هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
سوژیوس

- آي آي آي... سوختي سوختي آبر، جير(!) نده ديگه برو پايين!
- چي چي سوختي؟! من پنج آوردم اومدم رو نردبون.
- نه نه شيش آوردي تقلب نکن ديگه. رفتي رو مار. برو پايين، سوختي
- باو جونيور من پنج آوردم! چرا جير ميدي
- اه درست بازي کن ديگه آبر! بهت ميگم سوختي، دروغگو جيردو()

ريتا و آبر در دفتر رياست زندان آزکابان نشسته بودند و سعي ميکردند عادلانه و بدون تقلب مار پله بازي کنن
روز آفتابي قشنگي بود و انوار طلايي خورشيد از شيشه هاي خاک گرفته و کدر دفتر به داخل ميتابيد و ذرات معلق گرد و غبار رو هوا به خوبي مشخص ميشدند! ريتا دستش رو زد زير چونش و گفت:

- اصلا اين مارپله خيلي خنکه! من دوست ندارم. بيا اسم فاميل بازي کنيم

آبر به صندلي خودش تکيه داد و درحالي که خودش رو روي صندلي پايين ميکشيد، پاهاش رو گذاشت رو ميز و گفت:

- ببين ريتا اينکه نشد کار آخه! ما هر بازي که ميکنيم تو تا ميبيني داري ميسوزي، بازي رو به هم ميزني!
- نخير اصلا! گردن من ننداز، تو خودت هي تقلب ميکني نميزاري درست بازي کنيم ديگه. اصلا حالا که اينطوري ميگي قبوله، بيا با همين پنجت بازي کن. جيردو به جيرش ميرسه()

در همين موقع در دفتر باز شد و هيکل شنل پوشي بي مهابا وارد دفتر شد، آبر در حالي که عصباني شده بود گفت: تقي! باز در نزدي اومدي تو؟ پسر بد! صد بار گفتم اول در بزن اجازه بگير بعد بيا تو!

- هووو ههــــــــه( ترجمه: خب ببخشيد ديگه!)
- خيلي خب حالا اشکالي نداره، بگو ببينم چيکار داري؟
- هـــــــــا هوو؟( ترجمه: داشتين مارپله بازي ميکردين؟)

ريتا در حالي که تند تند صفحه بازي و تاس رو از رو ميز جمع ميکرد با بيحوصلگي جواب داد: اين فضوليا به تو نيومده! بگو چيکار داري؟
- هووو ها هي هو( ترجمه: يه تازه وارد اومده بايد بياين تحويل بگيرينش)
ريتا: مرده يا زن؟
- هرررر( ترجمه: مرد)
ريتا: آخ جووووون، اي جون، پاشو پاشو آبر نوبت توئه! يوهاهاها
آبر: چه فرقي داره خب؟ تو برو يه سلول خالي بهش بده ديگه
ريتا: زکي! چطور خانوم که مياد تو نميري تحويل بگيري! حالا منم نميرم! بدو بدو برو

...

آبر با تعجب به تازه وارد نگاه کرد و درحالي که بهش اشاره ميکرد راه بيفته پرسيد: چي شده تو از اينجا سردر آوردي؟
مرد سري تکان داد و چيزي نگفت، يکي از ديوانه سازها جلو اومد تا مرد را بگردد و چوبدستيش را ازش بگيرد که آبر گفت: « لازم نيست، آشناست»

بعد دست مرد را گرفت و ادامه داد: آخه تو اينجا چيکار ميکني؟! تو رو چه به اينجاها. مگه چيکار کردي؟
مرد: تو خيابون با يه ماگل دعوام شد، تبديل به سوسکش کردم. وزارت خونه برام دوماه زنداني بريد.
آبر در حالي که ناراحت شده بود شروع کرد به نصيحت کردن اما مرد چيزي نميشنيد، او غرق در نقشه هاي خودش بود، آبر نميدانست چه فکرهاي شيطاني به سر مرد خطور ميکند، او نميداست مرد فقط با اين قصد به زندان اومده تا او را تحت تاثير طلسم فرمان بگيرد و بوسيله اش اول ريتا را بکشد و بعد کلک خود آبر رو بکند

مرد قصد ديگري نداشت، او دوباره ميخواست به منصب رياست زندان برسد تا وضعش را دوباره در جامعه ي جادوگري مرفه کند، او اصلا نميخواست ببيند که شغل او توسط شخص ديگري اشغال شده.

