صدای قطره ی آب در فضا میپیچید .
محیط سرد و بی روحی بود ... دیوارها خیس و نمناک بودند و موش های جادویی از پشت دیوارها در حرکت بودند .
صدایی آشنا از دور دست های محیط تونل مانند به گوش میرسید که در حال فریاد زدن بود .
با نزدیک شدن به انتهای آن محیط صدای لرد ولدمورت مشخص شد ولی همچنان علت فریادش نا مشخص بود .
ـ پیتر فقط بگو چطوری؟ نزدیک به 100 نفر بودید شماها !
ـ ارباب به خدا من هیچی نمیدونم ... فقط دیدم شکست خوردیم ...
ـ برام تعریف کن ببینم چی شد !!!
لرد سریعا بعد از این حرف روی صندلی اسکلت ماننده خود نشست و مستقیم به چشمان پتی گرو خیره شد ...
پیتر روحیه خود را به شدت باخت و به زحمت زبان باز کرد ...
----
فلش بک
----
بلیز زابینی با سرعت در حال دیویدن بود در همین حال طلسم هایی رو به سمت غقب خود ارسال میکرد . بی هدف و بی مقصد ؟
ولی به نظر میرسید بلیز قصد دارد کسی یا چیزی را مورد هدف قرار دهد ! هدف بلیز بعد از لحظاتی مشخص شد !
20 نفر از افراد محفل در حال دویدن به سمت بلیز بودن ... بلیز زابینی باید طبق نقشه افراد محفل را از پشت سر به سمت مرگخواران که در کمین بودند میکشید !
در انجام این کار هم تا حدودی موفق بود ولی فکر بقیه قسمت ها به ذهن مرگخواران نرسیده بود !
بلیز به محض رسیدن به محل کمین ابستاد و نزدیک شدن محفلی ها را تماشا کرد ... به محض نزدیک شدن محفلی ها مرگخواران از مخفیگاه خود بیرون آمدند و محفلی ها را محاصره کردند ...
آسپ
بعد از دیدن این صحنه قیافه ای قدرتمند به خود میگیره و کنار دامبل میشه و میگه:
دیدی گفتم ! بفرستشون بیان ...
دامبلدور به وسیله ی جادوی بی کلام عملی را انجام میدهد ...
دراکو مالفوی و پرسی ویزلی آرام آرام جلو اومدن و بالاخره پرسی گفت:
بهتره آخرین حرفاتونو بزنید !
دامبلدور با آرامش خاصی به اطراف خود نگاه کرد ... باد در حال وزیدن بود ... ابرها به سرعت جا به جا میشدن و آسمان آبی را تیره میکردند ... بالاخره بعد از ثانیه هایی لب به سخن گشود
ـ مطمئن هستی شما نباید آخرین درخواستتونو بگید ؟
پرسی با شنیدن این حرف خون به صورتش دوید و فریاد زد :
چطور جرات میکنی پیرمرد ... الان حالیت میکنم ...
چوب دستی خود را بالا آورد ...
ـ بهتره آروم بزاریش زمین !!!
صدای نا آشنایی بود که از پشت سرش و از بین مرگخواران گروهش به گوش رسید ... با وقار و متین برگشت و از وحشت میخ کوب شد !
افراد جدید محفل تمامی مرگخواران از پشت سر بی هوش کرده بودن و فقط پرسی و دراکو باقی مونده بودند ...
پرسی چوب دستیشو بالا برد ولی فرصت استفاده از آن را نداشت و بعد از چندین طلسمی که جا به جا شد پرسی و دراکو فرار را به قرار ترجیه دادند ...
----
پایان فلش بک
----
فریاد لرد بلند شد و موش های آن محیط تونل ماننده را فراری داد ... صدای قطره ی آب همچنان به گوش میرسید ...
--------------------
در ناامیدی بسی امید است ...
پست خوبی بود استرجس عزیز. فضاسازی ها و توصیفات رو عالی انجام داده بودی. فقط اشتباهات املاییت خیلی زیاد بود. اگر یکم دقت می کردی اون ها هم برطرف میشد.
به خونه خوش اومدی! تایید شد!
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۱۰:۳۰:۰۹