین تو پذیرایی.

آرتور این رو فریاد زد و کمی به دامبلدور نزدیک تر شد. پیری دامبلدور باعث شده بود که خیلی از سوژه های محفل در مورد مشکلات زندگی دامبلدور باشه. یه بار دنبال همسره، یه بار داره به سیاهی کشیده میشه حالا هم که به گوی اندیشه اش زل زده و مشخص نیست چشه. تک تک محفلی ها که وارد اتاق میشدن، دامبلدور لحظه ای سرش رو بالا میاورد و بهشون نگاهی میکرد و دوباره چشماش روی گوی قفل میشدن.

-پروف چی شده؟

آرتور که خیلی به پروف نزدیک شده بود، دستی روی شونه هاش گذاشت و همین باعث شد که دامبلدور گوی رو روی مبل بذاره و از سر جاش بلند شه. به طرف پنجره رفت تا هوایی بخوره و شجاعت حرف های بعدیش رو بدست بیاره. به اندازه کافی اکسیژن مصرف که کرد، به طرف محفلی ها برگشت و گفت:
-به طرز عجیبی، یا با سهل انگاری خودم، یا یه مرگخواری دستش به گوی رسیده یا یکی از محفلی ها داره باهام شوخی میکنه. در هر صورت تمام خاطره هام از بین رفته، هیچ چیز از گذشته یادم نیست. گوی کاملا خالیه.

محفلی ها شوکه شدن، دهنشون به زمین خورد، موهاشون رو کندن، ویبره رفتن، پوکر فیس شدن و داد و بیداد کردن. خلاصه اینکه تمام عکس العمل های ممکن رو اول انجام دادن و بعد که آروم شدن دامبلدور ادامه داد:
-تنها راه حلی که به ذهنم میرسه اینه که تک تک بیایین پیشم، یکی از خاطره های محفلی مهمتون رو واسم تعریف کنید. میتونه از عضویتتون باشه، یه نبرد با مرگخوارا باشه، از خانوادتون باشه و خلاصه هرچیزی که بتونه به پس گرفتن خاطراتم کمک کنه. هر خاطره ای که میتونین بگین.

محفلی ها به فکر فرو رفتن ولی یکیشون از بقیه آماده تر بود و سریعا جلو اومد تا خاطره ای تعریف کنه ...




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۷
#56
خلاصه :

دامبلدور به خونه ریدل رفته تا مرگخوار ها رو به راه راست هدایت کنه. با حموم شروع میکنه و همه رو تمیز میکنه. بعد دکور خونه رو تغییر میده و با اضافه کردن پنجره نور وارد اتاق میکنه. سر کادوگان هم به کمکش میاد و با آهنگ های موزون به نظر میرسه که دارن موفق میشن تا لحظه ای که مرگخوارها به وجود سیاه خودشون بر میگردن و انگاری همه چیز باید از اول شروع بشه.

ولدمورت هم به خونه گریمولد رفته (با نجینی) تا محفلی ها رو به تاریکی و مرگخواری عادت بده. با کروشیو شروع میکنه و نتیجه ای نمیگیره. سعی میکنه القاب دوستانه محفلی ها رو ممنوع کنه و به جاش توهین و ناسزا وارد کنه که بازم موفق نمیشه. در آخرین تلاشش برای تغییر رژیم غذایی محفل ها هم با دهنی پر از سوپ(که ممنوعش کرده بود) مواجه میشه و اون هم انگاری که شکست خورده و راه جدیدی باید پیدا کنه.

---
خونه ریدل:

دامبلدور دستی به ریشش میکشه ولی به نتیجه ای نمیرسه. خیلی عجیب واسش به نظر میرسه چون معمولا دست به ریش کشیدن فکرش رو فعال میکنه و راه حل های جدیدی به وجود میاره. ریشش تو خونه ریدل ها قدرتش رو از دست داده و باید از ریش یه نفر دیگه استفاده کنه. به اطرافش نگاه میکنه و سرکادوگان رو میبینه که کمی ریش در آورده. درسته که ریشی اندازه دامبلدور نداره ولی ریش ریشه و میتونه ازش استفاده کنه. آروم به تابلو نزدیک میشه.

