هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
توجه لرد به چیزی جلب شد که همراه چوب دستی، به او تحویل داده شده بود.

زمان سرگردانش!

وقت رفتن بود...زمان سرگردان را چرخاند و چرخاند و در نقطه ای نامعلوم چشم باز کرد.

خانه ای بسیار معمولی در مکانی نامشخص.

لرد سیاه از این مکان خوشش نیامده بود. تصمیم گرفت زمان سرگردان را بچرخاند که صدایی به گوشش رسید.

-آلبوس...بیدار شدی؟

صدایی که از داخل خانه به گوش لرد سیاه رسید، متعلق به یک ساحره بود.
لرد سیاه فقط یک آلبوس می شناخت و اصلا و به هیچ عنوان هم از او خوشش نمی آمد. برای همین فکر کرد که بد نیست که سرو گوشی آب بدهد.
شاید دامبلدور همسر و فرزندی پنهانی داشت...اگر اینطور بود لرد سیاه باید مطلع می شد.
به پنجره نزدیک شد و نگاهی به داخل خانه انداخت.
ساحره کنار گهواره روی زمین نشست.
-آلبوس کوچولوی من بیدار شده؟

و شیشه شیر را در دهان دامبلدوری که بیشتر از دو سه ماه نداشت، گذاشت.

و به محض این که بچه شروع به شیر خوردن کرد، چشم مادر به پنجره افتاد.
-خدای من...این دیگه کیه؟ چرا این شکلیه؟ زود از این جا دور شو تا شوهرم سر نرسیده.

لرد سیاه که اصلا قصد دور شدن نداشت، بی اختیار جواب داد:
ما رو از بخش کودکیاری وزارتخونه فرستادن. پرستار بچه هستیم. این بچه چقدر زشته...چرا ریش داره؟ ولی ما می تونیم ازش نگهداری کنیم.




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷

كيگانوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۴:۴۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۹:۳۱ سه شنبه ۸ مهر ۱۳۹۹
از به تو چه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 83
آفلاین
لرد که دیگر هیچ امیدی به زندگی نداشت و داشت همین جوری فریاد میزد که با دستمالی که دور دهانش پیچیده شد ساکت شد. خب طبیعیه که اینجا یکی بیاد و لرد و نجات بده. اما شخص نجات دهنده از همه اتفاقات عجیب تر بود. پسره 18 ساله ای که بیشترین شباهت را به جوانی گادریک گریفیندور داشت. لرد چیزی نمی دید اما از شدت ضربه ای که به زمین وارد شد و اشتباه مامور چشم بند از روی چشمانش کنار رفت و پسر را دید که وسط فاصله او و ماموران ایستاده و البته که چاله ای زیر پایش بود.
مامور مسلح فریاد زد:
-بگیرینش!

اما پسر فرز تر از آن بود که گیر یک سری ماگل اسلحه دار بیافتد. و در عرض 46 ثانیه محل اعدام لرد تبدیل به گورستانی از جنازه مامورانی بود که یا به زهر مار مرده بودند ویا از هم دریده شده بودند و یا آوادا بهشان خورده بود. لرد که لرد بود و کلا احساساتی شدن در کارش نبود. حتی وقتی که پسر او ازاد کرد تشکر نکرد فقط کمی از مردمک های عمودی اش تعجب کرد.
لرد پرسید:
-اسمت چیه پسر؟

-کیگانوس. کیگانوس بلک.

- مرگخواری؟

-نوچ و علاقه ای هم ندارم. وسط مسابقه دیدمتون استاد. گفتم اینا که شمارو نمیشناسن شاید یه بلایی سرتون بیارن.

-خوب سوال پرسیدن بسه. حالا مارو از این خرابه ببر بیرون.

ولی یادش افتاد که باید در زندان به حساب یک نفر برسد. همان قاتل حرفه ای که در زندان دیده بود و به او زور گفته بود.
-ولی قبلش برو و حساب قاتل های این زندانو برس.

20 دقیقه بعد لرد پوزخند زنان به جنازه قاتل نگاه می کرد.
-ام استاد من باید برم شمام خودتون بیاید. آ راستی اینم چوب دستی تون.

و رفت. حالا لرد مانده بود یک مشت ماگلی که تکلیفشان مشخص بود.



اتش در پس شعله های سیاهی معنا پیدا میکند.


