مالی ویزلی ساعت ها فکر کرد و در آخر باین نتیجه رسید که بهترین راه نگه داشتن این چارتا مرگخوار در اونجا اینه که با دستپخت خوبش نمک گیرشون کنه، طوری که اشتیاقشون برای موندن در اونجا بیشتر بشه. پس آستینارو بالا زد و مشغول درست کردن یه شام مفصل و خوشمزه شد.
از اونطرف ایوان و آنتونین پشت در آشپزخونه خانه شماره دوازده کمین کرده بودند و کارای مالی رو مخفیانه زیر نظر داشتند. درسته این خانه نمودارناپذیر بود ولی ایوان و آنتونین قبلا اونجارو بواسطه تعقیب لینی و لونا و و رز و آگو پیدا کرده بودن.
بعد از چند دقیقه ایوان گفت:
_ آنتونین فک کنم مالی میخواد یه شام خوشمزه برا اینا بپزه و اغفالشون کنه.
آنتونین: _ آره درسته منم همین فکرو میکنم.
ایوان: هوووم بنظر من بریم دو تا جاروی پرنده آذرخش بیاریم و مستقیم بریم تو شیشه آشپزخونه و با طناب بپریم پایین و جا در جا صاف با چوبدستی یه آوداکداورا بزنیم تو سر مالی و بعدم ورش داریم ببریم تو دریا بندازیمش و بریم!
آنتونین: باز تو نشستی اخبار مشنگارو دیدی؟ بابا مگه میخوایم اسامه رو بیگیریم؟ بدبختی داریما! خدایا منو از شر این خلاص کن!
ایوان: خف بیمیر بابا، خب خودت اگه طرحی داری بده!
آنتونین: معلومه که دارم! خودت خف بیمیر، مرتیکه با بزرگترت درست صحبت کن.
در همین لحظه مالی متوجه سر و صدای پشت پنجره آشپزخانه میشود و با خیال اینکه گربه اومده چند تا طلسم اونطرفی پرتاب میکنه که ایوان و آنتونین جاخالی میدن و از اونجا فرار میکنن.
بعد از اینکه از اونجا دور میشن، ایوان میگه:
_ حالا نقشه ت چیه بابابزرگ؟!
آنتونین: یه خرده به دو گوله ت فشار بیار، شکل جانورنمای تو چیه؟
ایوان: من؟ خب معلومه خفاش
آنتونین: حالا شکل جانورنمای من چیه؟
ایوان شیشکی میکشه و میگه: سوکس سیاه بالدار
آنتونین: مـــــــرگ! خب حالا چه نتیجه گیری ای میکنی؟
ایوان: اینکه شکل جانورنمای جفتمون سیاهه! خفاش و سوسک!
آنتونین: ای خدا، ای مرلین
... نتیجه گیری اینه که ما میتونیم به شکل جانورنماهامون دربیایم و غذای امشب مالی رو خراب کنیم!