هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۶
#81
هکتور که چونه زدن رو بی نتیجه می دید جلو رفت و ویبره زنان دهن بلاتریکس رو گرفت و باز کرد.
_ ارباب بفرمایید , بریزید تو هلقش.
_ به تو ربطی نداره کجا بریزیم. اصلا ما دوست داریم بریزیمش تو غده لوزالمعدش تا از تو گوشاش ادرنالین ترشح بشه , برای رشد استخوناش مفیده.

ملت مرگخوار به ضور جلوی خندشون رو گرفته بودند ولی رودولف که از جمع دور بود و تو جریان نبود , برای اینکه خودش رو تو دل لرد جا بده به ارومی جلو اومد.
_ واو ارباب! نمیدونستم زیستتون اینقدر عالیه میشه با بنده حقیر هم زیست کار کنید.
_ اوه , بازم تو! معلومه که ما عالی هستیم. ما در همه چیز عالی هستیم , اصلا عالی , ما هستش. زیستم بخاطر اینکه به کلاس های خصوصی حاج سعید خاکستری رفتیم اینقدر پر برکت شدیم.. حالا که اینقدر همگی مشتاقین دلمان نمیخواهد مرگخوار هامون بیسواد باشند از فردا بیاید با حاجا خاکستری کلاس میزاریم براتون. فقط یادتون نره که برای فردا علوم بیارید توش ریاضی حل کنیم.

جمع مرگخوارا:

_ خیلی خوب دا هک , باز نگهش دار میخوایم بریزیم. ... ده هک درست نگهش دار... ویبره نزن هک... مگه با تو نیستم...

پق !

رودولف دستشو گذاشت روی صورتش که مثل لواشک تمشک ابدار سرخ شده بود و با بغض شروع به مالیدن کرد.
لرد بعد از فوت کردن , دستشو غلاف کرد و رو به مرگخوارا کرد گفت:
_ یکی تون که میتونه مثل بچه مرگخوار دهن بلامون رو بگیره بیاد جلو.

ملت مرگخوار بازم شروع کردند به جویدن ناخوناشون , البته دیگه اونقدر جویده بودند دیگه ناخوناشون تموم شده بود و معلوم نبود دارن چیو میجون.

_ هرکی زودتر جلو بیاد از طرف ما پاداش داره.

با تموم کردن حرف لرد , مرگخوارا چند ثانیه توی سکوت خفناک گذروندن و همدیگرو برنداز کردند ولی بعد از تموم شدن چند ثانیه همگی به طرف بلاتریکس حجوم بردند. لرد به ضور تونست خودشو بیرون بکشه ولی با دیدن لگد مال شدن بلاتریکس زیر پای مرگخوارا عصبی شد.

نیجینییی!


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۶ ۲۲:۰۶:۴۵
ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۶ ۲۲:۰۹:۵۲

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: مرحله اول جام آتش
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶
#82
تعطیلات تازه شروع شده بود و خیلی از بچه ها به پیش خانواده هاشون برگشته بودند. ولی این خیلی، شامل استریکس نبود. از قرار معلوم به علت شب جمعه بودن، اون شب تالار بیشتر از هر وقت دیگه‌ای خلوت بود.
استریکس بازم مثل همیشه روی مبل دراز کشیده بود و با انگشتری که روی انگشتاش داشت به میز می کوبید و تق تق میکرد. کنارش روی میز بطری نصفه‌ی خون رو میشد دید که قطره روی لبه اش نشون میداد تازه نوشیده شده.
سکوت تالار با صدای پاهای همیش فراتر شکست که از پله های خوابگاه پایین می اومد.همیش کش و قوسی به خودش داد و وقتی استریکس رو روی مبل دید گفت:
_ سلام استریکس عصر بخیر. ببینم تو نمیخوای برای این تعطیلات کاری کنی ؟ چرا نمیری به یکی از دو جبهه درخواست عضویت بدی، هوم؟
_ عصر توهم بخیر همیش. راستش بنظرم هنوز برای عضویت تو اونا آماده نیستم , بنظرم اول باید خودمو ثابت کنم بعد.
_ خوب چرا ثابت نمی کنی! اممممم! بنظرم باید یه کاری کنی که توجه اون جبهه بهت جلب بشه. مثلا اگه بخوای بری محفل باید با مرگخوارا یا مثلا یکی از اعضاشون یه کاری کنی تا محفلیا ازت خوششون بیاد، یا که هم برعکس.
_ باهاشون کاری کنم؟! منظورت چیه؟
_ نگا وقتی امروز صبح از دهکده هاگزمید بر میگشتم چشمم به دوتا کاغذ بزرگ روی دیوار خورد که روی یکی نوشته بود: عضویت در خانه ریدل، عضویت رایگان به همراه جایزه‌ی ویژه در اِزای نابودی آلبوس دامبلدور. و روی اون یکی هم درست برعکس اینو نوشته بودن، نوشته بود برای عضویت توی محفل باید لرد رو نابود کنی. خوب چرا امتحان نمی کنی؟ تو که هم خون آشامی و هم تعطیلات برات کسل کننده شده و هم... اوه ببخشید استریکس من باید برم. بعداً می بینمت.

صدای ساعت جدید همیش که تازگیا برای جی اف ماگلش خریده بود دراومد و اون سریع از تالار خارج شد.
استریکس نفسش رو بیرون داد. بطری خونش رو برداشت و سر کشید , قطرات خون از کنار لب هاش سر میخوردند و کیفیتی که خون های درجه یک آدمیزاد داشتند رو نشون میدادن.
او بطری خون رو تا ته سر کشید و روی میز گذاشت. در اون هنگام فکری به سر استریکس زد. به نظر حرف های همیش همچین بدک هم نبود. البته استریکس بیشتر به فکر کسب قدرت و مقام توی جبهه‌ی خون آشامها بود. به این فکر کرد که اگه میشد قدرت خودشو به کنت دراکولا نشون میداد خیلی خوب میشد. برای اینکار بایستی به یکی از دو جبهه‌ی جادوگرها حمله میکرد.
بلاخره تصمیمش رو گرفت و لرد رو مد نظر قرار داد چرا که هم قیافش شبیه کنت دراکولا بود و هم اهریمنی بود.

استریکس سریع از جاش پاشد و مثل برق شلوار سیاهش رو به همراه سوییشرت طوسی و سیاه رنگش برداشت. کتونی سیاه با زیره سفیدش رو پوشید، از تالار خارج شد و راهی خانه ریدل ها شد.

درواز ورودی خانه ریدل.

استریکس به آرومی به دروازه نزدیک میشد که رودولف که پشت میله ها با چماقش درحال خاراندن سرش بود نگاهش به استریکس افتاد و به طرفش حرکت کرد.
هردو از پشت میله های دروازه به یکدیگه زل زده بودند. رودولف هی با بالا و پایین کردن ابرو هاش سعی میکرد بفهمه جریان از چه قراره ولی فقط دود بود که از مخش بلند میشد. ولی استریکس کاملا خون سرد بود. رودلف موجود باهوشی نبود و کنترل کردن مغزش برای استریکس کاری نداشت. کمی تو چشماش زل زد و بهش فهموند که باید چیکار کنه.
رودولف دروازه رو باز کرد و استریکس رد شد. بعد دروازه رو بست و دستشو روی شونه‌ی استریکس گذاشت , استریکس پوزخندی زد و به جلو خیره شد و هردو به سمت خونه راه افتادند.

رودولف در خونه رو باز کرد و برای اینکه که کسی شک نکنه استریکس رو مثل یه زندانی وارد خونه کرد.
هردو وارد راهروی نسبتاً تاریکی با کلی اتاق شدند و به آرامی جلو رفتند.
استریکس در حال گذر از اولین اتاق بود که توجهش به داخل اتاق جلب شد. لینی وارنر روی یکی از برگ های رز ویزلی نشسته بود و هردو با گوشی های ماگلیشون ور میرفتند. استریکس بیشتر دقت کرد و از آینه‌ی پشتشون تونست اسم دوتا شخص مذکرو ببینه. اول فکر کرد حالا که میخواد باهاشون بجنگه چطوره اسماشونو فاش کنه , برای همین روبه رودولف برگشت تا اسماشونو بگه ولی وسط راه منصرف شد و با خودش گفت بهتره این دم اخری ضایعشون نکنه، طفلی ها.

