هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۹ آبان ۱۳۹۰
#91
به جسیکا پاتر:
درسته منتها با صحبتی که چند وقت پیش مدیرا با هم داشتن قرار شد دادن رنک های جدید و برگزاری ترین های جدید موکول شه به بعد آپدیت سایت که این کار متاسفانه به دلایلی عقب افتاده. سعی میکنیم زودتر حل شه.

به سیریوس:
بله در جریانیم. سعی میکنیم درست شه به زودی.


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۹۰
#92
_ مارمـــــــــولک؟ این مارمولک، نجینی منه؟

لرد ولدمورت در حالی که بزاق دهانش به اطراف میپاشید و فوق العاده خشمگین بود روبروی لینی و روزی ایستاده بود و آنها را مواخذه میکرد...

روزی که اختیار از کف داده بود و عنقریب بود قالب تهی کند روبروی لرد زانو زد و گفت:
_ اربـــــــاب؟ ارباب! بسی رنج بردم در این سال سی مرگخواری! دیگه طاقت ندارم مرا بکشید! آه ای ابرهای بازان زا ... آه ای بادهای توفنده ... آه ای مادرجان ...

لینی که بشدت احساساتی شده بود خود را روی روزی انداخت و هر دو به زمین خوردند و سپس گفت:
_ نه نه! ارباب اینا همش تقصیر من بود! روزی رو نکشید منو بکشید!

لرد ولدمورت: باشه حالا که اینجوریه هم تو رو میکشم هم روزی رو!

لینی وارنر و وایوان روزی، چشمهایشان را بستند و منتظر شنیدن طنین صدای لرد ولدمورت و دیدن تابش نور سبز شدند () ...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۵۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۹۰
#93
دامبلدور برگشت تا در را ببندد و به پیش لرد ولدمورت برود که ...
_ استیوپفای!

لرد ولدمورت چوبدستیش را پایین آورد، لباس زنانه اش را درآورد و شنل سیاهش را پوشید و در حالی که آرایشش را پاک میکرد لگدی به بدن دامبلدور زد و گفت:
_پیرمرد خرفت! دم پیری و معرکه گیری!

سیبل تریلانی که فوق العاده دستپاچه شده بود، بدن دامبلدور را به زور به گوشه اتاق کشید و به ولدمورت گفت:
_ ارباب ما قرار بود بی سر و صدا بیایم و بریم. ولی اینجوری همه هاگوارتز متوجه میشن!
لرد ولدمروت: اشکال نداره! دیگه تحمل پوشیدن اون لباسای مسخره رو نداشتم! ... فعلا بیخیال این حرفا! باید یواشکی و زود به جنگل ممنوع بریم و یه سانتورو با زبون خوش یا به زور با خودمون به دره گودریک ببریم!


جنگـــل ممنــــــوع!

_ اوووووم سیبل؟
_ بله ارباب؟
_ ممکنه چون شبه بترسی. میخوای بریم و فردا بیایم؟
_ نه ارباب من اصلا از جنگل ممنوع نمیترسم. همیشه برای مشورت پیش سانتورها میومدم اونموقع که در هاگوارتز بودم.
_ مطمئنی؟ تعارف که نمیکنی؟
_ بله ارباب مطمئنم ولی اگه شما بخواین میتونیم بریم و فردا بیایم!
_ من؟ بهیچ وجه! ارباب و ترس؟ من، خود ترسم! فقط بخاطر خودت گفتم!

سیبل تریلانی وارد جنگل شد و لرد ولدمورت هم در حالی که چوبدستیش را آماده نگه داشته بود و محتاط بود آهسته و پاورچین وارد جنگل شد و البته سعی میکرد پشت سیبل مخفی باشد. اینقدر رفتند تا درست به وسط جنگل ممنوع رسیدند و یک سانتور را دیدند که در زیر درختان انبوه و در حالی که نور مهتاب به صورتش میتابید آسمان را نگاه میکرد. سیبل جلو رفت و شروع به صحبت کرد:

_ سلام مایکل!
مایکل: اوه سلام بر استاد پیشگویی. مدت زیادیه که به دیدن من نیامدی. این شخص متولد برج عقرب کیه که همراهته؟
لرد ولدمورت: زیاد زور نزن! نمیتونی منو بشناسی!
مایکل: تا اونجاییکه من میدونم تو در آخر به وسیله طلسم اکسپلیارموس کشته میشی!
لرد ولدمورت: چی؟ با طلسم خلع سلاح؟! سیبل واقعا ازت ناامید شدم. این همون دوستی بود که میگفتی خیلی از پیشگویی و ستاره شناسی و احظار ارواح حالیش میشه؟
مایکل: من چیزی رو که دیدم گفتم. خواه پند گیر و خواه ملال!

لرد ولدمورت که حوصله اش سر رفته بود به گفتن عبارت "بسه دیگه" اکتفا کرد و بوسیله طلسم استیوپفای مایکل را بیهوش کرد. سپس رو به سیبل کرد و گفت "بریم دیگه! الان میتونیم این اسب از خود راضی رو هم با خودمون ببریم. بیا نزدیکتر زودتر باید غیب شیم. دره گودریک منتظر ماست."


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۳:۱۹ جمعه ۶ آبان ۱۳۹۰
#94
دابی که کلی حال کرده بود() در جلوی سیریوس خونخوار تعظیم بلند بالایی کرد و گفت:
_ قربان، دابی در گرینگوتز پارتی داشت. دابی جن های آن جا را شناخت. دابی به بهترین نحو ماموریتش را انجام داد. دابی بهترین جاسوس بود. شما پشیمان نشد. فعلا با اجازه دابی غیب شد...

دابی با افکت صدای پاق غیب شد و در جلوی در اصلی گرینگوتز ظاهر شد. در آن جا اینور و آنور را نگاه کرد و اثری از کارآگاهان وزارتخانه یا اعضای نیکوکار مرگخواران ندید. بهمین جهت دوباره با صدای پاق غیب شد و در پشت در خانه شماره دوازده گریمولد ظاهر شد و در زد.

سیریوس: یکی بره ببینه کیه!

کندرا رفت و بعد از یک دقیقه برگشت.

سیریوس: کی کیه کی اومده؟
کندرا: قربان، دابی!
سیریوس: چی چی آورده؟
کندرا: خبرای خوش
سیریوس: با صدای چی؟
کندرا: با صدای پاق!
سیریوس: بسه دیگه! ببند!
کندرا:
سیریوس: زود بگو دابی بیاد تو!



نیم ساعت قبل...


روفوس بهمراه رز در جلوی در اصلی گرینگوتز ظاهر شدند تا ماموریتی که پرفسور ولدمورت بر عهده شان گذاشته بود را انجام دهند. در حین پیاده روی در اطراف گرینگوتز، علیرغم میل باطنی روفوس() رز برای اینکه کسی به آن ها مشکوک نشود دست روفوس را گرفت تا مانند یک زوج بنظر بیایند. همین امر باعث سلسله اتفاقات بعدی و رفتن رز و روفوس به کافی شاپ گرینگوتز و فراموش کردن ماموریتشان شد...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
#95
بدین ترتیب لرد ولدمورت در زیر زمین کشتی ققنوس زندانی شد.

_____________

در کشتی دیگر ...

بلاتریکس در حالی که چوبدستیش را دور سرش میچرخاند و حریف میطلبید فریاد زد:
_ روفوس ببند! ببند تا مثل خروس سرتو نبریدم!

روفوس که حسابی گرخیده بود، من من کرد و سریع پشت رز مخفی شد.

بلاتریکس ادامه داد:
_ سریع لردو کشتید و خاک کردید و رهبر جدیدم انتخاب کردید؟ به شما میگن مرگخوار؟ شما کجا بودید وقتی که همه جامعه جادوگری از سیاه گرفته تا سفید متفق القول میگفتن لرد مرده ولی من و اون دالاهوف ملعون قبول نکردیم و گفتیم لرد زنده س و بخاطرش سال ها همنشین دیوانه سازها در آزکابان شدیم!

