هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷
#81
-خب...اولیش اینه که شیر رو بریزیم تو پاتیل. این یکی که کاری نداره. من الان میارم.

دیانا بدوبدو از اتاق خارج میشه...
چند دقیقه بعد در حالی که قلاده ی شیر نر بزرگی رو تو دستش گرفته، اونو کشون کشون به طرف پاتیل میبره.
-ببین. به زبون خوش برو تو دیگ. وگرنه مجبور میشم اعمال زور کنم!

شیر که یه عمر سلطان جنگل بوده، زیر بار نمیره و سعی میکنه دیانا رو بخوره...ولی دیانا که هکتور نیست. از قبل به خودش فلفل مالیده و دهن شیر با اولین گاز میسوزه و دست نیمه بلعیده شده ی دیانا رو تف میکنه.

دیانا با دستش چند تا ضربه ی آروم به سر شیر میزنه.
-آفرین پسر خوب. حالا ریخته شو تو پاتیل.

شیر چاره ای نداره. به کمک دیانا از پاتیل بالا میره و مثل بچه های خوب توش میشینه.

دیانا آتیش زیر پاتیل رو روشن میکنه.

شیر آتیشه رو فوت میکنه.

دیانا روشن میکنه.
-بفرمایین. شیر تو پاتیل!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ یکشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۷
#82
-بانز...کجایی؟

بانز هیچوقت تمایلی به اعلام مکانش نداشت ولی وقتی صداکننده لرد سیاه باشه قضیه فرق میکنه. اجبارا جواب میده:
-در سمت شمال شرقی شما به فاصله ی یک و نیم متر ازتون دست به سینه ایستادم قربان!

لرد شرق و غربشو حساب میکنه و درست به خلاف جهت بانز میچرخه.
-خوب گوشاتو باز کن. این مشنگا که نمیبیننت.

-مگه شما میبینین ارباب؟این همه وقت چرا رو نکرده بودین؟

لرد کمی عصبانی میشه.
-قضیه این نیست...بحثو عوض نکن!

بانز ساکت میشه و لرد که پشت به بانز داره حرف میزنه ادامه میده.
-ما تو رو شخصا استخدام میکنیم. وظیفه ی مهمی به عهده ی تو می ذاریم. باید بین بازدید کننده ها بچرخی و بلیتاشونو کش بری. اینجوری مجبور میشن دوباره بلیت بخرن و ما در مدت کوتاه ثروتمند میشیم. فهمیدی؟

بانز سریعا خودشو به نقطه ی خالی ای که لرد بهش زل زده میرسونه.
-البته ارباب...میگردم و کش میرم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷
#83
همه هیجانزده میشن.

آلکتو دستور پخت هکتور رو داره و از مادربزرگش به ارث برده. معنیش اینه که دستور پخت کاملا درسته و رد خور نداره. اونا حتما هک های زیادی رو پختن و خوردن.

-خب...بخون ببینیم! منتظر چی هستی؟

آلکتو سرشو به کاغذ نزدیک تر میکنه.
-خب...خطش خیلی بده. ریز هم نوشتن. نمیبینم که. عینک من کجاس؟

-تو که عینک نمیزدی! جوگیر!

لینی عینک ریزش رو از جیبش در میاره.
-خب حالا...بیا اینو بزن.


آلکتو عینک میکروسکوپی رو که مطمئنا اندازه ی صورتش نمیشد، بین چشمش و کاغذ میگیره و سعی میکنه بخونه.
-نوشته این دستور پخت جادویی مرحله به مرحله ظاهر میشه. پس صبور باشید و به درستی مراحل را اجرا کنید که هک خوش پختی نصیبتان شود.در مرحله ی اول باید گوشت هک را کاملا نرم کنید. برای انجام این کار جسم سنگینی برداشته و به قسمت های مختلف هکتور بکوبید تا خوب نرم شود. وقتی کارتان تمام شد اطلاع بدهید که مرحله ی بعدی را بگویم!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۹۷
#84
مرگخوارا بر سر زنون و شیون کنون میرن جسم بی جون اربابشونو برمیدارن.

-من بیل نمیزنم! تازه لاک زدم.
-منم که زور ندارم...
-منم کمرم رگ به رگ شده...

دامبلدور جلو میره و بیلو برمیداره.
واقعا بیلو بر میداره.
بیل ویزلی رو!
و میکوبه به زمین.
بیل ویزلی هم دچار بحران هویت می شه و زمینو میکنه.

