ياهو
عصر يك روز دل انگيز تابستاني بود ! ... زندان بود ! اينجا آزكابان بود ! خفن بود ! ... پر از ديوانه ساز بود !! ... با توجه به اينكه همه چيز بود ، و امكانات فراوان بود ، يكي از ديوانه سازان در حالي كه پشت تريبون ايستاده بود ، گفت:
- زنداني شماره ي 909 ملاقاتي داري !! ( صداي گرفته )
زنداني مجهول الحال با نام "بوقي چشم ارزشي " در حالي كه از شدت هيجان دهانش كج شده بود و درجا سكته ي خفيفي را از سر شادي زده بود ! لنگان لنگان به از سلولش بيرون ميجهد و به سمت ايستگاه ملاقات كه سالها رنگ نظافت را به خود نديده بود ميره !
.:. چند لحظه بعد .:.دوربين بوقي چشم ارزشي رو نشون ميده كه داره اشك شوق ميريزه و با يكي از لباسهاي پاره اي كه روي زمين افتاده بود اشكهاي(!) خودش رو پاك ميكنه !
- غيييييژژژژ !
در اتاق با صداي گوش خراشي باز ميشود و بعد از نشان دادن پاها و غيره به چهره ميرسيم ، صاحب صداي كفش كسي نبود جز ؟ جز ؟ آفرين كسي نبود جز ؟ ... آهان جز؟
استاد خطاب به نويسنده :
بله عرض ميكرديم ملاقات كننده كسي نبود جز لرد ولدمورت !
بوقي بعد از فيني طولاني نگاهي به ولدي ميكنه
و همونجا سكته ي كامل رو نشون جان ميكنه ، و از حال رفت!
ولدي به سمت اون مياد و لگدي به شكم بوقي ميزنه و ميگه :
- ننگ بر تو باد اي سيه روزگار !! ... حالا ديگه اسمت رو عوض ميكني فكر ميكني من نميشناسمت موش عوضي !( براي درك بهتر خواننده ، بوقي چشم ارزشي همان پيتر پتي گرو ، خادم ولدمورت است )!
!... در همين حال ولدي چوب دستي ش رو از ضامن بيرون مياره و در حالي كه بالاي سر پيتر نشسته بود ميگه:
- حالا ديگه به من پشت ميكني ؟! منو ميفروشي !؟ ... پس تو بودي كه كاري كردي تا هري پاتر بعد از مسابقه ي جام آتش زودتر دستش به رمزتاز برسه !؟ ... تو به اون كمك كردي چون دوستت رو كشتم ! ... اي خائن ! كمترين كار براي تو مرگه !!!
و بدين ترتيب پيتر براي سزاي كار خود توسط اربابش طلسم آواداكداوا را پذيرفت و به ديار باقي شتافت !!
- تُف بريزين رو سرش تا بيدار شه !!!... اينجا آب قطعه ! ... يكي اينو بيدار كنه داره خودشو خيس ميكنه !!!
و پيتر در حالي كه به شدت احساس بدي (!) داشت با صداي فريادي از خواب بيدار شد !!!
.:. چند لحظه بعد تر .:.يكي از ديوانه سازان در حالي كه پشت تريبون ايستاده بود ، گفت:
- زنداني شماره ي 909 ملاقاتي داري !! ( صداي گرفته )
پيتر :
!