رز که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت: وووووی خانم بلاتریکس شما چه دل و جراتی داشتید! () میگم حالا این روفوس یه چیزی گفت و ما هم یه سری تکون دادیم شما خودتونو ناراحت نکنید!

بلاتریکس: ایندفعه رو میبخشمتون ولی اگه بازم بشنوم کسی بگه لرد مرده، خودش خواهد مرد! از این لحظه به بعدم من رهبر جدید مرگخوارام تا لرد برگرده. مرگخوارا دموکراسی و رای گیری و این خزعبلاتم ندارن! خودم رهبرم!

روفوس که از حالت گرخیدگی کمی بیرون آمده بود، در حالی که هنوز پشت رز مخفی شده بود کمی سرش را بیرون آورد و آرام گفت:
_ میگم کاپیتان بلا! میشه بگید نقشه تون چیه؟ الان باید چیکار کنیم؟

کاپیتان بلا: ما فعلا طبق نقشه قبلی به سمت جزیره گنج حرکت میکنیم ولی ارباب رو هم باید زودتر پیدا کنیم! من میدونم چطور اینکارو بکنیم! نجینی هنوز پیش ماست و لرد هر جا باشه صد در صد نجینی پیداش میکنه. برید نجینی رو از اتاقش با احترام بیارید تا من یه مقدار فش فش کنم و بش بفهمونم لرد گم شده و باید بره دنبالش!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۳۴ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
#96
بلاتریکس موهای وزوزی، بلند، سیاه و زیبایش را تابی داد و عشوه کنان گفت:
_ ارباب خواهش میکنم! منو ببینید!

تام که با دست جلوی چشم هایش را گرفته بود، گفت:
_ نه! من عمرا تو رو نبینم! تو میخوای با استفاده از زیبایی ذاتیت منو گول بزنی!

بلاتریکس: یعنی نمیگید دیگه ارباب؟
تام: نچ!

بلاتریکس: باشه خودتون خواستید! مجبورم به اون چیز اسمشو نبر قسمتون بدم!
تام: قسم؟ من؟ هه هه! قسم دادن به درد خام کردن آدمای مثبت میخوره نه قویترین و سیاهترین جادوگر قرن!

بلاتریکس: باشه پس خودتون خواستید! ارباب " جـــــون مــــــادرت " نشونم بده!

تام چشم هایش را که مانند کاسه خون شده بود باز کرد و در حالی که به سختی نفس میکشید گفت:
_ تو ... تو ... تو ... چطور جرات کردی؟ چطور؟ ... بعدا خدمتت میرسم!

سپس تام نامه دامبلدور را بسمت بلاتریکس پرت کرد:

نقل قول:

سلام تام

امیدوارم حالت خوب باشه. اگر از حال من خواسته باشی ملالی نیست جز دوری شما.
پسرم، من هم مانند تو در زندانم. تنها فرد وفاداری که در محفل برایم مانده هریه که اون خبرارو بهم میرسونه. شنیدم که تو هم مانند من در زندانی و آن هم در زندان طرفداران سابق خودت. چه تفاهمی!

بقول گفتنی:من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد!

از این صحبت ها که بگذریم میرسیم به موضوع اصلی. میدونم که تو هم مثل من یک فرد وفادار برات مونده و اونم بلاتریکسه. خب تو میتونی بوسیله بلاتریکس فرار کنی و من هم بوسیله هری میتونم فرار کنم و بعد از اون میتونیم انتقاممونو از همگروهیای سابقمون بگیریم!

حتما میپرسی چطوری؟ خب علت اینکه محفلی ها و مرگخواران ما رو به زندان انداختند این بود که از رهبریمون راضی نبودند و فکر میکنند طرف مقابل رهبری بهتری داره! خب ما اون چیزی که میخوانو بهشون میدیم! بعد از فرار، تو به پیش محفلی ها میری و پیشنهاد میدی اربابشون بشی و منم به پیش مرگخواران میرم و پیشنهاد میدم رهبرشون بشم!

نظرت چیه پسرم؟ لطفا جوابو با همین جغد برام بفرست.

