هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
و بعد نيمفا رو گرفت زير يك بغلش و اريكا هم زير اون يكي بغلش. دنيس فرياد زد: هوووي تو ديگر چه جور دزدي هستي. كي اينجوي گروگان ميگيره ؟! بزارشون زمين.
بورگين گريه ميكرد: نه. منو بغل كن. منو با خودت به سرزمين بيناموسي ها ببر. نه. من خيلي چاق تر از اونام.
درك: مگه ميخواد بخورت؟ ميخواي اسپروات رو گروگان بگير.
دزده يك نگاه خفنگز به اسپي ميندازه و ميگه: من نمي دونم. زود يك چيزي بديد تا من برم دنبال كارم.
دانگ خيلي آروم ميره جلو و يك چيزايي از تو جيبش در مياره وميزاره تو جيب دزده و ميگه: بيا رفيق. اينا رو صبح از بچه ها دزديدم. اينا مال تو. فقط نيفادورا رو با خودت نبر. تصویر کوچک شده
نيمفا: تصویر کوچک شده( خدا رو شكر نيمفا هم سايه سر پيدا كرد.)
بورگين يهو از پشت ميپره رو سر دزده و زجه زنان ميگه: منو با خودت ببــــــــــــــــــــــــــر...
در همين لحظه دزده تعادلش رو از دست ميده و اريكا ميفته زمين و قطع نخاع ميشه و دانگ هم نيمفا رو ميدزده و ميخواد ببره تو مرلينگاه قايم كنه كه ميبينه در قفله.
در همين لحظه خوابگاه به شدت ميلرزه. چون اسپي از خواب پا شده...
دزده تو خودش مي بوقه و همينطور كه بورگين به پشتش آويزونه خودشو از پنجره ي مجازي خوابگاه پرت ميكنه پايين.
بچه ها خوف برشون ميداره. اسپي كه هيچي نفهميده پاميشه بره صبحونه بخوره. اونقدر هم گيجه كه نميفهمه در قفله و در و كلون و ديوار و درك و همه رو باهم ميكنه ميبره.
دنيس: يك وقت اين دزده بورگين رو نكشه.
لودو: بايد بريم دنبالش.
اما: نه لودو. خيلي خطرناكه لودو.
پيوز: اونجا خيلي بيناموسي است.
دانگ: دخترها كه اصلآ نميشه بيان.
ملت دخترونه: تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۹ ۱۰:۳۸:۰۹

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۵۵ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
لودو در حالی که ان گار سال ها رو این مساله فکر کرده بود گفت:مخلوطی از خاک رس و ماسه و مقداری اب و یه کوچولو اهک و ...حالا ان قدر مهمه؟بابا من یادم نیست کدوم نوع خاک برای ریختن رو سر مناسب تر بود .بهم فرصت بدید قول می دم یه جواب خوب بتون بدم...
یمفا که انگار یخ زده بود زد وسط حرفش و گفت:بچه ها این جا رو! این یارو که سکته ی مغزی کرد رفت!
هنوز حرفش به اتمام نرسیده بود که ماتیلدا غش کرد ،دانگ زد به سرش ، لودو از ندانم کاری شروع کرد به بریک رقصیدن
،دنیس هم براش دست می زد ،خلاصه هر کی یه جوری خل و چل شد .حالا فقط دو نفر نرمال بودن ،نیمفا و اریکا که اونم کم کم به مرحله ی جنون نزدیک می شدن.
_یه دفه بگو مرده کارو یه سره کن دیگه...
_چه می دونم . نه بابا این جوریا هم نیست . خب ... راستش ...من اصلا داشتم شوخی می کردم.
_ای بگم کی چی کارت کنه؟.یه مشت جوون رو این جا بدبخت کردی حالا می گی شوخی بود؟
بابا جان ،یهو همین طوری خواستم بخندیم .البته مطمئن هم نیستم خب ببین رنگش زرد زرد شده.اینا علائم سکته و این حرفا است...باور کن ! به جان تو.
_عزیز من . تو هم اگه یهو سیصد کیلو روت می افتاد خونت به اسمان ها سفر می کرد چه رسد به این بیچاره !
_معذرت .حالا چی کار باید بکنیم؟
_چه می دونم ؟با این کار احمقانه ات! خب ...
همین لحظه یه صدایی از زیر اسپراوت به گوش رسید:از سیمرغ به شاهین ! موقعیت خودت رو اعلام کن.شاهین مردی؟.کوشی بچه؟جواب بده!
اریکا که دندوناش همین جوری با هم برخورد می کردن گفت:می گم نیمفا،این دزده که دزد نیست .ها؟ این بیش تر بش میاد جاسوس باشه! ما رو فروختن!و بعد یهو جو فیلمای پلیسی گرفتش .همین طوری که خودش رو پرت می کرد رو نیمفا داد زد:بخواب رو زمین.بهمون حمله کردن. هم زمان با افتادن اون دو تا رو زمین یه جسمی با وزن حدود سیصد سقوط کرد وحالا این دزد جاسوس بود که با خشم و شادی از زیر باری سنگین رها شده بود وفریاد می زد:بیچارتون می کنم و خطاب به اریکا و نیمفا گفت:شما دو تا بیاید این جا که گروگان های خوبی خواهید بود...


ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
دزده یک نگاهی به اطرافش کرد و بورگین و دید داره از پنجره مجازی میاد تو و گفت : خوب تو بیا اینجا ببینم .

بورگین رفت جلو و سریع بورگین و بقل کرد و چوبدستی و گذاشت زیر گلوش . بورگین که از این کار خوشش اومده بود گفت : ایول چه دزد بیناموسی ... آخ جون ... و دزد رو محکم تر چسبید .!!!

ملت هافلی :

دزده که قاطی کرده بود : اینجا کجاست دیگه ، دیونه خونه است ؟

لش دانگ که با زمین هم تراز شده بود ( کپی رایب بای تام و جری ) با صدایی گرفته گفت : نه بابا هافله دیوانه ... تازه اینجا محدوده دزدیه منه .

دزده که شاکی شده بود فریاد زنان گفت : خیلی خوب هر چی دارید بریزید بیرون ، از همین مرتیکه بی ناموس شروع میکنم ، یالا هر چی داری بریز بیرون .

بورگین هم ".... دسترسی به این فضا سازی امکان پذیر نمیباشد ...."

در همین لحظه فک دزده از تعجب به زمین میچسبه و میگه : جمعش کن مرتیکه بیشعور زن و بچه مردم اینجاست .... ..... یالا تو که اونجایی .... آره با توئم ... سپس با دست به لودو اشاره کرد .. بیا اینجا ...

لودو پرید پشت شیکم اسپی که باعث شد اسپی یکم بچرخه در نتیجه شیکمش به روی دزده لنگر انداخت . دزده در حالت پرس زیر شکم اسپی : من میرم اتحادیه دزد ها از شما شکایت میکنم ... این چه وضع برخورد با یک دزده ؟

دنیس دستش را در موهایش میکند و میگوید : خوب ، الان این بدبخت و چجوری در بیارم ... اسپی بیدار شه ببین یک غریبه اینجاست کلمون و میکنه ....

لودو : خوب بخوایم این و در بیارم میفهمه ... هشتاد در صد اندام حسی اسپی تو شیکمشه ...

اریکا : پس چه خاکی به سر بریزیم ؟





خب . الان تو دلتون می گید چقدر پر روئم . ولی هنوز دسترسیم از بین نرفته ! حالا برای اینکه دانگ شاکی نشه پستشو نقد می کنم.

اول ایرادهاتو می گم . بعدشم می رسیم به نقاط برجسته ی پستت . تو پستهات یه ایراد اساسی داشتی . یادمه توی نقد یکی از رول ها توضیح داده بودم . ولی احتمالا ندیدیش . نمونه ش توی اولین جمله ی رولت هست :

دزده یک نگاهی به اطرافش کرد و بورگین و دید داره از پنجره مجازی میاد تو و گفت : خوب تو بیا اینجا ببینم .

( بورگین و دید : بورگین رو دید . یا : بورگینو دید . که جمله ی اول قشنگ تره .)
خودت تفاوت جمله ی منو با نوشته ی خودت به خوبی می تونی بفهمی .

مورد دیگه : بورگین رفت جلو و سریع بورگین و بقل کرد و چوبدستی و گذاشت زیر گلوش .

این جمله ت کژتابی داره . میشه یه برداشت دیگه ازش کرد که البته اونم نادرسته . بهتر بود برای گویا بودنش اینطور نوشته می شد :
بورگین رفت جلو . دزده سریع بورگین رو بغل کرد و چوبدستی رو گذاشت زیر گلوش .
ایراد قبلی رو که گفتم توی همین جمله ت هم داشتی که من درستش رو برات نوشتم . یه چیز دیگه هم که خیلی ظریفه و کمتر بهش توجه میشه اینه :

تازه اینجا محدوده دزدیه منه . ( تازه اینجا محدوده ی دزدی منه . )

و آخرین مورد اینکه از سه نقطه ( ... ) زیاد استفاده کرده بودی . استفاده ی زیاد از هر علامت نگارشی ، مخصوصا اگه نیازی بهش نباشه ، از جذابیت نوشته کم می کنه . می تونستی به جای سه نقطه از کاما ( ،) یا همون نقطه ( . ) استفاده می کردی و جمله ت رو تموم می کردی .

ولی با یه جای پستت خیلی حال کردم : من میرم اتحادیه دزد ها از شما شکایت میکنم ... این چه وضع برخورد با یک دزده ؟

و همین طور این جمله : بورگین که از این کار خوشش اومده بود گفت : ایول چه دزد بیناموسی ... آخ جون ... و دزد رو محکم تر چسبید .!!!

می تونستی سوژه رو بیشتر پرورش بدی . فضاسازیت جای کار بیشتری داشت . دیالوگ هاتم می تونستی جذاب تر کنی . پاراگراف بندیت بد نبود . ولی از× اینتر× زیاد استفاده کرده بودی . که نیازی نبود . بر عکس پستهای دنیس که زورش میاد یه اینتر بزنه ، تو زیاد ازش استفاده کرده بودی . که استفاده ی زیادش ظاهر نوشته رو به هم میریزه .

در کل جای پیشرفت زیادی داری . نوع نوشتنت گویای اینه که می تونی بهتر بنویسی .

اینم یه نقد کامل برای پست تو والبته آخرین نقد من .
موفق باشی عزیز .

اریکا


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۲:۰۲:۰۰
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۲:۰۸:۰۷
ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۲:۱۰:۱۸
ویرایش شده توسط اريكا زادينگ در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۳:۵۱:۰۱


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
اين پيوز هم كه فقط بلده سوژه شهيد كنه.
.................................................
شيشه خوابگاه شكست و يك مرد سياه پوش پريد وسط خوابگاه: هيشكي از جاش تكون نخوره.تصویر کوچک شده
بچه ها همه وحشت كرده بودند و دخترها هم جيغ ميزدن. يارو دزده پريد طرف در و قفلش كرد. چوبدستيشو گرفته بود جلوي دنيس كه چوبدستيشو در آورده بود و گفت: همتون چوبدستيهاتونو بندازين. اون چمبه كيه؟؟؟ بهش بگيد خيكشو غلاف كنه.
بچه ها چوبدستيهاشونو انداختند. صداي خر وپف اسپروات تمام خوابگاه رو گرفته بود. دانگ يهو پريد طرف دزده و گفت: بچه ها چرا ترسيديد؟! اين دوست منه. چطوري رفيق؟؟؟
دزده كه از قيافه ي دانگ وحشت كرده بود گفت: جلو نيا. ميگم جلو نيا مرتيكه. تصویر کوچک شده
دانگ نقش زمين ميشه و ميگه: نامرد ما با هم نون و نمك خورديم.
دزده فرياد زد: من اعصاب درستي ندارم. با من حرف نزن. دهنت بوي پاك كن ميده.
و شروع كرد جفت پا روي دانگ پريدن.
پيوز گفت: نه. بيشتر شبيه به بوي آسفالت خيابون است.
ارني گفت: نه. تو روحي حاليت نيست. شبييه بوي وقتيكه با بورگين بعد از دو ماه مي ريم حموم و چرك در مياريم است. آخ چه حالي ميده.
اريكا وحشت زده گفت: دانگ تو اون رو آوردي اينجا؟؟
اما انگار دانگ زير پاهاي اون مرده بود. بورگين جيغ زد: من امنيت جاني ندارم.
وپريد تو بغل سامانتا. سامانتا هم يكي زد تو دهنش و از پنجره پرتش كرد پايين. اما چون تالار اونها تو زير زمين بود و پايينتري نداشت؛ بورگين پرت شد تو مكاني مجازي به اسم سرزمين بي ناموسي ها.
لودو مشكوكيوس گفت: پس تو هم از سرزمين بي ناموسي ها اومدي؟؟؟؟
آقا دزده: اگه خيك اون جنازه رو خفه كني بهت ميگم. آخه من از هر چي خيك است ميترسم. يهو ديدي طلسم لاغري روش اجرا كردم ها.
لودو: خواب اون خيلي عميقه. حداقل تا ده ساعت ديگر خوابه.
دزده: من اومدم دزدي. تازه گروگان هم ميخوام بگيرم.
بعد هم همه ي چوبدستيهاشونو جمع كرد و قورت داد. يك نوشابه پپسي* هم روش.تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۰:۴۲:۵۶
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۲۰:۵۸:۴۵

