هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱:۱۸ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
#22

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس که خیلی خوشتیپ بوده، از در دادگاه میاد تو و در دم کلی ادم بیکاری که واسه فضولی اومده بودن، از دست میرن.

ریگولوس میره سمت قاضی و اجازه میگیره که حرف بزنه، قاضی هم که تحت تاثیر خوش تیپی ریگولوس بوده به ابرکسس میگه بشینه و ریگولوس حرفشو بزنه.

ریگولوس: جناب قاضی امر کرده بودید برای تعیین مالک ویلای بلک ها خدمت برسم...
بقیه ملت فضول و بیکار هم از صلابت صدای ریگولوس کر میشن.
قاضی: بعله، ادامه بدید.

ریگولوس: ملک ویلای بلک ها واقع در حومه شهر لندن، به اسم من سند زده شده.
پدربزرگم فینیاس نایگلوس بلک؛ این ملک رو که به نام ایشون بوده، به نام من سند زدن و من مالک اون ویلا هستم و ایشون حاضرن شهادت بدم.

و در مورد ملک مالفوی ها هم باید بگم، طبق قراردادی که برای کوبیدن و ساختن قصر مالفوی ها من با شخص لوسیوس مالفوی داشتم، 3 دانگ از اون خونه، به نام من سند زده شده.

قاضی: شاهدی هم دارید؟

ریگولوس: توی خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه هست!

قاضی: بسیار خوب! صحیح است...
ریگولوس: متشکر از محضر شریف دادگاه

همه بیشتر به فکر فرو می رن.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱:۲۸:۱۴
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱:۳۱:۳۸

Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۵۷ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
#21

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
قرائت حکم تموم شده بود که ابرکسس با عصبانیت در دادگاهو میکوبه و وارد میشه! و از اونجایی که دادگاه خیلی رسمی بود این دفعه لخت نیومده بود و یه مایو تنش بود!

ابرکسس: اعتراض دارم!

قاضی: به شدت وارد است!

ابرکسس:

در مورد حکم سوم باید عرض کنم که قصر خانوادگی مالفوی به نام منه و به نام لوسیوس نیست! در نتیجه نارسیسا هیچ سهمی از قصر نداره و قصد فروش قصرو هم به هیچ وجه ندارم! ولی اگه سه دنگ از وبلای بلک ها رو به پاس زحمات پدربزرگیم به نامم کنین خیلی ممنون میشم!

در مورد حکم دومم حاضرم که سرپرستی دراکو رو قبول کنم و تا اطلاع ثانوی میتونه بیاد پیش من زندگی کنه! قول میدم کتکش نزنم!

دیگه صحبتی ندارم!

قاضی: بسیار خب... بسیار خب!

و همه به فکر فرو میرن!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸
#20

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت لوسیوس مالفوی از نارسیسا بلک

قسمت دوم

24 ساعت بعد! (حالا یه خورده اینور اونور، چرا سخت می گیری؟ )

جمیع مشاورین دور میز نشستن و منتظرن قاضی تشریفشو بیاره. قاضی که توی اتاق خودش نشسته و داره با یه دست مقاله ترجمه می کنه و با یه دستشم چرتکه میندازه و محاسباتشو برای مقالۀ جدیدش انجام میده و دنبال دست سومی میگرده که باهاش بکوبه تو سر خودش، یهو چشمش می افته به ساعت روی میز که عقربش روی عبارت: دادرسی لوسیوس و نارسیسا کلید کرده و تکون نمی خوره و با خشم داره چکش بالای سرشو به کاسۀ فلزی بالاتر از سرش می کوبه. (از اون ساعتای قدیمی!)

از جا می پره:
- ای وای! خاک وچوکم شد! الانه که این زن و شوهر کچلم کنن و دچار حس خودبزرگ بینی بشم. (کنایه از بزرگی و کبارت مای لرد. )

تندی مقاله ها و خرت و پرتاشو پرت می کنه گوشۀ اتاق و پروندۀ مالفوی ها رو می زنه زیر بغلش. می دوئه طرف دادگاه اصلی و وقتی در باز میشه خیلی موقرانه پخش میشه وسط دادگاه. آیا کسی جرات داره بخنده؟ نه! شکر سالازار همۀ مشاورا وظیفۀ خودشونو بلدن و کاملا ساکت و مودب سر جاهاشون نشستن و اون چینی که کنار لب هاشون ایجاد شده، ابدا اثر انقباض ناشی از فشار خندۀ سرکوب شده نیست.

- خوب! مشاور شمارۀ سه ادامه بده.

مشاور شمارۀ سه دوباره ورق هاشو مرتب می کنه:
- در ادامۀ جلسۀ قبل باید عرض کنم بانو نارسیسا بارها در محضر همین دادگاه به همسرشان توهین و بی احترامی کردند که نشون میده این کار عادت همیشگی ایشون شده و بلاشک(!) در طول زندگی هم به کرات انجامش دادن:
نقل قول:
برو کفشای بابات رو واکس بزن لوسیفر

نقل قول:
همیچین مهریم رو پس میدی که رودلف لسترنج هم به زن زلیلیت میخنده!

