دالاهوف در حال وارد شدن به کافه!
دالاهوف:تق...بومب.....(در منفجر میشه)
مرلین:کیه؟
دالاهوف:بکش کنار اون ریشتو...رفت تو چشم
مرلین:
آمبریج وارد میشه.....تق..تق....
آمبریج:این مرلین اینجا چی کار میکنه!؟!؟!
مرلین:بی؟
آمبریج:بکش کنار اون ریشتو.....
مرلین:
مرلین:دفعه ی دیگه هر کی ریش منو مسخره کنه...همین ریشامو میکنم تو حلقش
آمبریج:
دالاهوف:
مادام پادی:
مادام پادی:مرلین عزیز....چند دفعه بهت گفتم وقتی میای تو کافه ریشاتو بشور!
مرلین:هیشکی منو دوست نداره
حاجی دارکی وارد میشه.....
دالاهوف:یا اباالفضل.....
ریشارو
مادام پادی:مثل اینکه باید اینجارو سمپاشی کنم.....
حاجی دارکی:طبق قوانین آسلامیوس شما به علت توهین به یک حاجی مجازات هستید
دالاهوف:من چیکاره بیدم؟!؟!
مادام پادی:حاجی! تو با مرلین اومدید تو کافه ی من اینجارو شیپیشی کردی!؟!؟!؟!دو قورت و نیمتم باقیه!
حاجی دارکی:همانا ریشهای من فقط و فقط رای آسلامیوس بود و لی این مرلین....
مرلین:ریشهای من هم به علت کهولت سن بود و میترسم اگه ریشامو بزنم فکم از دهنم جدا شه....
آمبریج:
مادام پادی:
گیلدروی وارد کافه میشه........
گیلدروی:
چه خبره......
گیلدروی آمبریج رو میبینه خودشو خیس میکنه......
آمبریج:تو از سنت مانگو فرار کردی؟!؟!؟
گیلدروی:من پروفسور لاکهارت برنده ی لبخند......
دالاهوف:
دست خودش نیست....
آمبریج:مامورین سنت مانگو نمیان!؟؟!
دالاهوف:گناه داره...دست خودش نیست....بگذارید به حال خودش باشه....
مادام پادی:چی چیو اشکال نداره!!!یک دیوانه ی زنجیری اومده تو کافه ی من بعد میگید چیزی نیست......
دالاهوف:به اعصابت مسلط باش.
مادام پادی:چطوری مسلط باشم!!
مادام پادی:اون از ریشا های این دو تا که شیپیش همه ی کافمو پر کرد...این هم از این دیوونه ی زنجیری....
مرلین:
حاجی:
مرلین:ای خدا ..این چه ریشی بود به ما دادی؟!؟!؟؟!؟که همه میزنند تو سرم
حاجی:آسلامیوس نگه دارت!
مادام پادی:من دیگه نمیتونم تحمل کنم...من از شما شکایت میکنم.....
مادام پادی:هر وقت که برای مشتری قهوه میارم یک کم شیپیش روش نشسته و هر چی پاک میکنی تموم نمیشه!!!!خسته شدم دیگه!!!
آمبریج:مادام...یک اعلامیه بزن...که ورود افراد ریشهای بلند تر از 7 سانتیمتر ممنوع!!
حاجی دارکی:حالا که اینطور شد ...من در همین جا اعلام میکنم که هر کی بیاد تو این کافه و ریش نداشته باشه...آسلامیوس آن فرد را عذاب پروردگار گرفتار میکند.
دالاهوف:
مشکل 2 تا شد!
مادام پادی:من اگه بخوام کسی نیاد تو کافم(ریش بلند)چه کسی را باید ببینم؟!؟؟!
حاجی دارکی:همانا آسلامیوس را.
مرلین:به ریش خودم قسم که این ریشا نشانه ی عظمت و بزرگی....
حاجی:آسلامیوس میگوید:همیشه به ریشهایتان آب بدهبد تا سر سبز شوند!
دالاهوف:
مگه چمنه!؟!
حاجی دارکی:همانا دالاهوف تو از آسلامیوس چیزی نمیدانی و گرنه چنین حرفی نمیزدی!
مادام پادی:
مادام پادی که فوق العاده عصبانی شده بود چوبدستیش را به طرف ریش مرلین گرفت و یک طلسم کچل کن اجرا کرد!
ناگهان ریش ده سانتیمتری مرلین تبذیل به هیچ شد!!
حاجی دارکی:
دالاهوف:
آمبریج:
مرلین:چه کار کردییییییییییییییییییی!!!!وای بر من!!!
مادام پادی ناگهان چوبدستیش را دوباره بالا گرفت به طرف ریش حاجی!
میخواست که طلسن اجرا بشه که ناگهان:
حاجی دارکی:آسلامیوس کجایی که حاجیتو کشتند!
ناگهان حاجی به سرعت چشم به هم زدن غیب شد!
مادام پادی:
دالاهوف:
آمبریج:
مرلین:
حالا دیگه فقط من ریش ندارم!!
مرلین:بالاخره انتقاممو ازت میگیرم..مادام پادی!!
دالاهوف:بزرگ میشی یادت میره..مرلین جون!
مرلین:حد اقل اول چوبدستیتو به طرف حاجی میگرفتی!
مادام پادی:من تو این مدت اندازه گیری کردم و دیدم که تعداد شیپیشهای موجود در ریش تو بیشتر از حاجیه!...به خاطر همین اول رو تو طلسم کچل کن...اجرا کردم!
مادام پادی: