همون لحظه در بغل رون .....
خانواده ویزلی ها توی بغل رون در حال لولیدنن و هر لحظه بر تعداد کسانی که وارد بغل رون میشن، آفزوده میشه!
رون: اوه هری همه صورتمو توفی کردی! بیا کنار ...
رون با مشقت هری رو میزنه کنار و دوباره هرمیونو بغل میکنه تا موهای پرپشت هرمیونو بیشتر احساس کنه ....
هرمیون: اه رون انقدر بی جنبه بازی در نیار!
همون لحظه مالی در بغل رون ظاهر میشه ....
مالی: عروس گلم ... پسرم فقط داره ابراز محبت میکنه!
و مالی هم رون رو میفشاره ...
رون: مامان من دیگه بزرگ شدم!
رون با یک حرکت دوبار هرمیونو بغل میکنه و تا موهای پرپشت هرمیونو بیشتر احساس کنه....
مردم با شادمانی به این صحنه نگاه میکنند!
هری: بسه دیگه رون ... حالا نوبت منه!
هری هرمیونو از بغل رون میکشه بیرون و خودش میپره توی بغل رون و شروع به فشار دادن رون میکنه ...
رون: نـــــــــــــــــــــه ... هری نه ... من هرمیونو میخوام ...
ناگهان رون برقی درخشنده رو در چشمان هری میبینه که باعث میشه هری رو در بغل بگیره و بیشتر از همیشه بفشاره .... در این بین بقیه خاندان ویزلی ها هم به وجد میان و هر کدوم به نوبه خود سعی میکنن خودشونو بیش از پیش در بغل رون جا بدن .... در همون لحظه هرمیون هم از فرصت استفاده میکنه و به رون خیانت میکنه ....
مقر سری آنتونین:
دو مرد نقابدار مشغول خبر دادن به آنتونین .....
مرد نقابدار شماره 1: قربان ... اوضاع خیلی به هم ریختست! همه پریدن توی بغل رون و هر کس در یک قسمت از بغل رون قرار گرفته!
مرد نقابدار شماره 2: باور نکردنیه! بغل این مرد برای همه جا داره!
مرد نقابدار شماره 1: قربان ... چه دستور میفرمایید؟ میخواید ما هم به بغل رون ویزلی نفوذ کنیم؟
آنتونین: هوم! نه ... من باید این صحنه رو از نزدیک ببینم! خودم شخصا باید به این موضوع رسیدگی کنم!
آنتونین بلند میشود و در حالی که شنل تیره رنگش در هوا موج میزند در کمال خشانت چنان مقر سری را ترک میکند که لرزه بر اندام تمامی جانداران و بی جان ها می اندازد تا جایی که آسمان خون میگرید و زمین دهان باز میکند و صاعقه بر سر پیرمردی فرود می آید و صدای شیون زنی از دور شنیده میشود و کلا همه چنان میگرخند که ....
کمی بعد در بغل رون ...
مردم با شادمانی در حال سوت کشیدن کف زدنن ... رون تمام اعضای وزارت و خاندان ویزلی ها را در بغل خودش جا داده .... و همه هم با شادمانی در بغل رون قرار گرفته اند و رون رو میفشارند در هممون لحظه رون دوباره از فرصت استفاده میکنه و با یک حرکت هرمیونو بغل میکنه که ناگهان در ها با شدت از هم باز میشن... و همان فرد شنل پوش فوق الذکر داخل میشه و با گام هایی بلند یکراست به بغل رون میره و رون رو بغل میکنه و انقدر محکم میفشاردش که نفس رون از دماغش میزنه بیرون و کمی بعد بدن نیمه جان رون با صدای گرومپی می افته زمین! سکوت بر تالار حکمفرما میشه و همه نفس ها را در سینه حبس میکنند و با بهت به تازه وارد خیره میشوند!
آنتونین: خب ... اینم از این ....