ارادتمند
آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور
بیب .. بیب...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: دنیای وارونه
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰
#97
خانه ریدل - نیکخوران

پرفسور ولدمورت از اتاق روحانیش بیرون آمد و در حالی که دستی بر ریش هایش میکشید خطاب به نیکخوران گفت:
_ فرزندان عزیزم، اکنون وقت مبارزه و نشان دادن شجاعت اسلایترینی ها است. ما به دار و دسته محفلی ها نشان خواهیم داد که نیکخواران هنوز زنده اند و نمیگذارند لندن در زیر پای مافیای آن ها له بشود.

ملت نیکخوار به هیجان آمدند و شعار میدادند و پرفسور ولدمورت پاکدل را تشویق میکردند...

سپس پرفسور ولدمورت ادامه داد: و اکنون تو پسرم! روفوس! دست دخترم رز را بگیر و بروید بصورت نامحسوس در اطراف گرینگوتز چرخ بزنید و اوضاع آن جا را زیر نظر داشته باشید! به محض اینکه احساس کردید آنجا خبریست علامت نیک روی دستتان را لمس کنید تا ما مانند سیل خروشان بر سر پلیدی ها و محفلی ها خراب شویم و گرینگوتز را نجات بدهیم!

روفوس: آه پرفسور من رویم نمی آید دست دوشیزه رز را بگیرم!
دوشیزه رز: من نیز همچنین پرفسور!
روفوس: ولی من بیشتر رویم نمی اید!
دوشیزه رز: نه من بیشتر!

پرفسور ولدمورت: بس است! نگذارید ققنوس را صدا بزنم تا هر دویتان را آتیش بزند! زودتر بروید! وقت تنگ است!



دار و دسته محفلی ها محیای دستبرد زدن به گرینگوتز میشدند.

هری در حال تمرین و تست آوداکداورا بود. گودریک کروشیو را امتحان میکرد و گلرت طلسم فرمان را. سیریوس بالاخره از قرار ملاقات طولانیش برگشت و با دیدن او همه اعضای محفل در حالی که نود درجه خم شده بودند ای جانم جانم و شفتالو و آلبالو کنان به دست بوس پدر خوانده جدیدشان سیریوس رفتند.

سیریوس که سعی میکرد خشن تر از همیشه بنظر بیاید بعد از اینکه سبیل هایش را تابی داد گفت:
_ بسه دیگه! بوسمالی بسه! اون روی سگ سیاه منو بالا نیارید!

اعضای محفل که از شدت ترس میلرزیدند همگی عقب رفتند و سرهایشان را به پایین انداختند. سیریوس که کلی از ابهت خودش کیف کرده بود، نعره زد و گفت:

_ آرگوووووووووس!

آرگوس که عنقریب بود کار دست خودش بدهد تته پته کنان جلو آمد و با صدای فوق العاده زیری جواب داد:
_ بلــــ ..... ه ... ار ... با ... ب؟

سیریوس مجددا نعره زد:
_ کنـــــــدرا؟

کندرا: بلـ ... لـ ... ی؟

سیریوس: تو هم مادر اون آلبوس پیر هستی و حقش بود با اون میکشتمت اما حالا که نکشتمت و تو هم خوب موندی و شبیه دخترای ببیست ساله هستی، گربه آرگوسو بر میداری و میری اطراف گرینگوتز خوب چرخ میزنی و بعدش میای به من میگی اونجا چه خبره!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۳۹۰
#98
مورفین بر روی دکل کشتی ایستاده بود، دست هایش را از دو طرف باز کرده بود و چشمهایش را بسته بود.

روفوس که با تمام قدرت فریاد میزد تا صدایش به مورفین برسد گفت:
_داری چی کار میکنی تو؟
مورفین: احساس میکنم روی دکل کشتی تایتانیک وایسادم!
روفوس: مواظب باش مثل تایتانیک به کوه یخی چیزی نخوریم!
مورفین: نه حواسم هست خیالت راحت باشه!
روفوس: حالا که حواست هست و اون بالا وایسادی، احیانا خشکی ای جزیره ای چیزی ندیدی؟
مورفین: چرا اتفاقا!
روفوس: مـــــــاع! نکنه همون جزیره گنج و برمودا بوده؟
مورفین: اتفاقا بالاش یه تابلو داشت نوشته بود "جزیره گنج"!
روفوس: مامامــــــــاع!

روفوس تا این خبر را شنید رویش را بسمت مرگخواران کرد و فریاد زد:
_ بکشید بکشید بابا بکشیـــــــــــد!

رز که کنجکاو شده بود گفت: چی رو بکشیم روفی؟
روفوس: شما هیچ چی! شما زحمت نکش! با بقیه بودم! بادبان ها رو بکشید، مسیر کشتی رو عوض کنید! کشتی رو سر و ته کنید! جزیره گنجو رد کردیم! باید برگردیم!


از طرفی لرد ولدمورت مایوی سیاهی بر تن کرده بود، کلاه آفتابگیری بر سر گذاشته بود، هندفری ای در گوش گذاشته بود، چشم هایش را بسته بود و بر روی تختی در روی عرشه کشتی دراز کشیده بود و در حال آفتاب گرفتن بود تا برنزه شود. لبخند خشک روی لب لرد ولدمورت نشان از رضایت خاطر او داشت.
در همین حین به ناگاه مرگخواران بادبان های کشتی را کشیدند و کشتی تکان شدیدی خورد و لرد از همه جا بیخبر به صورت یهویی در آب دریا افتاد!
لرد ولدمورت که شنا بلد نبود تا به خود جنبید دید که در معده یک جانور غول پیکر دریایی است!

مرگخواران که صحنه خورده شدن لرد توسط آن موجود عظیم الجثه را دیده بودند، یکی پس از دیگری در آب پریدند تا او را نجات دهند ولی دیگر دیر شده بود و آن موجود با سرعتی باور نکردنی در آب های بیکران دریا ناپدید شده بود...

@@@@@@@@

بر روی کشتی ققنوس، آرگوس در حالی که از شدت خوشحالی سر از پا نمیشناخت بطرف دامبلدور دوید و گفت:
_ پرفسور باورتون نمیشه! یادتونه دیشب ماهی مرکب غول پیکر دریاچه رو فرستادیم تا کشتی مرگخوارارو تعقیب کنه؟ جی پی اس(ردیاب) جادوییش درست عمل کرده. تونسته اونارو پیدا کنه و یه چیزی هم شکار کرده!

آرگوس به لرد ولدمورت که بصورت آب کشیده و بیهوش شده با مایو و کلاه آفتابگیرش در بغل هری پاتر بود اشاره کرد و گفت اینه!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ دوشنبه ۲ آبان ۱۳۹۰
#99
لرد ولدمورت مانند رهبران دزدهای دریایی () دست به سینه در بالاترین قسمت عرشه کشتی بر صندلی شاهانه اش تکیه زده بود و در حالی که رانی هلوی خنکش را مینوشید با نجینی مار و پله انفجاری بازی میکرد.

درست در پایین پای او و در قسمت تحتانی عرشه، مرگخواران در حالی که نفس نفس میزدند و از شدت گرما بطور کامل برنزه شده بودند در حال پارو زدن بودند. ( ) بالاخره طاقت روفوس به سر آمد و در حالی که زیر لب بد و بیراه میگفت به ایوان گفت:

_ آخه چرا از جادو استفاده نمیکنیم؟

ایوان: چون الان نزدیک جزیره گنجیم. اینجارو مشنگا جزیره برمودا هم صدا میکنن و کلا اینجا جادو اصلا کار نمیکنه.

روفوس: خب چرا لردم نمیاد به ما کمک کنه؟

ایوان: زبونتو گاز بگیر پسر! لرد همینکه همراه ماست و در حال نظارته خودش بالاترین نعمته. تازه نیمه پر لیوانو ببین. ما هم برنزه و خوشگل شدیم هم اینقد پارو زدیم که اندازه یه ماه بدنسازیه. ببین چه پشت بازویی درآوردی!

روفوس به بازوهایش نگاه کرد و تغییر محسوسی ندید و با شک و تردید گفت:
_ مطمئنی ایوان؟

ایوان: آره بابا چند دقیقه پیش حواست نبود، رز ویزلی داشت یواشکی آمارتو میگرفت و یواشکی نگاهت میکرد!

