هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: ستاد انتخاباتی رودولف لسترنج
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
#91
توی راه خانه سالمندان بودم که یه شهاب سنگ مستقیم به سرم برخورد کرد! این شد که گفتم بیام از رودولف مامان حمایت کنم!




پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
پیام زده شده در: ۲:۰۲ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹
#92
جلسه اول


-شنیدین میگن استاد این درس، مادر لرد سیاهه؟
-اینا می خوان محفلیارو بزنن زمین! مادر لرد سیاهم آوردن که روح و معده ما رو آلوده به تاریکی کنه. آهای ملت هوشیار باشید که جمونیسم...آی سوختــــــم!
-چرا وسط راه وایسادی نوگل باغ دانش مامان؟

نوگل باغ دانش مذکور که "کاملا اتفاقی" مورد اصابت قابلمه در حال جوشیدن مروپ قرار گرفته و بخشی از محتوای درون قابلمه بر روی ردایش ریخته بود، جیغ بنفش کشان شروع به طی کردن طول، عرض و حتی ارتفاع کلاس کرد.

مروپ با خونسردی چرخ دستی اش را که قابلمه بر روی آن قرار داشت به سمت میزش هول داد. قابلمه را بر روی میز گذاشت و لبخندی به شاگردانش زد.
-نیازی به معرفی مامان نمی بینم. خوشحالم که ترم جدید هاگوارتز رو قراره در کنار هم بگذرونیم. قبل از اینکه درس رو شروع کنم می خوام که یه دانش آموز نمونه مامان بیاد این کاسه هارو که پر می کنم بین بقیه پخش کنه.

مروپ ملاقه اش را از آستینش در آورد و در قابلمه را باز کرد و محتوای درون قابلمه را هم زد. بوی دل انگیزی به هوا برخاست. بویی که هوش از سر دانش آموزان می ربایید!

-پووووف!
-این بوی گوسفند داره از کجا میاد؟! من که دیگه نمیتونم نفس بکشم.

نوگل باغ دانش که همچنان به دلیل درد ناشی از سوختگی دور کلاس می دوید لحظه ای توقف کرد.
-یادتونه گفتم اینا می خوان محفلی هارو زمین بزنن؟ حالا میگم اینا می خوان هوای سالم رو هم پر بوی گوسفند کنن. اگر من مدیر هاگوارتز می شدم...

درد ناشی از سوختگی امان نداد تا جمله اش را کامل کند و دوباره شروع به دویدن دور کلاس کرد!

یکی از دانش آموزان که به سختی جلوی بینی اش را پوشانده بود با بی میلی کاسه های لبریز از کله پاچه تازه را از مروپ گرفت و بین دانش آموزان پخش کرد.

اکثر دانش آموزان نگاه هایی حاکی از دل بهم خوردگی به کاسه های روی میزشان انداختند.

مغزی چرب...زبانی دراز...پاچه ای دلربا...

-پروفسور؟ قراره اینارو بخوریم؟
-خیر دانش آموز مامان...قراره اینارو ببرین! درس امروزمون قالب کردن تغذیه و سلامتی به ملت هست. از نظر مامان تغذیه سالم و به تبع سلامتی که نتیجه اون هست، اجباریه! فرزندان مامان یا با میل ظاهری و باطنی این اجبار رو می پذیرن یا این اجبار رو مامان تو حلقشون می چپونه! سوالی نیست؟
-ولی کله پاچه که بخاطر کلسترول بالا تغذیه سالم به حساب نمیاد! میاد؟
-صداتو نمی شنوم دانش آموز مامان. لطفا بلند تر جمله ت رو تکرار کن.

با صدایی بلند تر تکرار کرد.
-گفتم که کـــله پاچــــه بخاطر کلســـترول بـــــالا...
-متاسفانه بازم نمی شنوم دانش آموز مامان.
-هیچی پروفسور. سوالم رفع شد. کله پاچه هیچ مشکلی نداره اصلا!
-آفرین دانش آموز مامان. با چه صدای واضح و زیبایی به چه نکته بسیار درستی اشاره کردی.
-

به هر حال سالمند بودن و سن بالا مشکلات شنوایی در پی داشت!

-بسیار خب دانش آموزای گل مامان...حالا که دیگه سوالی ندارین میریم سراغ تکالیف. کاسه های کله پاچه ای که رو به روتونه رو در دست بگیرین و سراغ "عزیز مامان" یا "آلستور مودی" برین. ازتون می خوام این دو شخصیت رو قانع کنین که این کله پاچه خوشمزه رو نوش جان کنن.

نگاهی به چهره های نگران دانش آموزان انداخت.
-امیدوارم جلسه بعدی صحیح و سالم ببینمتون جویندگان دانش مامان!

------
تکلیف:

همونطور که بالا توضیح دادم، تکلیف این جلسه اینه:

نقل قول:
طی یک رول تلاش کنین که اگر مرگخوارین به لرد سیاه و اگر محفلی هستین به مودی یک کاسه کله پاچه بدین.

افرادی که مرگخوار یا محفلی نیستن هم میتونن به انتخاب خودشون یکی از این دو شخصیت رو انتخاب کنن و تلاش کنن محتوای این کاسه دل انگیز رو به خورد یکی از این دو شخصیت بدن.


مهمترین نکته برام اینه که چارچوب شخصیت هارو بشناسین. به یه شخصیتی مثل لرد سیاه که از کله پاچه متنفره مسلما دادن این غذا کار ساده ای نیست و همچنین شرایط برا مودی هم که به همه چیز مشکوکه و هر چیزی رو به راحتی نمیخوره هم همینطوره.

مهم نیست آخر رول بلاخره موفق میشین یا موفق نمیشین که این کار رو انجام بدین...تنها نکته ای که برام خیلی مهمه رعایت چارچوب شخصیت ها در عین خلاقیته. هر اتفاقی ممکنه براتون رخ بده. ممکنه بتونید با تعریف و تمجید یا جلب اعتمادشون قانعشون کنید یا حتی نتونید و کشته بشین!

از 4 مرداد تا ساعت 23:59 روز 10 مرداد برای ارسال تکلیف این جلسه فرصت دارین. تکالیفتونو توی همین تاپیک ارسال کنید.

در آخر جا داره اشاره ای هم به سخن آقای مدیر داشته باشم:
نقل قول:
این کلاس‌ها ویژه دانش آموزان سال اولی (اعضایی که تاریخ ورود اولین شناسه‌شان به ایفای نقش از ابتدای شهریور 1397 به بعد است) می‌باشد و سایر دانش آموزان حق شرکت در آن را ندارند.


مثل کله پاچه محبوب قلب ها باشین!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲ ۲:۵۷:۴۷



پاسخ به: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۹
#93
-ما مشورت های گرانمایه مان را به یک روح سرگردان و یک پیرمرد ریش دراز ارائه نمی نماییم.

روح نگاهی به دامبلدور انداخت که با تمام تلاشش در حال کندن دماغش بود اما تلاش هایش هر بار ناکام می ماند.
-حالا نمیشه حداقل یه توضیح بدین که خودتون چطوری بی دماغ شدین؟

لرد نگاهی خشن نثار روح کرد.
-ما عادت نداریم اسرار ابهت خود را در اختیار نااهلان بگذاریم!
-مامان قربون ابهتش بره.

مروپ که معلوم نبود با شنیدن کلمه "ابهت" از کجا سر رسیده بود شروع به قربون صدقه رفتن پسرش کرد.

روح با خودش فکر کرد که شاید بتواند از طریق مروپ متوجه اسرار بی دماغ شدن لرد شود و با استفاده از این اسرار، دماغ دامبلدور را کنده و در وجودش حلول کند.

اما چگونه می توانست مروپ را راضی کند تا اسرار پسرش را فاش کند؟




پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹
#94
-ررررررررررر...
-یکی مادرمان را کنترل کند. حنجره شان پاره شد از بس کلمه مادر را کشیدند!

مروپ همچنان که در حال تکرار ادامه "ر" های کلمه "مادر" بود به سمت نهر های شیرعسل بهشتی به راه افتاد تا گلویی تازه کند و یک لیوان هم برای فرزند خوانده حوری اش ببرد.

-اینگونه نمی شود. تا وقتی این فرزند حوری مادرمان جلوی چشمان ماست، ما آرامش خیال نداریم.

نگاهی پر نفرت به حوری که در زیر سایه درخت سیبی منتظر مروپ نشسته بود انداخت.
-یاران ما...وقتش است که خودتان را به ما ثابت کنید. فردی را از میان خودتان انتخاب نموده و پیش حوری بفرستید تا با او صحبت کند و قانع اش کند که به جای دیگری برای زندگی برود تا دیگر در بهشت جلوی چشمان مبارکمان نباشد.

مرگخواران به یکدیگر نگاه کردند. چه کسی می توانست یک حوری بهشتی را قانع کند که از بهشت برود؟

-آهای...تو داری کجا میری این وسط؟!
-دارم میرم که با این حوری باکمالات صحبت کنم تا بهش پیشنهاد بدم بجای بهشت تو قلب من که از هزارتا بهشت بهتره سکنی بگزینه.




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۰۹ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹
#95
مروپ با لبخند رضایتمندی منتظر جواب "بله" فنریر بود که ناگهان لبخند بر لبانش خشکید.
-این بود آرمان های سخت گیری مادرشوهرانه مامان در زمینه انتخاب عروس؟!

فنریر با نگاه امیدواری به مروپ چشم دوخت. آیا ممکن بود که مادر دلسوز در انتخابش برای او تجدید نظر کرده باشد؟

مروپ عکس صفحه اول دفتر را از جیب ردایش در آورد و این بار با اشعه ایکس چشم های مادرانه اش مشغول کاویدن ساحره داخل تصویر شد.
-خبه خبه...سوزن چرخ نخ ریسی داخل جیب عروس مامان چیکار می کنه؟!
-می خواد بخوردش؟

سوال متفکرانه فنریر واکنشی جز نگاه دلسرد مروپ در پی نداشت.

-خیر...می خواد این سوزن رو توی انگشت اشاره مبارک یکی یدونه مامان فرو کنه. هزاران شرم و خانه سالمندان بر مامان که می خواست این عروس بد طینت رو به شوید پاک و معصوم مامان قالب کنه!

مروپ شیون کنان عکس را مچاله کرد و در دماغ رودولف فرو نمود. سپس در حالی که چمدانش را به مقصد خانه سالمندان جمع می کرد به فنریر چشم دوخت.
-فنریر مامان زیر لفظی می خواد؟

فنریر که چند لحظه ای با تماشای حرکات مروپ ماتش برده بود، با شنیدن کلمه "زیر لفظی" به خودش آمد. آب دهانش را قورت داد و به عکس صفحه دوم دفتر چشم دوخت.




پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
#96
نقل قول:
سلام خدمت بانو مروپ.
چند هفته پیش تاپیکی به نام پوشاک جادویی گلدرگز زدم که متاسفانه ادامه داده نشد و پاک شد.قبل از اون شما پیشنهاد داده بودید که سوژه رو به خانه های هاگزمید منتقل کنیم که من قبول نکردم.
اما الان غلط کردم. اگه اجازه بدین سوزه گلدرگزو با کمی دخل و تصرف سوژه خانه های هاگزمید کنم.
اجازه هست؟


به به...درود بر مدیر، ناظر، وکیل و وصی آینده سایت، حضرت اسمیت!

قدم رنجه فرمودین به دهداری هاگزمید! پا روی تخم چشم تام مامان گذاشتین!

دوتا نکته وجود داره. اول اینکه همونطور که خودتون هم اشاره کردین، پیشنهاد من مال قبل از این بود که سوژه تون چند وقت غیر فعال بمونه و خب خودتون پیشنهادمو نپذیرفتین.

نکته دوم اینکه با توجه به شرایط فعلی سایت تصور می کنم اگر دخل و تصرف اساسی هم توی سوژه تون ایجاد کنین بازم چندان تفاوتی در حالش ایجاد نشه و به دلیل مشغله اکثریت اعضا ادامه پیدا نکنه.

پس با احترام باید بگم با عنایت به اینکه اطمینانی روی ادامه پیدا کردن سوژه تون ندارم، متاسفانه نمیتونم بهتون مجوز بدم.

امیدوارم موجبات خشم بزرگواری مدیر و مدبر رو فراهم نکرده باشم و اگر هم فراهم کردم بتونید خشم خودتونو با بلاک کردن تام مامان تسکین بدین!

موفق باشین.




پاسخ به: شهرداری هاگزمید (تعامل با ناظران)
پیام زده شده در: ۵:۰۴ یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹
#97
نقل قول:
امیرتام دوست عزیزم.
یه تاپیک جدید زدم تو انجمن تحت نظارتت.
ببخشید اگه مکدر شدی.

مروپ؟ حلالم کن.

نا فرزندان مامان از اون قد هزار کیلومتریشون خجالت نمی کشن امیر تام رو در مقابل کار انجام شده قرار می دن!




