هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
پست پایانی

ابرها کنار رفتند و نور ماه به سختی پس زمینه سیاه و آبی سرزمین جادوگران را روشن کرد... نسیم سردی می وزید و هر از چندگاهی، یک بوته خار عرض خیابان را طی می کرد و به طرف دیگری می رفت. درهای خانه ها با هربار وزش نسیم به آرامی تکان می خوردند و تصویر مبهمی از محتوای درون هر خانه به نمایش می گذاشتند. تنها صداهایی که به گوش می رسیدند، صدای وزش آرام نسیم و زوزه زامبی هایی بود که قبلا کاربر مهمان بودند.
خانه شماره 13 گریمولد که همیشه از کِشت بی رویه ویزلی ها رنج می برد، اکنون به صحنه ای خالی تبدیل شده بود. تنها چیزهایی که روزهای گذشته را به ذهن می آوردند، چند تار موی قرمز و سفید به همراه یک نهنگ مرده، یویوی شکسته و روبان آبی رنگ بودند.
دورتر از مقر سابق محفل، خانه ریدل هم وضع بهتری نداشت. چند کراوات کهنه در یک پاتیل جای گرفته بودند؛ تکه های بلند ناخن روی لوازم آرایش نصفه و نیمه ای ریخته شده بود؛ منقلی در یک گوشه برعکس افتاده بود و هنوز از زیر آن دود ضعیفی بلند می شد و مقداری کف شامپو هم روی قمه هایی مانده بود که گوشه ای تکیه داده شده بودند.

فضای مرده شهر به وسیله دو پیکر کوتاه و بلند که از آخر خیابان معلوم شدند، در هم شکست.

-وینکی جن خووب؟

پیکر دوم که تصویر محو اما واتسون را روی لباسش حمل میکرد، گفت:
-یعنی بانو اما واتسون رو هم حذف شناسه کردین؟ فلسفه وجودی من بدون اون از بین میره.
-وینکی اسم یارویی که ظفرپور گفت رو تو عمرش نشنیده بود. وینکی جن خووب؟

موسیقی حماسی-وسترنی نواخته شد و وینکی و توحید ظفرپور بدون توجه به دنیای سوت و کوری که در اطرافشان وجود داشت، به دل دنیای سرد و تاریک جادوگرانِ جدید پا گذاشتند. بله! وینکی و توحید، این دو هدویگِ بی‌باک، با همدیگر در این سیاه چاله پر رمز و راز به دنبال منوی محصور شده‌ای می رفتند که با آن بتوانند دنیای تاریک و ترسناک را به نظم اولیه اش برگردانند. سفر آنها برای سالیان سال، سینه به سینه در هر میخانه ای با ساز و آواز نقل می‌شد و هزاران شوالیه در کودکی خود، آنها را تحسین کرده و تلاش می کردند تا جا پای جایشان بگذارند و اما واتسون ها را از دست شیاطین نجات دهند. داستان حماسی این دو قهرمان، الهام بخش صدها پرنس چارمینگ و پرنس ناچارمینگ می شد. هزاران انسان آزاده در طول زندگی خود با الگو قرار دادن آنها به نبرد علیه خیر و شر می پرداختند تا زندگی انسانها را با خوشبختی همراه کنند. این بود جادوی وینکی و توحید ظفرپور! این بود سفری به دل دنیای تاریک و وحشی! این بود نقطه آغاز داستان فداکاری ها و دلاوری هایی که مردم از یاد نخواهند برد! این بود سه‌گانه ارباب کاربر مهمان ها! این بود ویچر سه: د وایلد شناسه! این بود رستگاری در زوپس! این بود وینکی پاتر و توحید ویزلی هایی که حماسه می‌ساختند!

تمام!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۱ ۲۰:۳۴:۵۸


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
یه جایی، شورای زوپس

- گاهی وقتا فکر می‌کنم از این زامبی بازیا خسته شدم.
- منم همین‌طور.
- گاهی وقتا فکر می‌کنم دیگه حوصله تولید اکسیژن ندارم.
- منم همین‌طور.
- تو هم همین‌طور؟

رز برگشت تا از لینی بپرسه که چطور حشرات فتوسنتز می‌کنند اما پیکسی رو پیدا نکرد. با غنچه‌هاش شورا رو گشت تا این که با یه زامبی مواجه شد که شکمشو می مالید. رز غنچه‌هاشو عقب کشید و عقب عقب از زامبی دور شد.
- لینی رو که خوردی ولی دست به غنچه‌های من بزنی، همه‌تونو از روی زمین حذف شناسه میکنم.