استریکس و رودلف به اتاق دوم رسیدند. استریکس نخواست توجهی کنه ولی از چیزی که دید تعجب کرد.
نجینی بغل یه مار قهوه ای رنگ جلوی تی وی نشسته بودن و داشتن سریال ترکیه ای جزرو مد رو نگاه میکردند.
استریکس از خیر اینم گذشت و باز هم پیش رفت. وقتی به اتاق سوم رسید اصلاً نگاه نکرد , فقط میخواست زود تر به اتاق لرد برسه ولی با حس کردن اینکه انگار پشتش خالی شده سریع برگشت.

رودولف با اینکه ذهنش تحت کنترل استریکس بود ولی مثل اینکه اینبار خوب عمل نکرده و یا چیزی که توی اون اتاق بود توجهش رو جلب کرده بود و به اتاق خیره شده بود.
استریکس به طرف اتاق سوم برگشت و کنار رودولف ایستاد ولی اینبار تعجب نکرد بلکه شاخ در آورد.

بلاتریکس با لباس ورزشی صورتی و طوسی و با ریتم اهنگ آمریکایی فیفتی سنت در حال دنس کمر به پایین بود و هی به خودش قرار پارتی فرداشو یاد آوری میکرد.
استریکس نگاهی به رودولف انداخت , انگار بدجور تو فاز بود. دیگه حوصله وقت تلف کردن رو نداشت , سریع برگشت و یک لگد محکم به مرلینگاه رودولف نثار کرد که به علت صدای بلند آهنگ , آب از آب تکون نخورد. او سریع از راهرو عبور کرد و خودشو در یک چشم به هم زدن به پشت در لرد رسوند.

کمی از در رو باز کرد تا از داخل اتاق خبر دار بشه، خوش بختانه در و لولا به لطف رودولف تازه روغن کاری شده بودند و صدایی ازشون در نیومد.
لرد داشت با یک پاکت نامه‌ی صورتی تیره ور میرفت و سعی می کرد اون رو باز کنه. بوی عطر نامه همه‌ی اتاق رو پر کرده بود.

استریکس دیگه زیاد معطل نکرد و سریع پرید تو اتاق. لرد از وارد شدن ناگهانی استریکس شوکه شد و نامه از دستش لیز خورد و افتاد روی شمع روی میزش و تا کلمه‌ی آخرش به خاکستر تبدیل شد. همین کافی بود تا لرد با نگاهی که یک دانش اموز در حال نوشتن سوالات کنکور به عمه‌ی سوال دهنده ها داشت به استریکس نگاه کنه و برای جد و آبادش خصوصاً عمه هاش از واژه های استاندارد تسترالی استفاده کنه.

استریکس ناخوناشو تیز کرد و با دندون های نیشش برای لرد خطو نشون کشید ولی لرد چوبدستیشو در اورد و شروع به شلیک آواداکداورا کرد. استریکس به راحتی به همشون جاخالی میداد. حتی یکی از جاخالی‌هاش باعث شد که ورد به یک جغد با مو های طلایی رنگ بخوره که با عصبی شدن دوباره لرد معلوم شد جغده مال کی بوده.

دیگه عرق های استریکس به زمین چکه می کردند و هردو خسته شده بودند. هردو به دونبال راهی برای کشتن یکدیگه بودند که فکری به سر استریکس زد! طبق رسم روسوم هایی که استریکس از ماگل های شهرش در اینجور موقع یاد گرفته بود , سریع نزدیک لرد شد و با دستش یک پورسوخ به لرد کرد و همین باعث به هم ریختن تمرکز لرد شد و بهم ریختنش همانا و صدای کشیده شدن ناخون های استریکس روی لرد همانا.

لرد گوشه ای افتاده بود و درحال تسلیم کردن جان به مرلین بود. استریکس سرو روزش رو مرتب کرد و به سمت در اتاق به راه افتاد. دیگه کارش تموم شده بود. خبر مرگ لرد به زودی همه جا می پیچید و اسم استریکس به راحتی به گوش کنت دراکولا میرسید.