و ان مرد کسي نبود جز، آلبوس سوروس پاتر


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه سوژه :


لرد که بعد از حمله ای از سوی محفل بهش شد،به شدت درگیر نیاز مالی شده،تصمیم میگیره به کاروان تجاری محفل حمله کنه.
اما از اونجایی که تو حمله قبلی،همه مرگخوارا زخمی و تو سنت مانگو بستری شدن،و فقط ایوان و بلاتریکس و مورفین و مورگانا موندن،به پیشنهاد مورفین،تصمیم میگیرن برن به آزکابان و زندانی های اونجارو آزاد کنن تا به لرد بپیوندن.در ایم بین،وقتی لرد میره به آزکابان،دامبل هم با حس نهم و دهمش،میفهمه یه خبراییه و میره به آزکابان.





دامبل : ببخشید دفتر مدیریت کجاست؟
نگهبان با اکراه رو به او کرد و گفت : طبقه فوقانی،انتهای راهرو.
- ممنونم!
هیووووووووشت،شتــــــــرق!
دامبل اومد آپارات کنه اما ییهو محکم خورد به سقف و به زمین افتاد.

نگهبان : هه هه،ازون وقتی که اینجا یه کم فعال شده،آپارات کردن رو ممنوع کردن جونیور.
- هوم،جونیور؟بیبینم،اینو از کجا یاد گرفتی؟
- کلمه محبوب مدیریته،باید به کار ببریم در جهت تکریم ارباب رجوع
دامبل اندکی چونشو میماله و ییهو میگه : بـــــــــــه؟مدیر اینجا آبرفورثه؟
نگهبان با تریپ پاچه خوارانه میگه : بله،شخص شخیصشون هستن


دامبل لبخندی میزنه و به سرعت به طرف پله ها میره.
چند مین بعد...

تق تق تق تق!
- بیا تو.
- آبـــــــــــــــــر،سیلام!شی موزی* جونیور؟



در همون لحظه،لرد در بند زندانیان فوق خطر ناک


- هی های هوی،مورگانا،با تو ام!
- بله بله ارباب!
- با ایوان برین،کیوسک نگهبانیو تصرف کینین،اینارو باز کنین،ما ام اینجا میمونیم.

در همین لحظه که مورگانا و ایوان دارن میرن، لرد صدایی میشنوه...

مورفین : آره داوش ببر خیالت رات،اشله اشله.
مردی با صدای خیلی کلفت : ای ای دمت گرم،خیلی خرابیم همه.
لرد با عصبانیت مورفینو با حرکت چوبدستیش میاره پیش خودش و میگه : آخه دایی،بفهم،اینجا زندانه.
مورفین : دایی ژون،خیلی خوبه خوب،ویژدانا بژار برم یکی بود اونیکی شلول آخری مواد لاژم بود...



____________________________________________________

* : چه میکنی!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
دامبل نزديك تر آمد تا چهره ي آن دو را به خوبي ببيند .
دو مرگ خوار كه مات و مبهوت حضور دامبل مانده بودند ،بالاخره براي گمراهي دامبل فكر به سرشون زد .
ايوان از ردايش عينكي برداشت و به چشمانش زد، موهايش را پريشان كرد بعد رو به دامبل گفت :
- مك كوژاس؟
-
- مك ، دلتسيوزو ،سينيور
دامبل دستي به ريش نقره اي فامش كشيد و گفت :
- من نمي دونم ، به نظرم بريد پيش رئيس زندان بهتره ، اون شايد بدونه . من فعلاً بايد برم ، به نظرم اينورا داره يه اتفاقايي مي افته .
-

بدين طريق بود كه دامبل بدون متوجه شدن از مرگ خواريت آن دو از كنارشان گذشت .

آن سوي ماجرا

لرد چمانش را بسته بود و نفس عميق مي كشيد ، در آن وضع هركس او را با آن دماغ نداشته اش مي ديد فكر مي كرد مكنده هواييست كه به سرعت هوا را به داخل مي مكد .
بلا دوباره حالت ملتمسانه ي خود را گرفت و گفت :
-ماي لرد ، اتفاقي افتاده ؟ چرا اينجوري شديد .
- بلا ، حس مي كنم دامبلدور اين نزديكيه ،به نظرم مي ياد كه خيلي نزديكه!!
- دامبل ؟ اونم اين وقت شب ، محاله ،امكان نداره ماي لرد
-

با نگاه خشن لرد بلا حرفش را قورت داد و گفت :
- ممكنه لرد ، حس شما هيچ وقت دروغ نمي گه ،هيچ وقت
- درسته دايي ژون ،دورغ نمي گه اينجاس
اين صداي مورفين بود كه به همرا ايوان نزديك لرد شده بودند .