زامبی با حرف رز از جاش بلند شد و به سمت رز رفت. خوندن ذهن زامبی‌ها معمولا کار هرکسی نیست اما این دفعه، نیازی به ذهن خوانی نبود تا رز بفهمه زامبی‌، به قصد چشیدن طعم غنچه‌هاش نزدیک میشه.

- نیا! میگم نیا جلو. حذف میکنما...

رز به عقب عقب رفتنش ادامه داد و دراین حال منوی مدیریت‌شو بیرون آورد.
- سلکت آل... یه قدم جلوتر بیای ...

درواقع رز موفق به کامل کردن جمله‌ش نشد چون زامبی دقیقا روبه‌روش دهشو باز کرد تا یکی از غنچه‌هاشو بخوره...

پوق!

زامبی ناپدید شد.

- بهش گفتم که همه‌رو حذف‌شناسه میکنم.

رز خواست با خیال راحت بره و فتوسنتز کنه که متوجه نکته‌ی مهمی شد.
- همه‌رو؟! منم که تنها کاری نمیتونم بکنم.

رز دوباره منوی مدیریت‌شو درآورد.

پوق!

اون هم خودشو به جزایز بالاک فرستاد.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
وینکی جن وزیر به وزارتخونه برگشته بود و کیم جونگ اون هم که دیده بود معاون وزیر و حتی خود وزیر از حرفاش سر در نمیارن با عصبانیت از وزارتخونه فرار کرده بود. اما در طرف دیگه در انبار وزارتخونه اتفاقاتی افتاده بود. با انفجار کلاهک های هسته ای که منجر به شهید شدن حدود هشتاد درصد از مردم جهان شده بود، تشعشعات حاصل از انفجار کلاهک ها، روی سلول های مردشون تاثیر گذاشته بود و اونها رو تبدیل به زامبی کرده بود. ملت هشتاد درصد زامبی شدن و هجوم بردن. یه صف از زامبیا ریختن سمت انبار و وزارتخونه. این درحالی بود که وینکی جن وزیر روی صندلی وزارتش لم داده بود و آرسینوس به دنبال کیم جونگ اون هنوز داشت حرفاش رو تایید میکرد.

لشکر زامبیا به وزارتخونه رسید و با کله ریختن داخل وزارتخونه. زامبیا هر موجود زنده ای رو میدیدن زرتی گاز میگرفتن. جادوگرا چوبدستیاشونو کشیده بودن و مقاومت میکردن. وینکی صدای داد و بیداد و پرتاب های متوالی افسون رو شنید و از دفترش اومد بیرون:
-اینجا چخبر بود؟ وینکی وزیر بود. شما به حرف من گوش کرد.

در همین لحظه یه ایل زامبی به سمت وینکی هجوم بردن. وینکی با یه بشکن، زرتی غیب شد و وزارتخونه به فنا رفت. تو همین هیری ویری آرسینوس با کیم جونگ اون سر رسیدن و با دیدن صحنه هجوم زامبیا خوف کرده و لعنت بی کران به یکدیگر فرستادن.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶

دافنه مالدونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۶ جمعه ۲۶ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۶
از این دنیا اخرین چیزی که برایم باقی می ماند،خودم هستم.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 229
آفلاین
پس به این ترتیب وزیر قیچی رو به طرفی انداخت و کچلان رو به حال خودشان رها کردو با تل پورت در وزارت خانه جای گرفت.

در همین لحظات کیم جونگ اون داشت در اتاقی در وزارت خونه به اتفاقاتی که امروز افتاد فکر میکردو باخودش میگفت:
-그는 자신의 과일 무기를 파괴 한 이유는 무엇 왜 이런 일이? 일어 났습니까?

دو دیقه بعد ارسینوس وارد اتاق میشه و میگه:
-خوب شد شما اینجا بودین و نقشه ی خوب شما به خوبی پیش رفت ،چون شما اینجا بودین اونها به ما گیر ندادن که همه ی این کارا رو ،ما از روی قصد انجام دادیم ،نه تنها بهمون گیر ندادن بلکه از کار ما خیلی هم خوششان اومد و تشکر زیادی از ما کردند.

-하지만 잘되지 않았다!

-بله!دقیقا حق با شماس!

-왜 내가 말할 수 있습니까?

-شما درست میگویین،دقیقا!

کیم جونگ اون که میبینه نمیتونه منظورش رو به ارسینوس برسونه به سرعت از اون اتاق خارج میشه.


