هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#26

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سرداب وزارت! (اسم پیدا کردیدا )

آسپ به آرامی به سمت حوضچه حرکت کرد و ارتش وزارت دور تا دور او را گرفته بودند و با احتیاط به اطرافشان نگاه می کردند. بر روی سکوهای لبه حوضچه ایستاد و به درون آن نگاه کرد.
آسپ:

جسدهای متلاشی شده جلادان حیوانات در درون حوضچه قرار داشت. در این بین لاشه های اشکان خفنز و اصغر گوریل به وضوح مشاهده میشد.

آسپ فریاد زد: اینجا چه خبره؟ تمام سرداب رو بگردید! زنده یا مرده رو بگیرید و بیارید اینجا!

پیوز: مرده که ترس نداره! خودش خبر نداره!
آسپ:

پیوز خنده کوتاهی کرد و از آسپ دور شد. در همان لحظه در سرداب با شدت باز شد و گیلدی در حالی که کلاه آبی خفنزی بر سر داشت وارد شد.
-وزیــــــــــــــــر! تصویر کوچک شده
آنیت عربده کشید: این چه طرز وارد شدنه گیلدروی؟ بهت یاد ندادن قبل از وارد شدن به هر جایی در بزنی؟ برو بیرووووووون!

اعضای ارتش به سمت گیلدی حرکت کردند و با مشت و لگد (استعاره از ماموران دنیای مشنگ ها!!!) به سمت بیرون هدایت (!) کردند که ناگهان آسپ گفت: صبر کنید!

ارتشی ها به وزیر خیره شدند. آسپ چانه اش را خاراند و به گیلدی نگاه کرد.

فلش بک!

نقل قول:
سپس پاورچین پاورچین از دفتر وزیر خارج شد. بلافاصله پشت سر او مردی با کلاه آبی خفنی پا به دفتر وزیر گذاشت و با صدای جیغ جیغویی گفت: وزیـــــــــــــــــر!!!!! تصویر کوچک شده

آسپ با خشم فریاد زد: این چه طرز وارد شدنه به دفتر وزیره گیلدی؟ می خوای سه ماه بندازمت آزکابان تا یاد بگیری بدون اجازه وارد دفتر من نشی؟

گیلدی فریاد زنان ادامه داد: دارم از هاگزمید میام! نمیدونید چه خبر بود! هاگزمید! محفلی ها! مردم!

-خفه شو و از دفتر من برو بیرون! برو لبخند بزن و جایزه ات رو بگیر! تا وقتی هم که یاد نگرفتی واسه ورود به دفترم اجازه بگیری این طرفا نبینمت!
-ولی وزیر آسپ...اونا...اونا دارن...
-بیرون!


پایان فلش بک!

آسپ: چی شده گیلدی؟
گیلدی نفس عمیقی کشید و با ترس گفت: وزیر آسپ! دو گروه عظیم از جن های خونگی وارد وزارت شدند! گروه اول رفتن سازمان ملل و اونجا رو گرفتند. فرماندشون تد ریموس لوپینه!

آسپ:

آنیت که احساس مسئولیت بهش دست داده بوده و اینا (خیر سرش ) گفت: گروه دوم چی؟!
گیلدی در حالی که ناخون هایش را می جوید گفت: گروه دوم هم اول اومدن اینجا و بعدش رفتن سازمان حمل و نقل جادویی! فرماندهان اونا هم هرمیون گرنجر و جیمز سیریوس پاتر بودن!

آسپ: میگم گیلدی خداییش این همه اطلاعات رو از کجا میاری تو؟ تصویر کوچک شده
گیلدی: نمیگم!

بعد از این حرکت گیلدی شش طلسم از شش جهت مختلف به گیلدی برخورد کرد و گیلدی ترکید!

آسپ: خب، ارتشی ها که آماده اید. فقط به گروه کمکی نیاز داریم. جلاد مخفی ها رو خبر کنید!




Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#25

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
جیمز تک و تنها در جاده متروکی که به خانه هرمیون منتهی می شد با عجله راه می رفت و آنقدر عجله داشت که چند باری هم به زمین خورد و دست و پایش تمام خاکی و خونی شده بود( نشانه احساس مسئولیت جیمز!)

از وسط رود خانه ای که آن سویش خانه هرمیون بود با مشقت تمام گذشت و در نهایت به مزرعه سرسبز هرمیون رسید تلوتلو خوران راه می رفت تا اینکه خود را به در چوبی خانه قدیمی وبزرگی رساند.

چند بار در را کوبید تا بالاخره دختر کوچکی در را باز کرد و گفت:
-سلام جیمز! بیا تو. چرا این شکلی شدی؟

جیمز دستی به موهایش کشید وگفت:
-زندایی خونه است؟

رز: آره! آشپز خونه است.

جیمز فورا داخل شد و به سمت آشپز خانه رفت.
هرمیون در حالی که کتاب آشپزی در دست داشت بی وقفه ملاقه را درون پاتیل را هم می زد.

جیمز نفس نفس زنان گفت :
-سلام زندایی هرمی!... یه مشکلی پیش اومده...

هرمی با تعجب:
-سلام! تو حالت خوبه ؟

جیمز :
-زندایی باید کمک کنی...دارند انقزاض می شند.

-چی انقراض میشه؟

-سانتورها...خون آشام ها...وزیر می خواد آخرین باز مانده های اونا رو بکشه. تدی با چند تا جن خونگی صحبت کرده قراره کمک کنند ولی...

هرمیون زیر پاتیل رو خاموش میکنه و با جیمز از آشپزخونه بیرون میاد و با جدیت تمام می پرسه:

-جیمز! اون موجودات که گفتی الان کجا هستند؟

جیمز:
-تو سرداب وزارت!البته تد یه خورده از کارها رو کرده...

هرمیون دستش رابه نشانه سکوت بالا برد و گفت:

- فقط باید عجله کنیم.من چند تا همراه با خودم میارم
-


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۶:۲۸:۰۹

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#24

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
جیمز در اوج خفت و بیکاری سرکار گذاشته میشه و ارتش میلیونی وزارت هم به طرف وزارت خونه حرکت میکنه.

دفتر وزیر آسپ

آسپ لنگاش رو روی میز انداخته و داره به سیگار برگش پک میزنه که در وزارت باز میشه لنگ کفش آنیتا میخوره تو صورت آسپ!
شق !

آنیتا با چهره ای خشمگین در آستانه در ظاهر میشه و شروع میکنه به آسپ فحش دادن ولی چون این فحش ها در حد و اندازه یک خانوم با شخصیت نیست در اینجا نیز گفته نمیشه!

آنیتا : بوقی مگه من بهت نگفته بودم که نباید توی وزارت سیگار بکشی؟

آسپ بدون توجه به آنیتا میگه : خوب شد که اومدی! چنگیز خفن مرده! جلاد خوبی بود...
ولی بعد سرش رو بالا میاره و از آنیتا می پرسه.
_ پس بقیه ارتش کو؟

آنیتا با غرور میگه : توی حیاط به صورت آماده باش گذاشتمشون!
آسپ میره به طرف پنجره تا از اون جا حیاط رو نگاه کنه!

داخل حیاط
مری دوباره آهنگ عباس قادری رو گذاشته و گراوپ داره میرقصه اون طرف هم پیوز سوت جواتی زدن رو شروع کرده!

دفتر وزیر مردمی!
آسپ : وای! چه حماسی!

و روشو از پنجره بر می گردونه و خطاب به آنیتا میگه : خیلی خب ارتشت رو جمع کن! حالا که شما با مایین دوباره بر میگردیم سرداب وزارت!

داخل سرداب وزارت
آسپ در حالیکه توسط چندین ارتشی محصور شده به راهش ادامه میده.
_ خوبه همین جا ورودی سردابه!
سپس دستش رو روی حسگر لمسی میزاره ( برای بار هزارم! بوقی دولت آسپ خیلی پیشرفتست ) و در باز میشه.