ویرایش شده توسط گودریک گریفندور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۵ ۱۶:۲۳:۱۱

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
دامبدور ريش نقره ای فامش را تكانی داد و زمزمه كرد:
-امان از دست اين بچه!

بعد با عصبانيت پيژامه اش را در آورد و شرتش را بالا كشيد. ردای خوش دوخت طلايی اش را برداشت كه پشتت با خطی خوش و با رنگ سياه اسمش را نوشته بودند. شلواری را از ميان پلوارهايش برداشت و بدون آنكه دقتی بكند آنرا با عجله پوشيد. بعد عينكش را از روی ميز كنار تختش برداشت و بر چشمانش گذاشت. با عجله به سمت در خروجی رفت و آنرا باز كرد. وقتی پايش را از خانه بيرون گذاشت از شدت سرما لرزيد:
-هوف! عجب سرده!

بعد به طرز جيبی چرخيد و پس از چند ثانيه چرخش او ديگر آنجا نبود. در نزديكی قلعه ی عظيم آزكابان ايستاده بود و زير لب شعری را زمزمه می كرد. محكم به پيشانی خودش زد و گفت:
-اين پيري هم عجب مرضيه! آدم همش دلشوره می گيره، بايد برم با ديوانه سازها يه گپی بزنم.

ايوان در حالی كه مورفين را نگاه می كرد كه دستش را تا جايی كه می توانست در دماغش كرده بود. ايوان با عصبانيت گفت:
-مورفين، حالم داره بهم می خوره، نكن ديگه!

مورفين در حالی كه با موفقيت جسم كثيفی را از دماغش در آورد و به طرف اياون پرت كرد. ايوان با عصبانيت تمام به سمت مورفين پريد و صورتش رو چنگ زد. مورفين آمپول گاوی اش رو در آورد و فرو كرد پشت بدن ايوان. ايوان دو تا كروشيو روانه ی مورفين كرد. بعد گفت:
-اين آمپولی كه به من زدی توش از اون موادت بود مورفين؟ يعنی معتاد می شم؟

-ببخشين، اونجا چه خبره؟

دامبل عينكش را صاف كرده و اين را پرسيده بود.



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۹:۳۶ سه شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۸

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
لرد دوباره فكر ي كرد و در گوش مورفين گفت :
- فكر خوبيه ولي بعضي از اونا جرمشون سنگينه . واسمون مشكل ساز نمي شن ؟
- نه دايي ژون ،مشكل كدومه !!

بلا در حالي كه ملتمسانه به لرد نگاه مي كرد با دستهايي گره خورده به لرد گفت :
- ماي لرد ، چي مشكل پيدا نمي كنه ، به ما هم بگيد لطفاً .
لرد كه دوباره به آرامش و خونسردي خود دستيافته بود در پاسخ بلا گفت :
- امشب مي فهمي بلا ، امشب مي فهمي .
سپس لرد جستي زد و به سمت ميز تحريرش رفت و رو به بازماندگان مرگ خوارانش گفت :
- حالا همتون بريد بيرون كه من بايد نقشه بكشم .

شب - آزكابان
لرد به همراه مرگ خوارانش در پشت بوته اي نزديك به زندان مركزي آزكابان مخفي شده بودند . بلا رو به لرد كرد و گفت :
- اوه ...،ماي لرد..قرار بود بيام اينجا؟ ولي چرا اينجا ؟ما با آزكابان چكار داريم ؟
لرد جواب بلا رو نداد در عوض رو به مورفين گفت :
- دايي ، سوابق اونايي رو كه بايد آزادشون كنيم رو بررسي كردي ؟ الان مي دوني تو كدوم سلولن ؟
- آره دايي ‍ژون ، جاي اكشلشون رو برات پيدا كردم ،شعي كردم اونايي رو كه جرمشون بيشتله يا حبش بيشتلي مي كشن رو پيدا كنم كه قشنگ بهمون بپيوندن
- خوبه ، خوبه ،حالا بوقتشه كه حمله كنيم تا براي زندگي و بقاي مرگ خواريت نيروز جمع كنيم . طبق نقشه ي A ،تو و تو و تو از اين طرف ....

