مرلینگاهمون
vs.
ترنسیلوانیاشون
پست آخر:
گلرت نگاه مرگباری به نویسنده و استادیوم کرد و سپس دوباره نعره زد:
- وایمیسید یا نه؟! خوب من میخوام بزنم رودولف رو له کنم!
-
گلرت اینبار از شدت عصبانیت کبود شد و چوبدستی کشید و با مقادیری جادوی صورتی نویسنده را نابود کرد و دوباره گفت:
- من، گلرت بزرگ، میخوام که رودولف لسترنج رو به دوئل دعوت کنم تا عشقم آماندا رو ازش پس بگیرم! :vay:
- کی؟! تو؟! دوئل؟! بیخیال باو! به نظرم برو وصیت نامتو بنویس!
تیم مرلینگاه سازی:
تیم ترنسیلوانیا:
گلرت که کروشیو میزدی دادش در نمی آمد با طلسمی طمین را لرزاند و گفت:
- من و تو همین جا و همین الان دوئل میکنیم و هرکس که زنده موند آماندا برای اونه!
- هووووییییی... بوقی... استفاده ی ابزاری از ساحره ها خلاف شرعه!
گلرت اینبار دیگر کاملا روانی شد و راوی و نویسنده را به طور کامل به دیار باقی فرستاد و همین که چوبدستی کشید ناگهان داور درست کنار گوش او در سوتش دمید.
گلرت:
داور فریاد زد:
- استراحت کافیه! نیمه ی دوم از همین الان شروع میشه، اعضای هر دو تیم سوار جاروهاشون بشن!
اعضای هر دو تیم بر جاروهای جادوییشان سوار شدند- به غیر از سوارز که بر یک جارو برقی طلسم شده سوار شد- بالاخره داور سرخگون را رها کرد و مهاجمین برای گرفتن آن شیرجه رفتند.
آرسینوس موفق شد سرخگون را به چنگ آورد ولی همین که آنرا برای شخصی که از فاصله ی دور به نظر می آمد فیلچ باشد پرتاب کرد متوجه اشتباهش شد و نعره زد:
- مرلین! سریع روونا رو بزن! سرخگون رو اشتباهی به اون دادم!
- لعنت به اون چشمای ضعیفت آرسینوس! خوب یه عینک بزن!
همین که مرلین آماده ی پرتاب بلاجر شد روونا سرخگون را با سرعتی غیر قابل تصور به دافنه پاس داد و دافنه نیز آنرا با بیخیالی تمام به داخل حلقه ی دروازه ی مرلینگاه سازی لندن وارد کرد.
مرلین از اینکه انقدر راحت یک گل دیگر خورده اند نعره زد:
- رودولف؟! کدوم گوری هستی؟!
او همچنان که میکوشید از شدت خشم منفجر نشود اطراف را به دنبال رودولف نگاه میکرد که بالاخره او را روی زمین یافت...
در روی زمین:رودولف که چشمانش از شدت علاقه به آماندا و همچنین از شدت خشم نسبت به گلرت سرخ شده بود رو به گلرت که مقابلش فرود آماده بود نعره زد:
- تو مردی گلرت و آمانده ماله منه!
- عمرنات! آماندا واسه خودمه!
همین که گلرت دیالوگ آخرش را با فریاد ادا کرد رودولف یک عدد قمه را با ژست
زشتی جذابی به او پرتاب کرد که در نتیجه آن چندین تن از تماشاچیان به خاطر اندام ورزشکاری رودولف ردا ها دریدند و فریاد زنان سر به بیابان گذاشتند!
گلرت که هنوز تحت تاثیر باد قمه بود و در عین حال تلاش میکرد ردایش را کثیف نکند با صدایی متزلزل غرید:
- تو نمیتونی من رو بترسونی لسترنج! هرگز نمیتونی!
اینبار رودولف یک قمه و یک ساطور بیرون کشید و با تمام سرعت به گلرت چوبدستی به دست حمله ور شد...