-ای آلبوس به کجا می آیی برادر؟ ... برادر چرا اینقد به ما نزدیک شدی؟ ... دستت رو نیار جلو ای خائن ... این تابلو منطقه شخصی ماست... نههههه !

دامبلدور دست راستش رو وارد تابلو میکنه و سرکادوگان رو نگه میداره و با دست چپش شروع میکنه به مالوندن ریش هاش.

-به وجود ما حمله شد ... هیچ چیز خصوصی دیگه وجود نداره ... حرمت هایمان را از بین بردن.

دامبلدور بازم اهمیتی نمیده. یه ذره دیگه فقط وقت با ریش نیاز داره. همینجوری که داره ریش رو می مالونه بالاخره مغزش خفن ری استارت میشه و شروع به فعالیت زیاد میکنه. مرگخوارها که این صحنه ها رو خیلی آروم زیر نظر داشتن تصمیم گرفتن تا دامبلدور مشغول ته ریش سر کادوگانه، خودشون نقشه ای بکشن تا از این اوضاع فرار کنن. بلاتریکس شروع میکنه :
-میدونین اگر به جای اینکه ما به راه راست هدایت بشیم، دامبلدور رو به راه سیاهی بکشونیم چه جایزه هایی از ارباب میگیریم؟ دفعه بعد که جان پیچ خواست استفاده کنه ممکنه دست یکی از ماهارو از جا در بیاره و دو تا فحش بهمون بده همزمان.

این جایزه بزرگ آب دهان مرگخوارها رو درآورد. یعنی میشد اونها هم بهشون توهین بشه و دستشون قطع بشه؟ همگی با چشمانی امیدوار به بلا خیره شده بودن تا ادامه نقشه رو بشنون که یه دفعه دامبلدور دست از تابلوی سر کادوگان بیرون آورد و با لبخندی سراسر از عشق بهشون خیره شد.
-فهمیدم چجوری بهتون قدرت عشق رو نشون بدم. سر کادوگان رو فرستادم بره یه مادر و بچه تازه به دنیا آورده رو اینجا بیاره تا ببینین که قدرت عشق مادر به بچه اش چقد قویه. اونوقت دیگه عمرا به عشق شک نمیکنین و از سیاهی دست میکشین.





پاسخ به: ویلای صدفی
پیام زده شده در: ۱:۲۲ یکشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۷
#57
خلاصه :


نوزده سال بعد هست و ولدمورت هنوز "مرده" .نسل جدید محفلی ها دور دامبلدور جمع میشن تا ببینن که مشکل از کجاست. دامبلدور حدس میزنه که این بار بدی و تاریکی ممکنه از خود محفل درست بشه.
بعد از اتمام جلسه دامبلدور به دفترش میره با آملیا و رون حرف میزنه. رون بهش میگه که هری پاتر رازی داره که نمیخواد به دامبلدور بگه. بعد که همه میرن دامبلدور با ادوارد حرف میزنه و باهاش درد و دل میکنه. میگه که به آملیا و آدر شک داره که به سیاهی رفته باشن. بعد از اینکه اقرار میکنه تو ماموریتش برای بهبود زندگی محفل شکست خورده غیب میشه و به جای نامشخصی میره.
آدر با دوستش دارین ماردن تو یا کافه نوشیدنی میخورن و در مورد قدرت حرف میزنن. ماردن میگه که قدرت بالاخره یه روز همه رو به سیاهی میکشونه و دامبلدور و ولدمورت فرقی ندارن. آدر به این بحث خیلی فکر میکنه و اتفاقی به خونه گریمولد میرسه که اونجا ادوارد بهش خبر از ناپدید شدن دامبلدور میده و جلسه ای که در موردش قرار هست برگذار بشه.

---
ادوارد مدام از اینور آشپزخونه خونه گریمولد به اونور میرفت و نمیتونست یه جا توقف کنه. انگار بدنش مثل مغزش داشتن اتفاقات افتاده رو پشت سر هم مرور میکردن ولی به نتیجه ای نمیرسیدن. بعد از اینکه دامبلدور به شکستش تو نجات محفل از سیاهی اعتراف کرد ناگهان ناپدید شد. ادوارد نمیدونست دامبلدور خودش رو شکست خورده و ضعیف تر از حل سیاهی جدید میدید یا ناپدید شده بود تا راه حلی برای رفع مشکل پیدا کنه. هیچکس نمیدونست دامبلدور کجاست و چیکار میکنه.

