هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همانطور که نگاه مرگخواران به ساعت‌ها جلب شده بود و حتی محو ساعت ها شده بودند، در مکانی دیگر، اتفاق دیگری در حال افتادن بود.

عالم بالا، بارگاه مرلین:

- صد بار به اون مرتیکه درب و داغون با اون نقاب های خزش گفتیم این رو نکنه معاونش ها... گفتیم این نتیجه یک آزمایش شکست خوردست ها. بازم قبول نکرد!

اسنیپ به چهره اندوه زده و پشیمان مرلین که روی تختِ نابود شده اش مینشست نگاه کرد. حتی در دلش اندکی هم حس دلسوزی برای پیغمبر مملکت که اینطوری به حقارت افتاده بود، حس میکرد.البته، این مقدار اندک، حتی از نوک انگشت کوچک یک کرم فلوبر نیز کوچکتر بود، بنابراین اسنیپ به همان شکل بی‌احساس همیشگی اش به مرلین نگاه کرد.
- هوم... و حالا تکلیف من چیه این وسط؟
- هیچی دیگه... شما هم قربانی حماقت این بچه و اون بوقی شدی... الان هم شانس بیاری، بهت یه اتاقی چیزی بدیم در همینجا.
- تکلیف ریگولوس چیه؟
- نزدیک خودمان و در همینجا نگهش میداریم که خرابکاری بیشتری به بار نیاره!

نگاه اسنیپ به دور و بر قصر مرلین افتاد و با خود فکر کرد که غیر ممکن است که اینجارا بیش از این خراب کرد، مگر اینکه ریگولوس بزند عالم بالا را بکوبد روی زمین، که البته این هم از ریگولوس بعید نبود و نتیجتا اسنیپ ترجیح داد در این مورد هیچ ریسکی انجام ندهد.
- حالا میشه مارو بفرستید به زندگی یا مرلین؟ کار ناتموم داریم!
- نه دیگه... همینه که هست... حالا باشید... کجا به این زودی؟

اسنیپ که حتی وقتی مرده بود نیز ابهت خویش را حفظ کرده بود، کمی چشمانش را تنگ کرد و به مرلین نگاه کرد. او به صورت عادی ابهت فوق العاده ای داشت. اما زمانی که ابر های سیاه نیز دور تا دور سرش جمع میشدند، صاعقه میزدند و صدای جلز ولز ترسناکی نیز از روی سرش بلند میشد، این میزان ابهت موجب خیس شدن شلوار کودکان میشد حتی. اما مشکلی که وجود داشت، این بود که مرلین کودک نبود. ولی حتی او نیز با دیدن این چهره اسنیپ، کمی بر خود لرزید. به دلیل این لرزش نیز، تخت مرلین به ده هزار تکه نامساوی با جذر رادیکال هشت به فرجه مورگانا تقسیم شد و مرلین به شدت با نشیمنگاهش بر زمینِ مرمری قصر که ترک خورده بود سقوط کرد.
- یا خودمان... از قدرت سیو به شدت خرسندیم و به شدت تحسینش میکنیم. یا سیو... شمارا برمیگردانیم به زندگی!

اسنیپ لبخندی کجکی و موذیانه بر لبان خود نشاند.
- بیا ریگولوس... برمیگردیم پایین.

ریگولوس که تا آن وقت در تلاش بود که روی زمین با قاشق تونلی بکند تا برگردد به عالم پایین، به سرعت کار را رها کرد و برگشت به سوی اسنیپ.

دقایقی بعد:

سیوروس اسنیپ و ریگولوس بلک که در کنار یکدیگر ظاهر شده بودند، چشمان خود را باز کردند و با چهره سالاز روبه رو شدند.

- این حلقه های طلایی کلا چند؟

اسنیپ و ریگولوس با شنیدن این جمله متعجب شدند و نگاهی به سر تا پای خود انداختند و زمانی که خود را روی تکه ای ابر سفید، با چنگی در دست و حلقه ای طلایی روی سرشان یافتند، به صورتی کاملا منطقی پوکرفیس شدند.