زااااارت...زاااارت...زاااارت

صدای آژیر خونه ریدل ها بلند شد و صدای پاها از پایین پله ها به گوش می رسید. استریکس سریع از پله‌ها پایین رفت , اون میخواست با پنهون شدن توی تاریکی از اون خونه فرار کنه ولی به محض رسیدن به پایین با آرسینوس که به زور آژیر از خواب بیدار شده بود برخورد کرد. اول آرسینوس رو به خاطر لباسهایی که پوشیده بود نشناخت ولی بعد چند ثانیه نقابش همه چیز رو لو داد.

ارسینوس با یه زیر پیراهنی آبی آسمانی که جنگل امازون بدنش از زیرش پیدا بود و به همراه یک شلوار کردی با خط های آبی و یک جفت دمپایی خز داره خرگوشی و یک فنجان قهوه جلوش ایستاده بود.
استریکس همیشه نقطه ضعف آرسینوس رو میدونست , سریع با دستش فنجون قهوه اش رو به زمین انداخت. فنجون کنار پاهای آرسینوس شکست و قهوه روی جورابای جانباز هشتادو پنج درصدی، آرسینوس ریخت و او به باد فنا رفت.

استریکس سریع یکی پس از دیگری از جلوی اتاق ها می گذشت. توی اتاق سوم بلاتریکس در حال قایم کردن لباس های رقصش بود , رودولف هم هنوز اخو اوخ می کرد و ننشو صدا میزد , خبری از نجینی و رفیقش نبود و اتاق اخر هم لینی و رز درحال پاک کردن چت ها و هیستوری گوشیشون بودند.

دیگه بهتر از این نمیشد. بقیه‌ی مرگخوارا هم که شب جمعه تو ناکجا آباد گم و گور بودند و خبری ازشون نبود در نتیجه استریکس به خوبی و خوشی با قیافه‌ای ، از خونه‌ی ریدل ها خارج شد.

________________________
در زبان تورکی پورسوخ به معنی پخ است. { همون که میگین پخ طرف یهو از جاش میپره}


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۹ ۱۶:۳۷:۵۴

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۶
#83
سلام من بازم امدم با یه کوله باری از پست.
بازم درخواست این رول رو دارم.
خلاصه: گویل سنگ زندگی رو پیدا کرده و با اون خوشتیپ ترین مرده هارو بیدار کرده و یه جشن توی میدونگرفته و بقیه خوشتیپ هایی که هنوز زندن رو هم دعوت کرده. همه مردم برای ینکه یکی از اون مردای خوشتیپ رو تیغ بزنن کلی سفارش معجون عشق به هکتور دادن و هکتور هم مثل همیشه معجون تغییر چهره عاشق رو بجای معجون عشق درست کرده و به خورد ملت داده.

من رولمو طوری نوشتم که لازم به خوندن سوژه قبلی نیست فقط یه سوژه وسط سوژه باز کردم , خودمو اوردم توش بعدشم بردم بیرون و سوژرو بستم و یه حرکت کوچیکی به سوژه گویل دادم. اینجا میخواستم ببینم اگه تو رول هام یه قاشق چای خوری هندیش کنم چطوری از اب در میاد همین.



نقد پست ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۱ ۰:۵۹:۱۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۶ جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶
#84
سنگ هردوشون رو دوباره زنده کرد ولی ایندفه اثر معجون هکتور از بین رفته بود و گلرت با دیدن سیریوس واقعی , مثل بمب هیدروژنی که جادوگران کره شمالی درست کرده بودن , منفجر شد و به دونبال سیریوس افتاد. سیریوس هم به ناچار با تمام توان دوید و در افق به همراه گلرت محو شد.

در این میان بین اون همه جمعیت , بین اون همه خون های گرم فقط میشه گفت جایه یکی خالی بود.
و اون شخص هم از یکی از کوچه های تاریک و خلوت اون میدون درحال نزدیک شدن بود کلاه سیوشرت خاکستریش کاملا چهرشو پوشونده بود ولی میشد چشمای قهوه ای تیرش که توی اون تاریکی به دونبال یک طعمه حسابی می گشت و مثل مروارد برق میزد دید.