بلافاصله با باز شدن در ، یک عدد کله کنده شده غل میخوره و میفته جلوی پای آسپ.
_ این که کله جلادمون ، جاسم کرگدنه!

-------------------------

راهنمایی : من یک جوری ادامه دادم که در همین مدت غیاب آسپ ، جن ها به سرداب حمله کردن ولی مثلاً میتونن هنوز اون تو باشن!


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۴:۳۹:۵۹
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۴:۴۹:۰۸

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#23

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
اسپ نگاه هراسانی به جلاد کرد، بعد در حالی که کلاه وزارتش رو درست میکرد، سریع از جاش بلند شد و پیش او رفت، درون دالان های سرد و تاریک سرداب کسی دیده نمیشد. جلاد های دیگر نیز درحالی که با شک و تردید تبرهاشونو در دست میچرخوندند دور تا دور وزیر رو گرفته بودند! جز صدای خس خس نفس های سانتور که بدنش از چندین جا زخمی بود صدای دیگری به گوش نمیرسید!

اسپ به کنار جنازه جلاد رفت و خنجر طلایی رو از سینه اش بیرون کشید. روی خنجر با حروف برجسته ای حک شده بود:

برای پیروزی
-----------

-حرف نباشه، دورتادور سرداب باید مامور بزارین! بهترین جلاد من به طرز مشکوکی کشته شده! روی سرداب هیچ کنترلی ندارم! باید شبانه روز به صورت شیفتی از سرداب و موجودات توش مراقبت به عمل بیاد تا مجرم شناخته بشه!

وزیر اسپ در حالی که چهار بادیگارد تنومند دو طرفش ایستاده بودند این جملات رو به عده ای از دستماکشنان وزارت میگفت و به سوی دفترش حرکت میکرد! یکی از مامورین در حالی که پشت سر وزیر میدوید با صدای جیغ جیغویی پرسید:

-وزیر اسپ مراقبت از سرداب خیلی خطرناکه! اونجا پر از جونورای...
-فکر کردی جلاد های من اونجا چیکارن؟؟

اسپ دستش را روی دستگیره ی در اتاقش گذاشت و ان را گشود و قبل از اینکه وارد اتاق شود رو به مامورینش گفت:

-در ضمن...کشتار موجودات جادویی تا اطلاع ثانوی متوقف میشه! اینو به جلادها خبر بدین.

بعد وارد دفترش شد و در را روی صورت های متعجب پاچه خواران وزارت بست!

سازمان اسرار

-بله و شما ارتشیان احمق فکر کردین میتونین از چنگال محفلیا نجات پیدا کنید؟ ببینید اسپ عزیزتون رو که در دستان همیشه پیروز...

زییییییییییییینگ(افکت زنگ موبایله دیگه)

انیتا در حالی که موبایلش رو از تو جیب رداش بیرون میکشید، نگاه عذر خواهانه ای به جیمز انداخت که وسط سخنرانیش پریده بود! بعد در حالی که دستش رو به نشانه مکث جلوی جیمز گرفته بود تیلیفون رو جواب داد.

-الو انیتا دامبلدور هستم، رهبر ارتش وزارت، با یک منوی مدیریت تازه و خیلی خوشگل، مسئول تاپیک های...
-الو انیتا بابا اسپم! چرا پرت و پلا میگی؟
-اوا تویی؟؟ تو که توی کیسه بودی!
-کیسه چیه باو؟ اون سوژه فعلا مختومست! پاشو بیا دفتر من با ارتشت! ماموریت جدید دارین.
-البوس مارو مسخره کردی؟
-نه به جون تو! چنگیز خفن()رو همین الان تو سرداب کشتن!
-جون من چنگیز خفن مرد؟
-اره به مرلین! زود باش! اومدیا.

انیت تلفن رو قطع کرد و در حالی که سعی میکرد لبخند اطمینان بخشی به جیمز بزند گفت:

-ببخشید شما فعلا همینجا منتظر بمونین ما یک ماموریت خفن جدید داریم!
جیمز:

بعد انیتا شروع به مرتب کردن ارتشش کرد و در حالی که انها رو تند تند میشمرد از پیوز پرسید: چرا یکی کمین؟

-قربان ریتا مرد با اجازتون!
-باو بهش بگو پاشه بیاد اون سوژه فعلا تمومه!

پیوز سرش رو به علامت اطاعت تکان داد و به سمت کیسه ای رفت که جنازه ریتا توش بود و شروع کرد به تکان دادن کیسه و گفت:
-پاشو ریتا پاشو. ماموریت جدید داریم. پاشو داریم میریم پیش وزیر اسپ!

ریتا در حالی که چشمانش پف کرده بود سرش رو از کیسه بیرون اورد و پرسید: اه باز نصفه نیمه بریم یه جا دیه؟؟

-اره وزیر اسپ گفت!

ریتا غرغرکنان از جاش بلند شد و گفت: شیطونه میگه برم تو محفل ها!!

صدای انیتا هردوی انها رو از جا پروند:

-زود باشید دیه!!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۳:۳۸:۱۱
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۴:۰۱:۴۳

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#22

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
سرداب وزارت!

حوضچه عمیق و بزرگی در وسط سرداب قرار دارد و دیوارهای سیاه رنگی آن را احاطه کرده اند. جلادهای مخوفی که خون لخته شده بر شمشیرها و ساتورهای آنان به وضوح دیده میشد و ماسک های تیره ای بر روی صورت داشتند که بر روی آن با حروف درشت نوشته شده بود: به نام آسپ کبیر!

وزیر آسپ در حالی که لباس ضخیمی از پوست اژدها پوشیده و باز هم همان حس همیشگی یعنی گولاخی و قدرت وجودش را گرفته بود در پشت سکوها مشغول لوگو!! بازی بود!

صدای کشیده شدن غل و زنجیر بر روی زمین به گوش رسید و لحظه ای بعد سه خون آشام و چهار سانتور در حالی که زخم های عمیقی در بدنشان به چشم می خورد وارد حوضچه پر از خون شدند. هفت جلاد نیز دور تا دور آنها را گرفته بودند و آب از لب و لوچشون سرازیر شده بود. (عشق کشت و کشتار بودن )

یکی از جلادها به سمت آسپ رفت و بعد از تعظیم کوتاهی گفت:
-آخرین سانتورها و خون آشام ها رو آوردیم. منتظر دستور شما هستیم عالیجناب!

آسپ همچنان مشغول بازی بود:
-آتی ماتی یاکاچی...لوگو بازی کاچینی...

و سپس متوجه حضور جلاد شد. اخم کوتاهی کرد و گفت:
-چی می خوای؟
-آخرین سانتورها و خون آشام ها رو آوردیم. منتظر دستور شما هستیم عالیجناب!
-خب اینو که الان یک دفعه گفتی. ها...بزنید بکشید راحت بشیم زودتر بریم. اینجا خیلی خفه است نمیشه راحت بازی کرد. جلاد دوباره تعظیم کرد و به سمت حوضچه حرکت کرد.

-به دستور آسپ کبیر مراسم کشتار رو شروع می کنیم!
جلادها:
-جلاد شماره یک، اون سانتور لعنتی رو بکش!

یکی از جلادها از بین جمعیت بیرون آمد و به سمت سانتور رفت. ساتور را بر روی گردن سانتور تنظیم کرد، سپس بالا برد و قبل از اینکه ضربه نهایی را بزند خنجر طلایی رنگی از نا کجا آباد!!! در قلبش فرو رفت!

جلاد چند سرفه خونین کرد، سپس بر روی زمین افتاد و مرد!


ویرایش شده توسط راونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۲:۲۷:۱۱


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#21

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوژه جدید



ده ماه پیش ، وزارت کالین کریوی!

کالین: همانا من موجودات جادویی بسی برایم مهم هست و خون آشام و سانتورها و گرگینه ها را در قلب خود جای خواهم داد همی. تدی لوپین همی من به تو وحی می کنم خاسگ را بر پا دار تا رستگار شوی و لطف و مرحمت مرلین تو را در برگیرد،ای مردآسلام! به راستی که کالین بن کریوی دوستدار موجودات خفنز جادویی است، همی!

چهار ماه پیش ، انتخابات وزارت!

آلبوس سوروس پاتر: من حمایت از تمام موجودات جادویی رو در طرح بزرگتر و دقیق تری اجرا می کنم. سازمان نظارت و سازماندهی بر امور موجودات جادویی را تاسیس خواهم کرد و خاسگ عظیمی خواهم ساخت. از طرفی من معتقدم تجربه در وزارت حرف اول رو میزنه. بنابراین تد ریموس لوپین را برای سازمان مذکور می آورم و به او اختیار تام خواهم داد که تمام تلاشش را برای پرورش موجودات جادویی بکند.

ملت: به این میگن وزیر! هورااااااااااا...

دو ماه پیش ، وزارت آلبوس سوروس پاتر!

وضیر (!) آسپ: درها را ببندید. خون آشام ها را به غل و زنجیر بکشید. سانتورها را اعدام کنید و گرگینه ها را در آتش بسوزانید. دنیای ما، دنیای انسان هاست. نه حیوانات بی خاصیتی که جز زحمت و دردسر چیزی ندارند. تد ریموس لوپین را برای آرام کردن اوضاع و پاسخ به مردم آماده کنید و در صورت مخالفت او را به آزکابان بفرستید. زین پس دفتر حمایت از موجودات جادویی را منحل اعلام می کنم و انجمن نابودی موجودات خطرناک با دو برابر بودجه و قدرت سابق به کار خود ادامه دهد.

زمان حال ، وزارت سحر و جادو!

تدی مشت محکمی بر روی میز کوبید و فریاد زد:
- حیوانات بیشتری روز به روز کشته میشند. هیچ کنترلی روی سازمانم ندارم. من باید به مردم پاسخگو باشم. اون وزیر ابله داره دنیای حیوانات رو نابود می کنه.
جیمز رو به جن های خانگی کرد و گفت: وزیر ابله...داداش منو میگه ها! همون گولاخه!

جن های خانگی ابلهانه پلک میزدند و به جیمز خیره شده بودند. تدی نفس عمیقی کشید و با صدای آرام و شمرده ای گفت: اینجوری نمیشه ادامه داد. باید باهاش مقابله کنیم. باید تمام تلاشمون رو برای حفظ موجودات باقیمونده بکنیم. شما جن های خونگی باید به من کمک کنید تا آخرین نسل از خون آشام ها و سانتورها رو از سرداب مخصوص وزیر فراری بدیم. در مورد گرگینه ها نمی خواد نگران باشیم. خودم به موقعش زاد و ولد می کنم. جیمز تو هم هرمیون گرنجر رو پیدا کن و رفتار بی رحمانه ای رو که وزیر با جن ها داره بهش اطلاع بده. خودش بهتر میدونه باید چیکار کنه!

جیمز سری تکان داد و با قدم هایی بلند به سمت در اتاق حرکت کرد و در میانه راه جیغ ارزشیتی!! در گوش یکی از جن ها کشید.

تدی رو به جن های خانگی مقابلش کرد و به آرامی گفت: سرداب کشتار موجودات جادویی امشب برای آخرین بار باز میشه تا نسل آخر موجودات خفنز جادویی رو از بین ببره. نقشه اینه...

و بعد از اطمینان حاصل کردن از نبود حمید در اطرافش، به سوی جن های خانگی خم شد..