- آهان... راستی یک ساعتمون هم داره تموم میشه. کم کم باید بریم به محل قرار. منتها شما در حین حرکت قیمت حلقه هارو بگید. چونه میزنیم، به نتیجه میرسیم!



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سازمان نابودی موجودات خطرناک:

درست است که بانز هویت نداشت و از آن مهم‌تر قابل رویت نبود، اما شان خود را بسیار والاتر از آن می‌دانست که بخواهد لخت شود! حتی با وجود آن‌که هیچ‌کس متوجه نمی‌شد!

بر روی تختی که قرار بود تشریحش کنند نشسته بود و منتظر باز شدن در و هجوم جادوگران و ساحرگان وحشی به دنبالش بود. بانز نگاه نگرانش را بر روی انواع و اقسام ابزار تشریح که در هر سوی اتاق به چشم می‌خوردند سوئیچ می‌کند. بیشتر از آنکه شبیه ابزاری برای تشریح باشند به نظر می‌آمد که برای شکنجه بودند.

بانز آب دهانش را قورت می‌دهد و چشمانش را می‌بندد. البته شما هیچ‌کدام از این دو عمل را نمی‌توانید ببینید. ولی مهم دیدن یا ندیدن ما و شما نیست، بلکه نیتِ امر است و آن هم قورت دادن آب دهان و بستن چشم‌های بانز است که نشان از گرفتن تصمیمی مهم در سرتاسر زندگی‌اش می‌دهد.
- می‌خوام لباسمو در بیارم.

بانز نمی‌دانست چرا این دیالوگ را بلند بر زبان رانده بود، اما در هر صورت رانده بود. شاید هم احتمال می‌داد بانزِ نامرئی دیگری همچون خودش وجود داشته باشد که با شنیدن این حرف بخواهد از اتاق خارج شود و برهنه شدن او را نبیند. شاید هم به دنبال فریاد کسی بود تا او را از این کار منع کند...

-

به محض اینکه بانز ردایش را کنار می‌زند، صدای فریاد جادوگری که به تازگی وارد اتاق شده بود به هوا برمی‌خیزد. بانز که خیال می‌کرد در لحظه‌ای که نباید نامرئی بودنش به فنا رفته است، با وحشت می‌خواهد به ردایش چنگ زده و دوباره آن را بر تن کند، اما دیالوگ بعدیِ جادوگر خیالش را راحت می‌کند.

- فرار کرده! نیست! امروز دیگه خبری از تشریح نیست... نیست... می‌فهمین؟ نیست!

بانز که چیزی نمانده بود از ترس قلب سیاهش از حلقومش بیرون بیاید، سعی می‌کند آرامش از دست رفته‌اش را دوباره باز یابد. سپس به آرامی جلو آمده و از کنار جادوگری که بر روی زمین زانو زده بود و بابت از دست دادن طعمه‌ای به نام خودش زار می‌زد عبور می‌کند. صحنه‌های بیرون از اتاق نیز چندان دیدنی‌تر نبودند. جماعتی که با ساطور و قمه و امثالهم به جان موجودات خطرناک می‌افتادند، اکنون همچون ابربهاری می‌گریستند و به یاد از دست دادن طعمه‌شان مجلس عزا گرفته بودند.

بانز با تعجبی آمیخته از وحشت از میان آن‌ها عبور کرده و به سمت پله‌ها می‌رود تا از آن سازمان کذایی بیرون آید. خوشبختانه الان کاملا نامرئی بود و این یعنی می‌توانست با خیال راحت سر قراری که با مرگخواران داشت برود و همانجا بی‌صدا منتظرشان بماند تا یک ساعت تمام شود!

- داره تموم می‌شه!

این صدای تک‌تک مرگخوارانی از اقسا نقاط وزارتخانه بود که در آن لحظه نگاهشان به ساعتشان جلب شده بود...




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۰۳ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۹۴

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
فلش‌بک - یک ماه پیش - عالم.. وسطین!