روفوس: ایول ایول پارو زدن خوبه. راس میگی نیمه پر لیوانو باید ببینیم. لرد یه چیزی میدونه که میگه پارو بزنیم!

-----------

هری پاتر، گودریک گریفندور، گلرت گریندل والد، آرگوس فیلچ، پرسیوال و کندرا دامبلدور در کنار آلبوس دامبلدور مشغول پارو زدن بودند و هر چند ثانیه یک بار عرق پیشانیشان را پاک میکردند. طاقت فرساترین کاری بود که تا آن لحظه از عمرشان انجام داده بودند.

هری پاتر که خودش نیز دیگر توانی برای پارو زدن نداشت و سعی میکرد به هیچ وجه به روی خودش نیاورد به دامبلدور گفت:
_ پرفسور شما خودتونو خسته نکنید ما پارو میزنیم.
دامبلدور: نه پسرم حتی پدر و مادرمم دارن پارو میزدن و منم باید کمک کنم.

هری: اوووم یه سوال! مطمئنید ما میتونیم مرگخوارارو شکست بدیم و گنج رو بدست بیاریم؟ آخه اونا خیلی ساله دزد دریایی هستن و به دریا و جنگ های دریایی خیلی بیشتر از ما واردن.

آرگوس جواب داد: درسته ولی ما هم یه چیزایی داریم که اونا ندارن.

هری: مثلا؟

کندرا: انسان های دریایی، نیزه های تیزشون و البته ماهی مرکب غول پیکر دریاچه که با خودمون آوردیم!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۰:۱۵ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰
خانه شماره دوازده گریمولد

همه خوشحال بودند. همه حق داشتند که خوشحال باشند. محفلی ها چندین سال بود که متظر این فرصت بودند تا کار ولدمورت و دار و دسته اش را یکسره کنند. جنب و جوش عجیبی در خانه محفل بر پا بود. دامبلدور و بیست نفر از اعضای محفل ققنوس آماده آپارات کردن به خانه ریدل بودند که آرگوس گفت:

_ صبر کنید! بنظر من یه حیله ای در کاره آقای مدیر!

کینگزلی سریع برآشفت و پاسخ داد:
_ آرگوس با نهایت احترام باید بگم تو یه فشفشه ای و از این چیزا سر در نمیاری!

گربه فیلچ صدایی کرد و دندان هایش را به نشانه خشم نشان داد. دامبلدور دستی بر ریش هایش کشید و سر جایش متوقف شد و گفت:
_ صبرداشته باش کینگزلی! آرگوس سال ها سرایدار مورد اعتماد من در هاگوارتز بوده. حتما دلیلی داره که حرف میزنه.

آرگوس: بله دلیل دارم آقای مدیر و اون اینکه ولدمورتی که من میشناسم اینقد ساده نیست که باین راحتی ها یک مرگخوارش را بکشه چه برسه به چندین مرگخوار. اونم با حرف یک مرگخوار تازه وارد مثل گلرت!
کینگزلی: آرگوس، گلرت گریندلوالد از سیاهترین و قویترین جادوگران تمام اعصار بوده و ولدمورت هم به راحتی بهش اعتماد میکنه!

هری پاتر، کندرا و پرسیوال دامبلدور و گودریک گریفندور به نشانه موافقت به کنار آرگوس رفتند و بقیه محفلی ها به کنار کینگزلی رفتند. اعضای محفل دوپاره شده بودند و دامبلدور نیز میان آن ها قرار گرفته بود.

سه احتمال وجود داشت:
یک اینکه گلرت درست گفته بود و ولدمورت چند تن از مرگخوارانش را به اشتباه کشته بود و الان بهترین زمان حمله به خانه ریدل بود.
دوم اینکه ولدمورت چند مشنگ را تغییر چهره داده بود و برای آزمایش گلرت و برای فریب او بعنوان مرگخواران آن ها را کشته بود.
و سوم اینکه گلرت جاسوس مرگخواران بود و برای فریب اعضای محفل و کشاندن آن ها به خانه ریدل این خبر را داده بود ...


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.