ویرایش شده توسط دافنه مالدون در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۵ ۷:۰۱:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
بعد از انفجار وزیر و معاونین که از نتیجه کار راضی بودند دست هایشان را بالا گرفتند و محکم زدند کف دست یکدیگر.
-ارسینوس ناخن هاش بلند بود. ارسینوس جن بی نظم.
-بله. جناب وزیر.

و ارسینوس قیچی سیاه بلندی اورد و ربان قرمز بزرگی را به ان گره زد و به دست وزیر داد. وینکی هم در یک حرکت تمام اعضای فنی و کابینه را از ریش و سبیل و ناخن جدا کرد.

-وینکی جن تمیزکننده خوب؟
-بله جناب وزیر!

وینکی که از این امر حسنه بسیار شاد گشته بود از مخفیگاه بیرون امده و ریش و سبیل هر احدی را که میدید از بیخ جدا مینمود. و هر بار که ریش به زمین می افتاد. وینکی فریاد " وینکی جن تمیز بود! همه باید تمیز بود!" سر میداد و وزیر هم در پی آن تایید میکرد.

-وینکی خسته شد. بهتر بود کمی استراحت کرد.

پس به این ترتیب وزیر قیچی را به طرفی انداخت و کچلان را به حال خودشان رها کرد و با تل پورت در وزارت خانه جای گرفت.
















ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۳۰:۲۲
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۳۰:۴۴
ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۴ ۲۲:۳۲:۰۱

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۶

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
کلاهک ها پوکر فیس شدند. به همدیگر نگاه کردند. بیشتر به همدیگر نگاه کردند. به عکس کیم جونگ اونِ جذاب نگاه کردند. دلتنگ وطن شدند.

نقل قول:
به یاد کره شمالیِ زیبا...
به یاد وطنی آزاد...


کلاهک ها همینطور که دلتنگ وطن بودند، زندگی خود را به یاد آوردند. از همان زمان طفولیت که مادرشان قصه ترامپ شیطان بزرگ و کیم جونگ اون و کلاهک سحر آمیز را برایشان تعریف می کرد. چه رویاها که در سر نپرورانده بودند.

نقل قول:
نابودی کامل آمریکا...
حذف اسرائیل از روی نقشه...
برگذاری مراسم ختم پدرِ "کیم" در کاخ سفید...


- آیا ما بهترین سلاح های جهان نیستیم؟
- هستیم! هستیم!
- چیزی از نهنگا کمتر داریم؟
- نه!
- پس خودکشی دسته جمعی کنیم!

و اینگونه بود که کلاهک ها خود را یکی یکی منفجر کردند و هشتاد درصد جمعی جهان نیز شهید شدند.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ یکشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
سوژه تازه

در انبار وزارت محکم باز شد و پشت بندش، هیکل نحیف یک جن و معاونش از آن به تاریکی انبار وارد شدند. وینکی و آرسینوس جیگر، گوشه ای ایستادند و همراهشان که پشت در مانده بود را به داخل هدایت کردند. همراه، با گام های سنگین وارد انبار شد و زیر تنها لامپ اتاق ایستاد. اینجا بود که برای اولین بار، چهره همراه مرموز سران مملکت نمایان شد. کیم جونگ اون، رهبر کره شمالی، به انبار وزارت سحر و جادو آمده بود.
- 나는에 준 세 개의 핵탄두. 우리가 믿을 냉전 궁극적으로 세계 평화를 다시 시작합니다. 그냥 내 동생인가?
-دقیقا! تایید میکنم.
-وینکی جن خووب؟

طبیعتا وینکی و آرسینوس زبان کره ای بلد نبودند. به همین دلیل، از همان اول هم درک نکرده بودند که چرا رهبر کره شمالی باید به دیدن یک جن خانگی و معاونش بیاید.
از یک طرف، وینکی قرار داشت که خیلی باهوش بود و توی شطرنج همیشه همه را میزد و میتوانست بشمارد و بخواند و بنویسد و وزیر شود. وینکی آنقدر باهوش بود که انیشتین را هم توی جیبش می گذاشت و امثال او را می خرید و می فروخت و می خواست یک روزی هم برای خودش فروشگاه انیشتین بزند و پولدار شود. بله!
در طرف دیگر هم آرسینوس بود که همیشه رهبر کره شمالی را تحسین میکرد و میخواست یک روزی مثل او برای خودش پاندا شود و در باغ وحش ها فیلم غیراخلاقی ببیند و بامبو بخورد. در نهایت هم با پاندای دیگری ازدواج میکرد و نژاد باارزش خود را از انقراض نجات می داد و مردم خیلی خوشحال میشدند و به او افتخار میکردند.
اما کیم جونگ اون -که علاوه بر اینکه رهبر کره شمالی بود، وزیر جادوی افتخاری آنجا هم بود- خیالات دیگری در سر داشت. هدف اصلی او از سفر، انتقال سلاح های هسته ای خود به انبار وزارت انگلستان بود. او میخواست با انتقال کلاهک های هسته ای به انبار وزارت جادو در لندن، کلید آغاز جنگ سرد دیگری را بزند. وقتی ملت می فهمیدند که جادوگرها سلاح هسته ای دارند و میتوانند همه را با یک دکمه تبدیل به فضله کفتر کنند، کیم جونگ یواشکی دکمه ارسالشان را از انبار وزارت جادو میزد. کلاهک ها هم در روسیه می ترکیدند و ملت، وزیر وقت جادو را مقصر می دانستند. کیم جونگ اون هم درنقش پاندای کونگ فو کار می آمد و با قتل وزارت جادو و سرانش، تهدید جهانی را از بین می برد. به این صورت، جهانیان دوباره دوستش می داشتند و او را وزیر جادو می کردند. در آخر هم، مشنگ و جادوگر تا ابد با خوبی و خوشی در صلح زندگی میکردند و خوشحال میشدند.

-핵탄두를 가져옵니다.
-دقیقا! تایید میکنم.
-وینکی جن خووب؟

و در لفافه تایید آرسینوس و جن خووب بودن وینکی، چهار کلاهک هسته ای به منظور پایداری صلح جهانی و اولین اتحاد جادوگر و مشنگ، وارد تاریکی انبار وزارت شدند...

چند ساعت بعد

کلاهک اولی تکان خورد. چشمانش را به آرامی باز کرد و به کلاهک بغل دستی اش ضربه زد. کلاهک بغل دستی هم چشمانش را باز کرد و به بغل دستی خودش ضربه زد. به همین ترتیب، چهار کلاهک چشمانشان را باز کرده و به هم خیره شدند.
-ما چهارتا سلاح کشتارجمعی اینجا چیکار می کنیم؟


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۶/۵/۲۲ ۱۶:۲۲:۰۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


بازگشت به زندگی عادی برای بسیاری از مرگخواران همچون رویایی شیرین بود...
ولی در حضور بقیه مرگخواران، چه کسی جرات خیانت داشت؟!

کراب بعد از این که گوی مربوط به خودش را روی یکی از قفسه ها پیدا کرد با حالتی نامتعادل به طرفش رفت.
-بذار ببینم مال من مشکلی نداره که. ترک نخورده باشه...آخ آخ...این کفشا چقدر اذیت می کنن. مامانم گفت پاشنه بیست سانت مناسب تو نیست ها...اوخ...

کراب در حالی که تلو تلو می خوره به گوی نزدیک شد و به صورت کاملا عمدی شانه اش را به گوی زد.
گوی روی زمین افتاد و تکه تکه شد.
-آخ...دیدی چی شد؟ من معمولی شدم! الان می تونم برم تو هاگوارتز تدریس کنم. نه که هر غول و تسترالی رو قبول می کنن.

رودولف با جهشی بلند یکی از گوی ها را برداشت. همه اطمینان داشتند که گوی مربوط به خودش است...
ولی سخت در اشتباه بودند!
مخاطب رودولف، بلاتریکس بود.
-خب....حالا وقت انتقامه!

بلاتریکس وحشت کرده بود. پاک شدن سوابقی که تمام سال های عمرش را صرف جمع کردن آن ها کرده بود.

لینی بال بال زنان لابلای قفسه ها گشت...گوی هکتور را پیدا کرد. شاخک هایش را صاف کرد و گوی را از بالای قفسه به پایین هل داد...

طولی نکشید که اتاق در اثر تعقیب و گریز مرگخوارانی که قصد شکستن گوی های همدیگر را داشتند، و کسانی که گوی به بغل درحال فرار بودند، به آشوب کشیده شد!


چند ساعت بعد...خانه ریدل ها....

مرگخواران با سرو وضع آشفته در مقابل لرد سیاه ایستاده بودند. فقط بلاتریکس بود که جدا از صف، روبروی مرگخواران، کنار لرد سیاه ایستاده بود.

-ارباااااب....ارباب...من اینجام...سرو وضع منم آشفته اس...یه لحظه...به من...توجه...کنین!

صدای هکتور بود که همچنان جلوی پنجره بالا و پایین می پرید. لرد سیاه با عصبانیت به مرگخواران نگاه کرد.
-مگه نگفتیم ترامپولین اینو سوراخ کنین که دیگه نتونه بپره؟

به جای مرگخواران، خو هکتور جواب داد:
-کردن ارباب... منم ...از ردام... استفاده... مقتضی ...به عمل آوردم. جنسش... کشی ...بود. یه لحظه توجه کنین.

لرد سیاه بی توجه به هکتور رو به مرگخواران کرد.
-خب...این سرو وضع شماست...گوی و گاومیشم که پیدا نکردین. حتی نتونستین از شر این خلاص بشین.

انگشت اشاره لرد به طرف پنجره گرفته شده بود. پنجره با افسوس دستگیره ای تکان داد و بسته شد. صدای هکتور دیگر به گوش نمی رسید...ولی اوضاع بدتر شد! چون با هر پرش، با چوب دستی اش چند ضربه به پنجره می زد.
خیلی زود لرد سیاه متوجه شد که باید فکری اساسی برای حضور مزاحمت آمیز هکتور بکند.
به طرف پنجره رفت و آن را باز کرد. و در پرش بعدی، گردن هکتور را گرفت و به داخل اتاق کشید!
-تو نمی فهمی ما این جا داریم درباره نتیجه ماموریت صحبت می کنیم؟ چه مرگته؟

هکتور نفس نفس زنان ویبره ای زد.
-ارباب منم در همین مورد می خوام باهاتون حرف بزنم.

دست هکتور به طرف جیبش رفت. نمکدان روی میز فریاد زد:
-مواظب باشین...قصد کشتن ارباب رو داره!

مرگخواران چوب دستی ها را کشیدند و به طرف هکتور گرفتند. ولی دست هکتور بدون چوب دستی از جیبش خارج شد.

-ما رو مسخره...اونا...چین؟...

هکتور دستش را باز کرد...تکه های گوی بلورین به همراه مقداری خون، در کف دستش دیده می شد.

-دستمو برید...ارباب، اینا تو وزارتخونه هی منو جا می ذاشتن. منم مجبور بودم دنبالشون بدوئم. تو قسمت ورودی تالار اسرار یه میز بود که عاشق رودولف شده بود...این تیکه ها روی همون میز بودن. اینا اونقدر برای ورود به تالار عجله داشتن که متوجهش نشده بودن. تمام مدت داشتم دنبالشون می دویدم که بهشون بگم گوی رو پیدا کردم. لازم نیست دیگه بگردین. ولی هی منو جا می ذاشتن.

لرد سیاه با صدایی آرام پرسید:
-و گاومیش؟

هکتور دستش را در جیب دیگرش کرد...و گاومیش بسیار بزرگی را از آن جا بیرون کشید.
-بیا بیرون حیوون...بیا...آروم...جفتک نندار...ارباب سه تا از دنده هامو تو راه شکست. ولی اشکالی نداره. اینو هم همونجا به صندلی نگهبان بسته بودن. همونی که با میز دعوا می کرد.

لرد سیاه رو به مرگخواران کرد.
-کسایی که گوی سوابقشون شکسته شد...طی یک هفته آینده چنان سوابقی براتون جور کنیم که تو هیچ گویی جا نشه. برنامه نویس ارتش بیاد جلو.

لینی با عینک ریزی که به چشم زده بود به سمت جلو پرواز کرد.

-تویی؟
-بله ارباب...عینکم زدم!
-خب...این گوی رو می چسبونی. قبلش این گاومیشه رو می کشی و از خونش توی چسب گوی استفاده می کنی. فقط فراموش نکن که محفل رو استثنا قرار بدی...مایلیم وسایل اونا به حرف زدن ادامه بدن!

لینی تعظیمی کرد و گردن گاومیش را گرفت و به طرف جلو کشید. طبیعتا گاومیش از جایش تکان نخورد.

در حالی که لینی سرگرم کلنجار رفتن با گاومیش بود، لرد سیاه پشت به هکتور کرد.
-تو...برو اون رداتو از ترامپولین باز کن...ما مرگخوار بدون ردا لازم نداریم. همین یکی بسه!

"همین یکی" مسلما رودولف بود...هکتور لبخندی زد. مثل همیشه داشت می لرزید...ولی این بار از شادی محض!


پایان




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-نچ نچ نچ...شش مورد قتل...چهار مورد شکنجه تا حد دیوانگی...هشتاد و سه مورد طلسم فرمان.
-دو مورد فرار از آزکابان با روش افسرده کردن دیوانه سازها در اثر غر زیاد...
-به انحطاط کشیدن جامعه از نظر اخلاقی...
-هفت هزار و سی و سه مورد مسمومیت شدید با معجون...

اتاق کمی تاریک بود. مرگخواران با نگرانی به پچ پچ هایی که از اطراف به گوش میرسید گوش میکردند.
تا این که چشمانشان به تاریکی عادت کرد.
اتاق پر از قفسه بود. و روی هر قفسه تعداد زیادی گوی! این صحنه برای همه به شدت آشنا بود.

-گوی پیشگویی؟ اینا همون گوی های پیشگویی هستن؟ بریم گوی هری رو پیدا کنیم ارباب خوشحال بشن؟

بلاتریکس که در ماموریت مربوط به گوی پیشگویی هری پاتر شرکت داشت جلو رفت. یکی از گوی ها را برداشت. اسم آستوریا گرینگرس روی گوی برق میزد. بلا با دقت به گوی خیره شد.
-نه...پیشگویی نیست...توش کلی نوشته هست. میان و میرن. محو میشن...هووووم...دارم میفهمم...اگه بشکنیمش...پاک میشه!

با شنیدن جمله "پاک میشه" کراب وحشت زده دست هایش را روی صورتش گذاشت. پاک شدن، کابوس همیشگی کراب بود. بلاتریکس ادامه داد:
-نه کراب. متاسفانه اون هنوز پاک نمیشه. اینا گوی سوابق ما هستن. هر جرمی که تا حالا مرتکب شدیم توی ایناس. معنیش اینه که اگه اینا رو بشکنیم...سوابقمون پاک میشه و میتونیم به عنوان شهروندای عادی به زندگی ادامه بدیم.

در تاریکی یکی دو برق دیده شد که مشخص نبود از چشمان کدام مرگخوارها منعکس شده بود. پاک شدن سوابق و برگشتن به زندگی عادی...و این، یک معنی دیگر داشت...خیانت!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۲۱ ۱۳:۵۵:۲۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- آها. حالت جا اومد؟
- عاااو.

مرگخوارا ناباورانه به هکتوری که برای اولین بار تو عمر نه‌چندان مفیدش، مفید واقع شده بود می‌نگرن.

- باورم نمی‌شه!
- کی فکرشو می‌کرد روزی برسه که هکتور به درد بخوره؟
- این یه شوخی قشنگه!
- آفرین هکولی. بعنوان جایزه می‌تونی با ما وارد در بعدی بشی.
- ها؟

درسته که مرگخوارا با حرکت هکتور حسابی حال کرده بودن، ولی نه اونقدری که بخوان اونو به جمعشون راه بدن. بنابراین مرگخوارا که نمی‌دونستن لینی با چه حقی به هکتور چنین اجازه‌ای داده، چشم‌غره‌ای بهش می‌رن. لینی کم‌کم در حال آب شدن زیر این همه نگاه خشن بود. اما این چشم‌غره طولی نمی‌کشه که جای خودشو به چهره‌هایی متعجب می‌ده. چون همون موقع دستی از وجود دری که پشت سر مرگخوارا قرار داشت بیرون می‌زنه و آستوریارو به درون خودش می‌کشه.

- چی شد؟

قبل از اینکه آرسینوس وزیرسابق بودنش گل کنه، دوباره دست ظاهر می‌شه و آرسینوسو می‌بلعه. به محض فرود موفقیت‌آمیز هکتور از سقف به زمین، دست مجددا بیرون میاد و این‌بار تمام مرگخوارارو در آغوش می‌گیره و همه‌رو به داخل اتاق پرتاب می‌کنه.

هکتور ویبره‌زنان و با خوش‌حالی در حال نزدیک شدن به در برای ملحق شدن به مرگخوارا بود، اما این‌بار دستی برای بردنش ظاهر نمی‌شه و هکتور با مخ به در کوبیده می‌شه.

داخل اتاق:

- گرومپ!

صدای با مخ کوبیده شدن هکتور به در، از داخل شنیده می‌شه. مرگخوارا با نگرانی آب دهنشونو قورت می‌دن و رو به دشمن و پشت به میهن می‌کنن تا ببینن قراره با چه چیزی مواجه شن.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.