-میخوای دو دقیقه بشینی اینجا؟

گادفری این رو گفت و امیدوار بود که بتونه ادوارد بونز رو کمی آروم کنه اما حرفش انگار از یه گوش وارد و از گوش دیگه خارج شده. ادوارد تو یه دنیای دیگه بود و کسی نمیتونست برش گردونه. گادفری به این نتیجه رسید که حرف زدن کافی نیست و برای همین از سر جاش بلند شد. خیلی آروم به ادوارد نزدیک شد و دستی رو شونه هاش گذاشت. همین کافی بود که ادوارد رو ثابت بتونه نگه داره. دو نفر چهره به چهره جلوی همدیگه وایستاده بودن و گادفری میتونست خشم و ناامیدی رو همزمان تو صورت ادوارد ببینه. خیلی آروم بغلش کرد و توی گوشش گفت:
-همه چیز درست میشه ادوارد... نگران نباش. سفیدی همیشه پیروز میشه، یادت نیست دامبلدور این همیشه بهمون میگفت؟ همیشه شمعی آخر تونل تاریکی وجود داره.

ادوارد خودش رو از بغل گادفری بیرون آورد و با ناراحتی بهش خیره شد. بدنش کمی می لرزید و اشک از چشماش بیرون اومده بود.
-همون که این رو بهمون گفت، خبر بدی بهمون داد بعدشم ناپدید شد. نمیدونم چقد میتونیم به حرفهاش اعتماد کنیم.
-ادوارد!! میدونم عصبی، میدونم نگرانی و این حرف ها رو داری همینجوری میزنی. دامبلدور همیشه کنار ما بوده و همیشه هم خواهد بود.

آدر، آملیا و ماتیلدا وارد آشپزخونه شدن و با دیدن گادفری و ادوارد یه لحظه سرجاشون مکث کردن. ادوارد صندلی جلو کشید و خودش روش نشست و گفت:
-بشینین بچه ها تا بقیه محفلی ها هم بیان. بعدش باید در مورد یه سری موارد مهم که تو آخرین جلسه ام با دامبلدور اتفاق افتاد حرف بزنیم.

سه نفر و گادفری روی صندلی ها نشستن ولی کسی حرفی نزد. انگار همه تو اقیانوسی از افکار غرق شده بودن و هیچ قایقی نمیدیدن که بتونه نجاتشون بده. قایقشون ناپدید شده بود.






پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۸ تیر ۱۳۹۷
#58
برای بار دوم تکرار میکنم که یه ناظر و نقد کننده دیگه هم این انجمن داره (ادوارد بونز) که کارش تو نقد از من بهترم هست. وقتی اسم خاص میارین دست ما بسته میشه و دیگه نمیشه از تجربیات ایشون استفاده کرد. لطف کنین تا وقتی که تاکید زیاد دارین که یه نفر خاص نقد بکنه ، اسم نیارین.

--

نقد پست 327 **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد** نوشته شده توسط ماتیلدا استیونز

ماتیلدا عزیز،

در مورد این پستت ، چندین مورد به نظرم رسید اما بهتر میبینم که از اول شروع کنیم و کم کم جلو بریم. به نظر من اگر نکات بیشتر از 3 یا 4 تا گفته بشه، بعضی هاش فراموش میشه و بهشون دقتی نمیشه. برای همین چند تا از مهمترین ها رو انتخاب کردم و بعدا که این موارد رو تونستی اصلاح کنی تو پست های بعدیت، میریم سراغ موارد دیگه.

1) معمولا پست هایی که تو سایت جادوگران میزنن به دو سبک متمایز نوشته میشن، یا رسمی یا غیر رسمی. برای مثال من خودم کاملا غیر رسمی مینویسم. شما هم بهتر هست که یکی از اینها رو انتخاب کنی و همه پستت رو با توجه به همون سبک بنویسی. یعنی دقت کنی که یه جا نیایی "را" رو بگی "رو" و خط پایینش دوباره رسمی "رز دوباره به خود آمد".
مسلما میدونی که منظورم رعایت این مورد در توصیفات هست. دیالوگ که بخش جداییه و اکثرا باید غیر رسمی باشه مگر اینکه یه دلیل و موضوع خاصی باعث بشه جدی بنویسی.
پس تو توصیفاتت، یکیش رو انتخاب کن و همه پست رو همونجوری بنویس.

