هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷
#71
-لازم نیست بریم. من پیدا کردم!

مرگخوارا به سمتی که صدا از اونجا میومد نگاه میکنن. تنها چیز یکه میبینن یه ردای معلق بین زمین و هوا و یه گوسفند متحیره!

-کیو پیدا کردی بانز؟ ما آدم دیگه ای اینجا نمیبینیم. همین یکیه...که اینم بدبخته.

آستین بانز به گوسفند متحیر اشاره میکنه.
-اینو میگم. ببینین چقدر چاقه!

بلاتریکس با عصبانیت به بانز نزدیک میشه. با خودش فکر میکنه که بانز مویی داره که بگیره و بکشه یا نه.
-چاقه که باشه خب! علف خورده. چیکار کنیم؟ علفشو بگیریم و بخوریم؟ یا فکر میکنی علفا رو با پول تو جیبیش میخره. لای پشماش بگرد ببین جیبی پیدا میکنی؟

بانز از این که اینقدر کم عقل تصورش میکنن ناراحت میشه.
-شما چرا اصل قضیه رو ول کردین و چسبیدین به حاشیه؟ ما پولو برای چی میخواستیم؟ مگه نمیخواستیم غذا بخریم. خب اینم غذاس دیگه!

مرگخوارا تازه دارن هضم میکنن که منظور بانز چیه که چوپانه خیز بلندی برمیداره و خودشو پرت میکنه رو گوسفند.
-نههههههههه...فرفری رو نه. خواهش میکنم. اون گوسفند مورد علاقه ی اربابمه(اینجا با شنیدن کلمه ی ارباب اشک تو چشمای مرگخوارا جمع میشه). فرفری رو نخورین.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: عاشقانه های وزارت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۷
#72
لامبورگینی جلوی سارا و تام توقف کرده بود ولی هیچکدومشون از جاشون تکون نمیخوردن.

سارا هی نگاه های چپ چپ به تام مینداخت. تام هم اصلا نمیدونست منظور سارا چیه. شناختن ساحره ها از ساختن هورکراکس هم سخت تر بود. البته تام در اون لحظه نمیدونست ساختن هورکراکس دقیقا چقدر سخته...ولی حتما سخته که کسی نساخته!

به هر حال...دقایق میگذرن و اتفاقی نمیفته.

بالاخره صبر سارا تموم میشه.
-تام؟

-جونم؟
-الان وقت جونم نیست. الان باید وارد عمل بشی. مرد عمل باش!

تام دقیقا نمیدونست باید مرد کدوم عمل باشه. برای همین به زل زدن به سارا ادامه داد. سارا فهمید که تام نفهمیده!
-باید سوار ماشین بشیم.

-از کجاش باید سوار بشیم؟

-از درش خب مشنگ!

به تام برخورد...بدجوری هم برخورد. کلا به تام هر چیزی رو میتونی بگی، ولی مشنگ رو نمیتونی. نباید بگی. اصولا در این قسمت تام باید بند و بساطشو جمع میکرد، غرورش رو هم میزد زیر بغلش و سارا رو ترک میکرد.

ولی لعنت به مال دنیا!

تام بند و بساطشو جمع نکرد و جایی نرفت.
ولی در حالی که سارا منتظر بود تام در ماشین رو براش باز کنه، تام اصلا نمیدونست چطوری باید سوار لامبورگینی بشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷
#73
بلاتریکس که هر جا حرف داوطلب شدن برای لرد سیاه باشه، حاضر و آماده هست، بچه ی مورد نظر خودشو هل میده جلو.
بچه که چیزی نمونده بود زمین بخوره، با عصبانیت برمیگرده و میگه:
-هوی...چه خبرته؟

لرد سیاه اخماشو میکشه تو هم.
-این بچه ادب ندارد؟

بلاتریکس یه لبخند مصلحتی میزنه.
-ارباب، اونقدر سرگرم آموزش سیاهی بهش بودم که در این مورد کمی کوتاهی کردم. انگار هنوز نمیدونه به کی باید احترام بذاره. اینم یادش میدم نگران نباشین.

لرد بچه رو دوباره به طرف بلاتریکس هل میده.
-یک ساعت وقت داری. ببر بهش یاد بده به کی به چه میزانی باید احترام بذاره.

بلاتریکس بچه رو میزنه زیر بغلش و به اتاق آموزش میبره. عکسی از لرد سیاه از جیبش در میاره و جلوی چشم بچه میگیره.
-بچه...اینو ببین. خوب نگاه کن. میبینی؟ کجا رو داری نگاه میکنی...با توام!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷
#74
-آفرین! کی بود اینو گفت؟ مطمئنم که یه اسلیترینی بود.

کراب داوری بود نژادپرست و اصالت طلب.
ولی به هر حال مرگخوارا راه حل رو پیدا کرده بودن. مجبور بودن دوئل کنن.
-دو نفرو از بین خودمون انتخاب کنیم که بدوئلن!

-من نه!
-منم که عمرا نه!
-منم که از همه نه تر!
-من دست و پا و دلم همشون یه جا درد میکنن. ایدز و هپاتیت سی و وبا هم دارم.

بلاتریکس از این همه بهانه گیری عصبانی میشه. تصمیم میگیره کنترل امور رو به دست بگیره.
-بانز و لینی. این دو تا دوئل میکنن. درخواستشون رو هم همین الان دادن.

کراب انگشت اشاره شو جلوی دماغ بلاتریکس تکون میده.
-نه دیگه....نه...نه ...ما باید از دو طرف بپرسیم که موافقن یا نه. دوشیزه وارنر..آیا داورم شما رو به دوئل موقتی جناب آقای بانز به مدت معلوم ده روز در آورم؟

لینی سرخ میشه و سرشو میندازه پایین.
-هر چی ارباب بگن!

بلاتریکس یکی میزنه پس کله ی لینی.
-موافقه. من وکیلشم! اون یکی هم موافقه. بذارین بیاییم تو!

کراب باز از انگشت اشاره استفاده میکنه.
-نه دیگه...نه...نه ...شما نمیتونین وارد بشین. فقط دوئل کننده ها میتونن. ضمنا ما هنوز سوژه تعیین نکردیم. حالا که ارباب نیست، خودم و هکولی تشکیل جلسه میدیم. هک این سوژه رو میپسندی؟
-اصلا!
-اون یکی رو چطور؟
-عمرا!
-مهم نیست. وقت داریم. بیا کمی دربارش فکر کنیم.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷
#75
نجینی یه نگاه به مشنگ میندازه و آب از دهنش سرازیر میشه و چشماش برق میزنن و شکمش به قار و قور میفته.
تاتسویا خیالش راحت میشه که کار درستی انجام داده.
مشنگه هم میفهمه که آخر عمرش رسیده. ماری به اندازه ی یه هیولا جلوشه و داره به طرفش میخزه. اینم هر چند مشنگه، ولی دیگه اونقدرا هم مشنگ نیست که فکر کنه ماره داره برای پیتزا جلو میاد...

ولی حساب و کتابای مشنگ اشتباه از آب در میان.

نجینی جلوی مشنگ میرسه و به طرفش حمله میکنه. جعبه رو با یه حرکت سریع از مشنگ میگیره و روی زمین میندازه و نشون میده که هدفش دقیقا پیتزا بوده!
-فس!

غذا بوی خوبی میده. دهنش رو تا جایی که ممکنه بازمیکنه و جعبه رو درسته میبلعه.
-فس!

غذا کمی مزه ی مقوا میداد.

تاتسویا به نجینی نزدیک میشه. با آرنجش چند ضربه ی ضعیف به نجینی میزنه.
-پیست...هی...نمیشه این زنده بمونه. میره به همه میگه اینجا مار هست! میان شکارت میکنن. مشنگه رو هم بخور.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷
#76
به این ترتیب لرد سیاه همراه رون به طرف محفل حرکت میکنه، درحالی که فکر میکنه دارن به خونه ی ریدل ها میرن.
رون در طول مسیر سعی میکنه فاصله شو با لرد حفظ کنه. رون هوش و ذکاوت کافی نداره که متوجه بشه که طلسم از نیم متری هم به آدم میخوره، از دو متری هم! رون بیخودی احساس امنیت میکنه.