همه مردم برای زیباتر نشون دادن خودشون ماسک های رنگارنگی زده بودند و هرکی با یکی با موزیک سال تحویل و به همراه ترقه هایی که تو اسمون منفجر میشدند در حال رقص و پای کوبی بودند.
اون شخص یا به عبارتی استریکس بلاخره وارد میدون شد و نور چراغ ها نصف پایین صورتش رو روشن کرد و نصف دیگ بالایی کاملا تو تاریکی کلاهش محو بود.

گویل با چهارتا از بادیگارد های درشت اندامی که اجیر کرده بود و با یک ماسک طلایی رنگش میان مردم قدم میزد و دخترا هی براش اشوه میومدن ولی کی بود محل بده.

رئیس بازی در اوردن گویل احتمالا امشب به ضررش تموم میشد چون که چشمای استریکس درست روی گویل قفل شده بود.
ممکن بود به عنوان یه غذای کره ای شام مخصوصی برای استریکس باشه.

با دور اسلوموشن , استریکس قدم هاشو برداشت و از میان جمعیت عبور میکرد. دخترا دور گویل رو گرفته بودند و مانع دیدن شکارچیش میشدند.

استریکس بلاخره به پشت دخترای دور گویل رسید. ناخوناشو تیز کرد و دندونای نیشش از بین لباش برق زدند. استریکس میتونست در عرض دو ثانیه دخترارو کنار بزنه و سر گویل رو از سرش جدا کنه و قصد همین کار رو هم داشت.
همین که استریکس خواست یکی از دخترارو کنار بزنه , ناگهان دستی از پشت دستشو گرفت!

بلاخره یکی از دخترا تونست مخ گویل رو بزنه و کمی اونطرف تر مشغول رقص باهاش شد ولی گویل غافل از اینکه اون دختر هم یکی از بچه های هاگوارتز بود که یکی از معجون عشق هکتور رو خورده بود و میخواست سنگ رو از گویل بدزده.

اینطرف , استریکس سریع برگشت تا شخصی که مانع شکارش شده بود رو ببینه.
یک دختر , با مو های قهوه ای و همینطور چشمان قهوه ای ولی روشن و پوستی سفید مثل برف تازه زمستون.
استریکس اول فکر کرد یکی از دخترای مزاحم توی جشنه ولی دید نه! انگار اشناست و دی عرض چند ثانیه کلی خاطرات از جلوی چشماش رد شد.

دختره دست استریکس رو کشید و بین رقص دونفری مردم گم شدند.
چشمان دختره و استریکس روی هم قفل شده بود. انگار که دارن با چشماشون باهم حرف میزنند. بازم با روند اسلوموشن , لب های دختره نزدیک صورت استریکس شد و استریکس همون جوری نگاه میکرد. میشد نفس های گرم دختره و سرده استریکس رو روی همدیگه حس کنن.
لب های دختره نزدیک تر شد , نزدیک تر , بازم نزدیک تر , دیگه میشد گفت که درست چند سانتی باهم دیگه فاصله داشتند , دیگه دختره چشماشو بسته بود و منتظر طعم سرد لب های استریکس بود که زارت!

دختره چشماشو باز کرد و به چشمای پر از خشم استریکس زل زد بعد چشماش به سمت پایین حرکت کرد و به دست استریکس که قلوشو گرفته بود قفل شد. استریکس یه پوزخندی زد و گفت:
_ هنوز بوی عطر گل رز سیاهت رو میتونم حس کنم , کتی!

کتی که با معجون عشق هکتور خودشو تبدیل به یک دختر دیگه ای کرده بود و میخواست استریکس رو تسترال خودش کنه , کاملا با چشمای گردش به استریکس زل زد.

_ ت.و!... تو... چطوری فه.میدی؟!

استریکس این سوال کتی رو بی جواب گذاشت و بعد از ول کردن قلوی کتی پشتشو بهش کرد. دستی توی موهاش کرد و کلاهشو از سرش کنار زد و شروع به دور شدن از مهمونی شد. ولی غافلل از اینکه یه دختر ناشناس دیگه میخواد گویل رو تیغ بزنه.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#85
سلام درخواست نقد این رول رو دارم مرسی.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#86
مصی که از اینه به کتی نگاه میکرد , بهش گفت:
_ باشه اجی. از شانس خوبتون هنوز خیلی مونده به میتینگ ولی امشب تولد یکی از بچه هاس تا دو صبح تو وان پر گل رز , ببخشید تا دو صبح فقط عشقو حال می کنیم.