همان شب - ميدان گريمولد

جيمز در حالي كه با دستانش چشمهاي پف كرده اش را مي ماليد رو به دامبل گفت :
- چرا نمي خوابي ، نصفه شب بابا .
دامبل اظطراب از چهره اش معلوم بود ،ناخن هايش را مي جويد و با همان وضه به جيمز گفت :
- جيمز يادته اونشبي كه قرار بود يويوت رو بدزدن چه حسي داشتي ؟
- آره ،كه چي؟
- نمي دونم من ...يه حس بدي دارم ....بايد ....بايد يه سر برم آزكابان ،دلشوره دارم . جيمز !جيمز!
جيمز:


ویرایش شده توسط گودریک گریفندور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۵ ۹:۵۰:۱۶

[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ دوشنبه ۴ خرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سوژه جدید


هوووووووووی هوی هووووووی مگه نمیبینی من دارم میام؟بازم اون صندلی رو میزاری اونجا؟
- چرا آقا دیدم،اما خوب آخه...
- آخه بی آخه،کارتو بکن!

ایوان بی رحمانه با فریاد این جمله رو به ساحره ریز نقش میگه و به سمت اتاق لرد میره.

در اتاق لرد

بلا : مای لردفخواهش میکنم،ببینید،ظرف دو روز گذشته کلا ناخوناتون رو میل کردین،الان هجوم آوردین به طرف پوست سرتون،آخه این چه کاریه که میکنید شما

در همین لحظه ایوان وارد اتاق میشه.
- ارباب،همه چی نابود شده،حتی یه برتی باتم نداریم بخوریم،همه چیزو نابود کردن نامردا

لرد به آرامی دستشو از سرش جدا کرد و برافروخته گفت : ایییی دامبلدور نامرد(رنگ قرمز برای نشون دادن عصبانیت لرد به کار رفته)

بلا : مای لـــــرد!

لرد ییهو گفت : باید کاروان محفل که از گریمولد به وزارت میره رو غارت کنیم

مونتگومری به آرامی بیلش رو زمین گذاشت و با ترس بسیار گفت : ارباب،با عرض پوزش،الان فقط من و ایوان و بلاتریکس و مورگانا موندیم،بقیه همه تو سنت مانگو هستن!

لرد دیگه دید داد و بیداد فایده ای نداره مشتشو بالا برد و محکم کوبید تو سر بلاتریکس!
- نامردا،بهمون روزیخون زدن!

بلا در حالی که دستش روی سرش بود گفت : آ..خه ارباب،ر...وزیخون که... شبیخون در...ست تر هست!

لرد : نه،دشششششششششششش! بلا چرا نمیفهمی تو؟اونا ساعت یک و نیم بامداد به ما حمله کردن،میشه روزیخون دیگه!

با سکوت بلاتریکس لرد رو به مورگانا کرد و ملتمسانه پرسید : مورگانا،فکر میکنی حداکثر کی مرگخوارا مرخص بشن؟

مورگانا ابتدا خواست از جواب دادن سر باز زند اما با دیدن نگاه ژانگولری لرد گفت : ا...رباب!فکر نمیکنم زود تر از یک ماه بتونن مرخص شن!

لرد اینبار با مشت بر سر خودش کوبید و گفت : هوووووووووووف،پس باید چی کار کرد؟

دی این حین مورفین داخل شد و بی مقدمه گفت : دایی ژون،گوشتو بیار.

به سرعت پیش لرد رفت و چیزی در گوش او گفت.

لرد لحظه ای اندیشید ،سپس نگاهی به مورفین کرد و گفت : عجب،فکر بدی نیست


************************************************
روال سوژه : لرد که مرگخوار هارو از دست داده،به توصیه موفین میخواد بره به آزکابان و از ازندانی های اونجا به عنوان نیرو های جدید استفاده کنه.
جرم کسایی که به لرد میپیوندن،عکس العمل لرد هنگام مواجهه با اونا،برخورد اونا با لرد میتونن سوژه های فرعی مناسبی باشن


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۴ ۱۷:۳۵:۴۹

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سلول راجر

-خش...خش خش.. اون دستگاه تلسم شده است..
-نــــــــــــه، تلسم نشده، طلسم شده..
-هرچی! چرا به حرفم گوش نمیدی؟

-سمعکــــــــــــــــم!

