هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#71
ملت مرگخوار: :worry:
ساحره پیر با خنده ای ملیح و در حالیکه چوبدستیش را میان انگشتان لاغرش می چرخاند گفت:
تا الان دو ثانیه ازش گذشته.
مرگخواران:
- سه... دو... یک... ظاهرا باید سوالمو جور دیگه ای بپرسم. زازا!
زاغ سیاه با آن نگاه شیطانی پر و بالی زد. اما قبل از اینکه ارتش سیاه هم نوعانش را صدا کند بلاتریکس با عصبانیت جلو آمد.
- فکر کردی کی هستی پیرزن؟ متوجه هستی اینجا کجاست؟ هیچ می دونی تو خونه کی هستی و داری با چه کسایی صحبت می کنی؟ حالا اینا که زیاد شخصیت های مهمی نیستن. ولی من می دونی کی هستم؟ ارباب مطمئنا هیچ از این طرز برخوردت با من خوشش نمیاد...
پیش از اینکه آیلین بتواند جلوی بلاتریکس خشمگین را بگیرد مادربزرگ بشکنی زد و بلافاصله گله سیاه زاغ های خشمگین به طرف بلاتریکس حمله ور شدند. وقتی بلا دیوانه وار در اطراف نشمین می دوید تا بلکه خود را از شر زاغ ها نجات دهد پیرزن با لحن شیرینی گفت:
- یه خانم هیچوقت نباید از این الفاظ ناپسند استفاده کنه... پیرزن؟ تا جاییکه یادم میاد اسمم هکاته بود هرچند آخرین کسی که منو با این اسم صدا کرد سالهاست که مرحوم شده... شما می تونید منو خانم پرینس صدا کنید.
پیرزن بی توجه به جیغ و فریاد وحشتناک بلاتریکس و تلاش و تقلای بی فایده اش نگاهی به اطراف انداخت. درحالیکه دستهای پنجه مانندش را به هم می مالید زمزمه کرد:
- چقدر مشتاق دیدن لرد سیاه بودم. افسوس که ایشون رفتن و ظاهرا دیگه خیال برگشتن ندارن. اما نگران نباشید من اینجا هستم و ازتون نگه داری و مراقبت می کنم عزیزکان کوچولو و بی پناه من.
سپس رو به آیلین کرد.
- نوه کوچولوی عزیزم... نمی خوای دوستاتو به من معرفی کنی؟ بعدش می تونیم یه دوری تو این خونه بزرگ و دوست داشتنی بزنیم تا من هم بیشتر با محیط آشنا بشم.
آیلین:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۹ ۲۳:۵۰:۲۱


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۳
#72
با درودی دیگر خدمت مدیران عزیز

حقیقت برای من یه مشکل عجیب و غریب پیش اومد امروز.
وقتی می خواستم پسمتو ارسال کنم و عبارت مورد نظرمو لینک کردم بعد از ارسال متوجه شدم عبارت لینک نشده بلکه آدرس برام به نمایش دراومده رو صفحه و ریخت پستو زده به هم!
این اشکال وقتی از بولد و... هم استفاده کردم تو نوشتم وجود داره. یعنی به جای بولد کردن یا کج کردن اون عبارت کدش به نمایش در میاد. فکر کردم شاید مرورگرم مشکلی داره یا سازگاری نشون نمیده و عوضش کردم ولی فایده نداشت.
ممنونم از راهنماییتون.
پ.ن: البته الان متوجه شدم به طرز عجیبی عبارتم اینجا بولد شده ولی پستم تو تالار خصوصی اسلیترین رو سه یا چهار دفعه ویرایش و ارسال کردم و همون آش است با همون کاسه. الان کاملا گیج شدم! :hyp:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۶ ۲۰:۵۷:۳۷


پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
#73

نقل قول:
سارا کلن نوشته:
خوب جای همدردی داره
من خودم سعی کردم تا ده بیست بار دانلود کنم تا ادامشو بنویسی اما خوب هی ارور می داد :no:

الان با این حرفت قلبم لبریز از حسی شد که سفیدا بهش میگن شوق ولی ما سیاها اسمی براش نداریم... من چی می تونم در برابر این حرف بگم؟
نقل قول:
خیلی ناراحت شدم که ادامشو نمی نویسی
لاکشس راس می گه تو لب تاپ واسه منم سیوش کن