ارتور که تعجب کرده بود و پوکر فیس وارانه درحال تماشای بقیه بود , کتی هم که ازا ینکه شب قراره کلی مردمو یجا ببینه خوشحال بود و سر کادوگان هم که قرار بود بین اون همه مشنگ بره عصبی بود و هی اعتراض میکرد.

یک ساعت قبل مهمونی

ملت داشتن تو خونه لباس های مهمونیشون که معلوم نبود از کجا اوردن رو می پوشیدن که مصی درو باز کرد و وارد شد.
_ بچه ها اینا دیگه چیه پوشیدین؟
_ مگه چشه؟ خوب لباس مهمونیه دا.
_ نوچ! اینا مال دهه هفتاده , ما الان تو دهه نودیم بابا , دیگه خز شدن اینا , سریع درشون بیارید من الان بهتون لباس مناسب میدم.

مصی سریع به دونبال لباس رفت تو اتاقش. کتی رو به ارتور گفت:
_ مگه لباس مهمونی های ما چشه هوم؟
_ نمیدونم کتی , شاید میخواد با لباس محلی خودشون بریم مهمونی.

در باز شد و مصی با چند قلم لباس عجیب وریب اومد بیرون.
_ خیلی خوب دیگه قایز سریع لباساتون عوض کنید پایین توی ماشین منتضرتونم.
ارتور یکی از لباسارو برداشت و گفت:
_ صبر کن ببینم این چیه دیگه تیشرته؟ , چرا اینقدر درازه این؟
_ داداچ گفتم که الان تو دهه نودیم یکم مدرن باشین خو.
_ اقای مصی این لباستون یکم برای من زیادی باز نیست؟
_ چطور مگه کتی جون؟
_ خوب اخه من هنوزم کوچیکم برای اینجور لباسا درزم طرفای ما زیاد از اینا نمی پوشن.
_ نه جیگر اتفاقا طرفای ایران خیلی کوچیک تر از تو قشنگ تر از اینارو می پوشن. خوب دیگه من پایین منتظرم.

مصی رفت و بقیه ملت چاره جز پوشیدن لباسای مهمونی نداشتن.

بعد از پوشیدن لباسا.
ارتور هی بالا پایین می پریدو میگفت:
_ ای بابا این شلوار جینه چقدر تنگه پاهام شبیح پای کلاغ شدن اه , شلوار پارچه ایم کجایی که دلم برات یه ذره شده.
سر کادوگان هم از توی تابلو یه دستمال سر خفن چریکی بسته بود و بعلاوه یک شنل اسپورت چریکی هم از روش پوشیده بود و هی توی اینه خودشو برانداز می کرد.
_ ژوووون چه بابایی شدم من , به این میگن یه شوالیه درست حسابی.

بعد از چند دقیقه کتی از اتاق بیرون اومد و ارتور و سر برگشتن تا ببینن اون چجوری شده ولی هردو...
_


مهمونی

هر چهارتا از ماشین پیاده شدن و به طرف در یک خونه رفتند.
_ امممم اقای مصی شنیدن ایران گشت داره , یوقت مارو با این قیافه گیر ندن...

مصی خندید و بهش گفت:
_ نه بابا اتفاقا با اون لباس هایی که شما پوشیده بودین احتمالش بود گیر بدن ولی با اینا , هه عمرا.

در باز شد و هرچهار تا سوار اسانسور شدند و هرچه اسانسور بالاتر میرفت صدای موزیک بیشتر میشد تا اینکه اسانسور ایستاد و درش باز شد. مصی که خودش یه تریپ خفن تر از ارتور زده بود میره چند ضربه ای به در میزنه و در بلافاصله باز میشه و همگی داخل میشن.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#87
سلام . درخواست نقد این رول تو پخ داده میشه.
تاپیک تک پستیه
مرسینگ.