صداها در هم گم شدند. راج که گوشش را به سلول چسبانیده بودانده بود! به سوی درب زندان برگشت که با یک حرکت سریع باز شده بود. فردی با گوش های زیاد و تیز دم در بود. فرد قدم در روشنایی گذاشت. پرسی ویزلی با موهای سیخ سیخ و صورتی سفید و چشمانی گود رفته وارد شد.

-به به! راجر. میبنم که شریف زده به سرت؟
-ساز.. ساز..!
-اوه، نه نه نه! اون برای اطفال قدقن شده است. میدونی که نباید بهش دست بزنی..
- یه چیز عجیبی در مورد اون ساز هست که باید بدونی، پرسی..!

پرسی گشتی توی اتاق میزنه و میگه:
-جدا" ؟ پس هر وقت برای جلسات اومدم بهم بگو.
-پرسی! پرسی!

در بروی او بسته میشود.

چند روز بعد

پرسی بی حوصله و کوفته و خسته جلوی تلویزیون نشسته است. شبکه ی سیبل:

سیبل: برای دیدن فال امروز خود شماره ی 1

-1!
سیبل: امروز روی تو نیست.. نباید اصلا بیدار میشدی. امروز استخوان هایت در بدنت ذوب خواهند شد. خبر مرگ عزیز ترین کسانت را خواهی شنید، ویزلی! تو امروز زیر تریلی رفته و آب جوش در حلقت میپرد و ..

پرسی به منو بر میگرده.
-برای دیدن آینده ی خود به شماره 2 فشار آورید (!)
-اینم فشار!!!!
دکمه ی 2 گیر میکنه و فرو میره!

-ساز...ساز...ساز...ساز..!
پرسی به سمت تلویزیون برمیگرده.. سیبل با حالت مرموزی مدام کلمه ی " ساز " رو تکرار میکنه.

-----

سلول راجر

-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد.
-ای بمیر! بلیز بردار.. بلیز!
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش نمیباشد.
-هان؟
-دستگاه مشترک مورد نظر.. آخ! میباشد.
-اینم معاون شده سو استفاده ها !! ای خانوم خوش صدا، بلیزو پیدا کن باب!

پرسی وارد سلول میشه.
-هِی برات شلیل آوردم که جلسات شروع شه، داری چی کار میکنی؟ راجر؟؟

----

هان؟


[b]دیگه ب


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
روایتی جدید!

آن زندان مرموز همینجاست. همان قلعه ی سیاه نمور که به طور خطرناکی بر روی صخره های سیاه از آب برآمده بنا شده. همان قلعه ی وحشت و اندوه و افسردگی.. قلعه ی بی شادی!

با باران دائمی و مهی که تمام مدت آن را در بر گرفته. اینجا ندامتگاه جادوگران و ساحرات شرور دنیای جادوگران است. اگر شما یک عضو شرور هستید قبل از اینکه شما رو به کوئیرل و آنیتا معرفی کنم به آزکابان بیایید و خودتون رو تسلیم کنید..

نشنیدی چی گفتم؟.. بدو بیا خودتو معرفی کن ای مجرم، ای جانی، ای گناهکار..و ای _ یه سری حرف دیگه هم خودتون تصور کنید!_.. خلاصه اینکه بیا..بیا... بیـــــــــا!

کارگردان: مردک مگه سناریو رو نخوندی.. برو جلو دیگه با اون دوربین کوفتیت... لوکیشن بعدی داخل زندانه!
فیلمبردار: منو نبرید... من می ترسم!

از میان ابرهای سیاه بدشگون.. در بین صاعقه های گرخننده(!) و امواج خروشان دریاچه ی پلید آزکابان و با مشایعت زندان بانهای خوش سیمای این اطراف.. زندانبانهایی که تمام عمر را در حسرت بوثی از لعل لب یار سپری می کنند!

دوربین پس از فوت زنده یاد فیلمبردار با شجاعت بیشتری بر روی دوش کارگردان و ممدهای نترس به جلو حرکت می کنه و هرچه بیشتر نمای وحشت انگیز آزکابان رو به نمایش می ذاره.

کمی دورتر هم دروازه های عظیم آزکابان که به دروازه های دژهای صلیبی شباهت داشته با صدای جیرینگ جیرینگ زنجیرها و سقوط درچوبی برای ورود میهمانان آماده می شد.