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پیوز گفت : « تو مسئول هستی اسپی ... ولی ناظر اینجا اریکائه .. من اون رو تو ترین های سایت به عنوان ناظر برتر انتخاب کردم ! »
ماتیلدا نا امیدانه گفت : « ااه ... اریکا هم که چند دقیقه پیش گفت دیگه ناظر نیست ! »
لودو گفت : « خوب من که ناظر هستم ! »
سپس جلو رفت و با جادو شروع به جا بجا کردن تخت ها کرد . تخت اما را در کنار تخت خودش گذاشتو بعد تخت بورگین را گذاشت و در کنار بورگین تخت ارنی را گذاشت. صدای بورگین در آمد اما اسپی او را با یک ورد " سایلنسیو " ساکت کرد.
تخت ماتیلدا را کنار تخت ارنی گذاشت و بعد از آن تخت اریکا و دنیس را گذاشت !
در ردیف دوم لودو اول تخت درک رو گذاشت و بعد تخت نیمفا رو و بعد نوبت تخت های اسپی ، دانگ ، سامانتا ، سدریک و پیوز بود !!
سپس لودو گفت : « بریم صبحانه بخوریم !! »
اما در همین لحظه صدای وحشتناکی به گوش رسید و همه به سمت صدا برگشتند و بورگین از موقعیت استفاده کرده و شروع به انجام کار های بی ناموس کرد
<><><><><><><><><><><><><>
ببحشید .. درم ورد درک و نیمفا می تونید توی هافلاویز اطلاعات بیشتری کسب کنید. اگه پستم بد بود مال این بود که سوژه دیگه جای کار نداشت ...


حتمآ رو پستات بيشتر كار كن!
قرار نيست هميشه سوژه مطابق ميل شما باشه؛ شايد كس ديگه اي خيلي خوب از سوژه استفاده كنه...
در ضمن تو پستت بايد خودت سوژه رو بپروروني، اونطور كه دوست داري...
پستت زياد جالب نبود؛ سعي كن بيشتر كار كني روي پست!
نقدي نميتونم بنويسم، چون به نظرم خيلي عجولانه نوشته شده...
نفر بعد اگر خواست ميتونه اين پست رو در نظر نگيره!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۸:۳۶:۰۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
لودو از جاش بلند شد و گفت بابا پرفسور جان داریم مشکلمونو حل میکنیم!چرا داد میزنی؟!
-چون نمیزارین آدم یه لحظه کپه ی مرگشو بذاره...اه!
اریکا:بابا پروفسور جان میتونی بری یه جا دیگه بخوابی اصلا"مهم نیست که!!!!(اریکا خیلی شیر دل شده بود!!!!)
اسپروات:
اریکا:
دنیس پرید وسط کار بین اریکا و اسپراوت وایساد گفت:اریکا بسه دیگه،اسپروات جان ماها هممون مشکل داریم سر جای تخت هامون و میخوایم بدونیم کی این کارو کرده؟!
اسپروات یه نگاه نیم تیر دو تیر به اریکا و پس از اون به دنیس و پس اون به کل بروبچ سایت انداخت و گفت:من این کارو کردم!

ملت:چییییییییییییییییییییییییییییییییییی.....؟؟؟!!!
- بله من سر گروه این جام و هر کاری عشقم باشه میکنم!
ماتیلدا:یعنی که چی؟......ایییییییییش من از این تالار خراب شده میرم!
ارنی:نه خواهش میکنم نه!!!
اسپی:خوب برو به من چه کسی برات کارت دعوت نفرستاده بود!
ماتیلدا در شرف گریه کردن:تو....تو .....نه خیر لودو به من گفت که جای خوبیه منم اومدم!به تو چه من اون اسپروات قبلی رو میخوام!
غیر رول:
(حالا از همین جاست که ماتیلدا با اسپی بد میشه.توجه داشته باشید در پستاتون اگر این دوتا با هم حرف زدن با هم بد رفتارن!)
(البته من با خود اسپروات عزیز با کار برش مشکلی ندارم!خیلی هم دوسش دارم! )
رول پلیینگ:
اسپی اومد که با شکمش یه ضربه فنی بره تو دل ماتیلدا ارنی پرید وسط تیریپ هندی:نه!!!!!
دانگ:بابا تکلیف تختها چی میشه این وسط ؟!


آفرين دختر؛ داره بهتر و بهتر ميشه پستات.
روي توصيفاتت بيشتر كار كن!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۸ ۱۸:۳۶:۴۲


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- من از اسپروات بدم ميـــــــاد....!!! ()
فرياد بلندتر از سرژ بورگين تالار رو به رعشه انداخت!
همين امر موجب شد انواع و اقسام ملت هافلي، اعم از جديد و قديمي، انسان و غير انسان، ناظر و غير ناظر(!)، بي ناموس و باناموس، كو و كچل! داخل تابلو و خارج تابلو () بريزن تو خوابگاه...