نقد پست ارسال شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۱۸:۵۸:۲۳

Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#88
دی دی ، دی دی ، دی دی!

هنوز چند ساعتی نشده بود خوابم برده بود ولی زنگ ساعتم نشون میداد که وقت شکاره.
پتو رو کنار زدم و از تخت پایین اومدم. از پنجره بیرونو نگاه کردم ، خورشید کم کم داشت غروب میکرد. به خوابگاه که نگاهی انداختم هنوز خالی بود ، بچه ها یا تو سرسرای عمومی بودن یا حیاط یاهم کتاب خونه ، فقط یک نفر تو گریفیندور هست که روزارو بخوابه و شبارو بگرده البته اگه کلاسی نداشته باشه.
لباسامو عوض کردم و روبرو اینه ایستادم ، موی سیاه نامرتب انگشتی ، سوشرت خاکستری ، شلوار جین سرمه ای تیره و یه جفت کتونی سیاه با زیره سفید.
از پله ها پایین اومدم و به سالن اجتماعات رسیدم تو سالن میشد چند تا از بچه هارو که روی مبل روبرو شومینه نشستن و دارن باهم حرف میزنن و یکیشونم که داره با مسنجر هاگوارتزگرام مشغول چت بود رو دید. از تالار خصوصی بیرون اومدم ،‌ راه رو ها خلوت بودن ولی در عوض پر بودن از رفت امد ادمای توی تابلو ، نفسمو بیرون دادم و راه افتادم. وقتی به دروازه قلعه رسیدم همه جا پر از برف بود ، بخار نفسم توی هوا پخش میشد ، کاش کاپشنمو بر میداشتم ولی حوصله برگشتنو ندارم بجاش حسگر دماییمو خاموش میکنم و سرمارو احساس نمیکنم. داشتم توی حیاط قدم میزدم و از صدای له شدن برف های زیر پام لذت میبردم و همینطور صدای خنده های دخترای ریونکلاو که اون ور حیاط داشتن ادم برفی درست میکردن و باهم شوخی میکردند و اینطرف صدای قهقه های بلند اعضای اسلیترین که داشتن با برف سر به سر یکی از بچه های هافلپاف میزاشتن.
بلاخره روبروی جنگل ممنوعه ایستادم ، خورشید غروب کرده بود و هوا تقریبا تاریک شده بود و دیگه صدای بچه ها شنیده نمیشد. وارد جنگل شدم و خودمو به تاریکی سپردم و داخل سایه ها پنهون شدم . کمی به اعماق جنگل رفتم و چشمامو تیز‌ کردم تا خرگوشی یا روباهی رو بتونم پیدا کنم. بلاخره یه خرگوش سفید با خط های سیاه روی سرش پیدا کردم که تلاش میکرد از داخل برف ها علف بیرون بیاره و‌ بخوره ولی غافل از اینکه خودش قراره خورده بشه. کمی اونطرف تر هاگرید با سگش داشتن بازی میکردن ، هاگرید شاخه درخت نسبتا بزرگی رو تو دستاش داشت و اونو اینور اونور مینداخت و سگ بدقیافش با عشق میرفتو میاوردش ولی هر بار شاخه هاگرید نزدیک تر به خرگوش من بود ، نمیخواستم شامم رو از دست بدم ، حوصله گشتن دوباره رو نداشتم. قبل از اینکه هاگرید بخواد چوبشو بندازه ، من سریع به خرگوش حمله کردم. درست بود که فاصله بین من و خرگوش بیشتر از ده متر میشد ولی بلند کردن سر خرگوش همانا و فرو رفتن ناخن های تیز من توی قلوش همانا و بیرون اومدن چند قطره خون همانا.
به اندازه کافی از خونش خوردم ولی نمیخواستم بمیره ، از اسیب رسوندن به موجودات ضعیف تر از خودم خوشم نمیومد ، برای همین ولش کردم اونم هرچی در توان داشت فرار کرد. دستمالم رو از توی جیبم در اوردم و خون کنار لب هام که زبونم بهشون نمیرسید رو پاک کردم و به طرف مدرسه راه افتادم ، وقتی از جنگل بیرون اومدم دیگه خبری از هاگرید و سگش نبود.
رمز ورودی رو گفتم و وارد تالار شدم.
_ شکار خوب بود؟

