دو مرگخوار به طرف طبقه پایین حرکت میکنند ، در ذهن هر دو نقشه های مختلفی برای شروع کار میگذرد اما هر کدام به گونهای مسخره و بی معنی جلوه میکند . برای رسیدن به حد مریضی لرد بایستی ناخوشی های زیادی را تحمل کرد که در عرض چند ثانیه امکان پذیر نبود .
- میگم خیلی فکر کردی این حرف رو زدیا !
-
- بوقی دارم مسخرت میکنم ! این فکر آخه ؟ چطوری خودمون رو دقیقاً مثل لرد کنیم ؟ لرد دوماه اینطوری شده ها !
-
خب من چکار کنم . ما هم میگیم تو خیلی وقته اینطوری هستی ... بیا گابر داره برمگیرده خودت رو بنداز روی زمین ...
ایوان خودش رو سریع روی زمین میندازه و مورگان هم با قیافهای دستپاچه بالای سرش آه و ناله میکنه ، گابریل که از دور آن دو نفر رو می دید سریع به طرفشون آمد و با دیدن نعش ایوان فریاد بلندی رو سر داد که کلیه اعضای محفل خبر دار شده و به آنجا آمدند .
با سر رسیدن اعضای محفل و دیدن ایوان که نقش خودش رو به خوبی بازی میکرد ، نقشه ای که دو مرگخوار برای رسیدن به معجون کشیده بودند در حال عملی شدن بود . طوری که تد ریموس آنچنان از دیدن نعش دلرحم شده بود که ایوان را همچون ویکتوریا در آغوش میکشد و بالای سرش آه و ناله سر میداد .
در همین لحظه مری از راه رسید و جمعیت دور ایوان را کنار زده و بالای سر او رفت .
مری : ببینم این دوست مسخرت چش شده ؟
مورگان : نمیدونم الان دوماهه که اینطوری میشه .
مری : ببینم گابر جای جیغ زدن این رو بررسی کردی ببینی چشه ؟ مثلاً دکتری میدونی !
گابریل : آره ... آره از همون اول که دیدمش فهمیدم ... همه علائم رو داره ... بلکبری گرفته !
مورگان :
و سپس در فکرش : « لرد راست میگفت این محفلیا خنگن ها ، ایوان هنوز دو ثانیه نشده رو زمینه ، ای باب! »
بنگ ( افکت پس گردنی )
مری : تو داری به چی فکر میکنی؟ شنیدی چی گفتم ؟
مورگان : هیچی ... هیچی ... نه لطف کنید یه بار دیگه تکرارش کنید !
مری : گفتم هیچی دیگه . تا چند روز دیگه میمیره ... ببر تحویل لرد بدش بگو بکشتش ... بعد بگو برای این کار خوبت بهت اجازه بده دوباره مرگخوار بمونی ! ...
مورگان :
مری : اینجوری نگاه نکن . راهی برای درمانش نیست ،ببر بندازش سطل آشغال این پشت ... شنیدم خیلی جا داره !
مورگان اندکی ترسیده بود ، گویی معجونی از ابتدا وجود نداشت و حرفهای پیتر همگی اشتباهات محض بود ، اکنون او و ایوان در حال اخراج از محفل و کافه بودند . اما این چندان خوشایند نبود ، برای همین سریع بلندشده و به دست و پای مری افتاد ...
مورگان : خواهش میکنم ... خواهش میکنم نجاتش بدین ... تورو خدا . جون مادرت . جون مرینا !
مری : هووووووووووم... تو مرینا رو از کج میشناسی؟
مورگان : نمیدونم از همین جاها اسمش رو شنیدم !
مری : خب حالا که اسم اونو آوردی میتونم تو رو نگه دارم . این رو بندازین دور ... سریع !
مورگان :
محفلیها سریع به طرف یوان رفتند تا او را به سطل آشغال راهنمایی کنند که ناگهان آلبوس از راه رسید !
آلبوس : نبینم با دوستای جدیدمون بد رفتاری کنین . مری نگفتم باید اونا رو مثل خودتون ببینین ؟ چی شده شنیدم بلکبری گرفته ... ایوان رو ببرین اتاق سوم ، من معجون شفادهندهاش رو دارم .
مری : ولی آلبوس آن فقط برای سفیداس !
آلبوس : مشکلی نیست خودم اول سفیدی ایوان رو امتحان میکنم و بعد معجون رو بخوردش میدم ...