** همهمه!! **
بورگين: من نميخوام تختم از يه طرف به ارني از يه طرف به اسپروات ختم شه!!!
ارني: از خوداتم باشه!
- تخت اريكا چرا زير پنجرس؟! مگه نميدونيد پوستش به نور حساسه!!!
- ببينم كي تخت منو از اِما جدا كرده... اهووي!!! فكر نكن خيكت بزرگه ها! معلقت ميكنم!
بورگين: اي بيناموس! شما كنار هم ميخوابيد! بي ادباي بي تربيت!!! منم ميخوام... تصویر کوچک شده

در همين لحظه اريكا فرياد زد: ساكت!!! چه خبره! ببينم عامل اين آشوب كيه؟!
دانگ: بابا آشوب! اريكا تو رو خدا زير ديپلم حرف بزن ما هم بفهميم چي ميگي بابا...
بورگين: بي كلاس آشوب به اين قشنگي... تازه من الان فهميدم كه آدم كه ناظر ميشه به خاطر همين چيزاست... منم الان ناظرم... (اينجا قيافه ي بورگين شبيه مستربين تو آواتورشه! )
ماتيلدا: پيف.. پيف.. چه اِفاده اي! اين از منم بدتره كه! ببينيد من برام مهم نيست تختم كجا باشه، فقط تا حد امكان از اين يارو بورگين دور باشه...
ارني: يعني ... يعني...
ماتيدا يه ماچ ميندازه گوشه لوپ ارني تصویر کوچک شده و ميگه: باب ارني جون اين صحبتا مال هافلاويز بود ديگه! تصویر کوچک شده
ملت هافلي به صورت هماهنگ: ماتيدا...!!!

در همين لحظه اسپروات از زير پتوي تختش بيرون مياد و فرياد ميزنه:
- چه خبرتونه... چرا نميزاريد آدم يه لحظه بخوابه!
ملت: تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
پس همه بي خيال شدند وگرفتند خوابيدند. ( يعني شهيد شدن سوژه )

صبح كه شد بورگين از خواب نازِ بي ناموسيش پا شد و چونكه هنوز فكر ميكرد خوابه، شروع كرد به انجام اعمال بي ناموسي. بعد كه يك سيلي از سامانتا خورد فهميد كه بيداره و به طرف خوابگاه راهشو كج كرد.( چون بچه ها تو تالار خوابيده بودن )
تق...توق....ترق...تيراق....توروق....تيقراق و ....
اسپروات تو خوابگاه در حال جا به جا كردند تخت ها ي بچه ها بود. يك تخت دو نفره هم بالا سرش نگه داشته بود كه در اولين فرصت اون رو بين تختها جا بده.
تصویر کوچک شده بورگين با ديدن اون تخت آب دهنش سرازير شد.
اسپروات با يك لگد تخت بچه ها رو از هم جدا ميكرد و نصفي ها يكور مينداخت و نصفي رو هم يكور و بعد تخت خودش رو هم گذاشت وسط خوابگاه.
بورگين يهو متوجه يك چيزي شد و گفت: يك اشتباهي شد. تخت من بايد سمت راست باشه نه چپ.
اسپروات در حالي كه داشت رو تختش دراز ميكشيد گفت: مگه نميبيني اون طرف دخترها ميخوابن.
- تو داري چيكار ميكني؟ اينجا خوابگاه مختلط است. چرا تنظيم تخت ها رو بهم زدي؟ من از دستت شكايت ميكنم.
اسپروات فرياد زد: تو خيلي داري بيناموسي ميكني ها. الان ميام نرمت ميكنما.
بورگين كه ترسيده بود حرص زنان گفت: حالا من هيچي. دنيس اگه بفهمه تخت اريكا رو گذاشتي كنار ديوار چيكارت ميكنه؟؟ واي واي. تخت لودو را چرا گذاشتي اونطرف. آخ آخ...هيييييييييييي...تصویر کوچک شده تخت منو چرا گذاشتي بغل تخت خودت؟؟؟!! اريكـــــــــــــــا...بيا به دادم برس. خوشبختيم از دست رفت. تصویر کوچک شده


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲:۲۱ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
قبل از هر چیز لودو جان یه چیزی باید بگم راجع به اون خط تیره ها! من چون متنم رو اول تو ورد(خلاصه همون کلمه ی خودمون به فارسی)نوشتم وقتی که کپی پیست کردم یهو همه چی ریخت به هم و مجبور شدم کلی وقت بذارم واسه درست کردنش .خودم هم سعی داشتم دیالوگ های خط تیره دار رو خط به خط بنویسم اما با اینتر زدن فقط نوشته هام رو قاطی می کردم من نیز بی خیال شدم . دلیل استفاده نکردن از شکلک هم همین جریان کپی پیست بود .( اینا رو گفتم بلکه وجدان خودم راحت شه . چون نسبت به این نفد و انتقادات کلی حساسم .)
---------------------------------------------------------------------------
بورگین:من خوابم میاد .(در حالی که با غرور بقیه رو نگاه می کرد) کاری که من کردم از عهده ی کم تر کسی بر میاد .مثلا خود تو لودو جون !معلوم نبود اگه این دو نفر تو شیفت تو پیداشون می شد چه بلایی سر خودت می اوردی !
لودو: هیچی! فقط می دونم که حداقل تو یکی فرصت این حرف مفت زدنت رو از دست می دادی ! وبعد خطاب به تانکس و اسپراوت گفت: فعلا بهتره شما هم برید استراحت کنید تا فردا که این خبررو به گوش بچه ها برسونم...

صبح روز بعد همه ی بچه ها دور دو مهمان نه چندان خوانده رو گرفته بودن و سوال پیچشون می کردن. روی میز پر شده بود از ظرف های خامه و عسل و قیافه ی خسته ی لودو که هم چنان لقمه می گرفت و به دست اسپرا وت می داد و اونم بعد از یه بو کردن مختصر پرتش می کرد به ناکجا اباد اخه به قول خودش تو رژیم بودو نمی تونست صبحانه ی خیلی مفصل بخوره!!
ماتیلدا:تا حالا کجا بودید پروفسور؟ ان قدر رو کاغذ اسم نوشتیم و قرعه کشی کردیم که کم کم نسل درختا رو به انقراضه!
تانکس: باور کنید یهویی شد .ما رو به یه مسابقه ی رالی کشوری دعوت کرده بودن.
بورگین:بابا مایکل شوماخَر! شما مگه همون خر برونی! و در همون حال نگاه عمیقی از تانکس دریافت کرد که کم تر از ضربه ی خنجر دردناک نبود.
اسپروات : حالا نیمفا ! خودمونیم!بهونه تابلوتر و مسخره تر از این نبود؟
_اوا! مگه خودتون نگفتید ... و یهو یه صربه ی محکم دریافت کرد ..."خب من چه می دونم ، مگه قرار نبود...؟
که یهو اسپراوت پرید وسط حرفش و گفت:اه، لودو هنوزم دست و پاچلفتی هستی؟ چرا ان قدر عسل می ریزی ؟ نمی دونی شیرینی زیادیش اذیت می کنه؟
لودو در حالی که نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاره با همون نگاه خستش گفت :اما اخه شما که چیزی نمی خورید پس دیگه اهمیتی نداره...
ارنی:خب نگفتید چرا این مدت نبودید و کجا رفتید؟
اسپراوت: هیچی،مادرمن مدتی سنت مانگو بستری بود . من هم ازش مراقبت می کردم .وقتی که خوب شد و خواستم برگردم این تانکس بیچاره هم تو بخش عمومی اختلالات روانی بستری بود گفتم با خودم بیارمش این جا بلکه بیش تر بزنه به سرش !تا اگرخدا بخواد دفعه ی بعدی تو بخش خصوصی بستریش کنن!
بورگین:اوووووووووووووووووووه ! شما مادر هم داری؟ ایشاالله سایه اش از سرتون کم نشه . حالا ایشون
چند نسل به چشم دیدن؟راستی راجع به نیمفا هم اصلا نگران نباشید ،یه شبه ترتیبش رو می دیم .
_ممنون پسرم!
ارنی: گذشته از شوخی نمی خواید بالاخره بگید چرا رفتید و چرا این طوری اومدید؟
_به موقعه اش.
_خب الان بگید دیگه ... ما سخت در انتظاریم .
و یهو بچه ها صداشون رو بالا بردن که " اره ، اره ، ما همین الان می خوایم بشنویم...
_بسیار خب بسیار خب . راستش جریان از اون جایی شروع شد که تانکس از طریق شبکه ی فلو به من اون خبر رو داد... (که البت همین اول ماجرا صدای خروپف چندی از دوستان مشتاق به شنیدن ادامه بلند شدکه از قضا یکیشون خود راوی بود!
در مورد شکلک ها هم باید بگم که ارور میداد پس تقصیر من نیست !


نيمفا جان پست خوبي بود!

خوشحالم كه روي ديالوگهات خيلي دقت كرده بودي كه جالب و خنده دار باشن و بايد بگم كه پيشرفت خيلي خوبي داشت ديالوگهات.

