هر انسانی در مقطعی از عمر خود ناچار به گرفتن تصمیمات سخت است و در آن لحظه که قوم وحشی و خونخوار هر لحظه به طعمه جدیدشان نزدیکتر میشدند لینی بیش از پیش به صحت این گفته ایمان می آورد هرچند به نظر نمیرسید مفهوم انسان چندان بر هویت او صادق باشد اما بدون تردید با وضعیت کنونیش مطابقت داشت!پس خودش را اندکی روی سر بانز جا به جا کرد و با عزمی راسخ و سینه ای سپر کرده به آن جماعت وحشی و خونریز خیره شد که حالا با اندک فاصله ای رو به روی آنها ایستاده و با چشمانی مشتاق به لینی خیره مانده بودند.
نگاه لینی از روی آب دهانی که از گوشه ی لب شکارچیانش شره میکرد بر روی لباس های سفید و بلندشان متمرکز شد که پوشیده از لکه هایی سرخ رنگ بود.شاید بهتر بود برنامه فرار را ادامه میداد اما اکنون دیگر برای فکر کردن به چنین گزینه ای دیر بود.پس آب دهانش را به سختی فرو داد.
- دوستان!خواهش میکنم یه دقیقه به حرفام گوش بدین...من امروز اینجا اومدم تا استخدام وزارت خونه بشم و یه موجود نادر و خطرناک برای نابودی نیستم.اصلا شما در من خطری میبینید؟به نظر شما کدوم موجود وحشی و خطرناکی سعی میکنه با شکارچیاش وارد مذاکره بشه و متمدنانه صحبت کنه؟مگه غیر اینه که موجودات وحشی بدون گفتگو و مذاکره به طرفشون حمله میکنن؟اصلا به نظر شما موجودات وحشی و خطرناک میتون حرف بزنن؟پس نتیجه میگیریم من وحشی و خطرناک نیستم...و طبیعتا علاقه ای هم به انهدام پیش از موقع ندارم!
باز زیر لب گفت:
- درسته البته اگر علاقه ت به از بین برد هویت ملت رو در نظر نگیریم!
جماعت مهندم کننده:
لینی با مشاهده وضعیت پیش رو با خوشحالی دست هایش را بر هم زد.به نظر میرسید اوضاع کم کم در حال سامان یافتن باشد.
- عالیه میدونستم که ما میتونیم حرف همدیگه رو متوجه بشیم.
در همان لحظه یکی از جادوگران که در حال خاراندن چانه اش با ساطوری آغشته به لکه های خون بود نگاهی به لینی انداخت.
- گفتی اومدی استخدام بشی؟
لینی:یپ!
جادوگر:توی سازمان انهدام موجودات خطرناک دیگه؟
لینی:یپ!
جادوگر دست از خاراندن چانه اش برداشت.
- خب پس فکر کردی واسه چی فرستادنت به سازمان ما؟کار ما همینه.ما روی انواع و اقسام موجودات شناخته نشده و نادر تحقیق میکنیم و در صورت لزوم تشریحشون میکنیم تا به پیشرفت علوم زیستی جادوگری کمک کنیم.اوناییم که خطرناک باشن منهدم میکنیم!
لینی:
همان لحظه-آزمایشگاه وزارت خانه- میگم سیو...این سومین باره که داری اون قفسه رو چک میکنی...باور کن هیچ چیز خاصی توش نیست!
اسنیپ با آرامش و وقار گفت:
- ترجیح میدم ماموریتم رو با دقت انجام بدم تا اینکه مثل بعضیا....اوه...راستی گفتی این معجونه برای چیه؟
ریگولوس با مشاهده شیشه ای از معجون ارغوانی رنگ درون دست اسنیپ اهی کشید.
- گفتم که آرسینوس از این برای فرم دادن و شکل دادن به موهاش استفاده میکنه.
اسنیپ نگاهی به شیشه درون دستش انداخت و سپس زیرچشمی، موشکافانه به ریگولوس خیره شد که با بی حوصلگی روی میز وسط آزمایشگاه نشسته و پاهایش را تاب میداد.از دو ساعت پیش تاکنون حتی یک معجون در این آزمایشگاه پیدا نکرده بود که اقلا برای برق انداختن نقاب یا کفش یا کروات و یا هر چیز دیگری به درد بخورد.مطمئنا یک جای کار ایراد داشت.
با جرقه ای ناگهانی که در ذهنش زده شد با سرعت به طرف ریگولوس بازگشت.
- میگم ریگولوس...خیلی وقته اینجاییم و تو هم...ام...خب خیلی خسته شدی.با یه نوشیدنی چطوری؟
مشاهده خنده ذوق زده ریگولوس لبخند خبیثانه ای را بر روی لب های اسنیپ نشاند.