هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#80

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
مرگخوار چپ دست یک دست: من یه چیزی بگم؟

لرد ولدمورت به نیابت از سایر مرگخواران:
_نخیر! تو ببند! تو اصولا الان جزو مرگخواران حساب نمیشی که بخوای اظهار نظرم بکنی!

مرگخوار یک دست چپ دست:
_امممم...من در کتاب مرگخوار بودم! من ذاتا مرگخوارم!

لرد ولدمورت:
_ببند! تو الانم قاچاقی اینجایی! همینکه ننداختمت بیرون خودش خیلیه!

آن مرگخوار دیگر:
_ اوکی...میشه حداقل مثل اون پیتر پنی گرو یک دست هم به من بدید؟ بدون دست چپ من هیچم! هیچ!

سپس آن مرگخوار دیگر، به شکل جانورنمایش یعنی گربه سیاه یک دست درآمد و با چشم های درشتش مستقیم به چشم های لرد ولدمورت خیره شد و مظلومانه "میهوووووو" کرد!

مرگخوارانی مانند لینی وارنر و دافنه و الادورا بلک و حتی آیلین پرنس اشک در چشمانشان جمع شد و گفتند:
_ ارباب تو رو خدا یه دست به این بدبخت بدید!

اما لرد ولدمورت بیدی نبود که با این بادها بلرزد و یک لگد حواله گربه سیاهه کرد و گفت:
_ چخه! برو بینم کار دارم!

سپس رو به سیبل کرد و گفت:
_ تو هم بدو دیگه الان شیش ساعته پیله تنیدی دور خودت! الان کرم بود اژدها شده بود تو هنوز تبدیل نشدی!!



پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#79

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
کراب چونه ش رو با دست خاروند و پرسید:
-یعنی الان باید دور سیبل پیله بتنیم؟

دافنه چشماش رو تو کاسه چرخوند و در حالی که داشت فکر میکرد میون این همه آدم عاقل کراب چطور از غرق شدن در جریان های فکری فوق الذکر نجات پیدا کرده، گفت:
-نه عقل کل غیر ریونکلایی! خودش باید بتنه!

سیبل عینک ته استکانیش رو با تلنگری توسط انگشت وسطی عقب هل داد.
-دقیقا باید چیکار کنم یعنی؟!

دافنه با حوصله جواب داد:
-دقیقا یعنی باید سعی کنی دگردیس بشی و به یه شکل دیگه در بیای! خدای من...یعنی به عمرت حلزون ندیدی؟!

سیبل عینک رو محکم تر به عقب سر داد. پل عینک الان جایی بین استخون دماغ و سینوسش فرو رفته بود.
- وقتی دگردیسی کنم به چی تبدیل میشم اونوخ؟! پروانه؟! اینکه ضایع تره که!

دافنه با عصبانیت دود کرد. سیبل عینک رو عقب تر برد و لب هاشو گاز گرفت.

چند دقیقه بعد!

مرگخوارها دور سیبل-حلزون حلقه زده ،چهارزانو نشسته بودن. سیبل تمام تلاشش رو میکرد تا با ترشحات سرشار اژ کلاژن و آنتی اکسیدانش دور خودش پیله بتنه، که تنها حاصلش از بین رفتن چروک های جادویی صورتش بود!




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳
#78

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
همه به فکر فرو رفتند و چند دقیقه ای در اعماق ذهن ماندند. بعضی ها مثل لودو که فکر کردن بلد نبودند در افکارشان غرق شدند و عده ای دیگر اسیر جریان های تند فکری شده و از مسیر اصلی منحرف گشتند و سال ها بعد باقیمانده لاشه شان در سواحل پرو کشف شد.
عده ای دیگر نیز در رسوبات افکار ناخودآگاهشان گیر افتادند و میلیون ها سال بعد سنگواره هایی از آن ها به دست آمد که نشان می داد مرگخوارهای نخستین بر روی بال های خود چنگال های کوچکی داشته اند.