بعد از این که گودالی اندازه ی جسد آماده میشه، دامبلدور از ترس این که لرد دوباره زنده بشه فورا اونو توی گودال میذاره و هول هولکی چند تا دعا و طلب مغفرت زیر لب میخونه و روی جسدو میپوشونه.

-فرزندان تاریکی...اشک بریزید!

مرگخوارا گریه میکنن...
خیلی گریه میکنن...
اشکاشون رو خاک میریزه.
و با دیدن گیاه کوچیکی که از محل دفن جسد میرویه گریه شون قطع میشه.
گیاه به سرعت رشد میکنه و بزرگ میشه.
بزرگتر میشه.
برگ میده. میوه هم میده. فقط یه میوه!

مرگخوارا و دامبلدور با تعجب به لرد سیاهی که از شاخه ی درخت آویزونه نگاه میکنن.

-یاران ما...فکر کنیم ما رسیدیم...ما را بچینید!



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
#85
لرد تصمیم میگیره کراب رو بکشه.
بعد منصرف میشه و تصمیم میگیره اول به سختی شکنجه اش کنه.
بعد با خودش فکر میکنه چرا وقتمو با این پاستیل رنگی هدر بدم؟ همون بهتر که یهویی بکشمش.

لرد با خودش درگیره در حالی که اصلا نمیتونه حتی یه میلیمتر هم تکون بخوره. برای همین از آپشن اربابیتش استفاده میکنه.
-سوراخ را بگسترانید!

صدای خفه ی کراب از دور به گوشش میرسه:
-نمیشه ارباب. اینجوری صدمه میبینین. صبر نکردین که. من میخواستم براتون تونل بزنم. اونجا اوضاعتون خوبه؟

اوضاع لرد اصلا خوب نبود. سرشو از اون طرف میبره بیرون.
-ما فکر کنیم تو محفلیم. حداقل مقداری از ما اون طرفه. ولی الان یکی میاد ما رو به این صورت میبینه! شبیه حیوانات نصفه و نیمه ای شدیم که به دیوار کلبه ی شکارچیان نصب میشن. ما رو بکشین بیرون.

-ارباب سعی خودمونو میکنیم. اگه کسی اومد تو اتاق ساکت و بی حرکت بمونین.

این وسط لینی که روح شده هی از دیوار رد میشه و برمیگرده و لرد سیاه رو حرص میده!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۷
#86
این وضعیت کاملا غیر عادی بود.
کراب با دو تا دستش گوشه های رداشو بالا میگیره که به زمین نخوره و میره جلو.
-شنیدی زیتون جان؟ریموس لوپین!

زیتونه خمیازه میکشه و سعی میکنه درو ببنده.
-اینجا خونه ی شماره یازدهه. زنگ شماره دوازده رو بزنین.

کراب از شدت عصبانیت دندان هاش رو به هم فشار میده.
-عجب زبون نفهمی هستیا. ارباب اجازه هست من اینو سالاد کنم؟

لرد سیاه اجازه نمیده. خودش دست بکار میشه.
-ببین زیت! خونه ی شماره دوازده خودش کجاس که زنگش کجا باشه! الان بذار بیاییم تو. از این دیوار بغلی خونه ی شما یه سوراخ باز کنیم و بریم خونه ی دوازده و مزاحم شما نشیم.

زیتون کمی از لرد میترسه. لرد زیتون خور قهاری به نظر میرسه. برای همین کنار میره.
-خب. بیایین تو. ولی مزاحم دوستام نشین. سبزی پارتی گرفتیم.

لرد و مرگخوارا از لای کرفس های قر دهنده و گل کلم های لرزنده و کاهو های دیجی رد میشن.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ چهارشنبه ۹ آبان ۱۳۹۷
#87
-ارباب...منم ببینین. برای من دست تکون بدین.

همه به پنجره ی خالی ای که بانز بهش اشاره میکنه نگاه میکنن.

-اونجا کسی نیست بانز.

بانز با اصرار به خودش لبخند میزنه.
-چرا ارباب...هر جا شما باشین منم هستم. مطمئنم یه جایی پشت همون قاب به ظاهر خالی پنجره ایستادم! ارباب! به منم شکلات میدین؟

لردی که پشت دره، با چشم و ابرو به لردی که درو باز کرده اشاره میکنه که شکلات نده. یه ذره لرد باش. ولی لردی که درو باز کرده زیادی هالووینیه و با خوشحالی میگه:
-کمی صبر کنین. برم براتون شکلات بیارم.

لرد جلوی در عصبانی میشه. ولی گوشاش نمیذاره عصبانیتشو زیاد نشون بده. یه هویج از تو کیسه برمیداره و گاز میزنه.