در میان زمین و هوا:آرسینوس که در نبود رودولف به ناچار در پست دروازه بان قرار گرفته بود نعره زد:
- پس این رودولف چه غلطی داره میکنه؟!
فیلچ ناگهان از مقابل آرسینوس فریاد زد:
- دارن اینجا ها رو کثیف میکنن که من رو به زحمت بندازن! دانش آموزای مادر سیریوس بوووقی!
ناگهان مرلین خودش را جلو انداخت و در عین حال که بلاجری را پرتاب میکرد یقه ی فیلچ را گرفت و به میان بازی پرتاب کرد و رو به آرسینوس فریاد زد:
- معلوم نیست کجاس! همین چند ثانیه پیش با گلرت روی زمین دست به یقه شده بودن!
نقل قول:
مرلین گاه سازی یک گل زیبای دیگه رو به سر انجام میرسونه! عجب بازی ای شده! اصن چقدر خوبه این بازی! خوب داشتیم میگفتیم... 170 به 20 همچنان به نفع تیم ترنسیلوانیاست!
در طرف دیگر زمین:تراورز و فلور دلاکور در کنار یکدیگر به دنبال گوی زرین حرکت میکردند و این درحالی بود که فلور سعی داشت حواس تراورز را پرت کند و تراورز به سختی سعی میکرد با چاقویی که بین لب هایش گذاشته بود او را از خود دور کند، همچنان که دو جستجوگر با یکدیگر کشمکش میکردند ناگهان تراورز آن را دید... برق طلایی گوی زرین که داشت از کنارش میگذشت پس ناگهان روی جارو خم شد و به طرف آن رفت...
فلور که هنوز متوجه قضیه نشده بود ناگهان با صدای گزارشگر به خود آمد.
نقل قول:
بله درسته... درسته... تراورز گوی زرین رو در دست داره! بازی به پایان رسید... ولی این پایان بسیار بی سابقه و عجیبه! 170 به 170! بازی به تساوی کشیده شد!
تراورز بی خبر از همه جا به طرف زمین پرواز کرد و در طرف دیگر بقیه اعضای مرلین گاه سازی با تمام سرعت به سمت زمین حرکت کردند تا نشانی از رودولف و گلرت بیابند.
تراورز که زودتر از بقیه به زمین رسیده بود به طرف رختکن تیم مرلین گاه سازی رفت و با صحنه ی عجیبی رو به رو شد...
او که دهانش باز مانده بود گلرت و رودولف را دید که مقابل منقل او نشسته بودند و چیز میکشیدند...
تراورز نا سزایی داد و گفت:
- چیز کشی بدون حاجیتون؟! دلتون اومد آخه؟!
- بیا پیش ما حاجی! جا واسه تو همیشه هست!
تراورز با خوشحالی به آن دو ملحق شد.
در سوی دیگر اعضای تیم مرلین گاه سازی و ترنسیلوانیا به طرف رختکن رفتند و زمانی که ماجرا را دیدند خشتک ها دریدند و از تیر های دروازه بالا رفتند و فقط آماندا بود که با تعجب به آن سه نگاه میکرد که ناگهان رودولف با نیشخندی گفت:
- من هنوزم به شما علاقه ی خاصی دارم ها! منتها با گلرت به این نتیجه رسیدیم که این سال های جوونی و جذابی و خوش اندامیمون رو به عشق و حال بگذرونیم و بعدا بیایم سراغ شما!
در این حین آماندا نیز اشک در چشمانش چمع شد و از رختکن و کره ی زمین متواری شد و راوی دوم خودش را به میان صحنه انداخت و نعره زد:
- ما نتیجه میگیریم که هیچ وقت ازدواج نکنیم و همیشه بریم دنبال عش...
گلرت با طلسم و رودولف با قمه به راوی شلیک کردند و او را به چند نیمه ی نامساوی تقسیم کردند و از آن پس همگی به خوبی و خوشی زیستند و البته کلاغه نیز به خانه اش رسید تا کور شود چشم دشمنان ارباب (نویسنده مرگخواره!) و تیم مرلینگاه سازی و برادران ظفر پور غیر از توحید!