2)اتفاقا این مورد رو به چند نفر دیگه هم گفتم. ظاهر پست خیلی مهمه. من شخصا واسم پیش اومده که بخوام یه پستی رو بخونم و وقتی میبینم نا مرتبه، ازش میگذرم و از خوندنش پشیمون میشم.
برای نوشتن دیالوگ هات تو این پست دقت کافی رو نداشتی. چون هر کدوم رو به یه سبکی شروع کردی. نگاه کن :

نقل قول:
" یه کمکم بد نیست رز!"

نقل قول:
رز بالاخره به خود اومد و گفت: والا خودمم نمی دونم چی بپوشم.

نقل قول:
- اما این دلیل نمیشه که هر سال اون لباس بی خودو بپوشم!



سه نوع مختلف دیالوگ باعث میشه که خواننده گیج بشه موقع خوندن. هی باید رمز گشایی کنه که کجا دیالوگ شروع میشه کجا تموم میشه. کی گفته این دیالوگ رو، به کی گفته و غیره. من بهت اجباری نمیکنم که چه سبکی از نوشتن رو اجرا کنی. برای همین هست که تو محفل خیلی اعتقاد داریم که هر کسی پیش چند نفر نقد بشه پست هاش و بتونه نظرات چندین نفر رو بگیره و خودش یه دونه رو انتخاب کنه. من ولی شخصا خودم اینجوری پست مینویسم :

توصیف توصیف توصیف
-دیالوگ
-دیالوگ
-دیالوگ

توصیف توصیف توصیف
-دیالوگ

توصیف توصیف توصیف
-دیالوگ


به این صورت که تو یه توصیفی میکنی، مثلا میگی رز عصبی بود و از سر جاش بلند شد و فریاد زد. خط پایینش دیالوگ رو میگی. دوباره یه اینتر میزنی، میری یه توصیف دیگه میکنی و همینجوری به پایین.بین هر توصیف میتونی هرچقد دیالوگ که میخوای بذاری. این سبک نوشتن من هست، با ناظر انجمن خصوصیت هم صحبت کن، تو تالار نقد هم درخواست نقد کن، ببین بقیه چه نظراتی بهت میدن و در آخر نحوه نوشتن خاص خودت رو پیدا کنی.

3) چیزی که خیلی خوشم اومد تو پستت داستان کلی بود. خیلی هیجان انگیز بود و من خط به خط میخوندم که ببینم چی میشه. توصیفات ترسوندن بقیه هافلپافی ها رو هم خیلی خوب نوشته بودی و خواننده میتونست خودش رو تو اون فضا قرار بده.
نکته مثبت بعدیش این بود که خاطره مانند نوشتی که تو پست های تکی بسیار عالیه این از نظر من. اول شخص استفاده کرده بودی و همه داستان از دید خودت بود و این خیلی قشنگش کرده بود. البته میدونی که اول شخص تو پست های ادامه دار جالب نمیشه زیاد ولی تو اینجور جاها عالیه.


در کل پست خوبی بود، نکات خوب و متوسط داشت که اگر رو متوسط هاش کار کنی ، میدونم که میتونی خیلی بهتر از اینها هم بنویسی. تو محفل ققنوس فعالیت کن، 4 یا 5 تا پست بفرست ، بعد از اون دوباره بیا برای نقد. اینجوری من 5 تا پست قبلیت رو میخونم و میتونم ببینم که این نکاتی که گفتم رو رعایت کردی یا نه. نقد پشت سر هم بهت کمکی نمیکنه و به منم اجازه نمیده بهترین نظری که میتونم رو بدم.

در پناه عشق همینجوری قوی جلو برو، ماتیلدا عزیز.




پاسخ به: اتاق خون!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷
#59
پست پایانی :


-بسته دیگه
-یه ذره دیگه
-نه دیگه باید بریم به ماموریت اصلی برسیم
-فقط یه چند دقیقه دیگه

بخش مسوولیت پذیر و بخش عاشق ستاره های مغز آملیا با هم درگیر بودن و نمیذاشتن تصمیمی گرفته بشه. آملیا هی به طرف در نزدیک میشد و هی برمیگشت به طرف تلسکوپش. بالاخره بعد از یه عالمه درگیری، بخش وسطی مغزش یه راه حل خوب پیدا کرد. اول میتونستن برن دامبلدور رو پیدا کنن و بهش خبر بدن، بعد بیان تا آخر عمر با ستاره ها ارتباط برقرار کنن. آملیا کمی اشک ریخت که داره از تلسکوپش دور میشه و از در اتاق خارج شد.

-آخخخخخ

آملیا سرش رو بالا گرفت و دامبلدور رو دید که یه لیوان پر قهوه روی لباسش ریخته بود. دیگه بهتر از این نمیشد، به جای اینکه بره دامبلدور رو پیدا کنه ، دامبلدور خودش اومده بود و میتونست سریعا ماجراهای اتاق خون رو بهش بگه و بعدشم به ستاره ها مراجعه کنه.

-حواست کجاست دخترم؟ مالی با کلی منت لباسم رو تازه شسته بود.
-پروف ... پروف ... پروف.
-آروم باش دخترم، آروم باش و خیلی آروم بگو که چرا لباس پروف رو کثیف کردی؟
-پروف !! هرمیون و بقیه محفلی ها یه معجون درست کردن دارن با شکنجه و کلک و کلی کارهای سیاهی بدون عشق دیگه مرگخوارها رو محفلی میکنن.

دامبلدور به محض اینکه این رو شنید، لحظه ای صبر نکرد و به طرف دفتر مدیریتش رفت. آملیا هم خشنود از اتفاقات افتاده به اتاقش برگشت تا با ستاره ها تنها باشه.


دفتر دامبلدور

دامبلدور از اینور اتاقش به اونور میرفت و بر میگشت. نمیتونست بفهمه کجای راه رو اشتباه رفته که محفلی های عزیزش به راه سیاهی و شکنجه کشیده شدن. نمیتونست خودش رو مقصر ندونه و باید همه چیز رو درست میکرد. از پنجره که بیرون رو نگاه کرد ، ققنوس رو دید که هرمیون، رز و آدر رو منقار گرفته و داره میاره. بعد از چند ثانیه هر سه محفلی جلوی دامبلدور پرتاب شدن و ققنوس هم رفت بقیه سریالش رو ببینه که دامبلدور وسطش مزاحمش شده بود.

-عزیزانم، خجالت بکشید.

محفلی ها اول از روی زمین بلند شدن و بعد لباس هاشون رو تکون دادن. آدر و رز سرشون رو پایین انداختن و به گوشه ای از اتاق رفتن تا به کارهای بدشون فکر کنن. هرمیون ولی هنوز از کارش پشیمون نشده بود و با سری بالا به دامبلدور خیره شده بود.
-پروفسور، این همه سال با عشق رفتین جلو چی شد؟ هر روز مرگخوارها جادوگر و ماگل های بی گناه رو میکشن و ما هنوزم داریم سعی میکنیم با زندانی کردنشون مشکل رو حل کنیم ... مرگخوار ها هم هر روز از آزکابان فرار میکنن.

هرمیون که قبلا این مکالمه رو با دامبلدور داشته و میدونست که آخر بحث هیچ کدوم به نتیجه نمیرسن، منتظر جواب دامبلدور نموند و با عصبانیت از دفتر مدیریت خارج شد. قبل از خروج لبخند تمخسر آمیزی به آدر و رز انداخت تا ناامیدیش رو نشون بده.

از اون به بعد دیگه کسی اون هرمیون رو ندید. هرمیون جدیدی وارد ایفای نقش شده بود که صد ها برابر بهتر و مهربون تر نقش هرمیون رو اجرا میکرد. مرگخوارها به خونه ریدل برگشتن و بعد از ماه ها شکنجه توسط اربابشون و نجینی اربابشون به دوران مرگخواری قبل از اتفاقات اتاق خونه بازگشتن.