- خاک بر سرت کنن با این باگی که خلقش کردی!

:شترق - افکت صدایی ِ پرتاب یکی از آن مجسمه بودا تُپل‌های سلاح‌سردگونه:

- صد هزار بار بهت گفتم زن! من خلق نکردمش!

:جیززززز - افکت پرتاب صاعقه‌های زئوس‌مانند:

- می‌خوای بگی کار من بوده؟! جرئت می‌کنی قدرت بی بدیل من رو زیر سؤال ببری؟!

:فوووووشت - افکت صدایی پرتاب عصای موسی، با این امید که طرف دعوا چون دریای سرخ ازهم بشکافد:

-می‌خوام بگم.. گرز رستم!! پناه به شورتکم!!

ساعتی بعد، زمانی که مورگانا پس از پرتاب اقلامی از قبیل گرز رستم، پتک ثور، شنل نیروانا، قسمت‌های از کشتی نوح و مار گره خورده‌ی باغ عدن، سوار بر قالیچه‌ی سلیمان شد و نقطه‌ی میان دنیای زرین و جهان برین را برای همیشه ترک گفت و از الهگی استعفا داد، مرلین سرانجام میان خرابه‌های بارگاهش نشست.

- ناموساً حالا کی خلقش کرده بود؟

و حتی القاعـ.ـده هم مسئولیت خلقت ریگولوس بلک را بر عهده نگرفت.

فلش‌فوروارد - حال حاضر - آزمایشگاه وزارتخانه‌ی سحر و جادو

مسئله این نبود که چه کسی ریگولوس بلک را خلق کرده است.

- نوشیدنی! می‌خواااااااااااام!

ریگولوس از روی میز پایین پرید و به سمت سیب دوید. خب.. سعی کرد به سمت سیب بدود که پایش به میز آزمایشگاه گرفت.

نگران نباشید. مسئله‌ای نیست. آدم‌های زیادی پایشان به میز می‌گیرد.

ریگولوس سکندری خوران به قفسه‌ای برخورد کرد.

عیبی ندارد. همه‌چیز تحت کنترل است. آدم‌های بسیاری..

"ترق".

به قفسه‌ها می‌خورند و..

"شترق".

قفسه‌های پر از مواد منفجره‌ی مختلف را..

داااامب".

مثل مهره‌های دومینو..

بومـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!!

:فوووووشت - افکت صدایی حرکت به سمت عالم وسطین، سوار بر ابر قارچی‌شکلی از دود:

- ریگولوس.
- سیو.

:هووووووووووووشت - افکت صدایی گذشتن ریگولوس و سیوروس سوار بر ابر قارچی شکل، با صورت‌های دودی، از برابر بارگاه مرلین:

- می‌کشمت.

مشکل از جایی بود که کسی بر روی ریگولوس بلک برچسب ِ "Warning: خطر انفجار! تکان ندهید!" نچسبانده بود!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
بخش امور یتیمان سازمان سحر و جادو!

باز هم مثل همیشه این هوش راونکلاوی لینی بود که به دادش رسید!
قبل از آنکه دست شکارکنندگان بخش سازمان نابودی موجودات خطرناک به لینی برسد،لینی فریاد زد:
_یه بار دیگه صبر کنید...جون من یه بار دیگه صبر کنید!
_بازم چی شده؟!

لینی،بانز و کنت ساکت شدند و به مانند اینکه به دنبال کسی میگردند و یا اینکه منتظرند کسی از سقف یا در و دیوار ظاهر شود،سرشان را اینطرف و آنطرف میچرخاندند!
_خیلی عجیبه!
_چی عجیبه؟!
_الان دیالوگ یکی رو به کار بدی،توقع داشتم حتی اگه شده از وسط سقف بیوفته پایین،یقه ات رو بگیره...حالا مهم نیس...چی داشتم میگفتم؟!
_خواستی صبر کنیم!
_آها...چیزه..میخواستم بگم بانز رو ببینید!

لینی با دست به بانز اشاه کرد و سر همه ی شکارکنندگان به سمت بانز چزخید...
_این موجود رو ببینید...این ناشناخته و عجیبتره یا من؟!
_هوووم...راست میگی!

بانز صددرصد واکنشی داشت...اما چون نامرئی بود،از توصیف حالت صورتش یا واکنشش،عاجزیم!
_چی چی و موجود عجیب...من آدمم ها!
_از کجا مطمئنی بانز...بذار اینا ببرن تشریحت کنن،شاید هویتت مشخص شد!

بان ابتدای ام تصمیم داشت که به جمله لینی اعتراض کند...اما پس از کمی فکر کردن به این نتیجه رسید که شاید لینی حق دارد!

_پیس...پیس...بانز...نگران نباش...خواستن تشریحت کنن،لخت شو،دیگه نمیتونن پیدات کنن!

بانز با حالتی که به دلایلی که قبلا عرض کردیم که از توصیف آن ناتوانیم،به کنت خیره شد...به نظر میرسید کنت جدیدا با رودولف زیاد گشته!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۳:۲۷:۴۸



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
هر انسانی در مقطعی از عمر خود ناچار به گرفتن تصمیمات سخت است و در آن لحظه که قوم وحشی و خونخوار هر لحظه به طعمه جدیدشان نزدیکتر میشدند لینی بیش از پیش به صحت این گفته ایمان می آورد هرچند به نظر نمیرسید مفهوم انسان چندان بر هویت او صادق باشد اما بدون تردید با وضعیت کنونیش مطابقت داشت!پس خودش را اندکی روی سر بانز جا به جا کرد و با عزمی راسخ و سینه ای سپر کرده به آن جماعت وحشی و خونریز خیره شد که حالا با اندک فاصله ای رو به روی آنها ایستاده و با چشمانی مشتاق به لینی خیره مانده بودند.

نگاه لینی از روی آب دهانی که از گوشه ی لب شکارچیانش شره میکرد بر روی لباس های سفید و بلندشان متمرکز شد که پوشیده از لکه هایی سرخ رنگ بود.شاید بهتر بود برنامه فرار را ادامه میداد اما اکنون دیگر برای فکر کردن به چنین گزینه ای دیر بود.پس آب دهانش را به سختی فرو داد.
- دوستان!خواهش میکنم یه دقیقه به حرفام گوش بدین...من امروز اینجا اومدم تا استخدام وزارت خونه بشم و یه موجود نادر و خطرناک برای نابودی نیستم.اصلا شما در من خطری میبینید؟به نظر شما کدوم موجود وحشی و خطرناکی سعی میکنه با شکارچیاش وارد مذاکره بشه و متمدنانه صحبت کنه؟مگه غیر اینه که موجودات وحشی بدون گفتگو و مذاکره به طرفشون حمله میکنن؟اصلا به نظر شما موجودات وحشی و خطرناک میتون حرف بزنن؟پس نتیجه میگیریم من وحشی و خطرناک نیستم...و طبیعتا علاقه ای هم به انهدام پیش از موقع ندارم!

باز زیر لب گفت:
- درسته البته اگر علاقه ت به از بین برد هویت ملت رو در نظر نگیریم!

جماعت مهندم کننده:

لینی با مشاهده وضعیت پیش رو با خوشحالی دست هایش را بر هم زد.به نظر میرسید اوضاع کم کم در حال سامان یافتن باشد.
- عالیه میدونستم که ما میتونیم حرف همدیگه رو متوجه بشیم.

در همان لحظه یکی از جادوگران که در حال خاراندن چانه اش با ساطوری آغشته به لکه های خون بود نگاهی به لینی انداخت.
- گفتی اومدی استخدام بشی؟

لینی:یپ!

جادوگر:توی سازمان انهدام موجودات خطرناک دیگه؟

لینی:یپ!