گروهی از جادوگران شنل پوش به همراه یک ساحره از قایقی در مقابل دروازه پیاده شدند و زیر باران و در میان مه غلیظ، در مسیر گل آلود رسیدن به زندان را پیمودند.

- اهم..
- بله؟!
- خواستم همین اول خودمون رو معرفی کنیم و اینا.. من زابینی معاون وزیرم.. ایشون ویزلی معاون دوم وزیر.. اینی که قیافه ش معلوم نیست رئیس سازمان اسرار و اطلاعات امنیت ِ.. بقیه هم ممدهای وزارتن..حالا بریم..
- ولی اینجوری سناریو منو خراب می کنید!

گروه ارسالی وزارت سحر و جادو در امتداد راهروی مخوف و نمناک زندان جلو می رفتندو به صداهایی که دائما از سلولها و بندهای مختلف به گوش می رسید اصلا توجهی نداشتند!
- عررررررر!
- آخخخ... ووییی!
- ننـــــــــــه!

پرسی خودش رو به بلیز نزدیک تر می کنه و با حالتی که دوربین از ضبط و ثبت اون ناتوان بوده _ به دلایل مسائل فنی مثل زاویه دید و اینا... اگه نه پس چی می تونه باشه؟!_ رو به بلیز میگه:

- کوئیرل مثل اینکه یادش رفته اینجا رو کنترل کنه ها.. به نظرت باید گزارش بدیم؟!
- ای که آفتابه ی مرلین بره تو سوراخ دماغت منحرف.. این بدبختها دارن زیر دست دیوانه سازها شکنجه می شن، نه چیز..
- چیز چیه؟
- چیز چیزه دیگه..

سرانجام گروه ارسالی وزارت به اتاقی که به دفتر کار شباهت مبرمی داشت رسیدند و هر کدام با مشعلهایی که در دست داشتند . مشعل های دیواری رو روشن کردند و بلیز ...

ویووییو!
- فکر می کنید همه چیز رو می دونید؟.. فکر می کنید همه چیز رو دیدید؟.. مطمئن باشید اینو ندیدید.. یوهاها.. این لرد سیاه نیست..این بلیز زابینی ِ که از دست پرسی تمام موهای سرش رو با دستهای خودش کنده و الان شده کچل به یاد ماندنی!
قیوویوو!

...و بلیز اسکلتهای به جا مانده از معاونین آزکابان رو از پنجره بیرون می ندازه و به پرسی میگه:

- خب پرسی ویزلی.. اینجا دفتر کار توئه.. کار خیلی سختی رو در پیش داری ولی خب اگه خوابگاه مختلط رو می خوای باید اینو انجام بدی.. کلا مواظب خودت باش.. چون رئیس های قبل آزکابان هر کدوم یکی پس از دیگری یه بلایی سرشون اومده.. یکیشون خودشو از پنجره پرت کرد پایین.. یکیشون به خاطر مسایل چیزی سعی کرد به یه دیوانه ساز نزدیک بشه و در نتیجه دیوانه سازه یه ماچ نثارش کرد.. بعدیش توی سنت مانگو بستری و آخرین نفرشون تو یبند موجودات خطرناک حبسه..

بلیز یه نگاهی به اطرافش می ندازه و روی یک جعبه ی چوبی متمرکز میشه و ادامه می ده:
- آهان این تلویزیون جادوییه.. ولی فقط مصیبت تی وی سیبل تریلانی رو می گیره.. اگه احیانا خواستی بفهمی که فردا با سر می ری تو دیوار یا نه دیوار میاد رو سرت یا دیوانه ساز شماره ی چند بوثت می کنه و چه روزی می میری و چه جوری می میری یه نگاهی بهش بنداز!
-

بلیز توی دفتر کار یه چرخی می زنه و به حرفاش ادامه می ده. در طرف دیگر هم پرسی اطراف رو از نظر می گذرونه و با شی عجیبی رو به رو میشه. پرسی پرسید:

- این سازه؟
- نه پس گیتار شماعی زاده ست!.. این یه وسیله ی مخوفیه.. بهش می گن ساز دیوانگان.. اگه اینو از دست بدی دیوانه سازها از کنترلت خارج می شن.. البته قدرت پلید زیادی هم درش نهفته ست.. رئیس قبل از تو خیلی باهاش ور رفت و پاک دیوونه شد.. چون برای بیمارای دیگه تو سنت مانگو خطرآفرین شده بود اینجا زندانیش کردیم.. حواست باشه دستش به این نرسه.. خب .. ما دیگه بریم.. بیا یانم لیست زندانیا..!