این لاکشس کلا به لپ تاپ من دسترسی مستقیم داره!
راستش الان که نظراتو دیدم یه چیزی ته وجودم تکون خورد!
نقل قول:
ولی واقعا از خوندن فنت لذت می بردم و باید بگم قدرت نوشتن زیادی داری.
کاش ماَم داشتیم.با این که می خوام نویسنده بشم ولی زیادی راضی نیستم از خودم :no:

بسیار لطف داری عزیزم. عیب نداره منم خودم از نوشتنم راضی نیستم. برای همه ی ما عادیه این مورد!

نقل قول:

ریونا بونز نوشته:
من میخونم !! من و خیلی های دیگه ادامشو میخونیم !!؟!

حالا لطفا ادامشو بنویس و بذار تو سایت !!


دیگه اون حسه خیلی ته وجودم داره تکون می خوره. اسمش چیه؟ بضع؟ بغض؟بضغ؟
ممنونم شما هم خیلی محبت داری به نوشته من.
خب این حقیقت داره که بارها هم گفتم. یه نویسنده دلش به نظرات خواننده هاش خوشه. پیشنهاد، انتقاد و تعریف، فحش( نه این یکی اشتباه شد!از مادر زاده نشده کسی که بخواد به ما فحش بده! )
کلا آدم وقتی نظرات خواننده هارو می بینه انگیزه پیدا می کنه برای ادامه دادن. وقتی آدم یه چیزی می نویسه و اینجا می ذاره یعنی می خواد اون حسو که سعی کرده روی کاغذ بیاره با بقیه شریک شه. ولی وقتی می بینه کسی اینجا یه نظر نداده خب حس ناخوشایندی درش به وجود میاد و اینکه کسی خوشش نیومده یا نظرشو جلب نکرده و طبیعیه دلسرد شه. منم در مقام یه نویسنده همین حسو پیدا می کنم وقتی می بینم یه نفر هم نظر نمیده و میگم خب چرا باید به این کار ادامه بدم؟مگه دیوانه م خودمو مسخره ملت کنم؟!
اینجوریا دیگه. با این همه به خاطر اینکه به عنوان یه نویسنده آدم سنگدلی نیستم به خواهش شما جواب مثبت میدم و چشم داستان ادامه خواهد داشت. ما حرفمونو پس گرفتیم!
البته ادامه این داستان هم مشروط به همراهی خواننده هاست.
خب یه لحظه هم خودتونو بذارید جای من ببینین تو اون لحظه که میام اینجا می بینم هیچ نظری نیست چه حسی پیدا می کنم.
ضمنا این حرف کلی بود و خطاب به شحص خاصی گفته نشد.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#74
جلوی دروازه اصلی خانه ریدل دیوانه سازهای نگهبان به ساحره پیری خیره شده بودند که لبخند زنان درحالیکه دسته ای کلاغ دور سرش در حال پرواز بودند به آنها نزدیک می شد.
دیوانه ساز اول به دیوانه ساز دوم نگاه کرد. اما متوجه شد آنها دیوانه سازند و دیوانه سازها چشم ندارند. از آنجاییکه هیچیک چشم نداشتند و نمی دانستند چگونه باید با یکدیگر ارتباط برقرار کنند برقراری ارتباط را فراموش کردند و تلاش کردند هویت تازه وارد را که به محدوده نزدیک میشد تشخیص دهند.
لحظاتی بعد در اثر تلاش بسیار دو دیوانه ساز نگهبان منفجر شدند و پیرزن مرموز که موفق شده بود از این مرحله به سلامت بگذرد لبخند زنان خود را برای ورود به مرحله بعد آماده کرد.