[b]دیگه ب


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#20

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
در آهنی و زنگ زده تا ته باز شده و یک عدد تدی به همراه کوله پشتی به بیرون پرتاب میشود.

- خوابگاه مختلط فقط مخصوص کارمندان وزارتخونه است، مگه ستاد تو تعطیل نشد؟

تدی در حالیکه از زمین بلند شده و خاک روی بارانی اش را می تکاند، تیریپ مظلومانه و اشک تمساح به خودش میگیرید:
- چرا ولی موقته! حداقل یه چن روزی بمونم تا تکلیفم مشخص بشه...

یک لنگه دمپایی پلاستیکی پاره، به نشانه بدرقه رئیس سابق خاسگ به طرف او پرتاب میشود.

--- در دفتر آمبریج ---

هری پاتر در حالیکه روی صندلی کوچکی در مقابل میز بلندی نشسته است، چشم از شخصی که بعد از زوپس ( استعاره از جینی) هیچ کس را به این اندازه دوست نداشته، می دوزد. آمبریج نیز معصومانه ترین لبخند خود را نثار او می کند:

- باز چه دردسری درست کردین، آقای پاتر؟

هری با نگرانی آب دهانش را قورت می دهد و خاطرات شیرین خود را با او یکی یکی مرور می کند. نیم نگاهی به یادگاری پشت دستش انداخته و بالاخره همه جرئت خود را یکباره نثارش میکند:

- در مورد تدی لوپینه سرکار علیه! ( آیا علیه همان مونث شده عله است؟ ) به من خبر رسیده دفترش رو بستین.
- پسر همون گرگینه بی سر و پا رو میگین دیگه؟
- ریموس جادوگر محترمی بود، در موردش اینطوری حرف نزنین!
- مطمئنی دورگه ها و نیمه حیوونا رو میشه محترم حساب کرد؟
- اون یه جادوگر اصیل بود...

هنوز جمله اش به پایان نرسیده که نوشته های پشت دستش کم کم ذق ذق می کنند. خراشهای قرمز رنگ به صورت "من نباید دروغ بگویم" ظاهر می شوند و نگاه نگران و عصبی هری، از چشمان تیزبین وزغ پیر پنهان نمی ماند.

- شنیدم گفتین باید نتیجه منفی آزمایش گرگینگی بیاره؟!
- درسته و تنها شرط من واسه برگشتنش به ستاد همینه!
- کی باید بره آزمایش؟
- فردا... و در حضور من و دو تا نماینده عالیرتبه وزارت باید آزمایش خون بده.

--- در خونه پاترها ---

همه اعضای خانواده پاترها دور میز شام نشسته اند که صدایی باعث بهم خوردن جمع گرم خونوادگی اونا میشه:

تق تق تق

جیمز: یعنی کی میتونه باشه؟
جینی: احتمالا" داداشه! عادت داره سر شام پیداش بشه .
هری: به جای این حرفا یکی بره درو باز کنه.

***دقایقی بعد***

پاترها همچنان پشت میز شام نشسته اند ولی اینبار به جای اینکه به غذا نگاه کنند، همه به چهره گرفته یک نفر زل زده اند... تدی خسته، تدی تنها، تدی ( اونی که ترکیه و من سر در نمیارم!!!)
تدی با اضطراب به پدر خونده اش نگاهی میندازه:

- بی خونمونی یه طرف، با این بیکاری چیکار کنم؟ اینطوری به نظرت ویکی رو به من میدن؟
- بوقی به جای اینکه نگران آزمایش فردا باشی، تو فکر زن گرفتنی؟
-
- اینطوری نمیشه! فعلا" شامتو بخور و یه کم سر وضعت رو مرتب کن... بعد ببینیم چطوری میشه به این زنیکه آمبریج کلک زد!