جادوگر دست از خاراندن چانه اش برداشت.
- خب پس فکر کردی واسه چی فرستادنت به سازمان ما؟کار ما همینه.ما روی انواع و اقسام موجودات شناخته نشده و نادر تحقیق میکنیم و در صورت لزوم تشریحشون میکنیم تا به پیشرفت علوم زیستی جادوگری کمک کنیم.اوناییم که خطرناک باشن منهدم میکنیم!

لینی:

همان لحظه-آزمایشگاه وزارت خانه

- میگم سیو...این سومین باره که داری اون قفسه رو چک میکنی...باور کن هیچ چیز خاصی توش نیست!

اسنیپ با آرامش و وقار گفت:
- ترجیح میدم ماموریتم رو با دقت انجام بدم تا اینکه مثل بعضیا....اوه...راستی گفتی این معجونه برای چیه؟

ریگولوس با مشاهده شیشه ای از معجون ارغوانی رنگ درون دست اسنیپ اهی کشید.
- گفتم که آرسینوس از این برای فرم دادن و شکل دادن به موهاش استفاده میکنه.

اسنیپ نگاهی به شیشه درون دستش انداخت و سپس زیرچشمی، موشکافانه به ریگولوس خیره شد که با بی حوصلگی روی میز وسط آزمایشگاه نشسته و پاهایش را تاب میداد.از دو ساعت پیش تاکنون حتی یک معجون در این آزمایشگاه پیدا نکرده بود که اقلا برای برق انداختن نقاب یا کفش یا کروات و یا هر چیز دیگری به درد بخورد.مطمئنا یک جای کار ایراد داشت.

با جرقه ای ناگهانی که در ذهنش زده شد با سرعت به طرف ریگولوس بازگشت.
- میگم ریگولوس...خیلی وقته اینجاییم و تو هم...ام...خب خیلی خسته شدی.با یه نوشیدنی چطوری؟

مشاهده خنده ذوق زده ریگولوس لبخند خبیثانه ای را بر روی لب های اسنیپ نشاند.


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۱:۵۰:۱۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۳ ۲۲:۳۵:۵۴


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- بسه سخنرانی. پاشین ببینم.

بانز چهره‌اش را در هم می‌کشد (که البته به علت بی‌هویت و نامرئی بودنش کسی متوجه نمی‌شود) و دستش را به کمرش می‌گیرد.
- آخ... کمرم. با این سقوط شصت متری‌ای که ما کردیم، از این کمترش بعید بود.

لینی نیز سریعا قسمتی از بالش را مثلا از زیر بانز بیرون می‌کشد.
- آخ... بالم! چرا باید رو من میفتادی؟

کنت که ازین تغییر ناگهانی لینی و بانز اصلا راضی نبود، با بدخلقی جلو می‌آید تا هردو را از یقه گرفته و برای منافع شخصی خود به کار گیرد. اما زمین‌لرزه... نه! در واقع سقف‌لرزه‌ای که رخ می‌دهد او را از حرکت بازمی‌دارد.
- یا خود مرلین کبیر! چه اتفاقی داره میفته؟

چند ثانیه تفکر برای لینی و بانز کافی است تا علت این بلبشویی که روی سقف به راه افتاده بود را کشف کنند. ابتدا با نگرانی نگاهی به یکدیگر می‌اندازند و سپس هردو جیغ‌زنان و فریادزنان از جای برخاسته و با بیشترین سرعتی که می‌توانند جلوی چشمان حیرت‌زده‌ی الاف پا به فرار می‌گذارند.
- فرار کن الاف!

پیش از آن‌که ذرات هوا بتوانند جمله‌ی بانز را به گوش الاف برسانند و فرصتی برای فرار به او بدهند، سیل جادوگران و ساحرگانی که از خود سازمان نابودی موجودات خطرناک تا آنجا لینی را تعقیب کرده بودند، بر روی سر الاف خالی می‌شوند.
-

جوجه‌هایی جیک‌جیک‌کنان از هیچ بوجود آمده و شروع به چرخیدن دور سر الاف می‌کنند. اما ساطوری که در چند میلی‌متری گلوی الاف قرار می‌گیرد همه‌ی آن‌ها را در یک چشم بر هم زدن فراری می‌دهد.

- یه موجود خطرناک دیگه! با شماره‌ی 3 نابودش می‌کنیم. 1... 2...
- به جون سالازار من آدمم!

جادوگری که ساطور را بالا برده بود و آماده برای قطع کردن سر الاف بود، نگاهی به سرتاپای الاف می‌اندازد.
- عه درسته. بچه‌ها این آدم بود.

چند قدم آنور تر، نزد لینی و بانز:

- هی... وایسا ببینم. اصلا من چرا دارم با تو فرار می‌کنم؟

بانز این را می‌گوید و دست به سینه سرجایش می‌ایستد. لینی که فرار کردن با یک همراه را از فرار کردن به تنهایی ترجیح می‌داد، ناچارا متوقف می‌شود و پاسخ می‌دهد:
- یه نگاه به خودت بنداز! تا بیان بفهمن تو آدمی سرت از دست رفته!

بانز نگاهی به خودش می‌اندازد و با ناامیدی اعتراف می‌کند که قانع شده‌است. اما دیگر قانع شدن بانز کفایت نمی‌کرد. زیرا خیل عظیم جادوگران و ساحرگان تقریبا به آن‌ها رسیده بودند. لینی که از این همه فرار خسته شده بود، در یک حرکت گولاخانه تصمیم می‌گیرد تا دست از فرار بردارد و لو بدهد که برای استخدام در سازمان نابودی موجودات خطرناک آمده است و نه برای نابود شدن بعنوان موجودی خطرناک!

پس با شجاعت برمی‌گردد و بال‌بال‌زنان روی سر بانز می‌نشیند...




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همچنان که مورگانا لبخند شیطانی اش را بر لب داشت، دوربین به آرامی از سازمان حمایت از ساحرگان فاصله گرفت و رفت به سمت و سوی نقطه دیگری از وزارت، البته از وزارتی که سمت و سویش کلا مشخص نیست، هیچ چیز بعید نیست. این هیچ چیز بعید نبودن هم اصطلاحی است که به صورت عامیانه یعنی "فازِ" مشخصی ندارد. که روایت است وقتی کسی فازِ مشخصی نداشته باشد...

- میری سر ادامه داستان یا بزنم بلاکت کنم؟

راویِ رول، پوکرفیس وارانه به نویسنده بی اعصاب نگاه کرد و با خود فکر کرد شاید این بی اعصابی هم به خاطر بی‌کفایتی وزیر مملکت است که رفته داخل بینی یک مجسمه مخفی شده و ملت شاکی را پرت میکند به مکان های دیگر.

- دهه... برو سر اصل مطلب... بوقی!
- باشه بابا... بی‌جنبه.

سازمان اسرار:

بانز که همچنان در حال مورد عنایت قرار دادن عمه لینی، با انواع کلمات رنگارنگ و جالب در ذهن خود بود، سرِ نامرئی‌اش را تکان داد و گفت:
- نه... راستشو بخوای چیز مهمی نبود. فقط هویتِ منِ بی‌هویت بود.
- عه؟ خب... عیب نداره... بعدا یدونه دیگه میخّریم حالا... فعلا بریم فقط!

بانز که نامرئی بود، اصولا باید به حالت پوکرفیس در می‌آمد، اما به دلیل نامرئی بودن و نداشتن صورت، نتوانست و نتیجتا دیالوگش

دقایقی بعد:

بانز که تا آن لحظه تنها با بیخیالی آمده بود دنبال لینی، در کنار او متوقف شد و گفت:
- اینجا چقدر آشناست!

لینی که تازه تعقیب کنندگانش را گم و گور کرده بود، محیط را زیر نظر گرفت.
- چیزی یادم نمیاد... من همین الان جونمو نجات دادم!
- اینجا همونجاست که تو کتاب پنج زدیم سیریوس رو سّقّط کردیم!

مغز ریونکلاوی لینی، با تمام سرعت به کار افتاد.
- بریم داخل اون طاقه که سیریوس افتاد توش. راه دیگه ای نیست!

