هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
اسکورپیوس با خود فکر کرد:اگر به آنتونین خیانت کنم می تونم دو تا نشون رو با هم بزنم! یکیش ریاست بر مرگخوار هاست و اون یکی هم وزارت سحر و جادوئه و این شکلی بیش از پیش پیش هری شیرین می شم و می تونم توی اوج نزدیکی به پاتر اون رو بکشم و به عنوان رییس جدید مرگخواران ابراز وجود کنم!

آنتونین که دید اسکورپیوس از این دنیا رفته و در دنیای افکارش غرق است،با بشکنی او را به حال خود برگرداند و گفت:هی مرد حالت خوبه؟ گوشت با منه؟

اسکورپیوس که جا خورده بود گفت: آره، آره!

آنتونین نگاهش را از او کند و گفت:خب می تونی بری!

اسکورپیوس با تعظیمی کوتاه که اصلا به چشم آنتونین نیامد از اتاق بیرون رفت. در افکارش نقشه ی به قتل رساندن آنتونین را کشید!او با خود گفت:خیلی از مرگخوار ها از او دل خوشی ندارن می تونم از اونها برای رسیدن به هدفم استفاده کنم! همینطور از هری پاتر!

بعد لبخند شرورانه ای زد و از خانه ی ریدل به محل کار جدیدش یعنی وزارت خانه آپارات کرد!

وزارت خانه

نور از اشک های لوستر بازتاب پیدا می کرد و درون اتاق را روشن می کرد! کاشی ها برق می زدند. فضای اتاق بسیار تمیز و منظم بود. اسکورپیوس رفت و به دور صندلیش چرخید و روی آن نشست و با لبخندی که روی صورتش نقش بسته بود، فریاد زد: سلام به قدرت!

قهقهه ی اسکورپیوس تمام ساختمان را پر کرد!

شب،خانه ی هری پاتر

هوا سرد و ابری بود و هری را مجبور می کرد در کنار شومینه ی داغ کز کند. هری غرق افکار خود بود. با خود فکر می کرد آیا او همان اسکورپیوس راستگوست یا یک مرگخوار است. باید چه می کرد که این را بفهمد!

در افکار خود بود که صدای رعد و برق و زنگ در، هم زمان او را از افکارش بیرون کشیدند! از جایش بلند شد و فریاد زد: باید اسکورپی باشه در رو خودم باز می کنم!

در با صدای جر و جری باز شد و هری پشت در صورت خیس اسکورپیوس مواجه شد. اسکورپیوس در حالی که چون ابر های آسمان می گریست، گفت: پدر من مرگخوارم!

هری سر جایش خشکش زد.

-من و چند تا دیگه از مرگخوار ها تصمیم گرفتیم آنتونین رو بکشیم از سلطه گریاش خسته شدیم!تو هم به ما کمک می کنی؟

هری که نمی دانست چه حرفی باید بزند یا چه پاسخی بدهد، به خاطر نفرتش از آنتونین و علاقه ی شدیدش به اسکورپیوس، سری به نشانه مثبت تکان داد.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۴:۵۰:۲۱
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۴ ۴:۵۲:۲۷

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-بازم ممنون اگه شما نبودین من امکان نداشت بتونم موفق شم.
-نه عزیزم.پشتکار خودتم بود.
-خب اگه-آخ...

ناگهان دست چپش به شدت به سوزش افتاد.با طور غریزی دست چپش رو بادست راستش فشرد که متوجه ی نگاه پاتر شد و وانمود کرد که رگ دستش گرفته.
-ببخشید رگ دستم گرفت.
-آها یه آن ترسیدم.
-پدر آگه اجازه بدین من برم.چندتا از دوستام برای این موفقیتم به نوشیدنی دعوتم کردن.
-خیلی خب برو.ولی شب شام ما منتظرتیم.
-حتماً.

و پس از خداحافظی با همه،خود را به مقصد خانه ی ریدل غیب کرد.همین که ظاهر شد آنتونیون رو مقابل خودش دید.
-خب اسکور؟
-آنتونیون پیش خودت چی فکر کردی؟آخه پیش پاتر یهو من رو احضار میکنی که چی بشه؟
-اسکور یادت نره که با کی داری صحبت میکنی.
-ببخشید ولی آدم رو عصبی میکنین دیگه.
-خبر بِده.
-تا عصر روزنامه ها خبر وزیر شدنم رو پخش میکنن.و بعد از اون-
-باید ترتیب پاتر رو بدی.
-آره یادم نرفته.در اولین فرصت.شایدم امشب...
-امشب؟
-شام اونجا دعوتم.