(لازم به ذکره که اینجا علاوه بر توهین، واژۀ ناشناختۀ مهریه رو هم به کار برده که نشونۀ تمایل ایشون به پیچوندن قانون و ایجاد قانون جدیده!)
نقل قول:
لوسی ناز نازی انگار یادت رفته چقدر دم در خونمون کشیک میدادی؟چقدر صدای اون گیتار مسخرت مخ هممون رو میخورد!

نقل قول:
بهتره خفه شی و بذاری صحبت کنم

اینجا جمیع مشاورین به جز یه نفر اظهار نظر می کنن:
- نوچ نوچ نوچ!

قاضی توجهش به اون یه نفر جلب میشه و بهش اجازۀ صحبت میده. ایشون مشاور شمارۀ سیزده هستن که به شدت شانس رو برای جمیع ملت به همراه میارن و هرگز نشده پای ایشون به پرونده ای باز بشه و اون پرونده... (اهم!)

مشاور شمارۀ سیزده از جاش بلند میشه:
- من به کلیۀ موارد مطرح شده توسط دو مشاور اخیر اعتراض دارم. واژۀ مهریه ابتدا توسط جناب مالفوی به کار برده شده، نه لیدی نارسیسا! درضمن زن و شوهر این خونواده هردوشون به هم توهین کردن و میشه از توهین های جناب مالفوی هم صحبت کرد که ابدا شان و اصالت خانوادگی رو حفظ نکردن:
نقل قول:
دراکو به سنی رسیده که میتونه بره برای خودش، حالا میتونم این ضعیفه رو سر جاش بنشونم

نقل قول:
وگرنه چی دختره ی زبون دراز؟

نقل قول:
حالا دیگه واسه من چقدر چقدر میکنی مو طلایی!... بزنم خاندان بلک بیاد جلو چشمت؟

(که البته متوجهید واژۀ «موطلایی» با تمسخر بیان شده! )
نقل قول:
همچین از خونم بندازمت بیرون که مرلین به ریشت بخنده یا تو به ریش مرلین بخندی نه یعنی من به ریش مرلین بخندم

(که نشون میده ایشون، بانوی خودشون رو به «ریش دار بودن» متهم کردن! کم مونده به ایشون «لباس شخصی» هم بگن! )
جمیع مشاورین:
- نوچ نوچ نوچ!

مشاور شمارۀ سیزده ادامه میده:
- البته توهین های بانو نارسیسا رو هم نمیشه نادیده گرفت. مخصوصا اینکه ایشون، به ریاست محترم دادگاه نیز توهین کردن!
نقل قول:
باب تو دیگه چی میگه قاضی آبکی!

جمیع مشاورین کارشون از نوچ نوچ نوچ گفتن گذشته:
-

مشاور شمارۀ سیزده همچنان مدرک ردیف می کنه:
- و البته جناب مالفوی به این سوال مشکوک هم جواب ندادن:
نقل قول:
لوسیوس تو تا حالا چند بار شبا خونه نیومدی؟

و البته بانو نارسیسا هم ابدا درمورد اینکه چرا با یار قدیمی ولدمورت جوراب می شستن، توضیحی ارائه نکردن! و این نشون میده این خونواده از پایه مشکل داره.

جمیع مشاورین:
- صحیح است. صحیح است!

مشاور شمارۀ سیزده:
- و اینجاست که این دو خونواده شروع به ضرب و شتم همدیگه کردن و طی سه پروندۀ طولانی (سه پست آخر!) حرمت دادگاه رو شکستن و کار را به جایی کشوندن که هرکدومشونو باید یه طرف دنیا پیدا کرد. اینجانب برای هر دو عضو خونواده تقاضای اشد مجازات رو می کنم.

مشاورین از جا بلند میشن و کف، سوت، هورا... دس دس دوماد مرخص.... جیــــــــــــــــغ! و درنهایت قاضی دادگاه:
- ساااااااااااااااااااااااااکـــــــــــــــــــــــــت!

همه دچار خفه خون گرفتگی میشن. قاضی انگشتاشو روی میز می کوبه:
- مسخره شو درآوردین. اینجا مگه عروسیه؟

همه شرمنده میشن و سرشونو میندازن پایین. قاضی ادامه میده:
- اینجا یه دادگاه خونوادگیه. جنایی نیس که اشد مجازات داشته باشیم توش! یا طلاق میدیمشون یا نه میذاریم بازم بزنن تو سر و کلۀ همدیگه. حالا کسایی که با رای طلاق بین این زن و شوهر موافقن دستاشونو ببرن بالا.

همۀ دستا میره بالا. قاضی ادامه میده:
- تصویب شد! بحث مهریه منتفیه چون همچین قانونی نداریم اینجا. می مونه قانون اصلی خودمون و اونم اینه که اموال دو طرف دعوا باید به طور مساوی تقسیم بشه. اموالشون چیه؟

مشاور شمارۀ ده پروندۀ سبزی رو باز می کنه:
- جناب مالفوی یه قصر باشکوه دارن و لیدی نارسیسا همراه سایر اعضای خونوادۀ بلک یه ویلای اشرافی دارن که البته جوازش رو همین لیدی نگرفتن بلکه اونموقع این شکلی بودن که البته تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمی کنه.