ثانیه ای بعد:

- برو بانز... زود باش، وقت رو تلف نکن. الانه که اون شکارچی ها برسن!
- خانم ها مقدم ترن!

لینی پوکرفیس شد. مغز لینی از کار افتاد. سلول هایش به سرعت درش را تخته کردند و در افق محو شدند. لینی برای این حرف حق جوابی نداشت. لینی به دلیل نداشتن هیچ جوابی به سرعت به طرف آن پردهِ مرموز شیرجه زد. به محض ورود لینی، بانز نیز پشت سر او رفت.

محلی نامعلوم:

لینی و بانز که انتظار داشتند کلا از دنیا محو شوند ناگهان روی زمین افتادند.درست در کنار یکدیگر و هنگامی که سرشان را بلند کردند، مستقیما چشمان براق و شیطانی کنت الاف را مقابل خود دیدند.

- مهم نیست که چطوری یهو از سقف افتادید اینجا. ولی خیلی خوب شد که اومدید... حالا میشه با همفکری شماها نقشه های بدتری برای یتیما ریخت.
- بوق به اون آرسینوس که زده کلا ساختار وزارتو عوض کرده... زمانِ ما ملت میرفتن تو این پرده ها و طاق ها کلا نابود میشدن!



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سازمان حمایت از ساحره ها

مورگانا در چند دقیقه گذشته به رنگ های مختلفی درآمده بود...هنگامی که رودولف در حال دل دادن و قلوه گرفتن با ساحره ها بود،از میزان حال بهم خوردگی به رنگ سبز درآمد...هنگامی که رودولف در حال تعریف از حقوق ساحره ها بود،از عصبانیت به رنگ سرخ درآمد...به هنگامی که رودولف در حال اجرای نمایشهایی با قمه اش بود و هر لحظه نزدیک بود که سرش را بپراند،از ترس رنگی به رخسارش نمانده بود و سفید شد...اما حالا نمیدانست که چه واکنشی نشان دهد و یا چه رنگی شود...حالا که رودولف در حال ایراد سخنرانی حماسی خود بود...
_ساحره ها حق آب و گل دارن...اگه ساحره ها نبودند،دنیا میچرخید؟!خیر...اگر ساحره ها نبودند آیا ما توان تنفس کردن داشتیم؟!نخیر...من پیشنهاد میکنم اصلا نسل کشی شکل بدیم...همه غیر ساحره ها یا باید کشته بشن و یا به بردگی گرفته بشن...البته غیر اونایی که از حقوق ساحره ها دفاع میکنن،مثل من....پیش به سوی آزادی...پیش به سوی رهایی از قید و بند...پیش به سوی دنیایی مملو از ساحره ها!
_روح منی رودولف...بت شکنی رودولف!

ساحره ها که با سخنرانی رودولف به وجد آمده بودند،شعار گویان او را بر دستانشان حمل کردند و او را به هوا میفرستادند...رودولف در خوابش هم نمیدید که چنین روزی برای او برسد!

_اهم...دوستان عزیز..اگه میشه جناب مدافع حقوق ساحره ها رو بذارین زمین،یه کاری باهاش دارم!

ساحره ها رودولف را بر زمین قرار دادند...رودولف اما که به نظر میرسید زیاد از اینکه مورگانا باعث شده بود که به این زودی از دست ساحره ها پایین بیاید،غرولندکنان به سمت او رفت...
_چی شده؟!
_خب...حالا که اینا بهمون این مدال "سازمان حمایت از ساحره ها" رو چسبوندن فکر کنم راحت تر بتونیم توی وزارت خونه تردد کنیم....بهتره بریم دیگه!
_بریم؟!کجا بریم؟!هنوز کلی ساحره هست که بهش ابراز علاقه خاص نکردم...اینجا بهشته...تو تا حالا دیدی کسی با پای خودش از بهشت بزنه بیرون؟!
_کی گفت با پای خودت قراره بری بیرون؟!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۲۱:۱۳:۰۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.