بلاتریکس گفت :
-حالا یه کوچولو که اشکالی نداره.
-بلااا.ارباب خراب میشه.

-خیله خب بابا . بریم تو آشپزخونه یه چیزی بخوریم تا ارباب شارژ بشه.
همه مرگخوار ها به سمت آشپزخونه رفتند و سر راه از کنار همون چند تا گربه وحشی هم رد شدند که چند تا مرگخوار سعی داشتند آرومشون کنن ولی از قرار معلوم گربه ها قصد آروم شدن نداشتن و بیشتر به مرگ خوار ها به چشم میان وعده نگاه میکردن.
خلاصه همه مرگ خوار ها وارد آشپزخونه شدن و تا نشستن بلاتریکس یهو از جاش پرید گفت :
-آخ کلا یادم رفته بود . نجینی جان می تونی اون جناب دکترو هضمش کنی دیگه لازمش نداریم.
نجینی با نگاه تشکر آمیزی به بلاتریکس نگاه کرد و گوشه آشپز خونه خودشو جمع کرد و شروع کرد به هضم جناب دکتر.
.
هنوز ۵ دقیقه نشده بود که از تو هال یه صدای انفجار اومد.
-وای خاک بر سرم ارباب ترکیدن.

-زبونتو گاز بگیر خدا نکنه.

-دیین گفتم باید بکنیم تو چشمشون.هی گفتم ولی شما ها گفتین بزنم تو سوراخ دماغشون.

-حالا هنوز که نمی دونیم چی خبره بیاین بریم شاید اصن ارباب شارژ شده باشه.
مرگخواران پشت سر بلاتریکس به سمت هال رفتند و دیدند که شارژر منفجر شده و جناب لرد هم از شدت انفجار رفتن تو دیوار و همچنان خاموش هستند.
رودولف گفت :
-ای بابا نکنه شارژرش فیک بوده.

-کیک بوده؟؟؟؟؟
-نه گفتم شاید فیک بوده یعنی تقلبی؟
-از بقالی سر کوچه که شارژر نخریدیم از اپل استور گرفتیم.
-شاید شارژرش زیادی قوی بوده.
-خب چه ربطی داره.
-مدل ارباب چیه.
-نمی دونم.
-خب برین نگاه کنین.
رودولف جلو رفت و پشت ردای لرد را بالا زد.
-اووووووووووووهههه.

-چی شده؟
-ارباب چه قدیمیه!
-مگه چیه؟
-ارباب نوکیاست.

-خب حالا شارژر نوکیا از کجا گیر بیاریم.

-اون یارو دکتره آدرس یه شارژر فروشی دیگه رو هم داد بریم اونجا.
-خب پول نداریم که.

-یه کاریش میکنیم دیگه.
-یعنی نقشه داری.
بلاتریکس که داشت از در خارج میشد برگشت و گفت :
-نه بابا بریم همین جوری الله بختکی یه کاریش میکنیم دیگه.

