هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
لرد اجازه ي حرف زدن رو به هيچ يك از مرگخوارها نداد .
- خب ، بلا ، لوسيوس ، رودلف ، سيسي و اين عملي .
سپس ادامه داد : ما تا دو روز وقت داريم . اميدوارم موفق بشيم وگرنه ميدونم كه چه بلايي سر اون پيرمرد و محفل بيارم .

پس از دو روز ...
دادگستري ...
قاضي : طبق شواهد و مداركي كه ما جمع آوري كرده ايم و يا به دست ما رسيده است بنابر كيفرخواست ، دادگاه راي خود را اعلام ميكند :
- گنج متعلق به ...
ولدمورت : بنال ديه !
قاضي : 2000 گاليون لرد ولدمورت جريمه ميشه !
ناگهان تکه کاغذی به صورت موشک وار روی زمین فرود میاد!
قاضی نگاهی به اطراف میکنه و بعد از باز کردن کاغذ مشغول خوندن اون میشه.بعد از مدتی در حالی که قیافه اش شدیدا در هم رفته چکشش رو روی میز میکوبه و میگه: آها ... منظورم اينه كه ما بعدا بايد 2000 گاليون به شما پرداخت كنيم .
مرگخواران و لرد :
محفلي ها :
سپس قاضي ادامه داد : گنج متعلق به اداره ي ميراث و آثار باستانيه !
مرگخواران و محفلي ها :
قاضي ادامه داد : طبق قانون اگر مال يا اموالي به مدت 4000 سال دست نخورده باقي بمانند ، صاحبي ندارند و متعلق به اداره ي ميراث و آثارباستانيه ! بنابراين راي دادگاه اعلام شد و من ختم جلسه را اعلام ميكنم .
سپس با چكشش روي ميز ميكوبونه و جلسه خاتمه پيدا ميكنه . ولدمورت در حالي كه از شدت عصبانيت توان بلند شدن از صندلي خود را نداشت ، متوجه حضور دامبلدور ميشه .
- پيرمرد چيكار داري ؟
- ببين تام ، ما نبايد مفتي مفتي بزاريم پولمون ، يعني پول هردومون رو بدزدند . بيا با هم متحد بشيم و حال اين قاضي و دادگستري بگيريم . وقتي پول رو به دست آورديم ، با هم تقسيمش ميكنيم .
ولدمورت تمام نظريه ها رو توي ذهنش بررسي كرد . اون قصد داشت در صورتي كه دادگاه بر عليه او راي بده ، به دادگستري حمله كنه ولي بعد از مدتي فكر كردن ، اتحاد با دامبلدور رو بهترين راه دونست بنابراين تصميم گرفت تا با دامبلدور متحد بشه .
- پيرمزد ، منظورت اينه كه به اداره آثار ناستاني حمله كنيم ؟
- آره ، در ضمن آثار باستاني ...
ولدمورت : قبوله .

پس از دوساعت ...
خانه ي ريدل ها ...

- ارباب چرا قبول كرديد ؟ ما ميتونستيم راحت به اداره ي آثار ناستاني حمله كنيم .
اين جمله از دهان لوسيوس خارج شد .
- آثار باستاني ، نه ناستاني . در ضمن من هميشه يه نقشه اي دارم ، واقعا شما فكرميكنيد من حاضرم همين طور مفت و مجاني گنجي كه ارث پدري من بوده با اون پيرمرد تقسيم كنم ؟
بلا گفت : ماي لرد من هميشه ميدونستم كه شما يه فكري توي ذهنتون داريد
مورگانا پرسيد : ارباب ، ميشه نقشه تون رو به ما هم بگيد .
ولدمورت : ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۹:۲۸ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان کیف چرمی بزرگی را روی میز پرتاب کرد و بعد در حالی که مثل وکلا دسته دسته پرونده و کاغذ از درون آن بیرون میکشید گفت:ببینید ارباب،ما دوتا راه داریم.یکی اینکه به صورت قانونی بریم جلو.یعنی تمام این مدارک و مستندات رو بدیم به قاضی.از وصیت نامه های اجدادتون گرفته تا نامه های شخصی و صورت حساب مالیات گنج و اینا!

لرد چشم غره ای به ایوان رفت و گفت:راه حل دوم چیه؟
ایوان سرفه ای کرد و ادامه داد:میتونیم از راه کاملا غیر قانونی هم بریم جلو!یعنی اینکه یه عده رو بفرستیم گنج رو بدزدن و بیارن پیش ما!
لرد سرش را به نشانه مخالفت تکان داد و گفت:نه.بدرد نمیخوره.خیلی تکراریه.من یه شیوه جدید میخوام.اینطوری نمیشه.

ایوان که چیزی به ذهنش نمیرسید شروع کرد به جا به جا کردن و ورق زدن دسته های کاغذ تا شاید چیزی بین آنها نظرش را جلب کند.ولی در همین لحظه صدای ارباب نظر همه را جلب کرد.
ارباب:فهمیدم چیکار کنیم!
بلا با خوشحالی نگاهی به لرد کرد و گفت:میدونستم ارباب که فقط شما میتونین ره حلش رو پیدا کنین.

لرد روی صندلی جا به جا شد و گفت:خیلی خب بسه بلا.کروشیو ایوان چرا میخندی؟
بعد ادامه داد:مت نقشه مون رو از دو جبهه ادامه میدیم.یعنی هم قانونی و هم غیر قانونی!
مورفین که چرتش پاره شده بود و مشغول گوش کرددن به صحبت های ارباب بود گفت:ارباب منژورتون شیه؟شطوری هم قانونی هم غیر قانونی بریم ژلو؟

لرد کروشیوی دوبلی به سمت مورفین فرستاد و گفت:ما میریم دادگاه و تمام این مدارک و شواهد رو هم میبریم.اگه توی دادگاه برنده شدیم که هیچ.ولی اگه نشدیم...چند نفر رو میفرستیم که برن سراغ گنج.اگه قاضی بوقی رای رو به نفع ما نداد هم گنج رو بر میدارن،هم محفل رو خراب میکنن و هم اون کاخ دادگستری بوقی رو!!

مورگانا با خوشحالی گفت:عالی بود ارباب.حالا کیا برای این کار برن؟
لرد گفت:یکی دو نفر کافیه.چون میخوام لشگر غول های غارنشین رو هم بفرستم همراهشون!برای ترکوندن محفل لازمشون دارن!
بعد ارباب ایستاد و در حالی که چوب جادویش را با تهدید تکان میداد گفت:حالا کی داوطلب رفتنه؟!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۷:۱۲ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
- من اعتراض دارم.اين يه اشتباه مضحك بود،بايد راي گيري رو تكرار كنين
- خاموش!تكراري در كار نيست،مگه نديدي چه راي گيري سالمي بود؟ چيزي كه شما مي خوايين توهين به قاضيه.اون پسر حلال حروم سرش مي شده كه دستشو برد بالا،گنج فقط حق ماست، ارث پدرمه

قاضي كه سرش بشدت گيج مي رفت با كوبيدن چكش بر فرق سرش مهر تاييدي به گفته ي لرد زد!دامبلدورهم كه از فرط انزجار قصد تحصن در صحن دادگاه را داشت،ريشش را براي جلب توجه حاضيرن به ناگه كلا از جا كند.

- من به سلامت قاضي شك دارم،اون يه بيمار روانيه،اون مسته!مردك من از تو به دادستان كل شكايت مي كنم.

قاضي محفل را به خاطر مزخرفات دامبلدور2000 گاليون ديگر جريمه كرد و در نهايت آرامش از هوش رفت. جلسه به دو روز بعد موكول شد.دادستان از دو طرف دعوا درخواست كرد طي اين مدت مستندات خود را آماده كرده و در موعد مقرر به دادگاه تحويل نمايند.مرگخواران و محفلي ها در حالي به خون يكديگر تشنه بودند در كنار هم از يك در خارج شدند.


بعد از ظهر آن روز محل جلسه فوري شوراي عالي تماميت ارزي مرگخواران


لرد كه چشمانش از هميشه آتشين تر مي نمود در مركز توجه مرگخواران قرار داشت:

- هر طوريكه شده بايد اون گنج خانوادگي رو ازشون پس بگيريم.كسي راه حلي به ذهنش ميرسه؟

ايوان با شتاب اعلام آمادگي كرد...


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۱۷:۳۸:۳۰
ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۱۷:۴۰:۰۸
ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۱۷:۴۲:۱۱

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
جيمز همچنان در حال باد كردن بادكنكش بود كه تازه اون رو توي جيب رداش پيدا كرده بود و وقتي كه جيني به اون چشم غره رفت و اون متوجه نشد ، جيني به اوگفت : بشين بچه ، آبروم رو بردي ، ناسلامتي تو بچه ي هري پاتري .
همه در حال ترك دادگستري بودند كه براي بار دوم تكه كاغذي اينبار روي ميز قاضي فرود اومد . وقتي قاضي خودن نامه رو تموم كرد ، با حالتي عصبي گفت : كجا داريد ميريد ؟
لوپين گفت : ولي خود شما گفتيد كه جلسه تموم شد .
قاضي گفت : من غلط كردم . و ادامه داد : بياين يه كاري كنيم كه هم من از شر شما خلاص شم و هم شما بريد پي كار و زندگي تون . من ميگم بياين راي گيري كنيم .
ولدمورت آهسته در گوش بلا گفت : راي گيري چيه ؟
بلا گفت : ارباب ، يادتون هست وقتي ميخواستيم كاري كنيم از همه نظر ميگرفتيم و آخر هم هرچي شما ميگفتين همون ميشد !!؟؟
- آها گرفتم .
جيمز همچنان در حال بازي با بادكنكش بود ، كه قاضي يه دونه چشم غره به اون رفت و جيمز متوجه شد كه نبايد ديگه ادامه بده .
ولدمورت كه تازه منظور قاضي رو فهميده بود ، بلند شد و گفت : اين چه وضعيه ؟ اين گنج سهممونه ، عشقمونه ، حقمونه .
قاضي : من ديگه نميدونم . همين الان راي گيري ميكنيم . كي به محفلي ها حق ميده كه گنج مال اونا باشه ؟
همه ي محفلي ها دستشون رو بردن بالا ولي حتي يه دونه مرگخوار هم دستشو بالا نبرد .
قاضي ادامه داد : خب ، 37 راي
حالا كي حق رو به مرگخوارها ميده كه گنج مال اونا باشه ؟
همه ي مرگ خوارها دستشون رو بردن بالا . ولي يه دفعه وقتي كه جيمز دستشو برد كه بادكنكش رو كه از دستش رها شده بود ، بگيره ، قاضي هم اونو جزء راي دهنده ها حساب كرد .
- 38 راي . مرگخوارها پيروز شدند .
مرگخوارها :
محفلي ها:
دامبلدور كه متوجه اشتباه قاضي شده بود ، گفت : ...


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱:۴۰ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ آها بله داشتم می گفتم...چی داشتم می گفتم؟

و یک لحظه ساکت شد!

_ بله گفتم که ما در اون جنگ از محفلی ها شکست سختی خوردیم و برای اینکه مارو نشکن و بزارن زنده بمونیم این گنج رو به عنوان غنیمت به اونها دادیم... همینو گفتم دیگه؟ آره!

مرگ خوارا و محفلی ها و قاضی :

دامبلدور :

قاضی :
_ یعنی چی؟ بالاخره چی کار کنیم؟

قاضی سرشو پایین انداخت و دوباره اون نامه رو باز کرد که بخونه!

قاضی بعد از خوندن نامه :

کلمات درون نامه انگار آب شده و درون زمین رفته بود!!!

تد سرشو نزدیک دامبلدور برد و آروم گفت :
_ ای ول آلبوس خوشمون اومد... خوب رو ذهن بلا کار کردی! محتویات نامه رو هم تو عوض کردی؟

_ نه اون کاره ریموس بود!

از آن سو همچین که بلا سر جای خود نشست:


_ کروشیو! این اراجیف چی بود که گفتی هان؟ من تورو معاون کنم؟ ایوان ،منوی مدیریت !

خلاصه قاضی به این صورت در اومده بود که ناگهان نامه ی دیگر به همون صورت قبلی از راه رسید!

پس از چند لحظه

_ حکم قبلی جاری می شه... گنج از آنه محفله... ختم جلسه!



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
قاضی داشت وسایلش را جمع میکرد و آماده رفتن بود که تکه کاغذی به صورت موشک وار روی زمین فرود میاد!
قاضی نگاهی به اطراف میکنه و بعد از باز کردن کاغذ مشغول خوندن اون میشه.بعد از مدتی در حالی که قیافه اش شدیدا در هم رفته چکشش رو روی میز میکوبه و میگه:کجا بلند شدین دارین میرین؟پرونده هنوز بسته نشده!

ریموس با عصبانیت به جلوی جایگاه قاضی میاد و میگه:یعنی چی؟خودتون همین الان گفتین گنج مال کسیه که پیداش کرده!چرا زدین زیر حرفتون؟
قاضی دوبار چکشش را روی میز کوبید و گفت:محفل رو 2000 گالیون جریمه میکنم چون به مقام مقدس قضاوت توهین کرد!باید تا فردا پول رو بریزین به حساب دادگستری!حالا برو بشین تا خزانه محفل رو خالی نکردم!

ریموس با عصبانیت به جایگاه خودش برمیگرده و زیر گوش دامبل میگه:حتما یه کاسه ای زیر نیم کاسه است.تو میدونی چرا یهو نظرش عوض شد آلبوس؟
آلبوس از بالای عینک پنسی اش نگاهی به قاضی انداخت و گفت:مطمئن نیستم.باید صبر کرد و دید میخواد چیکار کنه.

قاضی پرونده رو روی میز باز میکنه و بعد از اینکه نگاهش متوجه نگاه نافذ و خشن لرد میشه سریع خودش رو مشغول خوندن اون میکنه!
قاضی:خب تا جاییکه من میدونم بر اساس قوانین گنج متعلق به کسیه که اول پیداش میکنه.البته در قانون در تبصره هشتاد و چهارم از بند نهصد و یکم توضیح داده شده که غنیمت های دزدیده شده باید به صاحب اصلیش برگرده!

سر و صدا هر دو سمت دادگاه رو فرا میگیره.محفلی ها با مشت های گره کرده به قاضی اعتراض میکنن و مرگخواران با لبخند به اونها نگاه میکنن.
قاضی نگاهی حاکی از ترس به مرگخوارها میندازه و بعد از قورت دادن اب دهانش میگه:حالا باید بررسی بشه که گنج چطور بدست محفلی های اولیه افتاده.اگه دزدیده باشن نه تنها گنج به محفل تعلق نمیگیره بلکه باید سود این همه سال رو هم محاسبه کنیم و به مرگخوارا پرداخت کنین!!!

بلا دوباره به جایگاه میاد و میگه:جناب قاضی.در زمان های گذشته در یکی از جنگ ها همیشگی محفل و مرگخوارها محفلین به طور اتفاقی به گنج عظیم سالازار دست پیدا میکنن و بعد از دزدیدن اون جنگ رو نیمه تموم رها میکنن تا اون رو مخفی کنین!
ریموس با فریاد میگه:جناب قاضی من اعتراض دارم!
قاضی که به شدت جو گیر شده چکش رو به سمت ریموس پرتاب میکنه! و میگه:اعتراض وارد نیست!باید دوشیزه لسترنج حرفشون رو تموم کنین.بعد هم نوبت شماست.ادامه بدین لطفا خانم لسترنج...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ من اعتراض دارم آقا! این چه وضعشه؟… مسلمه که اون حق ماست!
_ چی چی میگی پیری؟ بیشین سر جات! اون چوب دستی احمقانه رو هم از روی گلوت بردار سرمونو بردی! جناب قاضی همه می دونن که اون متعلق به خاندان ولدمورته!روح سالازار اسلیترین شاد باد…

دوباره دعواها اوج گرفت و گوجه پرت کنی و اینا شروع شد.

قاضی :

بله… اینجا دادستانی شهر لندن واحد جادوگران هست. سالن مملو از جمعیت می باشد. سکوهایی در دو سوی سالن تعبیه شده اند که مخصوص دو طرف دعواست. یک سو از آن را حامیان دامبلدور و محفلی ها و صد البته خود دامبلدور که ابدا این دعوای چندین ساعتی باعث نشده تا یک لحظه از تکاپو بیافتد و سوی دیگر آن را سیاهی اعظم جامعه، ولدمورت با گروه شرور مرگ خواران ( همون اراذل و اوباش ) تشکیل می دهد که به هیچ وجه در این موقعیت حساس مخفی شدن رو جایز نشمرده و اصلا ترس از ریختن مامورای وزارت خونه و جمع کردنشون نداشتند.

قاضی :
_ بســـــــــــــــــــــه!

_ بسه… بسه… آهان…آروم خونسردی خودتونو حافظ کنید… اصلا مشکلی نیست ما با هم این مسئله رو حل می کنیم.

و سپس نفس عمیقی کشید و یک لیوان آب هم خورد و ادامه داد :
_ خب حالا آقای جیمز سیریوس پاتر شما توضیح بدید که چی شد!

جیمز بلند شد با خونسردی شروع کرد به توضیح ماجرای رخ داده:
_ خب داستان از اونجایی شروع شد که تد در کتابخونه قدیمی و خاک خورده تو زیر زمین خانه گریمولد یک کتاب عجیب پیدا کرد! خلاصه بعد از کلی تفحصات و ترجمه کردن زبان عجیب و غریب کتاب ما فهمیدیم که اون کتاب داره جای یک گنجی رو به ما نشون می ده که در اصل متعلق به اولین محفلی هایی بوده که اونها اون گنج رو در یک جنگ به غنیمت می گیرند و مخفی می کنن.

خلاصه ما با تلاش فراوان رد گنج رو پیدا می کنیم. ما در این رد یابی برای مخفی بودن ماجرا و به دور از چشم مشنگ ها در زیر زمین یک تونل ایجاد می کنیم. این کار رو از همون زیر زمین خانه گریمولد انجام می دادیم.

فاضی :
_ پس به خاطر همینه که برای یک هفته اهالی مشنگی محله شما آب نداشتند! شما لوله های آب رو هم از جاشون جدا کرده و نابود کردید درسته؟
_ بابا آقای قاضی بی خیال...اون لوله ها خیلی دست و پا گیر بودند...
_ دستور از طرف وزارت خونه که همین الان رسید. 1000 گالیون به عنوان خسارت به شهرداری منطقه محفل باید پرداخت کنه.... ادامه بدید!

محفلی ها :
مرگ خوارا :

جیمز بعد از اینکه نگاه های پر از تهدید و مجازات یک هفته کلاس خصوصی با دامبلدور رو از طرف رئیس محفل دریافت کرد آب دهنش رو قورت داد و ادامه داد :
_ ما کارمونو ادامه دادیم تا رسیدیم به فلکه ای که درست در وسط فاصله بین مقر مرگ خواران و خانه گریمولد بود. البته ما نمی دونستیم با مرگ خوارا همسایه شدیم ولی خب بر اثر همین اتفاق به این نکته هم پی بردیم.گنج درست در وسط فلکه قرار داشت. همون لحظه که ما خواستیم گنج رو برداشته و با خودمون که نگهان نور خیره کننده ای ظاهر شد و ما مرگ خواران رو مقابل خودمون دیدیم. بقیه ماجرا رو هم که خودتون می دونید.

قاضی :
_ یعنی اول شما گنج رو پیدا کردید؟ درسته؟ که اینطور... خب خانم بلاتریکس لسترنج شما داستان رو بازگو کنید.

بلاتریکس شنلش رو یه قر و فری داد و بعد با گفتن یه " ایـــش " به خاطر اینکه باید در حضور محفلی ها حرف می زد شروع کرد :
_ ما مثل همیشه در مقرمون به بازی شطرنج و تمرین کرشیو و آواداکدورا ( به نقل قول از خود یکی از مرگ خوارا!!) مشغول بودیم که ناگهان ارباب سراسیمه از اتاقشون بیرون اومدن و گفتن که خواب جدشون سالازار اسلیترین رو دیدند. ما همه تعجب کردیم.
سپس ایشون چند تا از مرگ خوارای قابل اعتمادشونو به اتاقشون دعوت کردند و ما همه با هم اونجا جلسه ای برگزار کردیم تا ببینیم داستان از چه قراره!

ارباب گفتن که تو خواب جدشون گفته که یک گنجی در این اطراف وجود داره که محفلی ها چندین سال قبل از خاندان ما دزدیدند. باید بریم و اونو پیدا کنیم. اون در فاصله 56 قدمی مقر ما قرار داره. قدم هایی اندازه قدم های گراوپ!

ما بعد از جست و جو های فراوان و سختی های بسیار دریافتیم که فاصله بین تیر های چراغ برق موجود در خیابون به اندازه قدم های گراوپه. پس ما شبانه حرکت کردیم و از روی تیر های چراغ برق به طرفی که ارباب دستور فرموده بودند به پیش رفتیم. البته خب سیم های بین تیر های چراغ برق یه مقدار برای ما دردسر ایجاد کردند برای همین اونها رو از بین بردیم!

قاضی :
_ پس برای همین برای چند روز محله شما با مشکل قطعی برق مواجه بود بله؟
_ ایش من چمی دونم اون تیرا به چه درد می خوردند ... فقط می دونم سرعت ما رو کند می کردند!
_ از طرف بخش خسارت های مشنگی وزارت خونه : 2000 گالیون مرگ خوارا به عنوان خسارت باید به شهرداری منطقه پرداخت کنن!
مونتگومری که سعی می کرد با دستاش حساب دودوتا چهارتای این خسارت رو انجام بده گفت :
_ آقای قاضی چرا ما 2000 تا ولی محفلی ها هزارتا؟
_ چون خسارتی که شما وارد کردید خیلی بیشتره...آقا مگه نمی دونید کشور با کمبود برق مواجهه؟دیگه حرف نباشه همین که گفتم!

ولدی که دید نه انگار نمی شه از این بار این خسارت در رفت سعی کرد از یه روش دیگه وارد بشه :
ولدی :
قاضی :
ولدی :
قاضی :

و سرانجام بی خیال شد:
ولدی :

قاضی داستان رو از سر گرفت :
_ خب پس شما همین طور جلو رفتید تا به همون میدون مورد نظر رسیدید و سپس با محفلی هایی که اونجا بودند مواجه شدید؟ درسته؟
مرگ خوارا :
_ خب پس حکم مشخصه! هرکی زودتر گنج رو پیدا کرده ، صاحابشه! ختم جلسه!

محفلی ها :
مرگ خوارا :

دامبل :
ولدی :



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آنی مونی باچشمان وحشتزده به لرد نگاه کرد.
-ارباب؟شما؟این خطرناک نیست؟

لرد سیاه با اطمینان سرش را تکان داد.
-نه،وقتی موضوع زندگی نجینیه خودم شخصا باید وارد عمل بشم.سوروس زود مارو ببر تو.

سوروس به لرد نزدیک شد.
-ارباب بارها بهتون گفتم که من نمیتونم این کارو بکنم.ضمنا اگه بتونم فکر میکنین چه اتفاقی میفته؟اونجا محفل ققنوسه.همه محفلیا به اضافه دامبلدور اونجا هستن.با همه تجهیزاتشون.ما اینطوری موفق نمیشیم.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.

ساعت 12 شب:
لرد سیاه همچنان متفکر...

ساعت 3 نیمه شب:
لرد سیاه همچنان درحال تفکر..

ساعت پنج صبح:
لرد سیاه خمیازه ای کشید.
-هوم،خیلی فکر کردم ولی به نتیجه ای نرسیدم.


قوووقووولی قووو قووووو

پنجره محفل باز شد و سر تدی با موهای آشفته از لای پنجره خارج شد.تدی خروس حنایی رنگش را با عصبانیت از پنجره پرتاب کرد.
-خوش شانسی؟؟؟این چه جور خوش شانسییه؟ساعت پنج صبح صداشو انداخته سرش.برو بیرون بخون.برو خانه ریدل بخون.

لرد سیاه و ملت مرگخوار نگاهی به خروس بی خیال که بطرف آنها حرکت کرده بود انداختند.خروس سرش را بلند کرد که آواز جدیدش را سر بدهد که اتفاق عجیبی افتاد.خروس در مقابل چشمان متعجب و وحشتزده مرگخواران با صدای مهیبی منفجر شد.

لرد سیاه بعد از پاک کرد اجزای بدن خروس را روی صورتش موفق به دیدن مار عظیم الجثه اش به جای خروس شد.
-نجیییییینی؟!تو؟تو از کجا اومدی؟فرار کردی؟

با روشن شدن هوا احساس عذاب وجدان تدی را بیدار کرد.این خروس برای محفل باارزش بود.شاید بهتر بود رفتار ملایم تری در پیش میگرفت.تدی از تختخواب خارج شد و برای یافتن خروسش به محوطه جلوی محفل رفت...ولی هرگز موفق به پیدا کردن خروسش نشد.درست همانطور که هرگز کسی باسیلیسک کوچکی را که به سرعت در حال رشد در زیر زمین محفل ققنوس بود ندید!

پایان سوژه




Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
در همان لحظه:

ولدمورت اخم هايش را گره زده بود. با عصبانيت بهترين ردايش را كه رنگش آبی مايل به سياه بود پوشيد. وقتی ولدمورت عصبانی می شد هيچكدام از مرگخواران جرعت حرف زدن نداشتند. ولدمورت در اتاق بزرگش قدم برداشت و مرگخوارانش را يكی يكی از نظر می گذراند و زير لب با خودش صحبت می كرد. هر از چند گاهی كلماتی از جمله نجينی و محفل از او به گوش می رسيد. ولدمورت ابلهانه نعره زد:
-نجيــــــــــنی!

بلاتريكس گويی می خواست چيزی بگويد اما منصرف شد. ولدمورت گفت:
-من ردام رو پوشيدم برای اينكه می خوام باهم بريم نجينی رو از محفليون پس بگيريم. من جلوی در منتظرتونم. آماده شين و جلوی در بياين.

مرگخواران در حالی كه با هم صحبت می كردند به جلوی در رفتند. آنجا ولدمورت، يكی از سياهترين جادوگرانی كه تاريخ به عمر خودش ديده بود، منتظر آنها ايستاده بود. با دستمال نم داری سر بی موی خودش را تميز می كرد. ولدمورت گفت:
-اسنيپ، بيا اينجا.

سوروس اسنيپ با گام هايی بلند و محكم خود را به ولدمورت رساند. بلاتريكس نگاهی پر از نفرت به او اندخت. اسنيپ گفت:
-بله سرورم؟

ولدمورت لبخندی به او زد و گفت:
-به راهنماييت نياز دارم سوروس. ما رو ببر پيش محفليون.

اسنيپ گفت:
-سرورم، يه سری از مرگخوارها الان نزديك محفليا هستند از جمله آنی مونی. به نظر شما رفتن ما به اونجا بيهوده نيس؟

-خفه شو احمق، تو آخه از احساسات يه انسان و مار چی می فهمی؟

اسنيپ در حالی كه سرخ شده بود با عصبانيت و بی اعتنايی به ولدمورت گفت:
-دنبالم بياين.

در همان لحظه:

مورفين سيگار برگی را می كشيد. آنی مونی با عصبانيت گفت:
-خاموش كن اون سيگارتو. الان وقتشه بريم تو پايگاه محفليا.

ساير مرگخواران براي آنی مونر سر تكان دادند. صدای بيروحی گفت:
-صبر كنين. من و بقيه مرگخوارا هم اومديم. همه با هم ميريم تو.

آنی مونر سرش را برگرداند و چشمان سرخ رنگی را ديد كه به او خيره شده بودند.

ادامه دارد...



Re: انجمن تفرقه بین دو جبه ی سیاه وسفید
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خلاصه:

محفلیون نجینی رو دزدیدن تا از زیر زبونش اسرار خانه ریدل رو بیرون بشکند! از این رو هری رو که یک مار زبانه وادار به این کار می کنند تا با نجینی حرف بزنه! اما نجینی اعترافی نمی کنه درنتیجه بهش معجون راستی می دن تا شاید اسرار رو فاش کنه! اما این معجون که گویا معجون راستی نیست نجینی رو به پنج برابر اندازه ی حقیقیش تغییر اندازه میده. محفلیون تلاششون رو می کنن که نجینی رو نابود کنند ولی موفق نمی شن! و بعدش متوجه میشن که محلول به طور خودکار بعد از یک ربع اندازه را به اندازه طبیعی برمی گرداند..اما بعد از یک ربع نجینی پنج برابر کوچک تر از اندازه طبیعی اش می شود و بعد توسط یک خروس که اورا با یک دانه اشتباه گرفته بلعیده میشود! از قرار معلوم خروس متعلق به تدریموس لوپین است و تدی از دوری خروسش به شدت بی تابه! محفلیون به خروس مسهل می دهند تا شاید نجینی را بیرون بیاورند اما به جای نجینی خروس یک باسیلیسیک تخم می ذاره که همه رو متعجب می کنه!

از طرفی لرد سیاه در خانه ریدل مرگخواران رو مامور می کنه تا نجینی را پیدا کنند زیرا نجینی باردار بوده و لرد می خواد مار و نوه اش را ببینه! از قرار معلوم یک ردیاب هم در دندون های نجینی جا گذاری شده!


-----------
- ولی مامان نیمفا این خروس نوک طلایی خروس پر حنایی خروس دم قشنگم..خروس پا بنفش منه!

تدی که اشک در چشمانش جمع شده بود ملتمسانه به مادرش خیره شده بود. نیمفا که کلافه شده بود آهی کشید:
- اما تدی، این خروس خطرناکه! خروسی که تخم می ذاره و از تخمش باسیلیسیک بیرون می آد، خیلی خیلی خطرناکه و من اجازه نمی دم که تو بهش نزدیک هم بشی.

در همین لحظه جیمزی به طرف باسیلیسیک کوچک رفت و گلویش را گرفت و چند بار با قدرت اورا به زمین کوبید. گرابلی با عجله به جیمز نزدیک شد و مار را از دستش گرفت و بی خبر از همه جا به باسیلیسیک کوچک خیره شد.

چند دقیقه بعد:
گرابلی ای دیده نمی شود...! محفلیون هم چنان مشغول کار خود هستند..

یک ساعت بعد:

گرابلی ای دیده نمی شود...! محفلیون هم چنان مشغول کار خود هستند.

دو ساعت بعد:

گرابلی دیده نمی شود...! محفلیون همچنان مشغول کار خود هستند.

سه ساعت بعد :

- جیـــــــــــــــــــــــــغ! عمو گرابلی کو؟ کسی ندیدش؟

تدی دماغش را بالا کشید
- فین فین!(افکت بالا کشیدن دماغ) عمو گرابلی تو صورت اون ماره نگاه کردش بعدش مردش!

محفلیون:!!!

تدی:
- نگاه کنین! من همین الان یادم اومدش که توی یه کتابی خوندم که وقتی که یه خروسی باسیلیسیک به دنیا بیاره خیلی خیلی خروس شانسه یعنی این که خوش شانسی میاره.

در همین لحظه مالی که تا ان لحظه در فکر بود سرش را تکان داد:
- امکانش خیلی زیاده که لرد به دنبال نجینی به اینجا بیاد! نجینی هم که تو دل این خروسه و معلوم نیست که این خروس برای چی تخم باسیلیسیک گذاشته! اما اگه این خروس خروس شانس باشه به هیچ عنوان نباید اونو به اسمشو نبر تقدیم کنیم!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱ ۲۳:۰۴:۳۰

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.