جمعه...28 تیر...پارک لاله
حدود 10 نفر از اعضای جادوگران بر روی سبزه های پارک نشسته بودند.آلبوس دامبلدور با 4 تن از نوچه های سیفیت خود سخت مشغول گفت و گو بود.در گوشه ای دیگر پومانا اسپراوت کدهای زوپس را از کتابی که در دست داشت حفظ می کرد.بقیه هم به دور از همه این مسائل در مورد دکمه های خراب شده ctrl و f5 کیبورد خود صحبت می کردند.هنوز یکی از اعضا نیامده بود.
ریــــــــــــنگ!ریـــــــــــــنگ!(افکت صدای زنگ خوردن موبایل آلبوس)
-بله؟
-لی جردن هستم. من الان تو پارک هستم. ولی پیداتون نمی کنم!کجای پارک ملت هستین مگه؟
-گفتی کدوم پارک؟
-ملت!
آلبوس های های گریه کرد و موبایل خود را خاموش کرد.ملت مات و مبهوت او را نگاه می کردند.
پرسی:
-چی شده؟ چرا گریه می کنی؟
-لی جردن بود!گفت پارک ملت هستم. خسته شدم از این بوق بازیا!
- گفتی کدوم پارک؟
-ملت!
در این لحظه صدای آژیر آسمانی به گوش رسید. همه با تعجب به آسمان نگاه می کردند تا ببینند منبع صدا از کجاست.اتوبوسی پرنده به رنگ سبز و سفید در آسمان دیده شد که مستقیم به سوی آن ها می آمد.پس از یک فرود کاملا ماهرانه که منجر به پرتاب شدن تکه های درشت سبزه به اطراف شد، سرانجام صدای آژیر آن قطع شد.در آن باز شد و فردی با ردایی به رنگ سبز تیره از آن خارج شد.درجه های نظامی بر روی لباسش دیده می شد.بدتر از این نمی شد!مامور ارشاد آسلامی وزارتخانه، برای دستگیری آنان به آن جا آمده بود.
-متفرق شید!واسه چی این جا جمع شدین؟ نکنه می خواین کودتا کنید؟
ملت:
پرسی که مسوول میتینگ بود و خود را موظف می دانست از اعضا حمایت کند،به جلو رفت و با لحنی چاپلوسانه گفت:
-جناب سروان!ما از طرف یه سایت فانتزی اومدیم و این جا میتینگ برگزار کردیم.تو اون سایت ما داستان های قشنگ می نویسیم.اون جا به مردم کدهای زوپس هم یاد...
-خفـــــــــــــه!
اولا من سروان نیستم سردار هستم!سردار رادان! این جفنگیات چیه تحویل من می دی؟بوقی!من از این چیزهای سر در نمیارم و اگه یکبار دیگه حرف این مشنگیات رو بزنی همتونو به راجر می سپارم! جمع کنید بساطو! برین یه پارک دیگه!
ملت: کدوم پارک؟
-ملت!
-اعضا:
پرسی:
-جناب سردار!اون جا خیلی دوره!نمی شه رفت. تورو خدا کوتاه بیاین!
-شرط داره!
-چه شرطی؟
-ملت(
) چیز ببخشید!اگه خیلی دلتون میخواد این جا بمونید باید یکی از شماها با من دوئل کنه.
بهتر از این نمی شد.سردار رادان نمی دانست بزرگ ترین دوئل کنده قرن،کسی که گریندل والت را سرویس کرده بود در نزد آنان هست!
-آه البته!پس خیلی دلتون می خواد با ما بجنگید!دلتون می خواد با آلبوس دامبلدور قهرمان و معلم دوئل ما مسابقه بدید؟
و دستش را به سوی جایی که آلبوس لحظاتی پیش آلبوس آن جا بود دراز کرد.اما او آن جا نبود و به جایی دورتر فرار کرده بود.
پرسی:
خوب نظرتون راجع به خودم چیه؟
رنگ پوستسردار ابتده قرمز و سپس بنفش و سرانجام به رنگ نارنجی در آمد.در حالی که چوبدستیش را با حالت تهدید آمیز به سوی پرسی گرفته بود گفت:
-بوقی تو چی خیال کردی؟ اینجا مملکت آسلامیه! دوئل با پسر سیفیت حرام است!حرام!
-نظرتون راجع به این ساحره عزیز،پومانا اسپراوت چیه؟
-نــــــــــــه!من نمی خوام دوئل کنم!
من می خوام برم خونمون!عجب غلطی کردم اومدم میتینگ!
سردار رادان دیگر طاقتش تمام شده بود.در اتوبوس به صورت اتوماتیک باز و بسته می شد . بی صبرانه انتظار دستگیری افراد میتیگ بود!
-ببینید اراذل عزیز!ما یا با ساحره ها دوئل می کنیم یا با افراد غیر سیفیت!حالا سه ثانیه بهتون وت می دم تصمیم گیری کنید.وگرنه...
صدای باز و بسته شدن در اتوبوس بیشتر از هر موقع دیگر به گوش رسید.
-یـــــــــــــــک!
پرسی با نگرانی به اطراف نگاه کرد.هیچ فردی با این شرایط دیده نمی شد.
-دوووووووووو!
بدتر از این نمی شد.سفیدی در بین اعضا موج می زد.اما ناگهان نگاهشیطنت آمیز پرسی بر روی یک نفر ثابت ماند و او کسی نبود جز سیریوس سیاه!
-ســــــــــــــــــــه!
سیریوس: