هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#99

لارا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۲ سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
از خانه ريدلها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 202
آفلاین
شما دارين چيكار ميكنين...فكر كردين ميتونين به اينجا حمله كنين و همه رو جلوي چشم ما بكشين و ما بهتون چيزي نميگيم..ما ديگه از شما و لرد تون نميترسيم.....
دراكو كه تا اون لحظه توجهي به گفته هاي زن نداشت با شنيدن اسم لرد با آرامش به طرفش برگشت....
تو چي گفتي؟؟؟؟از لرد نميترسي؟؟؟خوب...يكي از وظايف منم اينه كه يادتون بندازم بايد از لرد بترسين....خوشحال ميشم اين كارو با تو شروع كنم...و زير لب وردو به زبون آورد...
زن آروم آروم به هوا بلند شد...توي چشماش ترس و وحشت ديده ميشد...نميدونست چه اتفاقي قراره براش بيفته....ناگهان با سرعت سرسام آوري توي هوا شروع به چرخيدن كرد و بعب از 2-3 دقيقه با صداي بلندي به زمين افتاد....
دراكو دوباره چوبشو به طرف زن گرفت....كروشيو....
نه...خواهش ميكنم....اين كارو نكنين....مادرمو ببخشين...ولي ديگه دير شده بود...صداي فرياد زن ميخانه ديگ سوراخو پر كرده بود.....
پسر بچه اي كه دراكو داشت مادشو شكنجه ميكرد به طرف لارا ميره....خانوم خواهش ميكنم....نجاتش بدين....
لارا با نفرت اون دورگه كثيفو از رداش دور ميكنه...به همتو ياد ميديم كه در برابر قدرت لرد سياه تعظيم كنين...آواداكداورا


تصویر کوچک شده


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#98

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
لارا برگشت و شارزاس را پشت سرش دید:
-آخ ببخشید کثیفت کردم؟معذرت میخوام لارا...شارزاس دستمالی به لارا داد و به سایه هایش دستور داد که به طرف مرد ترکیده! بروند و ازاو تغذیه کنند:
-توچرا هرکسی راکه میکشی سایه میکنی؟
شارزاس لبخندی دوستانه زد:
-دراکوی عزیزم...اگر سایه های من نیرومند باشند منهم نیرومندم...من باید نیروی خودم رابرای نبرد اصلی جمع کنم...خوب؟برای من چه مانده؟!
شارزاس با خوشحالی به دونفر دورگه که گوشه سالن مخفی شده بودند نگاه کرد و همزمان دهها سایه وجود آندورا دربر گرفتند:
-لذا بخش نیست؟درست عین یک تفریح سالم میماند!!!
شارزاس با خوشحالی دستهایش رابهم میکوفت و نفرینهای وحشتناکی راروی مردم اجرا میکرد...شارزاس نمیکشت بلکه عذاب میداد و قربانی را دست آخر به سایه های گرسنه میسپرد:
-کاش بازهم حمله داشته باشیم...
نور سرخی تمام اتاق رادربرگرفت وآتش سوزانی برپا شد:
-برویم؟
دراکو و لارا وهمه مرگخواران بیرون رفتند و شارزاس آتش را شعله ورتر کرد:
-هرکس جلوی لرد سیاه بایستد نابود است!!!
شعله هابالا میرفتند و سایه ها به درون شعله هامیرفتند:
-چکار میکنی شارزاس؟
دراکو وبقیه با حیرت به شارزاس خیره شده بودند ناگهان صدای غرشی سهمگین بگوش رسید و بعد ازمیان آتش پرنده بزرگ و وحشتناکی بیرون آمد:
-خوشگل من!!!
پرنده بسیار بزرگ بود و گردنی دراز و چنگالهای مرگ آوری داشت پرنده روی زمین فرودآمد و سرش را مقابل شارزاس خم کرد:
-به شهربرو و هرجنبنده ای را دیدی نابود کن!!!
پرنده غرش دیگری کرد و رفت:
-بالاخره مشنگها هم باید بمیرند!!!
مرگخواران با خوشحالی بطرف محل ملاقات با ولدمورت راه افتادند پیروز باد لردولدمورت