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۰:۱۳ جمعه ۹ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه.
تصمیم می گیره به گذشته برگرده و رضایت پدرش رو جلب کنه. برای این کار از مرگخوارا می خواد که براش یه زمان برگردان تهیه کنن.
مرگخوارا زمان برگردان پیدا نمی کنن...به جاش چیزی به اسم زمان سرگردان می خرن که لرد با چرخوندنش از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگه می ره.
الان به دلیل به هم زدن نظم یه مسابقه فوتبال دستگیر شده و تو زندان با یه آجر کوبیده تو صورت نگهبان!

....................

خون از حفره ایجاد شده در صورت نگهبان، فواره زد!

لرد سیاه قصد سوء استفاده از موقعیت و فرار را داشت که چندین دست، بازوهای او را گرفتند.
-هی آقا...کجا؟

لرد اشتباها تصور کرده بود که زندان فقط یک نگهبان دارد...ولی زیاد داشت!


خیلی روز بعد...جلسه دادگاه:


-آقای تام ریدل، فرزند تام! شما به اتهام قتل نگهبان به اعدام محکوم شدید.

لرد از جایگاه متهم بلند شد.
-ما اعتراض داریم!

-بیخود...به چی اعتراض دارین؟ پاره آجره خودش اومد شهادت داد. شما محکومین. همین امروزم اعدام می شین. سریع و بدون فوت وقت!

لرد سیاه برای دومین بار اشتباه کرده بود. فکر کرده بود مشنگ ها قانون دارند! ولی نداشتند!


چند دقیقه بعد لرد سیاه، کشان کشان به طرف دیواری برده شد و چشم هایش با چشم بند بسته شد.

-تیربارون؟ چه خبره اینجا! ما انسانیم. حقوقی داریم...این زمان سرگردان ما کجاست؟ یاران ما کجایند؟ یکی بیاد ما رو نجات بده!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۹:۱۶ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۷

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۹:۵۸
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 176
آفلاین
لرد پوزخندی در حد "سالازر؟زار؟ شفا بده" تحویل چهره حق به جانب زندانی تازه از راه رسیده میده و موقرانه به سمت نیمه تاریک تر سلول قدم ور میداره...

- هوی کچل با توئما! زود باش. بٍکَن کار داریم! ئممم...یعنی خواب داریم...

بی شک لرد بی تفاوت تر از این حرفا بود و ترجیح میداد حواسشو رو در و دیوار نم زده سلول متمرکز کنه تا اراجیف ماگل. وی همواره خودشو چوپانی می پنداشت برای ماگل های گوسفندنما. در نتیجه بدون توجه به زندانی، انگشتای نحیفشو داخل بافت های از هم پاشیده آجرهای قارچ بسته فرو می کنه به امید حفر روزنه ای گشاد اما قبل از اینکه با نگاهش دیوار سلولو بیاره پایین احساس سرما بهش دست میده...

- کدوم تسترالی درو وا کرد. ببندین سوز میاد!

به نشانه تعجب ابروی نداشته ای بالا میندازه در حدی که نه تنها از گستره ی لایتناهی چهره ش بلکه از فریم چشم خواننده این رول هم میزنه بیرون و عوامل بالای صحنه از لوکیشن بغلی پرت میشن پایین از فشار. چهره عبوسش اطرافو ور انداز میکنه. خبری نیست. مشخص نیست این سرمای سوزناک از کجا میاد. آیا خودش بود؟ یعنی پاییز نشده زمستان بی پدر اومده بود؟ چطور جرات کرده بود بدون اجازه ش بیاد؟ حین دستگیری وسط زمین فوتبال هنوز تابستون بود که…

ناکام در یافتن پاسخ، سلول تاریکو دوباره ورانداز میکنه. هم سلولی هاش همه خوابیده بودن یا حداقل چنین وانمود میکردن. قبل از اینکه دوباره دستشو لای حفره های دیوار فرو کنه متوجه تصویر مرد کچل بی لباس و لختی توی آینه جلوی روشویی ته سلول میشه.

- چه ماگل بی ناموسی هستی تو! خودتو بپوشون! اینجا خانواده لاگین میکنه. بچه نشسته. نویسنده منحرف رول قبلی. با تو هم هستما! کروشیو آل اصن!