قاضی متفکر به نظر می رسه. کمی بعد رای رو اعلام می کنه:
- هووووم... بنابراین رای اینطور صادر میشه:

1- دادگاه حکم به طلاق بین لوسیوس مالفوی و نارسیسا بلک میده. بر اساس این حکم، لیدی نارسیسا باید بلیتی به مدیریت سایت بزنه و شناسۀ خودش رو از نارسیسا مالفوی به نارسیسا بلک تغییر بده.

2- با توجه به عدم صلاحیت این زن و شوهر خشن، سرپرستی فرزندشون دراکو از هردوشون گرفته میشه و این بچه تا اطلاع ثانوی تحت حمایت دادگاه خواهد بود تا زمانی که خانوادۀ مناسبی برای سرپرستیش پیدا بشه.

3- در زمینۀ امور مالی... قصر مالفوی ها به فروش می رسه و مبلغش به تساوی بین جناب مالفوی و لیدی نارسیسا تقسیم میشه. در زمینۀ ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک! باید برای تمام خاندان بلک و همچنین جناب لوسیوس مالفوی جغد بفرستیم تا بیان و ادعاهاشون رو درمورد این ویلا بیان کنن تا بتونیم تصمیم درستی بگیریم.

دادگاه فرت!



Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#19

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- مورگانا !
- هان؟
- حواست هست؟ داري همه رو اشتباه مينويسي.

مورگانا سرش رو مياره پايين و به ورقه اش نگاهي مي ندازه.

" گابريل دلاكور بايد مطن ِ كامل شكايط نامح ي خود را به ما ارثال نمايند و در پيوثط ِ مطن نيز ، عكث ِ دغيغ ِ صند ِ اضدواجشان زميمح شود . با طشكرّ . " (به مكان ِ تشديد دقت شود! )

مورگانا :‌

----- چندي بعد، جوابيه :

اولين پست ِ تاپيك ِ زنگ تفريح ريونكلاو


نقل قول:
در همین حال گابریل سرش رو از زیر پتو در میاره و با صدای دلهره آمیزی جیغ میکشه :
_ بو میاد! بوی دیو! بوی غول ! بوی گرواپ! گراوپ خودم!

ملت : شووی گابریل برگشته ؟ امکان نداره!

2.این گرواپه کیه؟
الف) شوی
ب) شوی گابریل
ج) مجرد که میخواد ساحره پیدا کنه
د) شوی همه ساحره ها!

پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷


خب! بنابراين، با توجه به اولين پست ِ اين تاپيك در تالار خصوصي ِ ريون؛ ميتونيم متوجه بشيم من با گراوپ (دو شناسه ي قبلي ِ برودريك ) از سال 87 زن و شوور بوديم.

در يك مثال ديگر به پسر كُش بودن و جذاب بودن ِ اينجانب اشاره ميشه:

نقل قول:
10)چرا راجر دختر کش است؟
الف)چون گابر پسر کش است!
ب)چون او می تواند!(چی رو؟!)
ج)چون ریونی ها کلا کشنده هستند!
د)چون مدیر است!


در اين لحظه من به شدت دلم براي اين تاپيك و آنتوني گلدشتاين و چو و گراوپ و غيره بسيار تنگ ميشه و ميرم اونجا رول بزنم.

از ديگر مدارك اين وصلت :

* نكته: قرار بوده گابريل با آسپ ازدواج كنه كه ملتفط (؟) ميشيد گابر با گراوپ ازدواج ميكنه چون گراوپ در پست هاي بعدي نجاتش ميده گابر رو!‌

نقل قول:
وزیر وارد! میاد تو و چشمک زنان به اعضای ریون میگه: -سلام جیگراااااااا!
در همون حال ملت ریون: ! فلور : گابر؟ این تویی آیا ؟
چو : چینگ جونک چونق! ( ترکی و عربی و ژاپنی قاطی شد! از شدت تعجب ! )
آلفرد : ایا من دارم صحنه میبینم؟
تره ور : الفرد داری صحنه میبینی.. این گابریله که تو بغله آسپه!

فلور لنگه کفششو محکم میکوبه تو سر البوس سوروس پاتر وزیر مردمی. شونصد تا بادیگارد میریزن سر فلور !

- نه نزنیدش! این خواهر زن ِ وزیره! احترام نگه دارید! بوقیا !

ملت ریون: تو ازدواجم کردی؟ گابر : قراره ازدواج بکنیم! موهاهاهاها! حالا بعدا بهتون میگم!


از ساير دلايل :

نقل قول:
اژدها یه نگاه به لیلی میکنه و سپس چشمش به گراوپ می افته.

- اژدها همسر آینده اشو یافت! اژدها عاشق گراوپ شد! اژدها گذاشت شما رد شید گم شید برید!
گراوپ :باب من زن داشت!