بالاخره پروسه ی خطیر فکر کردن به پایان رسید و دافنه که از معدود مرگخواران جان به در برده بود (چون به تکنولوژی بومی فتوسنتز در اعماق ذهن دست یافته و مدت ها بود در عرصه جلبکیان طبقه بندی می شد.) گفت: من خیلی در افکار جادویی خودم غور کردم و در اونجا بود که متوجه جادویی شدم که برخی حشرات پس از مدتی زندگی یکنواخت جادویی دست به انقلابی به نام دگردیسی زده و پیله ای به دور خود جادوییشان می تنند و بعد از اینکه مدتی رو به صورت شفیره جادویی زندگی کردند به یک level بالاتر ارتقا یافته و stamina شان زیاد می شود و از آنجا که حلزون یک حشره هست شاید جادویی بشه یه گِل جادویی به سر سیبل جادویی بگیریم جادویی!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ سه شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۳
#77

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
محل ماموریت!

-بزن...بکشش...نه...ارباب فرمودن ببریمش خدمتشون.اشاره ای به زنده بودنش نکردن.
-چهار نفر بعدی از سمت راست حمله کنن.مرگخوارای اون قسمت به نیروی کمکی احتیاج دارن.
-بچه ها کسی دست چپ منو ندیده؟
-حالا با راست بجنگ...وسط این غلغله ما کجا دنبال دستت بگردیم؟
-چطوری با راست بجنگم بابا...چپ دستم من!
-سیبل؟کجایی؟سریع از اون تونل مخفی خودتو به قرار گاه برسون.تو این وضعیت نمی شه به رسیدن پیغام ها اعتماد کرد. برو به گروه دوم بگو تعدادشون بیشتر از اونیه که فکر می کردیم.نیروی کمکی بفرستن.

سیبل با دستپاچگی به دور و برش نگاه کرد.
-من؟...نمی شه...به یکی دیگه بگو!

ولی اطرافش کاملا خالی بود.لینی وارنر در حالیکه دو اسیر را به هم بسته بود و کشان کشان بطرف جاروی حمل اسرا می برد فریاد کشید.
-مگه نمی بینی وضعیتمونو؟همه درگیرن.زود باش!نترس...کسی نگاه نمی کنه.تبدیل شو و برو.اگه اینجوری بری بیرون تونل مخفی لو می ره.


پنج ساعت بعد...


ارتش شکست خورده مرگخواران که به سختی زخمی ها و اجساد همراهانشان را حمل می کردند وارد خانه ریدل شدند.لرد سیاه از شنیدن خبر شکست مفتضحانه مرگخواران بسیار خشمگین شده بود.
-چطور ممکنه؟یکی به ما بگه اینجا چه خبره...بعد از اون همه نقشه و آمادگی قبلی و تسلیحات...به چه جراتی برگشتین و می گین شکست خوردین!تو!دست چپت کو؟

لینی به جای مرگخوار یکدست جواب داد.
-ارباب همونطور که خدمتتون عرض کردیم تعدادشون زیاد بود.نیروی کمکی که خواسته بودیم نرسید.ما هم مجبور شدیم عقب نشینی کنیم.

لرد سیاه قدم زنان از جلوی صف یارانش عبور کرد و در مقابل لینی متوقف شد.
-کدوم نیروی کمکی؟کسی چنین درخواستی نکرد.

نگاه متعجب و پرسشگر لینی به طرف سیبل برگشت...سیبل سرش را پایین انداخته بود.


یک ساعت بعد:

-شما رو به هورکراکس سوم ارباب, بین وسایلتون بگردین ببینین یه دست چپ پیدا نمی شه؟

-تو چیکار کردی سیبل؟سرنوشت همه تو دستای تو بود.پیغام رو نرسوندی؟

سیبل نگاهی را از چهره لینی دزدید.
-سعی کردم...به موقع نرسیدم...دیر شد!

-به خاطر چشمان تیز بین عقاب!بگو ببینم جانورنمای تو چیه؟

چهره سیبل کمی سرخ شده بود.راه فراری نداشت.ارتش سیاه به خاطر او شکست خورده بود و حالا همه با عصبانیت و کنجکاوی چشم به او دوخته بودند.کمی من و من کرد...
-اممم...چیزه...ح...حلزون!