يه مشكل كوچيك تو پستت بود و اون هم عدم فاصله گذاري مناسب بين ديالوگ ها و فضا سازيت بود!
وسط ديالوگ ها بعضي جاها توضيحاتي داده بودي كه زياد مناسب نيست... بهتر بود يه جوري اونا رو از هم جدا ميكردي... چند تا پست از نويسنده هاي خوب رو نگاه كن، متوجه ميشي چطور بايد فاصله گذاري مناسب رو رعايت كني.

خيلي بهتره كه طوري پايان ببخشي نوشته رو كه ديگران رو به ادامه دادن سوژه جذب كنه... اين نكته رو مد نظر داشته باش!

در انتها هم بايد بگم كه پستت كمي طولاني بود، سعي كن كوتاهتر بنويسي...

موفق باشي...
به اميد پيشرفت بيشتر و بيشتر.

( در مورد شكلك هم متوجه نميشم؟! - بهتره نوشتت رو وقتي دي-سي هستي در يكي از صفحات پاسخ بنويسي و اونوقت بعد از لاگين مجدد در سايت اون رو ارسال كني... اينطوري مشكلي بابت استفاده از شكلك يا اين چيزا پيش نمياد. )


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۲ ۱۷:۰۲:۱۲

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
بورگین با تعجب به آنها نگاه کرد و فریاد زد : " لودو ! "
لودو به سرعت آمد و وقتی که چشمش به تانکس و اسپی افتاد گفت : " شما از کجا اومدین ؟ چرا من ندیدمتون ؟ آها فکر کنم یه چیزایی داره یادم میاد !! "
فلش بک

لودو در حال کشیک دادن ...

لودو از این سمت تالار به آن سمت تالار می رفت. احساس می کرد که در حال انجام ماموریتی بسیار سری برای سازمان سیا آمریکا است ....
کم کم آخرین شعله های شومینه هم پت پت کرد و خاموش شد.
لودو روی یکی از صندلی ها نشست و و بلافاصله مثل موشک به هوا پرت شد !!! تصویر کوچک شده
به صندلی نگاه کرد و یک میخ بزرگ روی صندلی دید...
" خدا لعنتت کنه پیوز ! "
- "چی گفتی ؟ "
لودو با وحشت به اطراف نگاه کرد. تریپ بوکسور ها را گرفت تصویر کوچک شده و همون موقع که داشت رقص پا می کرد یک پوست موز رفت زیر پاش و به صورت فجیعی کله پا شد تصویر کوچک شده
لودو که دیگه حالا رمقی براش نمونده بود با خود گفت : " اینقدر به این اما گفتم پوست موز رو ننداز رو زمین ! تصویر کوچک شده
لودو در حالی که سعی می کرد بلند شود صدایی را شنید که گفت : " لنگاتو جمع کن تانکس !!! " تصویر کوچک شده
لودو متعجب به تاریکی نگاه کرد و آرام آرام وارد تاریکی شد که یکهو یکی گفت : " هووو "
لودو دقیقا 2 متر و سی و سه سانت و هفت میلیمتر از جا پرید و با وحشت به اطراف نگاه کرد تصویر کوچک شده
اینبار چوبدستی اش را از لباسش بیرون کشید و به طرف تاریکی رفت و گفت : " خودت رو نشون بده ! "
همون موقع بورگین از پشت سرش اومد و گفت : " لودو با کی حرف می زنی ؟ صندلی ها تا قبل از اینکه من بخوابم حرف نمی زدن !! " تصویر کوچک شده
لودو گفت : " یکی توی اون تاریکی هاست ! "
بورگین گفت : " بابا توهم گرفتی ! کی می تونه اونجا باشه خل شدی !"
لودو کمی فکر کرد و گفت : " آره احتمالا توهم بوده ! "

پایان فلش بکپایان فلش بک

لودو گفت : " پس اون شما بودین ! بی مزه ها ... فکر کردم روح اون دختری که بهش تجاوز کردم اومدی انتقام بگیره ! " تصویر کوچک شده
بورگین که یهو خیلی شاد و سرزنده شده بود گفت : "خوب ، تعریف کن ببینم اون کی بود ؟ "
لودو گفت : " به تو مربوط نیست ، برو همه بچه های تالار رو بیدار کن ... باید جشن بگیریم ! "


خوب... خوب... جناب پيوز هم پست طنز زدند!!!
ميدونيد، يه لذتي تو نوشتن پست طنز هست كه تو جدي نيست...! اينو با كمي نوشتن احساس خواهيد كرد!!! (من كه اينطوريم!)

خوب... نقد مختصري ميكنيم...