و در زمان ِ بادراديت ِ ايشون!:‌

نقل قول:
درهمان لحظه خوابگاه پسرا!
بادراد : باز این تقی به تمبونش خورد شروع کرد به جیغ زدن!
گابریل ( توی خوابگاه پسران بوده! ) : باو شاید کمک لازم داشته باشه! آلفرد پاشو گمشو ببین راونا چه مرگش شده! من باید در مورد یک سری مسائل نظارتی با بادراد صحبت کنم! مگه نه هانی؟


و هم چنين از اولين تفاهم هاي زندگي ِ مشترك گراوپ و گابريل (نكته: گراوپ بعدها به بادراد و حال به برودريك تغيير پيدا كرده است! ) :

نقل قول:
سراف:ببيل گابريل بت گفته باشم اينجا بوي فرند موي فرند خبري نيست...تو اين تالار ما عادت به ازدواج زود رس داريم...مثلا منو ققي...چو با مك بون ...كريچر و وينكي...همه اينجا عيال وارن... منم ناظر اين تالارم دستور مي دم با گراپ ازدواج كني!!


و تفاهم ها :

نقل قول:
گراپ:چه تفاهمي اول اسم هر دوتامون گ داره...من تو خيلي بهم ميايم...
گابريل :ايييييششش اول اسم گربه نره هم گ داره من بايد برم باهاش ازدواج كنم؟
گراپ:فقط اين نيست كه تازه دومين حرف اسم منم ر داره واسه تو هم نداره ...آخه چقدر تفاهم ميخواي ديگه؟

گابريل چند لحظه اي فكر ميكنه و ميگه:راست ميگي من و تو خيلي تفاهم داريم عزيزم فقط بايد بزاري من با بي افم به هم بزنم بعد ميام تا با هم مزدوج بشيم


خب ديگه !‌
اين هم عكس ِ عروسي امون :













تصویر کوچک شده


















And , عكس طلاق !‌:
تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲۳:۱۳:۵۶

[b]دیگه ب


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#18

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت لوسیوس مالفوی از نارسیسا بلک

قسمت اول!

داخل دادگاه

ملتی که توی تاریکی نشسته بودن و با کمال بی طرفی نظاره گر گفتمان شیرین خانوادۀ مالفوی بودن، بعد از شوتیدن افراد به خارج دادگاه و انتقال شاکی (لوسیوس مالفوی) به بخش سوانح منطقی بیمارستان سنت مانگو، شروع به بحث و تبادل نظر می کنن تا نتیجۀ این اختلاف نظر رو به دست بیارن.

مشاور شمارۀ یک:
- دیدین چه زن و شووری بودن؟ واه واه واه! مرلین به دور!

قاضی به خاطر به کار بردن کلمۀ سفید "مرلین" توسط مشاور شمارۀ یک، ایشون رو با یه آوداکداورا مرخص می کنه، نوک چوبدستی شو فوت می کنه و رو به چشای متعجب دیگران لبخند می زنه:
- تا وقتی سالازار کبیر رو میشه اسم برد، کسی حق نداره از مرلین اسم ببره. خوب! حالا نفر بعد!

مشاور شمارۀ دو با ترس و لرز توی صندلیش جابجا میشه. ورق کاغذایی که جلوش قرار دارن، بالا و پایین می کنه و از توشون یکی رو انتخاب می کنه:
- هممم... من توجه کردم و دیدم در اولین مرحلۀ شکایت آقای مالفوی، ایشون از بوی جورابی که تمام خونه رو فراگرفته می نالیدن:
نقل قول:
صبحا که از سر کار برمیگردم میبینم تو خونه بوی جوراب میاد. آقا بو جوراب میفهمی یعنی چی؟؟!

و بعد این بو رو به یه مورد مشکوک ربط دادن:
نقل قول:
برو با اون یار قدیم ولدمورت جوراب بشور.

این نشون میده که بانوی این خونواده سابقۀ جوراب شوری داشته و نمیشه ایشون رو متهم کرد که خونه شون رو بوی جوراب پر کرده. درضمن، در اولین جوابیۀ لیدی مالفوی می بینیم که:
نقل قول:
هر روز جوراباش بوی گند مید!

خوب این یعنی چی جناب قاضی؟ یعنی آقای مالفوی جوراباشو درحالیکه بوی گند میدن توی خونه پراکنده می کنه و بعد همسرش رو متهم می کنه که باعث شده خونه بوی جوراب بگیره!

جمیع مشاورین:
- نوچ نوچ نوچ!

مشاور شمارۀ دو ادامه میده:
- از طرفی ما شاهدیم که این آقای مالفوی، بله همین آقای مالفوی که موهاشو دم اسبی بسته و نقش نجینی نشون میده، با کارخونۀ بابای لیدی نارسیسا پولدار شده و حالا داره فخر فروشی می کنه!
نقل قول:
میخوای کارخونه ی بابام رو تعطیل کنم ورشکست بشی؟

جمیع مشاورین:
- نوچ نوچ نوچ!

مشاور شمارۀ دو که چونه ش گرم شده:
- از همه بدتر! جناب مالفوی نتونستن ثابت کنن که با یه مشنگ زاده رابطۀ نامناسبی نداشتن!
نقل قول:
شما این خانوم رو میشناسید. این خانوم رو من تا حالا بیست بار دیدم که با لوسیوس حرف زده. رفتم پروندش رو درآوردم و فهمیدم که بعله! ایشون مشنگ زاده هستن.

اصلا شاید این خانومی که توی عکس بوده، یه خوناشام مزدور بوده باشه.

به محض اینکه آخرین کلمات از دهان مشاور شمارۀ دو خارج میشه، با سکتوم سمپرایی که از طرف قاضی فرستاده میشه، شپلخ میشه میره پی کارش. قاضی خونی که از باقیموندۀ مشاور شمارۀ دو به در و دیوار پاشیده شده، با یه حرکت چوبدستی پاک می کنه:
- مورد آخر گزارش ایشون ناشنیده گرفته میشه. کسی حق نداره به یکی از رعایای من در آوالان، که از عکسش سوء استفاده شده بگه خوناشام مزدور. نفر بعدی!

مشاور شمارۀ سه گلویی صاف می کنه:
- برخلاف نظر دوست درگذشته مون، من عقیده دارم که جناب مالفوی حق دارن اسراری که از طرف لرد سیاه بهشون سپرده شده مخفی نگه دارن.

جمیع مشاورین:
- صحیح است. صحیح است!

مشاور شمارۀ سه:
- و در همین راستا، اتهام آخر کلا مردود هست. همون بهتر که فرمودید ناشنیده گرفته بشه. و اما من هم اتهاماتی رو متوجه بانو مالفوی می دونم.
1- ایشون ابدا توضیحی راجع به جوراب شستن ندادن. بلکه از مفاد فرمایشات ایشون اینطور برداشت میشه که اهل این کارا نیستن و اگه جناب مالفوی درمورد "جوراب بشور" حرف زدن، منظورشون دقیقا رفتارهای مشکوک همسرشون بوده:
نقل قول:
هر روز جوراباش بوی گند مید!1خدا شاهده همیشه دابی رو مجبور میکردم بشوردشون ولی حالا دیگه اونم نمیشوره!خب من چیکار کنم بردارم جورابای طوسی بو گرفتشو با دستای سفید و قشنگم بشورم؟!

که نشون میده ایشون ابدا اهل جورابشوری نیستن.

2- بانو مالفوی با حرفاشون نشون دادن که روابط مخفیانه ای با شخصی به نام ریگول دارن! تا حدی که این جناب ریگول حاضره با خاندان بلک بسیج بشه و جناب مالفوی رو مورد ضرب و شتم و قتل و کشتار قرار بده!
نقل قول:
میخوای ریگول رو بندازم به جونت؟میخوای خاندان بلک رو بسیج کنم بیان سرتو ببرن؟

درنتیجه آقای مالفوی برای حفظ جون خودشم شده، ناچاره از این بانو جدا بشه!

جمیع مشاورین:
- صحیح است! صحیح است!

قاضی که از این همه پرحرفی خسته شده، حرف مشاور سه رو قطع می کنه:
- خوب دیگه! بقیشو بذار برای بعد. فعلا 24 ساعت تنفس اعلام می کنم تا به بررسی بقیۀ پرونده بپردازیم.

-------------------

با عرض شرمندگی، قسمت دوم مشاوره، حوالی 24 ساعت بعد ارسال میشه.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۲۰:۲۹:۲۹


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#17

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
سند منگوله دار ازدواج من و گابر!!

برودریک جلوی مورگانا ایستاده.
مورگانا : ببینم شما کی ازدواج کردین که ما خبر نداشتیم؟ حالا اومدین میخواین که طلاق بگیرین؟ وا!
برودریک پیشونیش رو میخوارونه و با لحن متفکرانه ای میگه : ما عروسیمون دلمب و دیمبول نداشته و یک عروسی ساده در راونکلاو برگزار کردیم واسه همین کسی نفهمید.
مورگانا : خب سند ارائه کنید.

برودریک سریع یک عدد کاغذ از داخل جیبش در میاره.
مورگانا : این چیه؟
برودریک : رسید. رسید خرید!
مورگانا : بوقی مارو گرفتی؟ رسید خرید میدی دستم؟ رسید چی هست حالا؟
برودریک : بخونش باو!

نقل قول:

نام : برودریک بود و گابریل دلاکور
قیمت : 1500 گالیون
جنس : تخت خواب دو نفره از چوب بلوط


مورگانا : آها! خب این مدرک خوبیه. ولی خب بازم مدرک لازم دارم برای قبول کردن این مورد که شما زن و شوهر هستین.
سریع سه تا حاج آقا با عمامه ای شبیه عمامه برودریک میان.
- ما شهادت میدیم به عنوان سه مرد عاقل و بالغ که برودریک و گابریل زن و شوهر هستند!
و همانطور که وارد اتاق شده بودن ، به سرعت هم خارج میشن.

مورگانا : هین!خب مورد بعدی.
برودریک : یعنی چی خانوم؟! مارو بوقیدی؟
برودریک سریع یک کاغذ دیگه در میاره و میده دست مورگانا.

نقل قول:

نام : برودریک بود و گابریل دلاکور
نام آژانس : قاسم اتوبوس.co
نوع مسافرت : ماه عسل
مدت زمان : یک هفته
مکان : قم


برودریک : بسه دیگه؟
مورگانا که همچنان در شک و تردید به سر میبره مهر " رسمی شد " زیر سند برودریک میزنه.


ویرایش شده توسط برودریک بود در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۴:۱۵:۲۴

where is my love...؟


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#16

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت گابریل دلاکور از برودریک بود

مشاور با نگاهی خوابالو به پرونده ای که جلوی چشماشه زل می زنه. خمیازه ای می کشه و متن شکوائیه رو می خونه:

" اینجانب گابریل دلاکور از همسرم برودریک بود شاکی هستم و جز طلاق به هیچ رای دیگری رضایت نخواهم داد.

(فهمیدی مورگانای بوقی؟ تازشم یادت باشه کلاس تایپ دیروزو پیچوندی و استاد اصنم خوشش نیومد. اوکی؟)

در انتظار احضاریۀ آن دادگاه گرانقدر گیس هایم سفید شد. زودتر پلیز!"


مورگانا چوبدستشو بر میداره و یکی از کاغذای رسمی خیلی قدیمی رو با یه حرکت چوبدستی، از اعماق کتابخونه ای که چن متر اونورتره بیرون می کشه. اسم گابریل و برودریک بود رو، روی جاهای خالیش می نویسه:

"بانو دلاکور - بود عزیز!

با توجه به اینکه ازدواج شما مخفیانه صورت گرفته و عموم جادوگران و ساحره های دنیای جادویی (به جز افراد مورد اعتماد شما) از این قضیه بی اطلاعند، لطفا مدرک مزدوج شدن خود با آقای برودریک بود را ارائه فرمایید تا شکایت شما قابل بررسی باشد.

با احترام: ریاست محترم و معظم دادگاه (فهمیدی بوقی؟ ریاست محترم دادگاه. اون استادمونم باید یه جوری گول می زدی دیه... کی حوصلۀ کلاس تایپ داره تو این هاگیر واگیر. )"


نامه رو به پای جغد سیاهی می بنده و برای گابریل دلاکور می فرسته.

-----------

تا زمانیکه ازدواجتون رسمی نباشه، جزو خانواده های مجازی که در پست 1 تاپیک اومده به شمار نمیاین و طلاق معنی نداره.

درضمن، وقایع شکایت شما باید توی محیط دادگاه اتفاق بیفته. نه توی خونۀ خودتون یا مادر همسرتون. لطفا دقت بفرمایین.

منتظر مدارک ازدواجتون هستیم گابریل دلاکور عزیز.



Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#15

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
خونه گابر و برودریک ، یا شایدم فقط خونه برودریک...

برودریک روی مبل نشسته و داره تسبیح میچرخونه و به گابریل فکر میکنه.
- چه خوب شد که رفت! آره الان من از شدت خوشحالی در پوست خود نمی گنجم!

در همین لحظه برودریک پا میشه بره مستراح.
برودریک اونقدر حواسش درگیر زنش هست که متوجه نمیشه با پای راست وارد مستراح شده یا با پای چپ و برای همین عهد میکنه سه رکعت نماز برای ظهور هرچه سریعتر مرلین اقامه کنه!

قاررررت. فرررشت! ( افکت زور زدن برودریک! )
- آخیـــــی! عهه! چی... آفتابه که آب نداره.

ده دقیقه بعد...

برودریک عباش زیر پاشه ، اینور و اونورش شطرنجی شده و آفتابه به دست به دنبال شلنگ میگرده!
- ای خدا! گابر کجایی؟هعیــــیی!


نیم ساعت بعد ، محفل نورانی دوستان برودریک!

برودریک برای سرگرم کردن خودش بعضی از طلاب حوزه رو آورده و همگی چهار زانو روی زمین نشستن.
طلاب 1 : میگم حاج آقا ، حاج خانوم نیستنا.
برودریک سعی میکنه چهره ریلکس به خودش بگیره.
-رفته خرید.
طلاب 2 : آخه نیومد پتو زیر ما پهن کنه تا بشینیم!
برودریک دستشو روی صورتش میکشه و میگه: گفتم که! رفته خونه همسایمون.
طلاب 3 : ولی شما گفتین که رفته بازار.
برودریک نفسش رو با سر و صدا بیرون میده.
- بوق به همتون! خجالت نمی کشید از زن من میپرسین؟
طلاب 4 : آها پس حاچ خانوم قهر کردن.
در همین لحظه برودریک سفره دلش رو باز میکنه.
- آره! عررررر! من زنمو میخوام.

طلاب همگی به برودریک نزدیک میشن.
- باب باید قدر زنت رو میدونستی.
- چرا فراریش دادی؟
- باید آشتی کنی.
- باب به فکر شبات باش. جوونیت از دست میره ها!
در همین لحظه برودریک طلاب رو کنار میزنه و به طرف خونه مامان گابریل اینا حرکت میکنه.