سکوت سنگینی بر اتاق حاکم شد...بعد از چند ثانیه صدای ضعیفی پرسید:
-یعنی؟...سرعتت هم...همونقدره؟

سیبل سرش را به نشانه تایید تکان داد.لینی متوجه موقعیت بد سیبل شده بود.
-راهی نداره که عوض بشه؟




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۳
#76

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
سوژه جدید

-شیش نفراول وارد میشن.وقتی اونا کشته شدن چهار نفر دخیره حمله میکنن.و اگه اونا هم کشته شدن خودم وارد عمل میشم.البته ممکنه صحنه رو برای جنگیدن مناسب ندونم و برای تجدید قوا موقتا عقب نشینی کنم.

مرگخوارا نگاه های عجیبی به بلا میندازن.ولی بلا پررو تر از این حرفاس و نگاه هاشونو ندیده میگیره.
-بعد از شنیدن نقشم که حرف نداره باید یاد آوری کنم برای اینکه کمتر جلب توجه کنیم همتون به شکل جانور نما وارد صحنه میشین.

لودو حاضرین روکمی بررسی میکنه.
-به نظرت اینکه یه اسب و یه شغال و یه گورکن و چند حشره و دو سه تا خزنده و جونده دست در دست هم به یه جایی حمله کنن کمتر جلب توجه کننده اس؟اونم وقتی یه خفاش مو وزوزی بالای سرشون بال بال میزنه.و البته سیبل رو هم حساب نکردم.سیبل؟جانور نمای تو چی بود؟

در این مرحله توجه همه به سیبل جلب میشه که تو جلسه شرکت نکرده.سیبل یه گوشه اتاق نشسته و زانوی غم به بغل گرفته و حتی جواب لودو رو هم نمیده.بلا نقشه های روی میز رو جمع میکنه.
-سیبل؟ چرا چیزی نمیگی؟نکنه ترسیدی؟این که ماموریت مهمی نیست.بارها انجامش دادیم.گفتی جانور نمای تو چی بود؟

سیبل چیزی نگفته بود.ولی با شنیدن این سوال تکراری بغضش میترکه و زار زار میزنه زیر گریه.
-دست از سرم بردارین.از بچگی هر کی بهم رسید همینو پرسید.البته بچگیام که جانور نما نبودم.ولی بعدا که شدم هم اصلا خوشحال نشدم.بپرسین چرا؟
-چرا؟!
-نپرسین!نمیتونم جواب بدم.شرم آوره.

لودو با مهربونی لبخند شرمگینی میزنه و کمی به سیبل نزدیک میشه.
-یادت رفته اون اوایل جانور نمای من مگس بود؟از مگس بدتره؟

سیبل که همینطور اشک میریزه سرشو تکون میده و تایید میکنه.
-ده سال تموم هی سعی کردم با تغییر احساساتم عوضش کنم.نشد که نشد.اصلا من باهاتون نمیام.منو بفرستین یه ماموریت دیگه.

بلا:نمیشه.دستور اربابه.حالا تو بیا.تا جایی که ممکن باشه ازت نمیخواییم جانور نما بشی.همینجوری بیا فعلا.

از ذهن همه مرگخوارایی که اونجا حاضر بودن یه چیز میگذشت.جانور نمای سیبل چی بود!


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#75

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
(پست پایانی)

اما مرگخواران باهوش تر از این حرفا بودن! الادورا کاملا متوجه غیبت سوروس و بسته بندی ـه ایوان شده بود و بنابراین به محض اینکه اطمینان حاصل میکنه که سوروس از خانه گریمولد خارج شده، دست به کار میشه.

- ای داد! هوار! دیدین چی شد؟ سوروس قالتون گذاشت رفت!

همزمان با فریاد الادورا، جیغ جیمز هم به هوا بلند میشه که اصرارکنان میگه: دیدین حق با من بود. دیدین جاسوس بود.

مالی ملاقه ای رو که رو سر آرتور کوبیده بود برمیداره و در یک حرکت اسلوموشون، ملاقه رو عقب میبره و بعد به نشانه ی حرکت کنید اونو مستقیم جلوش میاره و همزمان با این حرکت، گله ای از ویزلی ها از در و دیوار و هرگونه سوراخی که تو خونه وجود داره بیرون میریزن و با صداهایی همچون "ووووآآآآآآ" و "گووووودااااا" و سایر صداهای تارزانی و رزمی، به سمت در حمله ور میشن.