هویج داد میزنه:اوهوووووووو....یواش! هویجِ خالت که نیستم.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۸/۹ ۲۳:۱۶:۰۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: حکومت تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۰ شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷
#88
لینی و هکتور پست ها بود که راه میرفتن و با وجود این به در آخر نمیرسیدن.
یهو تصمیم میگیرن بیشتر مصمم بشن. قیافه هاشونو جدی میکنن و با گامهای بلند بقیه ی راه رو طی میکنن.
سر راه طوفان میشه...گردباد میاد...سیل راه میفته...ولی این هیچی از مصمم بودن هکتور و لینی کم نمیکنه.

همین باعث میشه بالاخره به در آخر برسن.

اون دو تا حتی در هم نمیزنن. در این حد جدی هستن!

درو باز میکنن.
-پروفسور دامبلدور؟

دامبلدور گوشواره ای که تازگیا از طرف شخصی نامشخص براش فرستاده شده و معلوم نیست کدوم طلسم خانمان براندازی روش کارگذاشته شده رو کنار میذاره.
دامبلدور اصلا دوست نداره برای گوشواره هاش شریک پیدا بشه.
-بله فرزندان روشـ...شما فرزندان تاریکی هستین؟ قبل از تحویلتون به نیروهای امنیتی بیایین یه سلفی با این پیرمرد بگیرین.

-پروفسور. راستش به کمکتون احتیاج داریم. یکی از تاریکی ها میخواد به روشنایی بپیونده.

دامبلدور میخواد لبخند بزنه، ولی متوجه میشه که قبلا زده.
-این عالیه فرزند. خب بپیونده.

-آخه راه اینجا رو بلد نیست. ما اومدیم شما رو همراه خودمون ببریم که دستشو بگیرین و بیارینش اینجا.

گل از گل دامبلدور میشکفه!
-این فکر خیلی بکریه فرزند. بزن بریم!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۷
#89
مرگخوارا کلمات تنها و سفید و بی دفاع رو کنار هم میذارن و مدتی دربارش فکر میکنن.

صدایی دم گوش کراب فریاد میزنه:
-به نظر تو آدم کی بی دفاع میشه؟

کراب از جاش میپره...لعنت به تویی نثار بانز میکنه و جواب میده:
-خب...من...وقتی بارون بباره بی دفاع میشم.

دلیلش رو همه میدونن و این جوابی نیست که دنبالش باشن.

بانز دور و برشو نگاه میکنه. چشماش دنبال مرگخوار نسبتا عادی و نرمالی میگرده که سوالشو ازش بپرسه.
-این یکی نمیشه...اینم که خل و چله...اینم که اعصاب نداره...این یکی اصلا آدم نیست که نرمال باشه...این یکی هم که همینجوریشم بی دفاعه...آهان...ملانی! از ملانی میپرسم.

و میپرسه...

ملانی کمی فکر میکنه.
-من...وقتی گشنم باشه بی دفاع میشم.

جواب همینه...رستوران! مرگخوارا باید به یه رستوران برن و منتظر یه سفید تنها و گرسنه و بی دفاع بشن.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۹۷
#90
جانتور و بقیه ی ملت ج دار دستور ملکه شونو میشنون و به سرعت برای انجامش دور میشن.

خیلی سریع بر میگردن.

با دیسی پر از گوشت بریان و لباسی لطیف و سبز رنگ!

لینی با دیدن دیس و لباس خوشحال میشه. اهمیتی نمیده که حشره اس. چون تو خانه ی ریدل ها هم گوشت بریون میخورد. سبز هم خیلی به رنگ چشاش میاد.
ولی هر چی جنگلیا به لینی نزدیک میشن، یه چیزایی براش عوض میشه.

گوشتای توی دیس زیادی خشک و نازک به نظر میرسن و لباس هم کمی...طبیعی!

بالاخره جنگلیا میرسن...
و داد لینی میره هوا!

-مقوا؟ اینا مقواس که تیکه تیکه کردین و ریختین تو دیس؟ من اینو بخورم؟ و این لباس...برگه! برگ بپوشم؟ مگه من جزو حشرات اولیه هستم؟

جنگلیا به هم نگاه میکنن.
-ولی ملکه ی من...این رسمه. این اولین غذاییه که براتون آماده کردیم. شما میدونین مقوا چقدر سخت گیر میاد؟ باید همشو بخورین. لباستونم از برگ لطیف تهیه شده. مال ما همشون از پوست درختن! بپوشین و بخورین.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.