همان لحظه- اتاق نشیمن

مرگخواران پشت پنجره ایستاده بودند تا مادربزرگ آیلین را به محض ورود شناسایی و منهدم کنند.
ناگهان لینی که بال و پر زنان بالای سر بقیه پرواز می کرد با انگشت بیرون پنجره را نشان داد
- نگاه کنین اونجارو... یه دفعه چه ابری آسمونو گرفت. مگه اخبار نگفت امروز هوا صاف و آفتابیه؟
الادورا که به کمک بلاتریکس و رز دست آیلین را دو دستی چسبیده بود گفت:
- هوم...منم ندیده بودم ابرا انقدر نزدیک به سطح زمین حرکت کنن. ای بابا... چرا گوشیم اینجوری شد؟ دیگه نمی تونم پیامای ارسالی رو دریافت کنم.
رز که به سختی در تقلا بود آیلین را با طلسمی بی حرکت کند گفت:
- منم تا به حال چنین صدایی از ابرا نشنیده بودم...قار؟این چه صداییه؟یا چون نزدیکه زمینه صداش اینجوری شده؟
آیلین با یک حرکت از طلسم رز جا خالی داد. سپس در حالیکه تلاش می کرد خودش را آزاد کند فریاد زد:
- آخه ای تسترال های کم عقل! اونا ابر نیستن. دسته کلاغای اون عجوزن. الانم رسیده جلوی در. اگر ذره ای عقل تو کله تون مونده باشه همین الان یا فرار می کنید یا خودتونو می کشین تا گیر این پیرزن نیافتین. حداقل شما از جونتون سیر شدین منو ول کنین بذارین برم!
پیش از اینکه کسی بتواند واکنشی نشان دهد صدای گله کلاغ ها بلندتر شد و به دنبال آن ضربات سهمگینی به درب ورودی وارد شد. چنانکه گویی کلاغ ها دست جمعی تلاش می کردند درب را بشکنند.



پاسخ به: فن فیکشن: هویت گمشده
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ یکشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
#75
نقل قول:

سارا کلن نوشته:
آیا این داستان ادامه ندارد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

درود سارای عزیز

حقیقت با این وضعیت که کسی زحمت خوندنشو نمی کشه نه دیگه لازم نیست ادامه داشته باشه. بالاخره قبلا هم گفتم که من این داستان رو در وهله اول برای دل خودم نوشتم و در وهله دوم خواستم با کساییکه از خوندنش لذت می برن شریک شم ولی ظاهرا کسی خوشش نیومده. من که خودم از داستانم خبر دارم. در نتیجه خیلی مضحکه که بنویسمش و بذارمش جاییکه کسی نمی خونه. برای دل خودم یه گوشه از لپ تاپم می نویسم و سیوش می کنم.
در ضمن از نظرت هم راجع به داستانم بسیار ممنونم. لطف داری. فقط واقعا متاسفم که نتونستی ادامه ش رو بخونی.
در پایان به خاطر هدیه زیبات این تقدیم به شما دوست عزیزم.