خانم بلک هم از یه طرف دیگه داد و بیداد و فحش دادناشو شروع میکنه و خلاصه اینکه کل محفل به گند کشیده میشه و یه بلبلشویی به پا میشه که مطمئنا اگه خونه تو دید ـه همگان بود، تمام مشنگا و جادوگرا و ساحره های اطرافو به سمت خودش می کشوند.

الادورا راضی از کارش، تکونی به خودش میده و دستای ریموس و سیریوسو از خودش جدا میکنه و اونارو به سمتی پرتاب میکنه. اصلنم نیازی نیست که بپرسین چی شد که این شد، کاملا بدیهیه! مرگخواره و قدرتای خارق العاده ش!

میگفتم ... بعدش الادورا در کمال رضایت و با متانت و آرامش خاصی شروع به تکوندن گرد و خاک روی رداش میکنه و از میون محفلیونی که بینشون آشوب به پا شده و حتی هیپوگریفم صاحبشو راه نمیبره و همگی در غفلت به سر میبرن، از خونه میزنه بیرون!

گله ی ویزلیا همچنان در حال جستجوی سوروس بودن و عده ای میدون رو قرق کرده بودن و عده ای به کوچه ها سرازیر شده بودن. غافل از اینکه مدت ها پیش سوروس آپارات کرده بود و زده بود به چاک!

الادورا از پله های خانه گریمولد پایین میاد و بلافاصله سرشو خم می کنه تا از پرتویی که به سمتش شلیک شده جا خالی بده و بعد با صدای پقی ناپدید میشه و محفلیا میمونن و توده ای بخار که از آپارات الادورا به جا مونده.

و جیمز همچنان به فریاداش مبنی بر اینکه "حق با من بود" ادامه میده.

خانه ریدل:

سوروس ایوان ِ بسته بندی شده رو جلوی پای لرد میذاره و درحالیکه زانو زده میگه:

- یا ارباب! بهترین اعدام برای ایوان خورده شدن توسط تسترالاس! متاسفانه محفلیا ضعیف تر از این حرفا بودن که بتونن بلایی سر ایوان بیارن. اینکه محفلیا ناتوان هستن که کاملا قابل درکه. نه ارباب؟ نیست ارباب؟

مرگخوارا دورتادور اتاق رو پر کرده بودن و به صحنه ی پیش روشون خیره شده بودن. احتمالی که اونا میدادن این بود که یا ارباب هردوی اونارو اعدام میکنه یا به همون اعدام خفت بار ایوان رضایت میده.

اما در کمال حیرت اونا لرد نجینی رو همچون شال گردنی دور سرش میپیچه و میگه:

- هدف دیدن ِ توانایی نفوذ ِ شما به محفل و سالم برگشتن از اونجا بود که مهیا شد! ارباب از شما راضی ـه! ... و اما پاداش شما اعدام نشدن ـه ایوانه. بستایید بزرگواری اربابتون رو!

جعبه شروع به تکون خوردن میکنه و ما حدس میزنیم که احتمالا ایوان از خودش ذوق و شوق در کرده! لرد نگاهشو از جعبه برمیداره و ادامه میده:

- ضمن اینکه باید گالیوناتونو بریزین رو هم تا گوشتی برای الادورا خریداری کنین. خوش نداریم یارانمون وسایل ارتباطیشون با مارو از دست بدن و نتونن در راه ما جان فشانی کنن.

الادورا ابتدا میخواد که به ارباب یادآوری کنه که اسم اون وسیله "گوشی" هه و نه "گوشتی" اما با شنیدن انتهای سخنان گرانبهای ارباب، پشیمون میشه و فقط با خوشنودی دستاشو جلوی مرگخوارانی دراز میکنه که با اکراه و غرولندکنان در حال خالی کردن جیب هاشون از هرگونه سکه ای بودن.

پایان سوژه




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲
#74

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
اما چگونه می توانست از بین آن همه محفلی که تنگ دلش نشسته بودند و جیمزی که چهار چشم قرض کرده بود تا کوچکترین حرکاتش را زیر نظر داشته باشد خود را به بسته بندی ایوان برساند؟
در همان لحظه چهره رنگ پریده مادرش مقابل چشمانش ظاهر شد.
- سیوروس... تو به لرد خیانت کردی و باعث سرافگندگی من شدی. اونم فقط به خاطر اون دختره محفلیه غربتی که حتی برای عشقت ارزش قائل نشد. من دیگه پسری به اسم تو ندارم!
اشک بی اختیار در چشمان اسنیپ حلقه زد. شاید مادرش حق داشت.آیا عشق و محبت به لیلی ارزش این همه خفت و خواری را داشت؟ سالها بازیچه دست دامبلدور بودن و حفاظت از پسری که شباهت بی مانندی به پدرش داشت؟ مردی که زندگی او را نابود کرده بود...ولی شاید او هم در انتخابش دچار اشتباه شده بود.
در همان لحظه جیمز سهوا سرش را چرخاند و نگاهش به بالون افکاری که بالای سر اسنیپ تشکیل شده بود افتاد.
- جیـــــــــــغ! عمو دامبل! من که گفتم این خیانتکاره... ببین اون ابرو که بالای سرش تشکیل شده. داره به مامانش فکر میکنه!
اسنیپ که رشته افکارش با صدای جیغ جیمز به طرزی ناجوانمردانه پاره شده بود شش متر از جا پرید و همین حرکت باعث شد تا با سرعت جت از میان بالون افکارش رد شده و با سقف یکی شود. در نتیجه بالون افکار در یک لحظه نیست و نابود شد و محفلیونی که نگاهشان را به آن سمت دوختند چیزی ندیدند.
دامبلدور که با ریشش مشغول پاک کردن اشکهایش بود با صدای غمگینی گفت:
- جیمز بسه دیگه...من به اسنیپ اعتماد کامل دارم!
آرتور هم که با کمک قسمت دیگری از ریش دامبل بینی اش را پاک می کرد گفت:
- منم با حرف آلبوس موافقم. تا وقتی یه خانم متشخص اینجا نشستن و دارن از غم و غصه هاشون برای ما میگن نباید فکرمونو به خاطر این موضوات پیش پا افتاده مشغول کنیم.
اسنیپ که در همان لحظه با سرعتی دوبرابر قبل در حال سقوط بود اصابت ملاقه مالی با سر آرتور را ندید اما بلافاصله فکری در ذهنش جرقه زد.
برای همین به محض سقوط با مغز روی زمین، مشتاقانه از جا برخاست.
- شما به من اعتماد ندارین ولی یه مرگخوارو که تازه از راه رسیده و داره براتون یه قصه تعریف میکنه بیشتر از من قبول دارین. اصلا معلوم نیست رو چه حسابی راهش دادین. حتی ممکنه جاسوس اونطرفیا باشه اونوقت من بعد از این همه خدمت به محفل و گذشتن از جونم خائنم؟
به یکباره جو محفل زیر و رو شد. محفلیون که تا لحظاتی پیش با اشک و آه به داستان غم انگیز الادورا گوش فرا داده و بر ستمی که به ناروا بر او رفته بود اشک ماتم می ریختند نگاه های پر سوظن و شکاکانه ای به او انداختند.
مالی که تنها منتظر بهانه ای برای تصفیه حساب با او بود جلو آمد. در حالیکه ملاقه اش را مقتدرانه به کف دست دیگرش می کوبید گفت:
- سیوروس راست میگه. منم خیلی دلم می خواد بدونم تو اینجا چیکار میکنی؟
ملت محفلی:
الادورا:
دامبلدور در حالیکه ژست پیرمرد دانا را گرفته و ریش سه متریش را نوازش میکرد پیروزمندانه گفت:
- آفرین سیوروس... من می دونستم که تو قابل عتماد ترین عضو ما هستی. و حالا حرفم به همه ثابت شد. ریموس!سیریوس!این خانم رو بیارید اتاق من برای تفتیش!
ملت جان بر کف و غیور محفلی در حالیکه شعارهای سفیدانه و دامبلدورپسندانه ای سر داده بودند یکپارچه و متحد به سمت الادورا حرکت کردند. غافل از اینکه اسنیپ و بسته بندی ایوان به طرزی مشکوک همزمان ناپدید شده اند.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲
#73

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین

- من بگم؟! من بگم؟!