پاسخ به: فروشگاه زونکو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
#98
مرگخواران می دانستند تا زمانی که راهی برای دور کردن حوری از مروپ پیدا نکردند، لرد سیاه اجازه رستگاری در بهشت و بهره مندی از نعمات معنویش را به آنها نخواهد داد! بنابراین تصمیم گرفتند هر چه زودتر عملیات گم و گور کردن حوری از جلوی چشمان پر حسادت لرد را آغاز کنند.

-باید یه میزگرد برای پیدا کردن راه حل تشکیل بدیم.

اینگونه بود که در بهشت به دنبال میزی که گرد باشد گشتند.
-اینکه مربع شکله.
-اینم پنج ضلعی منتظمه!
-یعنی یه میز گرد توی این بهشت پیدا نمیشه؟

پیدا نمی شد! تصمیم گرفتند به میز پنج ضلعی منتظم شکل رضایت دهند. همه مرگخواران دور میز نشستند.

-خب میز گرد...یعنی میز پنج ضلعی منتظممون رو آغاز می کنیم. ما باید به یه نحوی این حوری رو از مادر ارباب دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-یا شایدم باید مادر ارباب رو از حوری دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-شایدم مجبور شدیم هر دو طرف رو همزمان از هم دور کنیم.
-صحیح است...صحیح است!
-زهر نجینیو صحیح است! یه راهی پیشنهاد بدین دیگه...هی صحیح است صحیح است می کنند...

مرگخواران به یکدیگر زل زدند و شروع به خاراندن سرهایشان کردند!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۶ ۲۳:۵۹:۵۱



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۳:۳۸ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۹
#99
رفتند و رفتند و همچنان رفتند!

-به آب نرسیدیم هکتور؟
-یکم دیگه مونده!

یک ساعت بعد

هکتور همچنان در حال حرکت بود و همزمان یک لنگ پای سدریک چرت زنان را در دست گرفته بود و دنبال خود می کشید.
-الاناست که برسیم.

هزار سال بعد!

سدریک با زحمت بسیار یک پلک چشمش را گشود و به هکتور نفس نفس زنان اما مصمم که او را روی کول خود حمل می کرد نگاه کرد.
-من قبلا هم اینجارو دیدم هک. این همون درخته که در آغوشش گرفتی و گفتی اون سمتش خیسه!
-عه راست میگی ها من تا حالا در دوانشم هزار بار به این درخت رسیدم و ازش گذشتم و دوباره بهش رسیدم و ازش گذشتم و...
-یعنی هزاربار دور دنیا چرخیدیم و هنوز آب پیدا نکردیم؟!

هکتور کمی سرش را خاراند.
-آخه من فقط روی دوانش شبانه روزیم تمرکز کرده بودم.
-اوه! بسیار خب...یه دفعه دیگه این راه رو طی می کنیم و این دفعه من سعی می کنم بیدار بمونم تا آب رو پیدا کنم.

این جهنمی ترین همکاری گروهی تاریخ بود!




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹
-شله قلمکار مامان طاقت بیار...دیگه چیزی نمونده. با فلفلی نمودنت بلاخره از دیگ استکبار آزادت می کنیم!

مروپ با شادمانی به چهره فردی که به تازگی کاسه آش را از محفلی ها خریداری نموده و مشغول چشیدن آن بود خیره شد.

-به به چه طعم تند دلنشینی داره.
-عزیز مامان همیشه دلنشینه. صبر کن بینم...دفعه آخرت باشه عزیز مامان رو میخوری ها!

و با ملاقه اش محکم بر سر خریدار آش کوبید. سپس ملاقه اش را در حلق وی فرو برد و مقدار آش خورده شده را از معده اش بیرون کشید و به دیگ برگرداند.

-نقشه فلفل ریختنتون جواب نداد بانو. حالا چیکار کنیم؟

مروپ نگاهی به صف طویل خریداران آش انداخت.
-خوب گوش کنید فرزندان مامان. ما باید شایعه پراکنی کنیم. باید به همه بگیم که این آش غیر بهداشتی تهیه شده. برای شروع شایعه پراکنی...

دستش را به سمت صورت تام جاگسن برد. بینی اش را برداشت و به سمت دیگ آش پرتاب کرد.
-وای وای مردم مامان...اینجارو نگاه کنید. توی آششون دماغ ریختن...چقدر غیر بهداشتی!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱۰ ۰:۲۱:۵۷







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.