4.- هی... آخ... چرا منو گرفتین؟ بابا اون عنکبوتو باید بگیرین!
لینی به محض چشم باز کردن با مورچههایی رو به رو میشه که قصد دستگیر کردنش رو داشتن.
- یارانم! زیر دستانم! نوکرانم! ندیمههایم! کارگرانم! سربازانم! فرزندانم! اوهوی با شمام.
بالاخره مورچهها برای لحظهای متوقف میشن قبل از این که گوشهاشون توسط فریادهای لینی کر بشه.
- اینجا دنیای آرزوهای منه و منم قاعدتا باید ملکه شما باشم. بهتون دستور میدم عنکبوت رو دستگیر کنین.
مورچهها ابتدا نگاهی به همدیگه میندازن و بعد همه به سویی خیره میشن. انگار که منتظر دستور کسی باشن!
لینی رد نگاه مورچهها رو میگیره تا منبع رو پیدا کنه... که کاش نمیکرد!
- تو؟ تو عنکبوت لعنتی تاج ملکگی منو گذاشتی رو سرت و به اینا دستور میدی؟ درش بیار ببینم.
لینی اینو میگه و به سمت عنکبوت هجوم میاره که البته مورچهها سریعا مانعش میشن.
- ای ملعون! ما پادشاه تو هستیم! اطاعت کن تا جانت را ببخشیم و یک لقمه چپت نکنیم!
- باز چی داری کوفت میکنی؟
لینی منتظر جواب عنکبوت نمیمونه و به سمت مورچهها برمیگرده.
- نمیفهمین اون حتی بال هم نداره؟ اصن مگه شما نباید ملکه داشته باشین؟ این مذکره بابا!
مورچهها مجدد نگاهی بین هم رد و بدل میکنن.
- ما همیشه مورچههای خلافِ جریان باد حرکت کن بودیم و پادشاه داشتیم.
- ایشون هم اگه چشماتو ببری کارواش میبینی که مورچه هستن اما در ابعاد و قامت پادشاه.
- تو هم احترام بذار.
لینی زیر بار برو نبود.
- شما غذای این موجود هستین! همهتونو یه لقمه چپ میکنه. گولشو نخورین.
- دستور میدهیم...
مورچهها به محض شنیدن صدای عنکبوت، به صف وایمیسن و خبردار میشن.
- این مورچهی آبی رنگ ناچیز رو به مقام مورچه کارگر برمیگزینم. ازش کار بکشین!