خانم ویزلی همونطور که آه می‌کشید، برگشت سمت هرمیون خانوم ِ همه‌چی دون:
- بله هرمیون؟
- مگه ایوان از استخون درست نشده؟
- در اصل، روزیه فقط استخونه. خب؟
- خب استخون هم کلسیم داره، درسته؟
-
- خب ما اگه ایوان رو توی آبلیمو بخوابونیم، نرم می‌شه دیگه. می‌تونیم بخوریمش بعد!

در بین صدای هلهله و جشن و پایکوبی ِ محفلیا، سوروس در یک لحظه چشمش از پنجره میفته بیرون و الا رو می‌بینه که با موجودی پیچیده شده در دستمالی سفید، اشک‌ریزان و اندوهگین داره به خونه‌ی گریمولد نزدیک می‌شه. دقیقاً در همین زمانی که سوروس با خودش گفت «بدبخت شــــــدم! » جیمز با اشاره به الادورا که حالا پشت در خونه‌ی گریمولد بود، جیغ زد: «مرگخوارا حملــــــه کــــــردن! »

و کل ِ خونه‌ی گریمولد به حالت آماده‌باش در اومد...!
______________________

ساعاتی بعد - خانه‌ی گریمولد:
- بعد اون شب من با همین گوشی تا صبح زیر سایه‌ی ارباب بودم... تموم درد و دلامو می‌شنید... منظورم ارباب که نیست... منظورم گوشیه... همیشه کنارم بود توی لحظه‌های سخت...

محفلیا اجمعین:

سوروس که دید حتی جیمز هم جلوی الادورا چمبره زده و همه‌ی محفل دورتادور الا جمع شدن و به درد و دلاش گوش می‌دن و باهاش همدردی می‌کنن و فیلان، با یک نگاه به استخون ِ بی‌نگهبان مونده‌ی ایوان یه فکری به سرش می‌زنه:
- کافیه استخون رو بردارم و برم پیش لُرد، بهشون بگم من برای اعدامش یه راهی پیدا کردم. اونوقت لُرد کلی به من افتخار می‌کنن که فهمیدم استخون رو باید توی اسید خوابوند تا حل شه. حتی مامانم هم بهم افتخار می‌کنه. مامانم...



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲
#72

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
آشپزخونه گریمولد:

سوروس نگاهشو از ملت محفلی که بهش زل زدن برمیداره و میره روی تنها صندلی خالی اونجا میشینه.

- الان دقیقا واسه چی همه تون اینجا جمع شدین؟

جیمز جیغ و ویغ کنان از وسط جمعیت کله شو بیرون میکشه و جواب میده: عموو داشتیم در مورد جاسوس بودن تو مشورت میکردیـ...

جیمز با دیدن نگاه نه چندان ملایم دامبلدور اهم اهمی میکنه و حرفشو نیمه کاره میذاره و وسط جمعیت گم و گور میشه.

سوروس که از گرفتن جواب پشیمون شده، سعی میکنه شرایط رو به نفع خودش برگردونه! درسته که به تنهایی راحت تر میتونست از شر ایوان خلاص شه، اما حضور این همه محفلی که همه شونم با مرگخوارا مشکل دارن، میتونست خودش یه کمک بزرگ برا پیدا کردن راهی واسه نابودی ایوان باشه.

- مالی، فکر میکنم هنوز نتونستی از شر دوست عزیزمون خلاص شی، همه گرسنه و منتظرن که با اون استخونا شامی براشون درست کنی. درست نمیگم؟

محفلیا با خوش حالی شروع به تایید حرفای سوروس میکنن. مالی با درموندگی بسته ای رو وسط میز میذاره و میگه:

- نمیشکنه، تازه کلافه م کرد از بس که فک زد. واسه همین دوباره بسته بندیش کردم، کسی ایده ای نداره؟

طولی نمیکشه که فضای اتاق پر میشه از اظهار نظرای متفاوت محفلیون.

- بهتره که با پیچ گوشتی سر و تن و بدنشو از هم جدا کنیم!

- سرش جیغ بکشیم.