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#97

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
لارا و میراندا به طور وحشتناکی در حال قتل عام بودند و در هر لحظه تعداد بیشتری از مردن در حال صدمه دیدن بودند !
مردی از ته میخانه جلو اومد و گفت : خواهش میکنم .... خواهش میکنم ... استدعا دارم .... من ... من .. با خانوادم حاضريم هر کمی بهش ما بکنیم ! ما رو عفو کنید ...
مرد به روی پای میراندا افتاد و شروع به تمنا کرد ولی میراندا با پا به سر مرد زد و اونو به طرفی پرتاب کرد !
میراندا : احمق ... فکر کردی ! پدرتون رو در میاريم ... نابودتون میکنیم !
در همین حال افسون دیگه ای به سمت مردی بلند قد که در انتهای سالن در حال مبارزه بود فرستاد و در جا خشکش کرد !
مرد همچنان در حال گريه و لارا نگاهی بهش کرد و در یک لحظه چنان اتفاقی رخ داد که تمام سالن رو به رنگ قرمز در اورد !
مرد به طور وحشتناکی متلاشی شده بود و سرو صورت لارا رو خونی کرده بود !



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۸۴
#96

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۲ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ یکشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۴
از خانه ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 312
آفلاین
میخانه مثل همیشه شلوغ بود.. از آن قتلهای هاگزمید و دیاگون مدتی میگذشت و مردم باور کرده بودند که لرد سیاه دست از سرشان برداشته است.
جمعی آواز میخواندند و جمعی نوشیدنی میخوردند.
تام: لالا لالا لالالالا !
سوسک: اه اه حالمو بهم زدی.. خیلی بد میخونی...
تام گفت: ای بابا... یه بار خواستیم یه آواز بخونیم.. میزنین تو حال ما..
------------------
بیرون از میخانه
لارا، میراندا لسترنج و برادر حمید نقاب بر صورت داشتند و با هم پچ پچ میکردند.
لارا: کاری که لرد ازمون خواسته باید انجام بدیم.
میراندا: اما میتونست ما رو با لرد اریک بفرسته سنت مانگو... اینجا بی کلاسه.. زود تموم میشه
حمید ناگهان گفت: ما باید به همینشم راضی باشیم.. هر چی باشه جزو اولین ماموریتای ماست.
لارا سرزنش کنان گفت: اولین؟
حمید بلافاصله گفت: منظورم من و میراندا بودیم! بریم؟
1... 2... 3...
------------------
هر سه با هم به داخل پریدند.

in the name of darkness!!!
لارا فریاد زد: آواداکداورا
تام.. صاحب میخانه لبخند روی لبانش خشک شد و افتاد.. او مرده بود.
میراندا گفت: این نفرینا پیش پا افتاده شده... حمید.. بیا اون نفرین دوتاییه رو اجرا کنیم!
هر دو چوبدستی خود را به سمت هنری لاورنود گرفتند.
اشعه آبی رنگی از هر دو چوبدستی بیرون آمد و به هم پیوست و سپس هنری را در بر گرفت.
هنری به هوا بلند میشد و جیغ و داد میکرد.. ولم کنین.. غلط کردم... من فقط اومدم اینجا نوشیدنی بخورمم.... مم...ننن....ووو....ژژژ..ک
کف فراوان از دهان گوش دماغ و چشم وی به بیرون میریخت...
- جایی رو نمیبینم.. دارم خفه میشم...
(این قسمت برای بالای 18..)

خون از دهان و بینی اش سرازیر شد... اجزای درون بدنش داشتند از سوراخ سنبه های بدنش بیرون میریختند...

لارا گفت: حقشه... دیروز داشت راپورت منو میداد... کامل بدنش رو پشت و رو کنید...