-املت!

رون با شنیدن این کلمه، از جا میپره.
-بله ارباب؟

لرد سیاه نیم نگاهی بهش میندازه. آب دهنشو قورت میده.
-هر دفعه چشممان به تو می افتد هوس املت میکنیم!

رون با حسرت آهی میکشه. یاد آخرین باری میفته که املت خورده بوده.
-خیلی وقته نخوردم. فکر میکنم عید پارسال بود. روز تولدم هم بود. برای همین بهم یه قاشق اضافه دادن.

-یعنی شد دو قاشق؟

-نه دیگه...شد یه قاشق. به بچه ها نمیدادن. میگفتن براتون خوب نیست. به ما یه لایه پنیر میدادن. قبل از تقسیم هم امتحان میکردن که از این ورش اون ورش دیده بشه. وگرنه پنیر، زیادی کلفت محسوب میشد و بازم باید نازک تر میشد.

لرد سیاه عجب مرگخوار بدبخت گشنه و تشنه ای داشت.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: بند موجودات خطرناک
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷
#77
-چی منفجر میشه؟

دیانا شروع به بالا و پایین پریدن میکنه.
-من بگم؟ من بگم؟ بادکنک!

ذهن دیانا، برای وضعیت مرگخوارا زیادی ساده کار میکرد. در نتیجه مرگخوارا دیانا رو به عقب هل میدن.
-برو یه گوشه وایسا. نظر هم نده. بقیه بگن...چی منفجر میشه؟

دیانا از همون گوشه ای که به اون جا تبعید شده بود بالا و پایین میپره.
-من بگم...من...من...من میدونم! اطلاع دارم. بذارین بگم!

بلاتریکس اخماشو تو در هم میکشه.
-گفتم حرف نزن! حواست به این آرنولد باشه که فرار نکنه.

دیانا میره کنار گلدون و روی زمین میشینه. کمی گلدون و آرنولدی که توش زندانیه رو تماشا میکنه.
-بهش آب بدم؟...ندم...رشد میکنه. ریشه میده...نمیتونیم از تو گلدون درش بیاریم. تو شکم کرم هم نمیتونه بره. نقشه خراب میشه. آب نمیدم پس. خاک بدم؟

بلاتریکس این بار عصبانی میشه.
-دیانا! ساکت میشی یا نه. کسی بلده مواد منفجره درست کنه؟

هکتور هیجان زده قصد حرف زدن داشت که شیش تا مرگخوار همزمان جلوی دهنشو میگیرن.
-تو یکی ساکت!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷
#78
-میشن؟

لینی شک داشت...ولی بلاتریکس مطمئن بود. برای همین وقتو تلف نمیکنه و سرگرم آماده کردن مقدمات مسابقه میشه.
-این سالن رو به عنوان سالن مسابقه تزئین میکنم. اینجوری!

بلا چوب دستیشو تکون میده و سالن تزئین میشه. به طرف لینی برمیگرده.
-چطوره؟

لینی کمی تزئینات رو بررسی میکنه.
-خب...به نظر من عالیه. فقط یه مشکل کوچولو هست. اون پلاکاردهای تبریک به لرد سیاه رو حذف کنی بهتر میشه. میدونی که...قبل از این که مسابقه انجام بشه اصولا کسی نمیدونه که کی برنده اس...یا نباید بدونه!

بلا با دستپاچگی تایید میکنه.
-اوه...راست میگی. اونا رو میذارم برای بعد از اعلام نتایج. الان عنکبوت تنبله رو صدا کن بیاد. قبل از مسابقه دوباره روشنش کنیم. پشت دره. یه عنکبوت لاغر و مردنی و بدبخته.

لینی از در خارج میشه و چند دقیقه بعد برمیگرده.
-بلا...منظورت...این بود؟

بلا سرشو بلند میکنه و با یه عنکبوت قوی و عضلانی مواجه میشه.
-هی...تو همونی؟

-همونم! برای مسابقه تمرین کردم. خودمو کاملا آماده کردم. حریفم کجاس؟



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۷
#79
لینی متوجه شده بود که تو موقعیتی نیست که بخواد ملکه بازی در بیاره. برای همین تن صداشو میاره پایین. لحنشو نرم و آروم میکنه و به سمت راست میچرخه. چون همیشه معتقد بوده که نیم رخ چپش جذاب تره.

یه کمی به کلاغ نگاه میکنه و معصومانه پلک میزنه...

ولی کلاغ اصلا تحت تاثیر قرار نمیگیره. به قالب صابونی که همون روز دزدیده نوکی میزنه و دهنش کف آلود میشه.

لینی که تا اون موقع هرگز کلاغ کفی ندیده،میترسه!
-تو هار شدی!

کلاغ یه لیوان آب روی کفا میخوره و کلی حال میکنه.
-خودتی! الان کل دل و روده و درونم ترو تمیز شده. یه نوک میخوای بهت بدم تو هم جلا پیدا کنی؟

لینی نمیخواست.اون فقط دنبال یه راهی برای خلاص شدن بود.
-ببین...تو کلاغ خوبی به نظر میرسی. من الان گره خوردم. گیر کردم. میتونی منو از این وضعیت نجات بدی؟






چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: باغ وحش هاگزميد
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۹۷
#80
-خب ارباب...حرکت میکنیم به سمت محفل. اول یک قدم رو بذارین...بعد قدم بعدی رو!

لرد سیاه بزرگ از بالا نگاهی به دیانا میندازه.
-ما راه رفتن بلدیم! برای چی داری دستتو لیس میزنی؟ غیر بهداشتی!

دیانا که این کار رو دقیقا برای بهداشت انجام میداد کمی دلخور میشه. ولی دلخوریشو تو اعماق قلبش دفن میکنه.

لرد سیاه اولین قدم رو به سمت در خروجی برمیداره.
ولی تو همون اولین قدم میزنه قفس یه عقاب و یه میمون کمیاب در حال انقراض رو با خاک یکسان میکنه.

-خب...ما کمی دچار عدم تعادل شدیم! نمیدونیم چرا...ولی شدیم. ما رو متعادل کنین.

مرگخوارا میدونن که دلیلش بزرگ شدن غیر عادی لرده. ولی کیه که بتونه اینو به ارباب تاریکی بگه!

لرد به قدم زدن ادامه میده و قدم زدنش باعث خرابی های بیشتر میشه.
اگه مقر محفل مرئی و قابل دیدن بود، مرگخوارا خیلی هم از این وضعیت استقبال میکردن. لردو میبردن و با یه حرکت محفلو رو سرشون خراب میکردن...
ولی اینجوری...
چیز زیادی هم برای پز دادن وجود نداشت. برای همین تصمیم میگیرن دستور لرد رو اجرا، و اربابشونو متعادل کنن.

لرد رو به آرومی به طرف قفس فیل میبرن.

-ارباب...عذرمیخواییم. اون حیوون گنده هه خیلی اصرار داشت با شما آشنا بشه. میگه از بچگی آرزو داشته شما رو از نزدیک ببینه. از خیلی نزدیک. خیلی خیلی نزدیک...شما که از این افتخار محرومش نمیکنین؟

-میکنیم! ما اصلا تمایلی به دیدنش نداریم. با اون دماغ درازش!

این وسط بانز سرگرم در آوردن لباساش میشه! ولی برای اهداف برتر! زیر لب به مرگخوارا میگه:
-شما راضیشون کنین برن کنار فیل. منم که دیده نمیشم این سوزنو فرو میکنم کف پای فیل...فیله هم عصبانی میشه و تنها شخصی که کنارشه رو زیر پاش له میکنه و ارباب کوچیک و فشرده میشن. نقشه ی بی نظیریه!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.