خونه ی بابای گابریل.

زززززینگ! زززززینگ! ( افکت زنگ زدن )
صدای گنگی از پشت در شنیده میشه. صدای گابریله...
- اومدم. مگه سر آوردی؟!

قیییژ
در با صدای نا به هنجاری باز میشه و برودریک و گابریل رو در روی هم قرار میگیرن.
- گابر
- برود
- گابر؟
در همین لحظه اخم خوفی روی پیشونی گابریل نقش میبنده.
- باید بریم دادگاه. خوب شد اومدی وگرنه با پلیس میومدم در خونت. آفتابه هات رو فروختی؟ آخه مهریم خیلی سنگینه باز افتادی زندان نگی چرا.
برودریک : چی چی؟ باب گابریل ، نا سلامتی قرار بود باهات آشتی کنم...
گابریل : خفه شو. همینجا بتمرگ تا من میرم حاظر شم برای دادگاه!


where is my love...؟


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۸
#14

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
خانه ي دلاكور و بود

- برودريك؟ برودريك!

سكوت ...

- برودريك ...؟ اممم، بادراد ؟

سكوت ...

- برودريك ...؟ اَه، شايدم ... گراوپ ؟

سكوت ...

- برودريك ...؟ اِ خب... آراگوگ ؟

سكوت ...

- اَه ! خسته شدم. يعني چي كه تو بايد هزار تا اسم و نام و نشون داشته باشي ؟ با هر كدوم يه كاري كني ؟ با هر كدوم بلاك بشي ؟ خسته ام كردي ! من نميتونم با يك مرد ِ هزار چهره زندگي كنم ! خوشتيپ كه نيستي، قيافه كه نداري، شبا كه معلوم نيست كجايي، صبح تا شب هم كه داري ميري فيضيه و علميه و دفتر توجيهات ! معلوم هست چي كار ميكني توي اين زندگي ِ مشترك ؟

گابريل چمدونش رو در سه سوت جمع ميكنه و به سمت در ورودي ِ قصير هلش ميده. برودريك كتاب " چگونه مانع باطل شدن وضويمان بشويم؟‌ " رو روي پاش گذاشته و سعي ميكنه تمام بسته هاي نخود و لوبيا و عدس و حبوبات ِ اين خانواده رو، تبديل به گل و بلبل كنه. سرتاسر خانه رو هم گل هاي رز صورتي فرا گرفته اند.

گابريل به سمت برودريك ميره، عمامه اش رو در مياره و يه دونه محكم به پشه كش ميزنه تو سر برودريك.

- آخ! زن، چته؟ همي من داشتم تمركز ميگرفتم براي يك امر مرليني.
- خسته ام كردي ! برو بمير.
- مردن به دست ِ خود ِ آدم گناه است، زن! ديگر نگووو ... !

گابريل ميزنه زير گريه و برودريك با عصبانيت به فيلم بردار ميگه بره به اون سمت و بعد گابريل رو در آغوش ميگيره. (فيلم بردار زير چشمي فيلم برداري ميكنه. )

گابر : برود!
برود : گابر!
گابر : برود.
برود‌ : گابر!

گابريل به ناگه يادش مي افته كه اين مردك ِ‌ مرليني ِ بيناموس ِ هزار چهره ، چقدر بلاها كه سرش نياورده و همش به دنبال شخصيت هايي بيشتر براي خودش بوده تا بتونه زنان ِ مختلف رو جذب خودش بكنه .

- عَررررررررررر! من از صبح تا شب، شب تا صبح دارم واست خونه ميشورم. لباس ميشورم. ناهار ميپزم. شام درست ميكنم!
- تو كي واسه من ناهار پختي؟ شام پختي؟ باب تو كه هيچي نميخوري كلا" من ِ بدبخت هم كه با رستوران ِ اصغر لقمه و شيرموز فروشي ِ اصغر اقا قرار داد بستم.

گابريل كمي فكر ميكنه و ميگه :
- خب آره راست ميگي، ولي لباس كه ديگه ميشورم.
- !
- خب اره. لباسم نميشورم. ناخونام خراب ميشه خب ! ولي آفتابه كه واست ميخرم.
- اونم از پاي ِ اون دستگاه ِ مشنگي سفارش ميدي ! خودت كه نميري !

گابريل يكمي بيشتر فكر ميكنه و ميبينه واقعا" هيچ كاري براي شوورش نميكنه . سپس محكم ميخوابونه زير گوش برودريك :

- اصلا" تو چرا من رو ميزني؟ تو به چه حقي دست روي زن بلند ميكني!؟ من ميرم دادگاه، مهريه ام رو از تو حلقومت ميكشم بيرون. آفتابه هاتو همه رو ميفروشي مهريه امو ميدي . من ميرم خونه ي بابام ! فهميدي چي گفتم ؟ ديگه صبر و اينا ندارم ! جونم حلال مهرم رو هم بايد بدي .

برودريك : !

و در با آخرين قدرت پشت سر گابريل بسته ميشه .