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#76
سوژه جدید

روز سرد و تاریک دیگری در عمارت ریدل ها آغا شده بود. مرگخواران به دنبال کارهای روزمره خود از اینسو به آنسو در رفت و آمد بودند.
بلاتریکس نیز همانند هر روز در گوشه ای ایستاده بود و بر روند کارها نظارت می کرد و هر از چندگاهی نیز برای انجام بهتر کارها توصیه هایی ارائه می داد.
- اون کاناپه رو بذارین اون گوشه...نه احمقا اونجا نه...باید همه چیزو واستون توضیح داد؟ سیسی همینجوری اون جا علاف نباش. امروز ناهار با توئه. می خوام خوراک مورد علاقه اربابو براش درست کنی. حالا بجنب. پس این لینی چیکار میکنه؟ گفته بودم که زمینو دستمال بکشه... باز از زیر کار فرار کرد؟یادم باشه در اسرع وقت بالاشو بسوزونم...رز توام به جای فوتوسنتز بجنب به وضعیت تسترالا برس. لودو رو هم با خودت ببر انگار داره زیادی بهش اون گوشه خوش می گذره...
رز با دلخوری نگاهی به بلاتریکس انداخت. هرچه بود در اتاق تسترال ها ذره ای نور نمی تابید. اما با دیدن چوبدستی ای که میان انگشتان او می چرخید چیزی نگفت. فقط در حالیکه زیر لب غرغر نامفهومی می کرد دست لودو را که در اثر جابه جایی اشتباه کاناپه بر روی دیوار به اثری هنری مبدل شده بود گرفت و سر کارش رفت.
- ایوان هنوز اون پله هارو دستمال نکشیدی تو؟چیکار می کنی پس؟ مورفین کوش؟
دافنه در حالیکه بر روی زمین غل می خورد جلو آمد.
- بلا من بگم؟من بگم؟
در اثر این حرکت دود غلیظی در هوا پراکنده شد. بلا با دست دود را کنار زد و با بدخلقی گفت:
- نخیر! مگه نگفتم ظرفارو بشوری؟اینجا چیکار می کنی؟
دافنه غلت دیگری زد.
- من که انگشت ندارم. من فقط یه گیاه کره ای شکلم و تنها قابلیتام غل خوردنو و حرف زدنه. نهایتش بتونم نقش وردنه رو ایفا کنم. حالا شاید هم بذارم موقعی که خواستین کوییدیچ بازی کنین ازم به جای سرخگون استفاده کنین. به شرط اینکه بهم آسیب نرسونید و با ملایمت پاسم بدین. تازه اگه خودم نخوام بازی کنم...
بلاتریکس که دریافت اگر به دافنه اجازه صحبت بدهد تا صبح فردا ناچار به شنیدن سخنرانی اوست و اگر به فرض محال هم قادر به تحمل آن باشد یقینا در اثر استنشاق دودی که از دهان او خارج می شد مسموم خواهد شد. در نتیجه با سرعت میان صحبت های او پرید.
- باشه...باشه... تو اصلا از کار کردن کلا معافی.
سپس بدون اینکه به صورت متعجب دافنه نگاه کند فریاد زد:
- آیلین گردگیری طبقه بالا هنوز تموم نشده؟آیلـــیـــــن؟
پاسخی شنیده نشد. بلا با عصبانیت دهانش را گشود تا بار دیگر او را صدا بزند اما درست در همان لحظه الادورا درحالیکه از پله ها پایین می آمد گفت:
- بی فایده ست. صداش نکن. رفته زیر تختش قایم شده. در ضمن گردگیری هم نکرده. فقط کف راهرو رو پر از پرای زاغی کرده.
مرگخواران با شنیدن این حرف از کار دست کشیدند و پرسشگرانه به صورت الا خیره شدند. الا که دریافت چاره ای جز پاسخگویی ندارد آهی کشید.
- خب بعد از صبحونه که رفت بالارو گردگیری کنه زاغش براش یه نامه آورد که بعد از خوندنش اول پرای اونو کند بعد رفت تو اتاقش قایم شد.
بلا پرسید:
- مگه چه خبره؟ چرا ازش نپرسیدی؟یا نکنه اینم بهونه ست برای از زیر کار در رفتن؟
الادورا آه دیگری کشید.
- نه بهونه نیست. درست قبل از اینکه از تو کمد دربیاد و بره تو چمدون زیر تختش قایم بشه بهم گفت مادربزرگش داره میاد اینجا. بعد هم گفت اگر اومد بهش بگیم اینجا زندگی نمی کنه. هرچند نمی دونم چرا توصیه کرد خودمون هم بریم قایم شیم.



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#77
با سلامی دوباره
حقیقت من حدود یه ساله مشکلی دارم که خیلی مهم نیست ولی چون کلا آدمیم که وقتی گیر میدم دیگه ول کن ماجرا نیستم! نتونستم از کنار این قضیه هم بگذرم!
مشکلم با پیوست فایله. زیر گزینه پاسخ خود را ارسال کنید نوشته اجازه این کارو دارم ولی خب از قدیم گفتن پرسیدن ایراد نداره بلکه نپرسیدنه که ایراد داره! لذا بنده در کمال وقار اعلام می کنم من هنوز بلد نیستم فایلهامو پیوست کنم. این بود که گفتم چه کسی بهتر از مدیران می تونه منو تو این زمینه راهنمایی کنه. پیشاپیش از راهنماییتون کمال تشکرو دارم.
ضمنا اگر بفهمم کسی سر این موضوع به من خندیده همین امشب زاغم رو می فرستم خدمتش!