تدی با ولع، اولین لقمه رو قورت میده:

- .... دست شما درد نکنه جینی جون!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۲:۳۲:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#19

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
با اجازه ی داش تدی

سوژه ی جدید :

تدی لوپین در حالیکه دستش را زیر چانه اش زده بود به عکس پدرش خیره شد ، پدری که هیچ وقت او را ندیده بود ، پدر خودش هم گرگینه بود ، گرگینه ای شجاع !
آهی کشید و چشمانش را بست ، همین که تا حالا در خاسگ رو تخته نکرده بودن به خاطر این بوده که همه به سلامت تدی اطمینان داشتند ...
و البته کسی به جز خانواده ی پاتر ها و ویزلی ها ( که روی هم افراد کمی هستند ) از گرگینه بودن پدرش ، ریموس ، با خبر نبود .
با به صدا درآمدن در ، تدی پدر و مادرش را فراموش کرد و به خود آمد .
- بله ؟ بفرمایید؟
در جیر جیر کنان باز شد و مردی وارد شد ، بدون گفتن چیزی نگاه تحقیر آمیزی به تدی انداخت و آنگاه در را کاملا باز کرد.
با دیدن شخص ثالث ، تدی به سرعت عکس پدرش را در داخل کشوی چوبی انداخت .
دولورس آمبریج ، با لباس صورتی رنگ و چهره ی قورباغه مانند همیشگی اش وارد شد بود .
تدی از روی صندلی بلند شد ، آمبریج چه می خواست ؟! دوباره برای چی به اونجا اومده بود ، سعی کرد خونسردیش رو حفظ کنه :
- خانم آمبریج ؟ چه کمکی از دست من برمیاد ؟
لبخند آمبریج وسیع تر شد ، به طوری که دیگر حتی چشمان گشادش دیده نمی شدند .
با صدای زیر و دخترانه اش پاسخ داد :
- آقای لوپین ، شما باید با ما بیاید ، آزمایشاتی باید روی شما انجام شه ، ما باید مطمئن شیم که شما صلاحیت مدیریت اینجا رو دارید یا خیر ، متاسفانه منابع خبری موثقی اعلام کردند که پدر شخص شما یک گرگینه بوده...
تدی مات و مبهوت به آمبریج خیره شد . از کجا فهمیده بود زنیکه ی بوقی !؟
لبخند روی صورت آمبریج لحظه به لحظه وسیع تر می شد .

____________________________

هری پاتر در حالیکه یادداشت کوچکی را از پای جغد پسرش باز می کرد رو به جینی گفت :
- خیلی وقته از تدی خبری نیست ، دیگه ی خونه ی ما پلاس نمیشه .
جینی ابرویی بالا انداخت و با دلسوزی گفت :
- اون پسر دوست داشتنی ایه هری ، خب بیچاره کسی رو نداره !

هری در حالیکه سرش را تکان میداد یادداشت را باز کرد :

پدر خوانده ( گادفادر ) عزیزم سلام !
هری عزیز ، در خاسگ رو تخته کردن ، آمبریج می خواد مطمئن شه منم گرگینه نیستم ، یکی به گوشش رسونده ، نمی دونم کی ! داره منو میبره آزمایشگاه سنت مانگو ، اگه به جای خوندن این نامه سریعتر یه کاری بکنی ممنون میشم !

قربانت . تدی


پ . ن : به ویکتوار سلام برسون :hammer: .



Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ سه شنبه ۶ آذر ۱۳۸۶
#18

فرد   ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶
از مغازه شوخي‌هاي جادويي برادران ويزلي - كوچه دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
... و اين شانس را از دست داد كه براي باري دگر او را نظاره گر باشد.
-------------------------------------------------------
بعد از تمام شدن صحبت‌هاي بارتي و تد ، آنها به سمت مقر خاسگ رهسپار شدن. تا اينكه به مقر رسيدند. كه چشم‌هاي تد به طرز خوفناكي بزرگ شد و در جا سكته رو زد و افتاد رو زمين.
بارتي: زود باشين يك ليوان آب بياريد.
و خودش هم مشغول نواختن كشيده‌هاي آبدار بر صورت تد بيچاره شد.
- : باب نزن ديگه. به خدا به هوش اومدم. باب غلط خوردم كه بيهوش شدم.
- : نه ، تو الان تنت گرمه. حاليت نيست كه بيهوشي. من بايد به هوشت بيارم.
و بعد از مدتي چند كه بارتي نرمش كرد و صورت تد رو به شكل لبو :grin: در آورد دست از كار كشيد. تدي در حالي كه صورت لبو شده‌اش رو گرفته بود گفت.
- : شما از جنگل فرار كردين؟ من مطمئنم شما اومدين منو سكته بدين. آخه ناجادوگرا ، اون گرگينه بد بخت چيكارتون كرده بود كه دارش زدين؟
ملت در حال پچ پچ : اين چقدر خنگه. دنياي جادوگري به كجا رسيده كه اينا شدن مسئولاشون.
و به تدي و بارتي اشاره كردند. و به تدي پوزخند مي‌زدن.
- : باب اين يك بدل بود. مي‌خواستيم يكم بخنديم كه حسابي هم همكاري كردي.
بارتي كه ديگه تحمل اين همه خفت رو نداشت گفت : خفه. از حالا هر كي از اين شوخي‌ها كنه خودم اخراجش مي‌كنم. حالا بهتره براي مأموريتتون آماده بشيد.
و شروع كرد مسئوليت هر كس رو بهش گفتن ، كه يهو يك بيكار از پشت به طرف بمب‌ كود حيواني پرتاب كرد.

شخص بيكار كه بود؟ آيا سازمان ملل خواهد توانست كمكي به خاسگ كند؟ آيا ... ؟ همه اينا در پست‌هاي آينده.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: ستاد کل حمایت از خون آشام ها ، سانتورها و گرگینه ها ( خاسگ)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
#17

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خير او ويكتوآر نبود , بلكه بارتي كراوچ بود كه به همراه دستيارانش براي كمك به جامعه ي جادوگري و تدي عزيز به آنجا رفته بودند .
بارتي دستور داد تا تدي را بلند كنند و وقتي كه كمي به حال آمد با او دست داد هر دو به سمت ميزي كه ته اتاق بود رفتند و بر روي صندلي هاي مجاور آن نشستند و شروع كردند به صحبت و گفتگو .
دستياران بارتي هم كه بيكار شده بودند اجازه خواستند تا به بيرون برودند و گشتي در اين جامعه ي جادوگري بزنند .
بالاخره پس از ساعتها حرف و گفتگو دستياران بارتي پيدايشان شد و حرفهاي آن دو دوست هم به پايان رسيد و هر دو با خوشحال تمام با هم دست دادند و خداحافظي كردند .
بارتي از دفتر بيرون آمد به سمت سازمان ملل رفت تا هماهنگي هاي لازم را انجام دهد .
در دفتر خاسگ هم كه خوشحالي تدي همه جا را بهم ريخته بود .
او در دفتر مي رقصيد و با انواع نوشيدني ها جشن گرفته بود . بالاخره دست از اين ارزشي () بازيا برداشت و به سمت تلفن جادويي رفت و ن را برداشت و متوجه قطعي آن شد .
به ناچار به سمت گاغذها و قلمي كه روي ميز بود رفت و نامه هايي براي دسوتان خود نوشت و با جغدهايي براي آنها فرستاد .
بارتي هم در دفتر خود به كمك همكارانش نامه هايي براي ديگر اعضاي سازمان ملل فرستاد تا آنها هم از ماجراي اين مأموريت خبر دار شوند .
بالاخره كار هر دو نفر به پايان رسيد و به سمت قراري كه داشتند رهسپار شدند . در رستوران جادوگري اي كه قرار داشتند غذا خوردند و كمي حرف زدند . آنقدر تدي با دقت و توجه به حرفهاي بارتي گوش مي داد كه متوجه ورود و خروج ويكتوآر نشد و اين شانس را از دست داد كه براي باري دگر او را نظاره گر باشد .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.