[b][size=medium]اولین جادوگر در تمامی دوران ها که توانسØ


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۷:۰۱ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
#95

سوسك بي همتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 715
آفلاین
سوسك و زنش سوسم در كاخ سلطنتي
سوسك: نه اين طوري نميشه! من يعني حاج آقا شيخ سوسك العظما... نه نميشه...
سوسم: چي نميشه؟
سوسك: اينكه من از يك صدا بترسم! شايد روح نبوده! نه! من بايد بفهمه توي ديگ سوراخ چه خبره!
سوسم: واي! تو چه همسر شجاع و فداكاري هستي! برو خدا پشت و پناهت!

پس سوسك راهي ديگ سوراخ ميشه!
سوسك پشت در مي ايسته و آروم حرف مرلين رو گوش مي كنه...
- كينگ... خودت خوب مي دوني كه اين بايد اين سوسك رو سر به نيست كنيم...
- سر به نيست براي چي؟
- براي اينكه ممكنه هر لحظه برگرده!
- خوب برگرده... مگه چي ميشه؟
- اه تو چقدر احمقي!
- مرسي!
- تو ديگه وزير نيستي و قدرت نداره... اگر سوسك برگرده...
سوسك كه يواش يواش داشت كنجكاوي اش گل ميكرد سرش رو به در نزديك مي كنه... ولي...

در باز ميشه و سوسك ميفته داخل!
مرلين: خودشه! بگيرش كينگ!
و كينگ و مرلين سه ساعت تلاش بي وقفه مي كنن براي گرفت سوسك! از آخر كينگ ميگه:
- اه! بابا اين سوسكه گيزر...
و تازه دو زاريش ميفته كه مرلين اون طرفا نيست...
كينگزلي: مرلين؟ باز كجا در رفتي؟ احمق! حتما باز رفته تخليه گاه!
سوسك: نه كينگزلي! خودت هم خوب مي دوني كه اون يك خائنه! اون تو رو دست به سر كرد و خودش از دست من فرار كرد! و حالا من تو رو مي گيرم و تحويل قانون ميدم!
كينگزلي: باورم نميشه مرلين اين كار رو بكنه... به هر حال... بچه ها... بياين سوسك رو ببرين!
چند نفر وارد ميشن...
سوسك: سياه سوله هاي مكتب حسيني؟
كينگزلي:
سوسك: كينگزلي من رو مجبور نكن ضربتي بزنم! برات بد تموم ميشه!
كينگزلي: بچه ها به حرفهاش توجه نكنين! بگيرينش!
و سوسك... مجبور ميشه ضربتي بزنه! يك بوي بد متصاعد ميشه! همه در شرف خفگي قرار مي گيرن! و سوسك سريع فرار مي كنه...


سلطان سوسك بي همتا!


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۴
#94

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
ققنوس هم مي پره تو و كمك شاهزاده مي كنه
ققنوس:مبارزه با فساد....اسنيپ
كرام:سنگ ها رو پرت كنيد بيرون از سايت...در پناه كرام آرام باشيد
دارن شان:هركي مي خواد به ما كنك كنه 2 نات بگيره بياد
تام: من اين وضيت رو دوست ندارم
گودريك:من برم مرلين رو بيارم
ققنوس ميپره رو سر گودريك:كجا... بودي حالا...شاهزاده يه چند تا از اون برچسب خوشگل هل بيار بچسبونيم به گودي
گودريك:باز دوختر خاله شد من گودريكم
شاهزاده:حالا خوشگل شدي...
گودريك:من نميخوام اينا چيه... ...


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۴
#93

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
صبح روز بعد تام از خونش مياد بيرون كه بره به ميخونه...
تام در راه شعر زمزمه ميكنه :‌ لندن اي سراي اميد...از بامت سپيده دميد...عجب انتخاباتي ميشه ولي...
تام ميرسه دم در ميخونه...
تام :‌ معععع...اينا چيه چسبودن رو در مغازه؟ چه خبره؟

وظيفه همه ما ساخت سايتي مفرح است پس بياييد سنگ ها را از جلوي پايمان برداريم...ويكتور كرام!

زندگي خوب برازنده جادوگر...سوروس اسنيپ!

تام كه ازاين همه پستر تبليغاتي وحشت كرده ميگه :‌ آخه به مغازه من چيكار دارين؟...اي خدا!
تام يه ذره ميره جلوتر ميبينه يه صداهايي مياد...درو باز ميكنه ميبينه...يه عده آدم دارن تو كافه داد ميكشن...
شاهزاده :‌ به سوروس اسنيپ راي بدين...اسنيپ وزير كاردان و خردمند!...
كينگزلي : به حرفش گوش نديد! نه اين نه آن فقط...كرام!!!
مانيا : وحدت ساحره ها ! از چو چنگ حمايت كنيد!
تام : اينجا چه خبره؟...هنوز كه وقت تبليفات نيس...اصلا شما چه جوري وارد شدين...آي هوااار...اي داد...كمك! به مغازه من چيكار دارين؟؟؟
شاهزاده درو روي تام ميبنده ميگه : ادامه بدين مشكلي نيست!
-... سنگها را برداريد!
- ...زندگي خوب...
-... ساحره...
تام ميدوه دنبال مرلين :‌مرلين كجايي؟ سوسك كم بود اينا دارن ميخونمو داغون ميكنن...كمك...

...


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۴
#92

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
داخلی - فاضلاب شماره 56 دیاگون - خانه سوسک العظما:
سوسک خسته و کوفته سربند لوله فاضلاب رو باز میکنه و وارد خونش میشه... امامه و رداشو درمیاره و روی یک تکه...(اگه نگم بهتره) قرار میده و روی تختش دراز میکشه...
سوسک در اعماق تفکراتش: بالاخره موفق میشم یه روزی میخونه دیگ سوراخ رو ببندم.. شایدم صاحبش شدم یه رستوران مخصوص سوسکها درست کردم! میتونم اونجا رو نشون دخترخالم بدم.. مطمئن هستم از (اه اه حالم از تفکرات سوسک به هم میخوره اگه از این جلوتر بریم مطمئنم شما هم حالتون به هم میخوره!)
سوسک در این حال به خواب میره...
گومب گومب گومب..
سوسک: ای بابا یه ساعته بیشتر نیست خوابیدما! الان نصف شبی که راه افتاده توی دیاگون؟
سوسک بالهاش رو باز میکنه و به پرواز درمیاد.. از سوراخ فاضلاب دستشویی بستنی فروشی فلورانس درمیاد و دنبال شخص شب زنده دار میگرده..
سوسک: صدا از تو دیگ سوراخ میاد.
سوسک وارد دیگ سوراخ میشه.. صدای خش خشی از سمت چپ توجهش رو جلب میکنه...
سوسک: ک... ک... کی اونجاست؟
آروم به سمت صدا حرکت میکنه...
سوسک: خودت رو معرفی کن! کی هستی؟
موهاهاهاها
سوسک :
پا به فرار میذاره و به خونش برمیگرده.
در این لحظه هاگرید از پشت پیشخون بیرون میاد و داد میزنه: بروبچ میتونین برگردین به دیگ سوراخ.. دیگه فکر نکنم سوسک مزاحمتی ایجاد کنه


هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۴:۴۳ چهارشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۴
#91

سوسك بي همتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 715
آفلاین
سوسك: هوووووي مرلين! ديگر كارت به جايي كشيده كه براي من ميخونه ميزني؟
مرلين: نه... ميخونه؟ من غلط بكنم...
سوسك: حرف نباشه!
مرلين: به خدا من اخفال شدم!
سوسك: دروغگو! هنوز من حرف هاي ديگه اي هم شنيدم!
مرلين:
سوسك: شنيدم اينجا مواد هم به فروش ميرسه!
مرلين:
سوسك: همچنين شنيدم در پشت اين غازه قمارخونه راه انداختي!
مرلين:
سوسك: گريه نباشه! چه جوابي داري بدي؟
مرلين: من اخفال شدم... رفيق ناب داشتيم...
سوسك: توسط كي اخفال شدي؟ رفيق نابابت كي بود؟
مرلين: اگر بگم من رو ميكشه!
سوسك: اگر نگي من مي كشمت!
مرلين: باشه! ميگم! ميگم! كار...
سوسك: كار كي مرلين... كار كي؟
مرلين: كار شـــيكم بود!
سوسك: الآن ميرم مي كشمش!