پایان




پاسخ به: نقد پست های انجمن محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۰:۵۱ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷
#60
نقد پست 821 خانه شماره دوازده گریمولد نوشته شده توسط آبرفورث دامبلدور


خوش برگشتی آبرفورث عزیز،

چند تا نکته به نظرم رسید در مورد پستت :

1) اون فضاسازی هایی که قبل دیالوگ باید انجام بشه و قبلا در موردش حرف زده بودیم رو خب انجام دادی. از این خیلی راضی بودم که سعی کردی محلی که اتفاقات توش داره میفته رو خیلی خوب توضیح بدی و در ادامه یه عکس هم ضمیمه اش کردی. اگرچه به عکس نیازی نبود و توصیفاتت واقعا کامل و دقیق بودن. قبل از اینکه به عکس برسم ، تونسته بودم با خوندن توصیفاتت به یه چیزی مشابه عکس برسم که این نشون میده چقد خوب تو توصیف پیشرفت کردی. همینجوری ادامه بده، توصیف بیشتر انجام بده. مهمتر از دیالوگ اینه که ما بفهمیم این دیالوگ ها کجا و در چه صورتی و چه حالی داره گفته میشه.

2)عکسی که گذاشتی شکل و ظاهر پستت رو از بین بردن. این بهم نشون میده که بعد از ارسال پست حتی یه بار هم برنگشتی که بخونیش خودت که ببینی چجوری شده. چون اگر برمیگشتی و میدیدی که عکس و متن قاطی شدن و ظاهر پستت رو از خراب کردن، حتما اقدام به درست کردنش میکنی.
حتما حتما حتما لازم هست یه بار حداقل بعد از اینکه پست رو مینویسی بخونی. با یه بار خوندن حتی پست رو میتونی چندین درجه بالا ببری. چون وقتی داری مینویسی شاید به خیلی چیزها دقت نکنی ولی وقتی داری از روش میخونی میبینی که یه جا اشتباه کردی، یه جا میتونی بهتر بنویسی و غیره.

3) باید رو نحوه نوشتن دیالوگ هات کار کنی. یه مساله مهم در مورد دیالوگ اینه که ما بدونیم کی اونارو نوشته. خیلی مهمه این مساله و اگر خواننده گیج بشه موقع خوندن کل کارهای خوبی که کردی از بین میره.

نقل قول:

_خب از کجا شروکنیم؟
_ آها،تمیز کردن پله ها.
_بجنبید فرزندان روشنایی.


تو سایت جادوگران و اکثر کتاب های داستانی، دیالوگ به این صورت هست که هر خط که میایی پایین، گوینده اش هم عوض میشه. یعنی خط اول رو دامبلدور میگه، اگر بیایی پایین، خط دوم یه شخص دیگه است که داره حرف میزنه. اگر میخوای دیالوگ های یه نفر رو ولی کمی با مکث بنویسی میتونی از سه نقطه استفاده کنی. برای مثال،

_خب از کجا شروکنیم؟... آها،تمیز کردن پله ها... بجنبید فرزندان روشنایی.

اینجوری خواننده میفهمه که یه نفر داره هر سه تا رو میگه، اون یه نفر هم پشت سر هم حرفاش رو نمیزنه. به جای این کار میتونی وسط دیالوگ ها یه توصیف هم بذاری. هر دو نوع مدلش خوبه و هر موقع خودت تشخیص دادی میتونی از هر کدوم استفاده کنی. مدلش اینجوری میشه نوع دوم :

-دیالوگ دامبلدور

توصیف توصیف توصیف
-دیالوگ دامبلدور

توصیف توصیف توصیف
-دیالوگ دامبلدور


4) ترجیحا اگر میخوای از یه جای داستان بری به یه جای دیگه، مثل اینجا که از خونه ریدل به محفل داری میری، بهتره که محل جدید رو درشت کنی که متمایز از بقیه متن باشه. به این صورت مثلا :

آن طرف تر محفل ققنوس:


در مجموع پست بهتری از قبلی هات بود و همیشه میگم که پیشرفت خیلی مهمه برای من. تو محفل ققنوس فعالیت کن، 4 یا 5 تا پست بفرست ، بعد از اون دوباره بیا برای نقد. اینجوری من 5 تا پست قبلیت رو میخونم و میتونم ببینم که این نکاتی که گفتم رو رعایت کردی یا نه. نقد پشت سر هم بهت کمکی نمیکنه و به منم اجازه نمیدم بهترین نظری که میتونم رو بدم.


در پناه عشق باشی برادر









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.