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۸:۵۲
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۷ ۱۱:۵۹:۳۳

[b]دیگه ب


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#13

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت نیمفادورا تانکس از ریموس لوپین و تد ریموس لوپین

قاضی نگاهی به کتاب قانون میندازه:
"هووووم! مهریه اصلا توی جادوگران معنی نداره. یه عمل مشنگیه و ابدا توی قانون تصویب نشده. پس این خانوم داره قانون رو دور می زنه. "

دوباره برمی گرده سرجاش می شینه. سوت خفیفی می کشه و موش معروف رو احضار می کنه و می فرستش سراغ کاری که توی گوشش زمزمه می کنه.
موش بلافاصله به شکل واقعی خود، پیتر پتی گرو در میاد و به سرعت از دادگاه خارج میشه.

تدی هم رو به قاضی می کنه:
- پس کودک آزاری چی؟ این مامان بده همش دستمو می کشه دردم میاد. تازه لگدمم می زنه. هرشبم نوشیدنی کره ای می خوره با دوز الکل بالا و بعدم منو کتک می زنه. بعدم میره وسط اتاق خرابکاری می کنه و مجبورم می کنه برم استفراغا و ... هاشو پاک کنم تا مبادا یه روز بابایی ببینه!

ریموس لوپین که تا حالا از این اعمال همسرش اطلاعی نداشت، با حیرت زل می زنه به نیمفادورا و کم کم به شکل گرگینه ای خودش تغییر شکل میده.

قطرات عرق از سر و روی نیمفادورا می چکه و موهاش دونه دونه به رنگ های مختلفی درمیان. قاضی منتظر می مونه و زمانیکه حرفای تدی به پایان می رسه، دوباره گزارش ریموس رو مرور می کنه:
- دروغ در محضر دادگاه... کودک آزاری... توطئه برعلیه محفل ققنوس... خوب از آخریش میشه صرفنظر کرد چون به سود مرگخواراس () ولی دو تای دیگه غیرقابل بخششه. مخصوصا که قانون مهریه رو هم از خودش درآورده و نویسندۀ مقتدرمون (!!!) رولینگ، ابدا چیزی در این مورد ننوشته و توی کشورمون (کشور داستان!) همچین قانونی نیس!

با صدای بلند اعلام می کنه:
- ریموس لوپین چه نظری درمورد مهریۀ ایشون دارین؟

ریموس اعتراض می کنه:
- این خانم منو اغفال کرد. گفت که این شناسه رو فقط برای محفل می خواد. ولی الان داره به محفل خیانت می کنه.

- خوب محفل مشکلاتش به خودش مربوطه. زود شناسه و پسورد عله رو رد کن بهش.

ریموس غرولندی می زنه ولی توی یه کاغذ شناسه و پسورد عله رو که از خود پسرخوندۀ عزیزش گرفته بوده می نویسه و میده دست نیمفا. نیمفادورا خوشحال و خندون از جاش بلند میشه بره که دو نفر با دست های محکم، روی شونۀ اون فشار میدن و می نشوننش سرجاش. نیمفادورا سرشو بلند می کنه و دو نگهبان دادگاه رو می بینه که بالای سرش ایستادن و پیتر پتی گرو که کمی دورتر ایستاده، به قاضی لبخند می زنه و خبر میده که دستورش رو اجرا کرده و نگهبان ها رو آورده.

قاضی به صحبتش ادامه میده:
- اما به دلیل کودک آزاری و همچنین دروغ در محضر دادگاه، به حبس ابد در آزکابان محکوم میشی. با توجه به اینکه آلبوس دامبلدور خیانت شما به محفل رو قبلا به عله اطلاع داده بوده، ایشون یوزر و پسورد خودشون رو تغییر داده بودن ولی چون نمی خواستن پدرخوندۀ عزیزشون بابت این خیانت همسرشون زجر بکشن، به ایشون اطلاعی نداده بودن.

نیمفادورا از جا بلند میشه و با سر و صدا فریاد می کشه:
- نخود! ارزشی! دادگاه ندیده! عقده ای! بوقی! من ازت شکایت می کنم. تو برعلیه من توطئه کردی. خیلیم ... هستی! همین الانم به من توهین کردی و باید ازم معذرت بخوای! اصن کی تو رو قبول داره؟ خیال میکنی خیلی گولاخی بدبخت؟ تو ... هم نیستی!

قاضی با آرامش رو به نگهبانا می کنه:
- ببریدش به آزکابان. ایشون تا پایان دورۀ مجازاتش یعنی تا ابد (همون ابدی که در حکم قبلی گفته شد) اجازۀ حضور در دادگاه رو نداره.

با صدای آخرین پتکی که قاضی به سطح میز می کوبه، نگهبانا با خشونت نیمفا رو پرت می کنن توی ارابۀ مخصوص زندانی های خطرناک و دور میشن.

------------------

این پرونده مختومه هست. چنانچه کسی این حکم رو ندیده بگیره و بازم پست بزنه، پستش نادیده گرفته میشه و از ناظرین خواسته میشه که پاکش کنن.


پروندۀ بعدی لطفا!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۶:۴۵:۵۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۲:۲۵:۴۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.