بهرحال به دلیل فقدان چوبدستی اتفاقی نمی افته. ولی خب لردی گفتن و کروشیویی دیگه. نمیشه گفتارش عاری از تاثیر باشه خب. بنابراین بجای شکسته و تعمیر شدن ممتد به عنوان شکنجه، افکت بخار در حد چند ثانیه ای میشینه روی آینه. درست مثل خودش، زندانی نحیف و لاغر داخل آینه فقط بهش زل میزنه...

- ادای منو در میاری؟ حیف که چوبدستی م دم دستم نیست. وگرنه از پوستت واست لباس درست میکردم.

لرد به آینه نزدیک شد و به عمق فاجعه پی برد. جدا از اینکه یکی شنلشو کش رفته بود، مساله این بود که از زمان یتیم خانه خودشو تو آینه ندیده بود. به راستی که چقدر پیر و نحیف و شکسته شده بود. حتی تو دوران پلاسیدگی و قبل از جوش اومدن داخل دیگ سر قبر باباش هم سیکس پک داشت. حالا چی؟ قبل از اینکه نگاهش پایین تر بیاد، کارگردان رول از ناکجا ظاهر میشه و یه لنز شطرنجی میکاره تو چشم لرد و بینندگان دیگه روی حالت فوکوس دید درست و درمونی ندارن به ماجرا و لنس رول جوری زوم میکنه روی چیک چیک قطرات آب از لوله سوراخ کعنهو رول در مورد صرفه جویی در مصرف آبه!

- آقا از این شوخی ها نکنید. من سنی و سالی دارم. جای پدرتونم. زشته! بدین شنل مارو.

پاسخی نشنید. وقت زیادی هم نداشت. خورشید طلوع کرده بود و سلول روشن و روشن تر میشد. صدای قدم های زندان بان نزدیک و نزدیک تر میشد. کسی داشت در راهروی منتهی به سلول شون قدم میزد و احتمالا میرفت که به زودی در سلول رو وا کنه. لرد دوباره سریع اطرافو ور انداز کرد و تونست شنلشو در قالب پتو ببینه که دور زندانی پر روی تازه از راه رسیده پیچیده شده بود.

اما خب دیر بود واسه پس گرفتن و باز کردن شنل از دور هیکل یارو. نگهبان دیر یا زود دستگیره سلول رو می چرخوند و می اومد تو و غیر از مادر لرد و هری پاتر کله زخمی و پیتر پتی گرو، میشد نفر چهارمی که لرد رو در چنین وضعی می بینه. مادر که بهرحال مادره خب احترامش واجب بود ولیکن دستش کوتاه بود از دنیای فانی، هیچی، ایضاً پیتر! اما حرف از دو نفر که بگذره دیگه نمیشه جلو نشرش رو گرفت. صحبت آبرو و یک عمر دستاورد در هنرهای سیاه بود به هر حال. پس لرد معطل نکرد و زیر یه ذره نور داخل سلول هر چی می شد از تن زندانی پررو در آورد و پوشید. در باز شد و نگهبان بازداشتگاه قبل از اینکه بخواد سینی صبحونه رو بذاره یه گوشه با لرد ولمورت متفاوتی مواجه شد...

لرد: تصویر کوچک شده

نگهبان:

لرد برمیگرده یه نگاهی تو آینه ته سلول میکنه و به عمق ماجرای دیشب و زندانی پررو پی می بره. تور عروسو میزنه کنار و نهایتا رو به نگهبان میگه:
- ظاهرا عشق دیگه حبس اینا سرش نمیشه جناب سروان. یهویی شد دیشب. اتفاقا خواستیم کارت دعوت بفرستیما ولی کسی رد نشد از راهرو دیشب. لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی لی! بفرمایین دهنتون شیرین کنین سردار! راستی چند ماه خدمتی سرکار؟

در میان بارش پراکنده کرک و پر نگهبان، لرد به در نیمه باز سلول خیره میشه. دست لرد از پشت میره لای دیوار شل و ول که یه تیکه آجری نم زده بکشه بیرون اما بجاش در کمال تصادف یه راسوی خوش عطر یوآن نامی میاد از لا دیوار کف دستش قرار میگیره و لرد به طور پیشفرض پرتش میکنه در نقش آجر تو صورت نگهبان مبهوت...