-


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
اتاق مرگ

- من نمي خوام اونو از دست بدم ...
- اون عزيز ترين کس من ...
- نه ...
ديوانه ساز ها همينطور سعي در تسخير روح دورکاس بودند .وزير وقت دستو داده بود اون را آنقدر شکنجه دهند که خود راضي به مرگ باشد .
دورکاس همينجور خود به درو ديوار مي زد و تقلا مي کرد و فرياد ميزد : او را رها کنيد .به او کاري نداشته باشيد .مرا بکشيد.
يکدفعه در باز شد و يک سپر مدافع به شکل ققنوس از در وارد شد و به سمت ديوانه ساز ها حمله ور شد .از پشت سپر مدافع چهره اي شکسته با قدي بلند و ريشي سفيد که بلندي آن به زانوي او ميرسد وارد اتاقک شد و اينگونه آغاز کرد :دورکاس تو قوي تر از اين حرفايي که زير شکنجه ي ديوانه ساز ها از پا در بياي .
- آلبوس ، ممنون که اومدي .
- خواهش مي کنم .بايد کم کم از اينجا خارج شيم. يه کم واسه بيرون رفتن از در مشکل هست بذاز ...
دامبلدور دو دست خود را بهم زد و آتشي بلند شد و ققنوس وفادار دامبلدور ظاهر شد .
- کمر منو بگير .يکم تند بايد بره .
- آلبوس تو واقعا خيلي تيزي .
- نه ، اينطور نيست ...
دورکاس کمر آلبوس را گرفت و آن دو به پرواز در آمدند و به سمت شمال حرکت کردند ...

دورکاس عزیز، در چنین تاپیک هایی که رول ها به صورت ادامه دار دنبال میشه شما باید سوژه داستان رو بر اساس پست های قبلی اعضا ادامه بدید. با توجه به انحراف و عدم توجه به سوژه فعلی تاپیک، پست شما در نظر گرفته نمیشه. دوستان از پست قبلی ادامه بدید.


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۶:۴۴:۵۳

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
بالای برج !

کیلومتر ها دور از درگیری (آزکابان خیلـــــــــی بزرگه!!!) در اتاقی کوچک آسپ و راجر بر روی دو تا تخت دراز کشیدن و خواب های رنگ و وارنگ می بینند. راجر تو خوابش با یک دختر هندی دور درخت میدون و از بالا گل میریزه رو سرشون. آسپ هم داره خواب می بینه مرلین کبیر یک چماق داده دستش میگه تو سر هرکس دوست داری بزن با من! (اینم پیشکسوت دنیای جادوگری!)

در هر صورت قبل از اینکه راجر به دختره برسه و آسپ تو سر کسی بزنه صدای بومب مخوفی به گوش میرسه و هر دو از خواب میپرن، مثل سیخ می ایستند و با حالت به همدیگه خیره میشند.

سیاهچال آزکابان !

مرگخواران همچنان با حرص و ولع دارن زندانی هاشونو آزاد می کنند و کرکر به ریش ممد و جاسم و آزکابان و وزارت میخندند. کمی اونطرف تر گلگومات دور سیاهچال در حال گردشه.

-گلگو دوست داشت بلا، بلا بوس کرد گلگو، گلگو شد قند تو دلش آب...

به ناگاه (که بعدا همین "گاه" کمر مرگخوارها رو میشکونه!) بخش کوچکی از دیوار سیاهچال که قرمزرنگ بوده توجه گلگو رو جلب می کنه. بر روی اون قسمت با خط درشتی نوشته شده بود:

«احتمال سوراخ شدگی! خطر مرگ! دست نزنید!»

گلگو هم که کلا ته شعور و اینا بوده با هیجان میگه:

-گلگو دوست داشت سوراخ!

و با مشت میره تو دیوار. لحظه ای صحنه ثابت میمونه و مرگخوارا با تعجب به گلگو نگاه می کنن اما قبل از اینکه بتونن واکنشی نشون بدن دیوار میریزه پایین و آب وحشیانه وارد سیاهچال تنگ و تاریک میشه...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.