اول سوژه:
سوژت رو دو بخش ميكنم... بخش اول كه مربوط به فلاش بك و ماجرا بود... بخش دوم هم آخر پستت بود!
بايد بگم كه بخش اول سوژه ي خوبي داشت... يعني اون فلاش بك قشنگ به كار رفته بود تو داستان. ولي بخش دوم، منظور انتهاي پستت، جالب نبود! ميتونستي سوژه ي بهتري درش بدمي...
بخش فلاش بك در عين حال كه سوژه ي خوبي داشت، بهش خوب پرداخت نشده بود! (دلايلش رو در ادامه ميگم) يعني روش درست حسابي كار نشده بود...
بخش دوم هم كه هيچ!!!

*يه مطلب خيلي مهم! اين كه وقتي پست طنز مينويسي، حتمآ حتمآ تمام توصيفات و نوشته هات به زبان محاوره باشه!
الان تو خيلي جاها به زبان كتابي توصيفات رو نوشتي كه اين خيلي تاثير داره! حتمآ همه رو محاوره بنويس تا جذابتر شه پستت..

ديالوگ! روي ديالوگات خيلي كار كن! همونطور كه در نقد پست تانكس گفتم ديالوگهاي پست طنز بايد قوي باشن. ديالوگ در پست طنز خيلي خيلي مهمه!

مطلب ديگه توصيفات طنزت هست! بعضي توصيفاتت جالب بودند... ولي خوب تشريح نكرده بودي.. همونطور كه در پست جدي فضا سازي ميكني و توضيح ميدي صحنه رو، حالت يه فرد رو در پست طنز بايد به خوبي به تصوير بكشي، مخصوصآ اگه حالت خنده داري هم هست... اميدوارم منظورمو بتونم برسونم! (منظورم اين نيست كه حالت رو طولاني بنويسي!!! منظورم اينه كه دقيق باشه! با كمترين كلمات!)
يعني بايد دقيقآ حالت رو اونجور كه خودت مسمآ خنده دار تو ذهنت داري، دقيق براي خواننده توصيف كني! و به خواننده هم همونو بتوني القا كني!

در مورد شكلك هم بايد بگم كه استفاده از شكلك در پست طنز خيلي واجبه! اما استفاده ي صحيح! بعضي جاها خوب بود شكلكت، ولي بعضي جاها اصلآ نيازي به شكلك نبود..
در مورد شكلك هاي پستت يه چيز ديگه هم بگم، اونم محل قرار گيري شكلكه! شكلكهات رو همه رو آخر خط گذاشتي! (؟)

پيوستگي بين جملاتت و توصيفاتت هم بعضي جاها منقطع شده! منظورم اينه كه به نظر يه صحنه رو جدا جدا توصيف كردي...
مثلآ اين قسمت از پستت رو بخون:

لودو که دیگه حالا رمقی براش نمونده بود با خود گفت : " اینقدر به این اما گفتم پوست موز رو ننداز رو زمین !
لودو در حالی که سعی می کرد بلند شود صدایی را شنید که گفت : " لنگاتو جمع کن تانکس !!! "
لودو متعجب به تاریکی نگاه کرد و آرام آرام وارد تاریکی شد که یکهو یکی گفت : " هووو "
لودو دقیقا 2 متر و سی و سه سانت و هفت میلیمتر از جا پرید و با وحشت به اطراف نگاه کرد


يه چيز ديگه هم كه حيفم اومد نگم اين كه بعضي جاها (نه تو مثال بالا ها!) مثلآ نوشتي لودو گفت: ...
اون گفت رو مخصوصآ تو طنز ننويسي خيلي بهتره! (لودو: ...) البته بعضي جاها اون گفت نباشه نميشه... منظورم اونجاها نيست!


زياد ريز نميشم تو پستت و خيلي كلي گفتم...

* يه جمع بندي سريع بخوام بكنم بايد بگم كه:
- توصيفاتت و تمامي نوشته هاي پست طنزت خيلي خيلي بهتره كه به زبان محاوره باشه.
- در استفاده به جا از شكلك خيلي دقت كن.
- روي ديالوگها خيلي خيلي دقت داشته باش.
- سعي كن صحنه رو دقيقآ همونطوري كه تو ذهنت هست، روي كاغذ بياري تا خواننده درست متوجه شه! چند بار بخون توصيفات رو..

منتظر پستاي طنز بعديت هستم... بايد پيشرفت كني...
اگر عمري باقي باشه، براي بهتر و بهتر شدن طنزت، يواش يواش ريز ميشيم تو پستات...

اين نقدم اينجوري نوشتم بهم فحش ندي!!! چون خودت دوست داشتي دقيق بگم، اينطور گفتم كه بهتر شه طنزت.


موفق باشي؛


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۷ ۲۰:۲۹:۵۷
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۷ ۲۱:۵۳:۵۲

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.