و به فکر فرو رفت...




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
نگاه آنتونین به بدن نیمه جان رون دوخته شده بود. همه سر جایشان خشک شده بودند، به جز هری که به سمت آنتونین می دوید! آنتونین با نفرت چوب دستی را طرف رون گرفت و فریاد زد: آواداکدورا!

همه بعد از شنیدن این ورد تازه به جنب و جوش افتادند. این کار ها فقط از یک نفر بر می آمد، لرد ولدمورت، او با همین ردای سیاه، با همین صدای خشن و با همین بی رحمی! سر چوب دستی ها به سمت آنتونین نشانه رفت و تیر ها به سمت بدنش روانه شد. ناگهان سحر ها از درون دوده ای که از آنتونین باقی مانده بود رد شد. هری در حالی که تازه به بالای سر رون رسید، اشک ها پهنه ی صورتش پوشاندند! او فریاد زد:می کشمت!

خانه ی ریدل

آنتونین درون یکی از اتاق ها آپارات کرده بود. اتاق سرد بود. با چرخش چوب دستیش آتش درون شومینه را روشن کرد و بر صندلیش نشست. در افکار خود غرق بود که صدایی آشنا او را از افکارش بیرون کشید.

-چی شد؟

آنتونین چرخید و به چشم های پرسشگر دراکو خیره شد.

-تو چی فکر می کنی؟ اون عوضی به درک واصل شد! حالا زمانش هست که وزیر جدید از بین ما باشه!

-اما آنتونین ...

آنتونین با جوش و خروش به دراکو حمله ور شد و گفت:اما و ولی نداریم من هم آنتونین نیستم باید به من بگی ارباب!

دراکو جا خورد، با من و من گفت: ارباب ببین اونها همه ی اعضای ما رو می شناسن و بهشون رای نمی دن!

آنتونین در حالی که به شعله های آتش خیره شده بود،گفت: نگران نباش!کسی نمی دونه پسرت مرگخواره، کافیه یه مدت به هری و خانواده اش نزدیک بشه!بعد جا می افته و می تونه وزیر سحر و جادو بشه.

- به یک شرط!

صدای اسکورپیوس بود که توجه دراکو و آنتونین را جلب کرد! آنتونین با حالتی سرد گفت: چی اسکورپیوس؟

اسکورپیوس با نفرتی که در صدایش موج می زد،گفت:بذاری من بکشمش!

آنتونین لبخندی زد و سری به نشان تایید تکان داد!

سه ماه بعد وزارت سحر و جادو!

سالن غرق در شادی بود!هری با محبت دست های اسکورپیوس را فشرد و گفت:بهت تبریک می گم پسر! تو واقعا لایق بودی!

اسکورپیوس مانند همیشه چون مار خوش خط و خالی هویت شرور خود را مخفی کرد و گفت:ممنون پدر!

هری با محبت به او خیره شد. حتی به ذهنش هم نمی رسید پشت شخصیت معصوم چه مار خطرناکی برای جانش نقشه کشیده است!


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۲ ۲۳:۰۲:۴۲
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۳ ۲۱:۳۳:۰۴

هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۰۹ دوشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۹

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همون لحظه در بغل رون .....

خانواده ویزلی ها توی بغل رون در حال لولیدنن و هر لحظه بر تعداد کسانی که وارد بغل رون میشن، آفزوده میشه!

رون: اوه هری همه صورتمو توفی کردی! بیا کنار ...
رون با مشقت هری رو میزنه کنار و دوباره هرمیونو بغل میکنه تا موهای پرپشت هرمیونو بیشتر احساس کنه ....
هرمیون: اه رون انقدر بی جنبه بازی در نیار!
همون لحظه مالی در بغل رون ظاهر میشه ....
مالی: عروس گلم ... پسرم فقط داره ابراز محبت میکنه!

و مالی هم رون رو میفشاره ...
رون: مامان من دیگه بزرگ شدم!
رون با یک حرکت دوبار هرمیونو بغل میکنه و تا موهای پرپشت هرمیونو بیشتر احساس کنه....

مردم با شادمانی به این صحنه نگاه میکنند!

هری: بسه دیگه رون ... حالا نوبت منه!
هری هرمیونو از بغل رون میکشه بیرون و خودش میپره توی بغل رون و شروع به فشار دادن رون میکنه ...
رون: نـــــــــــــــــــــه ... هری نه ... من هرمیونو میخوام ...

ناگهان رون برقی درخشنده رو در چشمان هری میبینه که باعث میشه هری رو در بغل بگیره و بیشتر از همیشه بفشاره .... در این بین بقیه خاندان ویزلی ها هم به وجد میان و هر کدوم به نوبه خود سعی میکنن خودشونو بیش از پیش در بغل رون جا بدن .... در همون لحظه هرمیون هم از فرصت استفاده میکنه و به رون خیانت میکنه ....

مقر سری آنتونین:
دو مرد نقابدار مشغول خبر دادن به آنتونین .....

مرد نقابدار شماره 1: قربان ... اوضاع خیلی به هم ریختست! همه پریدن توی بغل رون و هر کس در یک قسمت از بغل رون قرار گرفته!
مرد نقابدار شماره 2: باور نکردنیه! بغل این مرد برای همه جا داره!
مرد نقابدار شماره 1: قربان ... چه دستور میفرمایید؟ میخواید ما هم به بغل رون ویزلی نفوذ کنیم؟
آنتونین: هوم! نه ... من باید این صحنه رو از نزدیک ببینم! خودم شخصا باید به این موضوع رسیدگی کنم!

آنتونین بلند میشود و در حالی که شنل تیره رنگش در هوا موج میزند در کمال خشانت چنان مقر سری را ترک میکند که لرزه بر اندام تمامی جانداران و بی جان ها می اندازد تا جایی که آسمان خون میگرید و زمین دهان باز میکند و صاعقه بر سر پیرمردی فرود می آید و صدای شیون زنی از دور شنیده میشود و کلا همه چنان میگرخند که ....

کمی بعد در بغل رون ...

مردم با شادمانی در حال سوت کشیدن کف زدنن ... رون تمام اعضای وزارت و خاندان ویزلی ها را در بغل خودش جا داده .... و همه هم با شادمانی در بغل رون قرار گرفته اند و رون رو میفشارند در هممون لحظه رون دوباره از فرصت استفاده میکنه و با یک حرکت هرمیونو بغل میکنه که ناگهان در ها با شدت از هم باز میشن... و همان فرد شنل پوش فوق الذکر داخل میشه و با گام هایی بلند یکراست به بغل رون میره و رون رو بغل میکنه و انقدر محکم میفشاردش که نفس رون از دماغش میزنه بیرون و کمی بعد بدن نیمه جان رون با صدای گرومپی می افته زمین! سکوت بر تالار حکمفرما میشه و همه نفس ها را در سینه حبس میکنند و با بهت به تازه وارد خیره میشوند!
آنتونین: خب ... اینم از این ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲۰ ۴:۱۶:۱۰



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
آنتونین شکه شده بود. نمی دانست که چگونه می تواند همانند لرد سیاه مرگخواران رو رهبری کنه و احساس ناتوانی کرد و در یک لحظه فکر کرد که احساس ناتوانیش را به همه بگوید اما کمی اندیشید و با خود گفت: من باید انتقام لرد رو بگیرم.

آنتونین چهره خشمگینی به خود گرفت و با صدای بلندی گفت: از این به بعد باید مطیع من باشید و از من حرف شنوی داشته باشید تا به هدفمان برسیم.

مرگخواران سرشان را به نشانه موافقت تکان دادند و نشستند و منتظر دستورات آنتونین شدند.

آنتونین لب به سخن گشود: همونطور که می دونید هری پاتر کاراگاه هست و دوستان زیادی داره که همیشه پا به پای او حرکت می کنند و قدرت کمی ندارن. پس ما نباید همینطوری جلوی پاتر سبز بشیم.

مرگخواران با کمی فکر موافقت خود را بار دیگر با سرشان نشان دادند و آنتونین ادامه داد: ما باید به وزارت سحر و جادو نفوذ کنیم. این بهترین راهه.

ناگهان ایوان گفت: چطوری؟

-ما باید برخی از کارمندان وزارت رو بکشیم و با نامه های دروغین از طرف وزیر خودمون رو جای اونا قرار بدیم. اینطوری هم می تونیم انتقام لرد رو از پاتر بگیریم و هم می تونیم هدف بزرگ لرد که نتونست به پایان برسونه رو هم، به پایان برسونیم..........پیش به سوی پیروزی..........

مرگخواران:

وزارت سحر و جادو

سالن ورودی وزارت پر از جمعیت بود و همه منتظر اعلام وزیر جدید وزارت بودند.

مردی که در سکویی بلند و طلا کاری شده، ایستاده بود، گفت: وزیر جدید سحر و جادو تا چهار سال آینده با 84 درصد آرا رون ویزلی خواهد بود.

صدای شادی مردم همه جا را به یک باره پر کرد. رون که هنوز لبخندی هم نزده بود، موهای پرپشت هرمیون را در بغل خود حس کرد.

-رون تبریک می گم.

این صدای پاتر بود که بعد از چند دقیقه که بالاخره هرمیون از رون جدا شده بود، رون را بغل کرد. خانواده ویزلی نیز که تازه از میان جمعیت راهی پیدا کرده بودند به بغل رون شتافتند.

-بریم به آنتونین خبر بدیم.

-آره.

این صدای دو مردی بود که ردای سیاه رنگی پوشیده بودند و چهره شان معلوم نبود.


تصویر کوچک شده


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سوژه ی جدید:

صدای کلاغ ها در گورستان به گوش می رسید.مردانی سیاه پوش یک دست در صف های متوالی در مقابل یک قبر ایستاده بودند. همه ساکت بودند یعنی اگر صدا های آن کلاغ مزاحم نبود قبرستان در خفقان کامل فرو می رفت!

روی تخته سنگی که با احترام در مقابلش ایستاده بودند،نامی وحشت آور هک شده بود.نامی که خیلی ها از شنیدنش قلب هایشان از ضربان باز می ایستاد و نفس هایشان قطع می شد. نام کسی که به اسمش را نبر مشهور بود.نام لرد کبیر ولدمورت!

سیاه پوشانی که در مقابل تخته سنگ ایستاده بودند نیز،انسان هایی هراس آور برای مردم بودند از ایوان روزبه،آنتونین دالاهوف گرفته تا کوچکترین هایشان مانند اسکورپیوس!بعد از چندین دقیقه سکوت صدایی سکوت آنها را نابود کرد!

-وقته انتقامه!

این صدای دراکو بود که با نفرتی که از پاتر داشت می خواست، مرگخواران را به کشتنش ترغیب کند!

دالاهوف سری به معنی تایید تکان داد و گفت:لرد از میان ما رفت ولی ما هنوز همون مرگخوارایم با سوزش یا بدون سوزش وفا دار به ارباب و یاد ارباب!

همه ی مرگخواران سر بلند کردند و چند ثانیه بعد دیگر کسی در قبرستان نبود!

خانه ی ریدل

تمام افراد به دور هم جمع شده بودند.همه می دانستند اکنون زمان چه کاری است اما هیچ کدام نمی دانستند چگونه باید سر صحبت را باز کنند.بالاخره آنتونین شروع کرد.

مرگخواران باید یک نفر رو به عنوان رییس جدید خودمون منصوب کنیم.نمی تونیم بدون رییس بمونیم و هیچ کس هم نمی تونه جایگزین ارباب بشه هر کسی یک نفر رو داخل یک کاغذ معرفی کنه،کسی که بیشترین رای رو آورد برای جایگزینی ارباب انتخاب می شه و ما رو برای انتقام گرفتن از پاتر رهبری می کنه!

سالن در سکوت فرو رفت!هر کسی با کاغذ و چوب دستیش مشغول بودند.بعد از چند دقیقه تمام رای ها توسط افراد بررسی شد.آنتونین کاغذ را از افراد بررسی کننده گرفت با صدای بلند خواند.

-آنت ...

ناگهان آنتونین خفه شد.سر تا سر بدنش را عرق سرد پوشاند. برایش باور نکردنی بود که مرگخواران او را بزگزیده باشند. ناگزیر با صدایی که در آن اضطراب موج می زد گفت:آنتونین دالاهوف!


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۴۶ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-اگه یه همچین جسارتی کرده باشن که خودم میکشمشون.
-آره خوبه فقط یادت نره که الان مردی.
-نه نه یادم میمونه.

ولی دقیقاً یک دقیقه قبل از اینکه لرد کبیر از اتاق خارج بشه،آنتونیون از پشت افتاد روی لرد.

-هو...آنتونیون چه خبرته؟
-اِ سرورم این جوجه گریفندوری برام پشت پا گرفت.
-آنتونیون باز حرف زدی؟اونم که دیشب با تو مرد.
-اِ آره ببخشید یادم نبود.

و بلاخره طلسم شکسته شد و لرد اعظم به سنگ فرش های خانه ی ریدل افتخار داد و از اتاق خارج شد و به سمت اتاق غذا خوری رفت.
-به به سلام دشمنان درینه و عزیزم،دامبی جون دیشب خوب خوابیدی؟
-آره لردی جون ولی نمیدونم چرا احساس میکردم وسط گورستان ریدل خوابیدم.

لرد نگاه سوزاننده ای به ایوان انداخت.
-ایوان بعد از اینکه ظرفای صبحونه رو جمع کردی و شستی یه سر بیا اتاق من کارت دارم.
-ب...بله سرورم.اطا...اطاعت میشه.
-آها در ضمن تا یادم نرفته از این به بعد همه باید نوبتی ظرف بشورن.خب تعداد زیاده و تقسیم کار دیگه... .




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۱۱ یکشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه مغرورانه چوب دستیش را پایین آورد.
-شما دوتا الان مردین؟

-بله ارباب!

-خوبه...یه لحظه احساس کردم آنتونین داره پلک میزنه.گفتم نکنه قدرت ویرانگر آواداکداورای ارباب کم شده.

لرد خوشحال از بجا گذاشتن دو جسد-که آمار بسیار خوبی برای آن روز سفید محسوب میشد-بطرف تختخوابش رفت.

آنتونین:ارباب چیکار دارین میکنین؟!

لرد سیاه با عصبانیت بطرف اجساد برگشت.
-مگه کوری؟دارم ردای خوابمو میپوشم.تو وقتی زنده بودی هم آیکیوت همینقدر بود.دیر میگرفتی.ببند اون چشمای نحستو.دارم لباس عوض میکنم.

آنتونین به فرمان ارباب چشمانش را بست.


بیست دقیقه بعد:

-آنتونین؟
-بله ارباب؟
-من خوابم نمیبره.
-براتون لالایی بخونم ارباب؟
-هوووم...ولی صداتو کمی نازک کن.اینجوری که بیشتر خواب از سرم میپره.یاد قیافه ایوان میفتم!

-چشم ارباب...اهم اهم...

محفل لالا،دامبل لالا... آمد دوباره،ارباب لالا
شب شد دوباره...پر زد ستاره...
ساکت باش دامبل، خوابیده محفل!


صبح روز بعد:


-آنتونین؟تو مطمئنی دیشب مردی؟شاید آواداکداورای من به هر دو نفرتون خورد و به همین دلیل نصفه عمل کرد....یعنی شما دوتا الان نیمه جون هستین...من الان باز حس کردم انگشت شصت دست چپت کمی تکون خورد.

آنتونین با دقت انگشتش را کنترل کرد.
-نه ارباب...حتما اشتباهی دیدین.مگه ممکنه شما بکشین و ما نمیریم؟من مردم.شک نکنین شما...اگه حاضرین برای صرف صبحانه پایین بریم.ساعت یازدهه.من ضعف کردم!

لرد سیاه نجینی را دور گردنش پیچید.
-هوم..حاضرم...بریم پایین.امیدوارم این محفلیها جسارت نکرده باشن قبل از جلوس ارباب شروع به خوردن کنن!




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۵۴ شنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
اینفری ها به اتاق خواب اعضای محفل میروند و آنها را حسابی میترسانند و موجبات خنده لرد ولدمورت و خدم و حشم را فراهم میکنند و اما در ادامه: ...

پاقدم آسپ

اعضای محفل ققنوس بدلیل معذورات مالی و نداشتن جا و مکانی درست، مدتی میشود که در عمارت اربابی مالفوی مهمان هستند. بنظر میرسد این مهمانی برای اعضای محفل خوش یمن نبوده است چون رفته رفته این گروه در حال از هم گسیختن است و رو به زوال میرود. بر طبق آخرین شایعات، آلبوس دامبلدور قصد سفر به دیار باقی را کرده و چمدانش را نیز جمع کرده است.

در همین حال که دامبلدور میخواهد برود ... پسر کوچک هری پاتر که اتفاقا با دامبلدور هم اسم هم هست بعد از مدت ها مجددا بازگشته و به عمارت اربابی مالفوی آمده است.

آلبوس سوروس پاتر ملقب به آسپ، اولین و آخرین وزیر سحر و جادوی گروه هافلپاف و یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین اعضای این گروه است و از قضا با آنتونین دالاهوف همگروه هم هست.

درست در شبی که آسپ به خانه بازگشته است، آنتونین دالاهوف تقاضای استعفا از گروه مرگخواران را کرده است. بهمین خاطر لرد ولدمورت آسپ و دالاهوف را احظار کرده است ...

لرد ولدمورت: دالاهوف یه چیزایی شنیدم!
دالاهوف: هوووم ... ارباب، چی شنیدید خدایی نکرده؟
لرد: تو میخوای استعفا بدی؟
دالاهوف:
لرد: جواب نمیدی؟ پس حقیقت داره! آسپ، تو چرا ساکتی؟ بیا یه کروشیو بهت بزنم بیکار نباشی.

آسپ:

لرد: و اما تو آنتونین! خودتو برای مرگ آماده کن!

آنتونین: یا مرلین! نه ارباب من اصلا نمیخوام استعفا بدم. به جون مادرم آسپ منو اغفال کرد.
آسپ: دروغ میگه، خودش دیشب برا من جغد فرستاد و حال و احوال کرد.
آنتونین: نخیر اول تو فرستاده بودی.
آسپ: خب اونموقع که تو نمیدونستی منم!

لرد: حرف نباشه. در هر صورت این قضیه مشکوکه! چرا درست شبی که آسپ اومده، دالاهوف میخواد بعد از چندسال از گروه مرگخوارهای من جدا شه؟! اگرم تقصیر آسپ نباشه، پاقدمه نحسشه! شما دوتاتون مجرمید و باید کشته بشید، آماده باشید ...

آنتونین: ارباب اصلا نوموخوام استعفا بدم، پشیمون شدم، آسپ منو اغفال کرد!
لرد: نه دیگه استعفا قابل پس گرفتن نیست ... سه ... دو ... آوداکداورا!

دالاهوف و آسپ:



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ دوشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت شترق زد تو گوش بارتی!
بارتی:

سپس لرد بطرف آن آدم نصفه رفت که دقیقا از وسط به دو نیمه مساوی تقسیم شده بود. دستی بر سرش کشید، لپش را هم کشید و یک عدد شکلات به او داد. آدم نصفه شکلات را خورد و رفت.

مال ویزلی که آن جا ایستاده بود به لرد گفت: چرا بچه رو زدی؟
لرد: بچمه، دوست دارم بزنم. میزنم که مرد شه، بعدم چوب ارباب گله هر کی نخوره خله! حیف که تو و دامبل اینجا مهمونید وگرنه یکی هم به تو میزدم!

ناگهان آرتور ویزلی سوار بر جارویش سر رسید، دستی کشید و از جارو پرید پایین و گفت:

_ کی میخواست لرزونک منو بزنه؟

مالی ویزلی که کلی حال کرده بود لرد ولدمورت را نشان داد و به آرتور گفت:
_ این بود، این بود!

آرتور: ئه؟ لرد ولدمورت شما بودید؟
لرد: بلـــــــــــــــه!
آرتور: چه کار خوبی میخواستید بکنید!

مالی ویزلی با ملاقه ای که در دستش بود دنبال آرتور انداخت و آن دو از آنجا دور شدند.

بارتی به لرد: بابا اون آدم نصفه هه کی بود؟ چرا زمین لرزید قبل اومدنش؟

لرد: اون اینفری بود! از این آدمایی که بعد از مرگشون با جادوی سیاه یه کاری کردم که تحت فرمان من باشن.
زمینم برا این لرزید که ماهی یه بار اینا از قبرستون ریدل میان بیرون. خودم بشون اجازه دادم ولی هنوز بعد چند وقت خودمم یادم نمیمونه. فک کردم زلزله شده!

بارتی: بابایی میشه من امشب پیش شما بخوابم؟ این آدمه رو دیدم ترسیدم، تو روحیه م تاثیر گذاشته

لرد ولدمورت دوباره شترق زد تو گوش بارتی و گفت:

_ خجالت بکش بچه! تو بچه منی! تو و ترس؟ ... وایسا ببینم، گفتی ترس؟ هووم یه فکری بذهنم رسید که امشب با این دامبل اینا تفریح کنیم. باید اینفری هامو با ایوان بفرستم تو اتاق خوابشون. فک کن ... یه دسته اینفری با یه اسکلت متحرک!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.