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۳
#78
به دنبال این سخن همه سکوت کردند و جمیعا با دهان های باز به حفره های خالی صورت ایوان که ظاهرا جای چشم های او بودند خیره شدند. لحظه ای بعد همگی طی یک حرکت خودجوش زیرخنده زدند.
ایوان که اصلا توقع چنین واکنشی را نداشت ابتدا از شدت تعجب به فرمت سپس و در آخر چون متوجه شد خنده ها تمامی ندارد به شکل درآمد.
مرگخواران:
بالاخره کاسه ی صبر ایوان سر رفت... گرد و خاک عظیمی به هوا برخاست و گردبادهای بزرگی شکل گرفت و آسمان رعد و برق خطرناکی زد و آنگاه...
- ای بابا...صد دفعه گفتم وقتی دارم فیلم می بینم شبکه رو عوض نکن مرتیکه تسترال. تازه رسیده بود جاهای جالبش...اَه...اصن قهرمی کنم میرم خونه بابام.
- اَه بابا یه بار خواستیم مسابقات لیگ برتر کوییدیچو ببینیما...اگه گذاشتی تو.

فیلم بردار با حیرت دست از کارش کشید و با تعجب به دعوای زن و شوهری که پیش رویش در سر و کله هم می زدند خیره شد.
سپس با دهان باز سرش را برگرداند تا به عوامل فیلم برداری نگاه کند.
عوامل فیلم برداری:
فیلم بردار با دیدن این واکنش به شدت عصبانی شد.
- بوقیا! همه تون اخراجین! چند دفعه باید بگم وسط فیلم برداری نگاه کنین ببینین سیمی چیزی زیر پاتون نباشه... حالا هم قبل از اینکه اخراج شید تا سه می شمرم اگه برنگشته باشیم سر صحنه قبلی همه تون از الان خودتونو مرده فرض کنید.
عوامل فیلم برداری:
به دلیل این تهدید بسیار موثر پیش از رسیدن به شماره دو صحنه به درون اتاق قرار مرگخواران برگشت.
- ویـــــــــــژ! بـــــــوم!
فیلم بردار درست وسط اتاقی ظاهر شد که ایوان در بالای آن ایستاده و طلسم های گوناگون را به هر طرف شلیک می کرد. در نتیجه فیلم بردار بد شانس در معرض یکی از طلسم های مرگبار ایوان قرار گرفت و دل و روده اش به طرز مظلومانه ای به در و دیوار پاشید.
عوامل از جان گذشته فیلم برداری هم جهت جلوگیری از شهادت سوژه درحالیکه ماهرانه از میان طلسم ها جاخالی می دادند با سرعت خود را به خط مقدم رساندند و یک فیلم بردار دیگر در محل حادثه کاشته شد!
ایوان نعره زد:
- بعد از این همه هزینه جانی و مالی که برای آموزش شما حیف نون ها صرف شده به جای هم فکری تا ته حلقتونو به من نشون میدین؟ بوق بر شما!
یکی از ممد مرگخوارا از وسط معرکه داد زد:
- خب چون طرح همچین موضوعی نیاز به مشورت نداشت. ریش دامبل از همه چی براش مهمتر بوده همیشه...
طلسم مرگبار مرگخوار مزبور را به رحمت مرلین نائل کرد.
- این قبلا سوژه بوده... یه چیز جدیدتر بگین!
لودو از روی یکی از طلسم های ایوان پرید:
-خب ایوان تقصیر خودته این همه گفتم من اگه لرد بشم این وضعیتو درست می کنم بیا متحد شیم گوش نک...
لودو با دیدن طلسم دیگری که به سویش می آمد ناچار شد به سمت دیگر شیرجه بزند و در نتیجه سخنرانیش نیمه تمام ماند.
لینی در حالیکه پر و بال زنان از میان طلسم ها جا خالی می داد امیدوارانه گفت:
- گلی چی؟ ما هنوز اونو سوژه نکردیم.
---------------
گلی مخفف گلرت گریندل والد.



