باشد که الف دال پیروز باشد ...خانه ی ریدل:روونا قدمی عقب گذاشت و گفت: چرا منو خونه ی ریدل آوردین؟ برای چی باید اینجا حرفامونو بزنیم؟
بارتی با خونسردی گفت: من پسر بابامم ، اینجا هم خونه ی بابامه از اینجا راحت تر کجارو میتونی گیر بیاری؟
روونا که هنوز متقاعد نشده بود با ناچاری حرف بارتی را تایید کرد و گفت: خیله خب ، حالا بریم یه جایی که دور از مرگخوارا باشه و خودمون تنهایی باشیم.
بارتی نیشخندی زد و گفت: اتاق من بهترین جائه.
چند دقیقه بعد ، اتاق بارتی:بارتی ، کینگزلی و روونا دور یک میز مستطیل شکل نشسته بودند و در حال مذاکره بودند. کینگزلی و بارتی ، هر دو با شوق و ذوقی بی نهایت به روونا خیره شده بودند.
بارتی با دیدن روونا که حرفی نمیزد پرسید: اون خبر خوب چی بود؟
روونا نفس عمیقی کشید و گفت: خب الف دالیا قراره ...
اما روونا با شنیدن صدای تق تقی که به در خورده میشد ، ساکت شد. بارتی با عصبانیت صدایش را بالا برد و گفت: کیه پشت در؟
صدای التماس گونانه ای پاسخ داد: ارباب منو فرستادن ببینم شما برگشتین یا نه؟
بارتی با دستپاچگی گفت: مگه نمیبینی کسی جوابتو نمیده یعنی من بر نگشتم.
فرد پشت در متعجب گفت: باشه الان میرم همینارو به ارباب تحویل میدم.
بارتی چند لحظه ای صبر کرد تا مطمئن شود کسی پشت در نیست و سپس رو به روونا گفت: داشتی میگفتی.
روونا دوباره گفت: آره داشتم میگفتم که اون بوقی وسط حرفم پرید. راستی لرد کارت داره!
بارتی با بی حوصلگی گفت: حتما نگرانمه. حالا اینارو ول کن برو سر اصل مطلب.
- آهان داشتم میگفتم الف دالیا ...
اینبار نیز با صدای در سخن روونا قطع شد. بارتی با عصبانیت پرسید: باز کیه؟
فرد پشت در گفت: منم دیگه همون سیریش قبلیه! فرمانتونو به لرد دادم و لرد گفت پسرم خنگیش رو از مامانش به ارث برده. بگو اگه نیستی من تا چند لحظه دیگه میام تو اتاقت فضولی!
بارتی مشتش را محکم بر روی میز کوبید و گفت: برو گم شو همونو به ارباب بگو.
- کدومو بگم؟
همان موقع دوباره شخصی سعی میکند در را باز کند که بارتی با عصبانیت به سمت در میرود ، در را باز میکند و دستانش را بر کله ای براق و کچل فرود می آورد.
بارتی بلافاصله دستش را کشید و به لرد خیره شد:
^^^^^^^^^^^
کینگزلی محفلیه ولی چون توی بقیه ی پستا مرگخوار در نظر گرفته شده منم مرگخوار تصورش کردم!