صدا از طرف کتی میومد و اخماش درهم بود. با گفتن جملش توجه ملت گریفیندور به من جلب شد و همگی با قیافه های سرد به من خیره شدن ، میتونستم عصبانیت کتی رو که توی دلش بود رو حس کنم. اون و بقیه بچه ها فکر میکردن من موقع شکار رحم نمیکنم و تا اخر قطره خون میمکم ولی اینجوری نبود و فکرشون برام هیچ اهمیتی نداشت ، اینجور افکار برام عادی شده بود. کتی منتظر جوابش بود و منم نخواستم زیاد منتظرش بزارمو گفتم:
_ اهوم.

بعد از شنیدن‌ جوابش نفسشو با تندی بیرون داد و مشغول خوندن کتابه چگونه یک معجون درجه دو رو از یک تشخیص بدیم شد. منم که میدونستم فردا کلاس دارم و روزو نمیتونم بخوابم سریع رفتم خوابگاه ، لباسامو عوض کردم و روی تخت گرمو نرمم دراز کشیدم و چشمامو بستم و توی ذهنم به اتفاقایی که قراره فردا بیوفته فکر کردم. ایا قراره مثل روز های قبل بشه یا یک اتفاق غیر منتظر قراره بیوفته.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶
#89
فردای ان روز

هری امتحانشو به خوبی داده بود و به همراه هرمیون و رون درحال قدم زدن تو حیاط مدرسه و حرف زدن درمورد امتحان بودند که هری یادش افتاد که به جورجی چه قولی داده بود. هری دستی تو موهاش کشید و روبه هردو گفت:
_ امممم , بچه ها باید یه چیزی بگم.
_ خوب بگو هری.
_ من دیروز با یه شبح به اسم جورجی اشنا شدم , اون یکم خجالتی بود و درمورد خودش باهام حرف زد , درمورد راحت نبودن تو این دنیا و اینکه میخواد از اینجا خلاص بشه.
_ خوب بعدش...
_ بعدش بهم گفت جسدش توی دریاچه غرق شده و تا وقتی که جسدش یجای بیرون از دریاچه دفن نشه اون تا ابد تو این دنیا موندگاره.
_ خوب چرا نمیره دفنش کنه اون که یه شبحه و میتونه توی اب نفس بکشه.
_ امممم. راستش خودمم نمیدونم فقط بهم گفته که نمیتونه وارد دریاچه بشه انگار اون شی که باهاش بود نمیزاره...
_ شی؟! اون دیگه چیه؟
_ راستش , خودمم زیاد متوجه نشدم. فک کنم یه چیز با ارزشی باشه اون خودشم چیزی از اون به یاد نمیاورد.

هرمیون ایستاد و روبه هری کرد ابروشو بالا انداختو با جدیت گفت:
_ هری برو سر اصل مطلب شما دوتا...
_ من بهش گفتم جسدشو از تو دریاچه درش میارم و دفنش میکنم.

هرمیون چشماش گرد شد و رون دهنش ده سانتی باز شد.
_ چی؟ تو چجوری میخوای اینکارو بکنی هان؟ اصلا به اینجاش فکر کردی؟!
_ شاید بهتر باشه به یکی از پروفسورها بگیم شاید اونا کمک کنن.
_ رون به هرکی بگیم قطعا مخالفت میکنن.
_ رون هرمیون درست میگه. ولی اگه بتونیم این کارو بکنیم خوب میشه چون حداقلش میتونیم بفهمیم اون شی چیه که نمیزاره اشباح وارد اون دریاچه بشه.
_ خوب هری انتظار داری چجوری اینکارو بکنیم هوم؟... اوه یه فکری به سرم زد , شاید هاگرید بتونه تو این موضوع کمک کنه.

هری و رون با نظر هرمیون موافق بودن و بازم بهتر از هیچی بود , هرسه کتاب هاشون رو بغل گرفتند و به طرف کلبه هاگرید به راه افتادند.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶
#90
سلام. لطفا این رول رو نقد کنید ممنون.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.