نجینی قبل از رفتن، جلوی آیینه وایساد تا خودشو توش ورانداز کنه.
-
-چی شده، پرنسس؟
-شالم.. فسس... ممکنه خوشش نیاد.
-غلط میکنه خوشش نیاد!
-نمیاد!
نجینی خزید داخل اتاقش تا یه شالگردن دیگه انتخاب کنه و بپوشه. تاتسویا هم رفت دنبالش. نجینی جلوی کمدش با حالتِ
چنبره میزنه.
-من چی بپوشم؟
فرست نداد تا تاتسویا جواب بده. یه شالگردنِ زرد با شکلهای هندسیِ قرمز و نارنجی و سیاه و سبز رو بست دور گردنش.
-فسسس... شبیه پیتزاس..
-شال گردن صورتی رو هم امتحان کنید، پرنسس.
شال گردن صورتی رو هم امتحان کرد.
-فسس.. بچهگونهس.. فس!
و با دُمش پرتش کرد تو کمد.
-شالِ پوست ببر و دُمِ روباه هم هست پرنسس.
نجینی چند تا شالگردن دیگه رو هم امتحان کرد و آخرش همون شالی که از اول پوشیده بود، به گردنش بست و آمادهی رفتن شد.
-من حاضرم.. فسس... بریم.
-واقعاً میخواین برین؟ نمیشه منصرف شین؟
-منصرف؟ فسس...به پاپا..فس...خونه ی گانت ها هم..فسفس. فهمیدی.. فس؟
-
چندی بعد - جلوی پیتزا فروشی
-میگم اوضاع موضاع بازار چیطوره؟ رواله؟
-میگذره دیه. تعریفی هم نیس. کارو بار خوئت چیطو پیش میره؟
-دنبال یه مار گنده میگردم. از اونایی که آدما رو دُرُسّه قورت میده. واس یکی از سفارشام میخوام. سراغ نئاری؟
در همین لحظه تاتسویا و نجینی سر رسیدند.
-بَه بَه! چه مار خوشگلی!
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۵ ۹:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۵ ۱۴:۰۸:۵۳
ویرایش شده توسط جوزفین مونتگومری در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۱۵ ۱۴:۳۴:۴۰
بسوز! شعلهور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...