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۳۱ ۱۷:۰۸:۲۶






پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۷

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
هنوز چند دقیقه از تنها موندن لرد تو اتاق نگذشته بود که دوباره صدای فریاد مامور بلند می‌شه. اما این بار نه با هدف خارج کردن یک زندانی، بلکه با هدف افزودن یک زندانی تازه به اتاقی که لرد در آن حبس شده بود.

- سلام داش. به چه جرمی اینجایی؟

لرد با دیدن هیکل مرد، به یاد یکی از مرگخوارانش میفته.
- تو چقد شبیه رودولف مایی. قمه کشی بود ماهر و زبردست!

این بار نوبت مرد بود تا نگاهی به هیکل لرد بندازه. در طی سالیان دراز قدرت لرد تو مغز و جادوش جمع شده بود، نه زور بازوش. همین باعث میشه مرد چندان به حرفای لرد اعتماد نکنه.
- لاف میزنی نه؟ پرسیدم جرمت؟ ما که ظاهر و باطنمون مث همه. داد میزنیم که قاتل حرفه ای هستیم. هر نوع سلاح سرد و گرمی که بگی خبره ایم توش!

لرد متعجب از اینکه مرد هم خودشو جمع خطاب میکنه، چهره ی "ریز میبینمت"ـی به خودش میگیره و به مرد می‌نگره.
- ولی ما کافیه اراده کنیم تا شخص مقابلمون درجا بمیره. مرگخوارانمون هم هستن تا حتی زحمت تکون دادن چوبدستی هم به خودمون ندیم.

مرد هنوز به توانایی های لرد ایمان نیاورده بود.
- عه؟ یه چشمه نشونمون بده ببینیم آقای با اراده.
- چوبدستیمون رو بگیر ازشون تا نشونت بدیم!

مرد اما گوشش به این حرفا بدهکار نبود. پوزخندی میزنه و همونجا کف زمین دراز میکشه.
- هوی! کنترل اینجا ازین به بعد واس ماس چون ما رئیسیم. حالام لباستو در بیار بده بذاریم زیر سرمون. خوش نداریم رو زمین سخت سرمونو بذاریم!

رئیس شدن یک مشنگ در حضور لرد ولدمورت؟ آیا لرد، لردی بود که تسلیم یک مشنگ قاتل بشه؟
همه و همه در پست های بعدی!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
خلاصه:

لرد از کشتن پدرش کمی متاسفه و می خواد این قضیه رو جبران کنه.
تصمیم می گیره به گذشته برگرده و رضایت پدرش رو جلب کنه. برای این کار از مرگخوارا می خواد که براش یه زمان برگردان تهیه کنن.
مرگخوارا زمان برگردان پیدا نمی کنن...به جاش چیزی به اسم زمان سرگردان می خرن که لرد با چرخوندنش از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگه می ره. لرد از وسط یه زمین فوتبال سر درمیاره و به خاطر به هم زدن نظم مسابقه می‌کننش تو گونی.

تصویر کوچک شده


- ما اعتراض داریم! این برخوردهاتون تاوان سختی داره ... مگر دستمون به چوبدستیمون نرسه.

لرد که احساس می‌کرد با داد و فریاد پشت در بازداشتگاه ابهتش خدشه دار می‌شود، دست از این کار کشید و برگشت تا با محل سکونت موقتش آشنا شود.

- خوب ... حداقل تاریک و سیاهه. اتاقی متناسب با شانمون برامون فراهم کردن!

با این که می‌دانست همه چیزش را گرفته‌اند، ناامیدانه دست به گردنش برد و دوباره نبود زمان سرگردان را حس کرد.

- ولی لباسمون با این یقه مسخره اصلا مناسب نیست.

- اتفاقا منم به لباسم معترضم!

تازه متوجه حضور یک هم اتاقی شد.

- مراقب باش! پای آقا رو لگد نکنی.

یا شاید دو تا. چشمانش را تنگ کرد تا در آن نور کم دقیق تر ببیند ... هیچکس جلوی پایش نبود. فقط همان نفر اول که اکنون به نشانه اعتراض لباسش را درآورده و به گوشه‌ای انداخته بود.

- آقا؟ بانز رو می‌گی؟
- نخیر! این‌ها می‌ترسن ...
- از بانز؟
- از حرف ... حرف حق ... قدرت کلمه!

مرد این را گفت و مشغول زمزمه‌های زیر لب شد. لرد اندکی به کارهای او و حرف‌های اندیشید ...

- ببینم ... تو جادوگر نیستی؟
- جادو؟ نه ... نه ... این قدرت‌ها از جانب خداست.
- اتفاقا ما هم قدرت‌هایی داریم که ...
- هیس ... ساکت شو بذار بشنوم!

بیش از آن که به لرد برخورده باشد، درمورد آن مرد عجیب کنجکاو شده بود.

- چی رو؟
- صدای پای بهار رو ... داره میاد ... نزدیکه!
- بهار؟

اصلا از این که هم اتاقیش اشخاصی را می‌دید که او نمی‌دید و صداهایی را می‌شنید که او نمی‌شنید و قدرت‌هایی داشت که او از آن سر در نمی‌آورد، راضی نبود.

- اسفندیار! حکمت اومده.
- نگفتم؟ حق آمد و باطل نابود شد. زنده باد آزادی ...
- خفه بابا! منتقل می‌شی زندون.

اگرچه در بند بود، اما هنوز قدرت اراده‌اش را داشت و دوباره به قدرتمندترین شخص آن اتاق تبدیل شد.


ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- ساکت شو! وقتی رفتی آب‌خنک خوردی یاد می‌گیری یه مسابقه رو اینجوری بهم نریزی!

-

- چشاتو واسه من اینجوری نکن‌آ!

-

سپس آن سه نفر لردسیاه رو درون یک گونی انداخته و با خود بردند!


توی ماشین پلیس امنیت ورزشگاه - به سمت بازداشتگاه

لردسیاه که همچنان درون گونی بود، مشغول امتحان چند طلسم مختلف شد تا بتواند از شرّ آن طلسم سرد و آهنین راحت شود. ولی انگار جادوی سیاه فوق‌پیشرفته‌ای در اون طلسم به کار برده بودند که او درموردش چیزی نمی‌دانست. ابتدا‌به‌ساکن با درک اینکه جادوی سیاهی بود که نمیداند ناراحت شد و یک دقیقه سکوت کرد. سپس بخاطر اینکه دستان کشیده و بلندی داشت، همانطوری که در گونی نشسته بود، دستانش که به هم متصل شده بودند را از زیر بدن‌ش رد کرد و جلوی بدن‌ش آورد.

گونی تقریبن تاریک بود ولی کمی نور از منافذ درشتی که در بافت گونی بود رد میشد و لرد توانست در آن روشناییِ کم، جسمی که شبیه عدد هشت بود را تشخیص دهد، که مچِ هر کدام از دستهایش در یکی از حفره‌های آن جسم آهنین گیر کرده بود:

- مسخره‌بازیِ این مشنگ‌ها تمامی نداره!

بالاخره با زمزمه‌ی طلسمی ساده دستانش را آزاد کرد، ولی همچنان درون گونی بود.


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد که واقعا سرگردان شده بود، اعصابش هم از سرو صدا و پایکوبی تماشاگران متشنج شده بود، دستش را به طرف گردنش برد که زمان سرگردان را مجددا بچرخاند...

ولی آن دست هرگز به آن گردن نرسید!

چون وسط راه پیچش سختی داده شد و به پشت لرد برده شد و توسط طلسمی سرد و آهنین به دست دیگرش متصل شد.

-خب خب خب...نمایش دیگه بسه...الان که بردمت اداره پلیس حالیت می شه که یهو نمی تونی بپری وسط زمین و نظم مسابقه رو به هم بزنی. با این لباسات! با این قیافت!

لباس های لرد به نظر خودش بی نهایت شیک و زیبا بودند...قیافه اش هم مشکلی نداشت.
ولی فعلا کاری از دستش بر نمی آمد...
حداقل نه تا وقتی که دستانش بسته بودند.

باید هر طور شده دست هایش را آزاد می کرد.
-صبر کنین...شما سخت در اشتباهین! ما مربی هستیم! مربی همین تیمه که گل زد می باشیم.




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۴:۰۷ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
لرد که جای گرم و نرمی فرود اومده بود، خیلی برای بلند شدن از خودش عجله نشون نمیداد.
- ما محل فرودمون رو دوست داریم. هم سبزه هم نرم. فقط نمیدونیم این همه سر و صدا برای چیه. دستور میدیم همتون ساکت بشید.

