- آفرین...تبریک میگم به همتون!
بالاخره تونستیم...تونستیم! موفق شدیم...
بلاتریکس با دیدن مرگخوارانی که از در خانه ریدل بیرون آمده و قسمت اول نقشه را به پایان رسانده بودند، ذوق زده و از خود بی خود شده بود.
- خب بلا...نقشه بعدی چیه؟ فعلا فقط از در خونه اومدیم بیرون.
بلاتریکس آنجا نبود تا بتواند نقشه ای بچیند...او در خیابان می دوید و از خوشحالی، کروشیویی نثار اطرافیانش می کرد.
- تونستیم! از درِ خونه...کروشیو!
تام که حوصله اش از دعوا با پالی سر آمده بود، ایده ای داد:
- یکی باید بلا رو بگیره؛ داوطلب نداریم؟
مرگخواران گویی به در و دیوار و آسمان علاقه پیدا کرده بودند چون هیچ کدام در چشمان تام نگاه نمی کردند.
- رکسان...تو باید بری!
- چی؟...من اصلا از بلاتریکس چندشم نمیشه...من به معنای واقعی کلمه ازش میترسم.
- پالی...گزینه ی مناسبی هستی.
سر تمام مرگخواران به سمت پالی که از درحال قرمز شدن بود، برگشت.
- خانم لسترنج؟ من برم با ایشون حرف بزنم؟ یعنی همچین کار بزرگی رو من انجام بدم؟ پالیِ حقیرِ کوچکِ بی نوا؟ بره با خانم لسترنج بلند مرتبه حرف بزنه؟ مسخره به نظر نمیاد؟
خروپف سدریک ِ روی آسفالت خوابیده بود، مزاحم کارشان شده بود.
- سدریک...سدریک بیدار شو...
اگلانتاین شروع به بیدار کردن سدریک کرد و او از خواب پرید:
- چیه؟ چی شده؟ من موافقم...منم هستم.
لبخند خبیثی بر لبان تام نشست:
- خب...مثل اینکه داوطلب پیدا کردیم.
چند دقیقه بعد:سدریک خونی و بیهوش کف خیابان افتاده بود، اما به هر حال بلاتریکس را از حملات عصبی نجات داده و به حالت عادی بازگردانده بود.
- حالا چجوری یه محفلی گیر بیاریم؟