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ جمعه ۲۹ فروردین ۱۳۹۳
#79
بلاتریکس با موهای پریشان به سمت همکارانش برگشت. زیر سنگینی نگاه بلاتریکس که گویی مخالف می طلبید مرگخواران آب دهانشان را به سختی قورت دادند. با این وجود لینی تلاش کرد نگاه خونبار بلاتریکس را نادیده بگیرد. هرچه بود صحبت بر سر کم کسی نبود.
- ام...بلا... لازمه یادآوری کنم اون لیستی که نابود کردیش فقط چند تا اسم نبود. بلکه داشت از نزدیکی هر اسم به لرد سیاه حرف می زد. تا جاییکه یادم میاد تو نزدیکترین کس یه لرد نبود...
لینی حرفش را نیمه تمام گذاشت.
- عجیبه...شما یه بویی حس نمی کنین؟مثل اینکه چیزی داره می سوزه؟ می سوزه؟مامان!بالم!
بلاتریکس نوک چوبدستیش را که دود از آن خارج میشد فوت کرد. آنگاه با رضایت خاطر به لینی نگریست که دیوانه وار در اطراف می دوید و ردی از دود پشت سرش باقی می ماند.
- خوبه...لینی امیدوارم متوجه شده باشید که هیچ شخصی از من به لرد سیاه نزدیکتر نیست. حالا هم که مروپی شناسه شو بسته دیگه لیستی در کار نخواهد بود. امیدوارم تونسته باشم منظورمو روشن برسونم.
مرگخواران با دیدن نگاه خون چکان بلا همگی سری به نشانه تایید تکان دادند. بلا با خونسردی گفت:
- خیله خب میریم سر اصل ماجرا. کجا بودیم؟ آهان حالا باید از این کوه بریم بالا.
مرگخوران خسته، ناله کنان روی زمین نشستند.
- بلا رحم کن. خب ما الان چندتا پسته تو راهیم دیگه جونی واسمون نمونده.
- تازه یه بال منو هم سوزوندی و دیگه نمی تونم بال بزنم.
- یه نگاه به این هیکل من بنداز... مگه من جز چندتا استخون چیم؟تازه تا دستت رسیده وسط دنده هام وسایلتو جاسازی کردی. تا برسیم اینجا مجبور شدم چند بار مفصلامو روغن کاری کنم...
- تازه زدی یه بال نازنین منو هم سوزوندی. من نمی تونم از این کوه بالا برم.
بلا تکان دیگری به چوبدستیش داد و بال دیگر لینی را نیز به آتش کشید. در حینی که لینی فریاد زنان دور میشد بلا رو به همکارانش گفت:
- همین الان این غر زدنارو تمومش کنین. یادتون باشه در وهله اول شما مرگخوارین. افتخار یه مرگخوار اجرای اوامر اربابشه. مجبورم نکنین یه جور دیگه این مطلبو حالیتون کنم.
مورفین که در حال چرت زدن روی چمدان بزرگی بود بدون آنکه سرش را بالا بگیرد با بی حالی گفت:
- خب راشت میگن دیگه دایی ژون. تاژشم وقتی مرگخوار جماعت ژون نداشته باشه چه ژوری می تونه اوامر اربابشو اژرا کنه؟
مرگخواران:
بلاتریکس که متوجه شد چاره ای ندارد جز اینکه به زور متوسل شود با خونسردی چوبدستیش را کشید. اما در همان لحظه ایلین که تمام مدت بی هیچ حرفی ایستاده بود تک سرفه ای کرد تا توجه بقیه را به خود جلب کند.
- می بخشید که وسط بحث دوستانتون مزاحم میشم اما اگر بپذیریم ما همگی ساحره و جادوگریم به نظر می رسه به راه حل تو پست قبلی اشاره شد.
نقل قول:
همون لحظه که بلاتریکس میاد طی یه حرکت بالای کوه آپارات کنه

مرگخواران:



پاسخ به: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۳
#80
درود سارای عزیز.
شور و انگیزتون ستودنیه. پست زدن تو این تاپیک نیاز به ثبت نام نداره. تمام کسانی که مایلن اخبار جامعه جادوگری (منظور جامعه ای هست که ما تو انجمن جادوگران ساختیم!) رو به سمع و نظر بقیه برسونن می تونن به راحتی پستشون رو تو این تاپیک ارسال کنن. همینطور تاپیک های مشابه دیگه در سطح انجمن وجود دارن از جمله رادیو وزارت، جادوگر تی وی، خبرگزاری سیاه و ققنوس نیوز که البته فعالیت تو دو تا تاپیک اخیر بسته به اینه که بخواین محفلی باشین یا مرگخوار!
موفق باشین.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.