- اینقد میکوبیمش به دیوار تا خودش بشکنه!

- با یویو میزنیم تو سرش.

- چند بار با ماشین از روش رد میشیم!

- آقای بلوپ روش بشینه.

سوروس که تمام مدت با حالت به محفلیا و ایده های نه چندان دردناکشون خیره شده بود، از جاش بلند میشه و چندبار دستاشو به هم میکوبه تا سکوت و آرامشو دوباره به اونجا برگردونه. وقتی محفلیا دست از اظهار نظر برمیدارن و ساکت میشن، سوروس که به شدت نگرانه که مبادا اعدام ایوان به صورت خشانت باری که لرد انتظارشو داره انجام نشه، شروع به صحبت میکنه:

- چرا سعی نمیکنین راهای خشن تری رو استفاده کنین؟ اون یه مرگخواره و باید هرچه سریع تر زجرکش بشه!

- وااای عموو دیدی گفتم این یه جاسوسه؟ مث مرگخوارا خشن رفتار میکنه.

سوروس با ناامیدی بیخیال میشه و همونطور که سرجاش میشینه میگه: خیله خب بابا، هرکار میخواین بکنین. فقط زودتر آماده ش کنین که بخوریمش.




پاسخ به: جانورنماها
پیام زده شده در: ۳:۴۱ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
#71

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۲۴:۵۷
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 722
آفلاین
اسنیپ در حین اینکه به سمت آشپزخانه میرفت، در مورد نقشه ای که در سر داشت فکر میکرد، تنها چیزی که نیاز داشت پرت کردن حواس مالی بود تا بتواند بلایی را که میخواست، سر استخوان های ایوان بیاورد. پشت در مدتی مکث کرد و سپس نفس عمیفی کشید در را باز کرد.
- سلام سوروس، کارت خیلی طول کشیدا!

اسنیپ در حالیکه به شدت سعی داشت فک پایینی خودش را جمع کند، نگاهی به سراسر آشپزخانه انداخت، بعد از چند دقیقه تلاش، متوجه شد تنها کسی که جایش در آشپزخانه خالیست، خواجه حافظ یورکشایر هست و مابقی اعضای محفل ققنوس در داخل آشپزخانه حضور دارند.

خانه ریدل ها:

- تا سه میشماریم و اگر کسی داوطلب اینکار نشد، خودمون یکی رو از بین شما انتخاب میکنیم!

لردولدمورت این را گفت و چهره ی مرگخوارانش را از نظر گذراند، میدانست که هیچ کدام از آنها داوطلب نخواهند شد تا به محفل ققنوس بروند؛ اما همانطور که یکی از ممد - مرگخوار های تازه معدوم شده به ذهنش رسیده بود، بهتر بود که اول یکی از مرگخوارانش را بفرستد تا از وضعیت آنجا با خبر شود.
سکوتی که در میان مرگخواران ایجاد شده بود با صدای هق هق الادورا شکسته شد:
- این گوشی زندگی من بود، چرا اینکار رو کردی آخه بلا؟

لرد به سمت مرگخواران برگشت و گفت:
- یک و دو و سه! کسی اعلام آمادگی نکرد؟ یعنی ما خودمون باید یه نفر رو انتخاب کنیم؟ خب، پس من ...

لرد ولدمورت چند لحظه ای مکث کرد، نگاهی به الادورا انداخت و آخرین جمله ای که از الا گفته بود را به یاد آورد، و سپس ادامه داد:
- ... الادورا رو انتخاب میکنم!

مرگخواران نفس راحتی کشیدند ولی یکی از ممد - مرگخوار های هافلی در نقش حفاظت از حقوق آسیب دیدگان هافلی گفت:
- ولی اون تازه داغدار شده، نباید کسی دیگه ای رو انتخاب میکردین؟

- اون چیزی رو در تملکش داشت که " زندگی من" خطابش میکرد، و این شیء نابود شده، پس چه تصمیمی بهتر از اینکه یه مرگخوار مرده رو بفرستیم برای این کار؟

لرد ولدمورت بعد از گفتن این جمله ممد - مرگخوار مذکور را به لقاء المرلین فرستاد و به اتاق خودش رفت.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.