---
دو دقيقه بعد دفتر شيكم!
سوسك: هوووي! اين شيكم كجاست؟
كينگزلي:
سوسك: سياه سوله ي قاچاقچي!
كينگزلي: نه! نه! من قاچاقچي نيستم!
سوسك: مرلين همه چيز رو گفت!
كينگزلي: اون دروغ گفته! همه چيز كار آموش بود! اون من رو اخفال كرد!
سوسك: دروغ نگو دروغگو!
كينگزلي:
سوسك: حرف بزن! به همه چيز اعتراف كن!
كينگزلي: باشه!
در اين لحظه مرلين از راه ميرسه!
مرلين: نه كينگ! هيچي نگو!
كينگزلي: من بايد بگم! من مجبورم!
مرلين: نه كينگ! همين الان توي مجلس واردات مواد آزاد شد!
مرلين و كينگزلي: :banana: :banana:
سوسك: ولي هنوز شما يك اتهام ديگه هم دارين!
مرلين و كينگزلي: چي؟
سوسك: ساخت ميخونه و قمارخونه!
مرلين و كينگزلي:


سلطان سوسك بي همتا!


Re:EJ.'FG /J? 3H1'.
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۳
#90

پروفسور گودریک گریفندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۸۴
از سالن عمومی گریفندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 232
آفلاین
همه تو کافه نشستن که یکی در میزنه...
تام : بفرمایین...رفت و آمد حموم ( عموم ) آزاده!
در باز میشه و شخصی در آستانه در پیدا میشه...و درو میکوبه بهم!!!
هری : گریفندور!
هرمیون : نه!!!
مک گونگال : گودریک!
تام : بفرمایین جناب گریفندور!
یک ربع بعد...
گریفندور : تام...یه نوشدنی کره ای...بعدشم همه بیاین کارتون دارم!
تام : بفرمایین...کاری داشتین؟
گریفندور : بله...خب...همه هستن؟
مک گونگال : د...بگو گودریک!
گریفندور : من اومئم برای نام نویسی از متقاضیان!
هری و هرماینی : چی شد؟!
گریفندور : من میخوام اسم کسانی رو که آماده ن که خونشون رو پای این انقلاب بریزن بنویسم...همه کسانی که با دیکتاتوری مخالفا بیان اینجا... من جایی بهتر از اینجا ندیدم...اینجا رو مرلین تاسیس کرد...پس...به نام مرلین...مرگ بر استکبار!
همه : درسته...هورا ! مرگ بر استکبار!
گریفندور : کسی اینجا مخالف مرلین و من هم هست؟
همه : فقط مرلین!
گریفندور : خب خوشحالم!
مک گونگال: گودریک...تظاهرات کیه؟
گریفندور: هر وقت شما بخواین...همین الان! بیاین اسم بنویسین و امضا کنین چون دیگه هر چی شد مسئول خودتونین و این دیکتاتور کینگزلی!
مک گونگال : بیا گودریک...اینم امضا من اولیش! به نام مرلین!
گریفندور : اگه باهم باشیم هیچی نمیشه...حتی آزکابان هم نمیریم چون باهم هستیم اگه هم قراره کسی بره آزکابان اون منم... شعار همیشگی...شجاع باشید...شجاعت افتخار شماست!!!
تام : به نام مرلین...اینم امضا...من اومدم مرلین!!!
هری : بیا اینم امضای من...هرماینی زود باش دیگه...بیا!!!
هرماینی : ا...راستش...من...آخه...
مک گونگال : گرنجر!!!
گریفندور : شجاعت افتخار شماست گریفندوریها!!!
هرمیون : اینم امضای من...بخاطر مرلین...و جناب گریفندور!!!

--------------------مرگ بر استکبار------------------


وه که چه بیرنگ و بینشان که منم...کی ببینم مرا چنان که منم؟!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.