در همون حین که لرد مشغول دستور دادن به تماشاچی ها بود که ساکت باشن و مزاحمش نشن، بیست نفر در حالی که دنبال یه توپ می دویدن داشتن مستقیم به سمتش میومدن.

- ما همیشه میدونستیم محبوب همگانیم. ولی تا حالا ان همه طرفدارمونو یک جا ندیده بودیم. البته نمیدونیم چرا انقدر چند رنگن. یاران ما باید سیاه پوش باشن. البته میبخشیمتون. اربابی هستیم بزرگوار!

- از قرارمعلوم این طرفدار سیاه پوش قصد نداره از وسط زمین بلند بشه. و بله نیروهای امنیتی میرن که این جیمی جامپ رو از زمین بیرون کنن.

لرد چشمش به سه نفر سیاه پوش نقاب دار افتاد که با چوب هایی دراز به سرعت به سمتش میومدن.
- بلاخره یارانمون اومدن. کم کم داشتیم احساس تنهایی میکردیم.

وقتی اولین نیروی امنیتی بالای سر لرد رسید چوبش رو دو سه دور تو هوا تکون داد و بلند بلند به زبون نا معلومی داد و فریاد کرد. لرد هم که کلا هیچ توهینی رو به خودش بر نمیتابید چوبدستیش رو در آورد و طلسمی رو به سمت مرد فریادکش روانه کرد.
مرد فریادکش سه متر شوت شد عقب، به توپ خورد و خودش و توپ رو با هم به درون دروازه برد.

-گگگگگگگگللللللللللللللللللللللل! گلللللللللللللللللللللل! گل برای سواحل گوران جنوبی در ثانیه های پایانی بازی. این اولین گل در تاریخ این کشورِ. حتی صعود این کشور هم بدون گل بوده. این کشور صرفا به دلیل اینکه تنها کشور قاره ی خودشونِ تونسته به جام جهانی صعود کنه. و همون طور که میدونید در مرحله ی گروهی هم تنها تیم گروهشون بودن و بدون بازی به این مرحله صعود کردن و طبق قوانین چون این قاره نماینده دیگه ای نداره همین یک گل حکم صعود اون ها به طور مستقیم به فینال مسابقاتِ. و اصلا مهم نیست که چهل و سه گل در این بازی خوردن. حالا اون ها قهرمان دنیا رو حذف میکنن.

گزارشگر عربده زنون این جملات رو می گفت و طرفدار های بی جنبه سواحل گوران جنوبی که تو خواب هم نمیدیدن بی هیچ زحمتی برن فینال ریختن وسط زمین و به جشن و پایکوبی مشغول شدن. اون وسط هم کسی به لرد توجه نمی کرد.
- چقدر شما پر سر و صدا هستین. ما داریم عصبانی میشیم.

حتی کسی به عربده های گزارشگر هم توجه نداشت.
- داور اعلام میکنه باید گل توسط var بررسی بشه. گویا گفته شده این گل توسط هیچ بازیکنی زده نشده و دست غیب توپ رو گل کرده.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد سیاه با دیدن مادرش در اون حال و روز نامتعادل، بشدت غمگین و افسرده میشه و دنیا در مقابل چشماش تیره و تار میشه.
پدر لرد سیاه همیشه براش مایه ی خجالت بود و حالا مادرش هم اضافه شده بود. تصمیم میگیره از این موقعیت فرار کنه.
برای کم کردن استرس و افسردگیش تنها چیزی که تو دستشه رو میچرخونه.

زمان سرگردان!

دنیا دور سرش میچرخه...دچار حالت تهوع میشه...به زمین و زمان فحش میده. تا این که بالاخره احساس میکنه دنیا متوقف شده و روی زمین میفته.

اولش چیزی نمیبینه. چون گرد و خاک توی چشماش رفته. فقط سرو صدای زیادی دور و برش هست و چمن خیس و سرد رو زیر پاش حس میکنه.

ناگهان صدای بسیار بلندی به گوشش میرسه:
-و حالا بازیکن حریف رو میبینیم که پا به توپ به طرف دروازه میره. در این بین یکی از هوادارا ظاهرا وارد زمین شده و وسط زمین نشسته...


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.