هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
ده دوازده متر آن طرف تر....

لرد و عده ای مرگخوار مشغول استراحت هستند.

- آه .... ارباب، اس ام اس اومد!
- چی نوشته؟

مرگخوار که صورتکی به چهره داره، با دقت مشغول خوندن پیام میشه: این رو سند تو آل کن ، و گر نه بلاک میشی، تازه حذف شناسه هم میشی ، .............. تازه -سانسور شد-. ارباب این تیکه ی آخرش ته خارج از چارچوبه ، من که واقعا احساساتم جریحه دار شد!

لرد به صورت کاملا انتحاری که ناشی از تاثیر قارچ های سمی هست شروع به خندیدن می کنه: ژوهاهاهااهااهاه....

ملت: روهاهااهااهاهها...

نتیجه ی اخلاقی، هیچ اطلاعی از اتفاقات در حال وقوع، ندارند.

ده دوازده متر این طرف تر!!!

آنی مونی با خاک یکسان شده و سرتاپا خونی است. باب آگدن به شدت مورد ضرب و شتم از ناحیه ی نیم تنه ی بالا ، قرار گرفته و صورتش رو دقیقا نمیشه تشخیص داد.شیء مشکوکی هم که احتمالا دسته ی عینک هری هست، در دماغ آنی مونی فرو رفته.( توصیف کلی، صحنه ای بس مخوف و پی جی 15 ! )

از زاویه ی دید آنی مونی دو نفر به شدت در حال فرار هستند که یکی به طرز اسف باری می لنگه، در میانه ی راه شخصی که نمی لنگه مجبور میشه شخص لنگان رو کول کنه!

شـیـــــــــــــمپت!...( افکت جابجایی صحنه)


سارا در حالی که هری رو به دوش می کشه شدیدا عجله داره.

هری هم که در هنگام درگیری فقط تونسته نصف عینکش رو نجات بده ،در حالی که عینکش رو روی چشمش جابجا می کنه، میگه: باب سارا من این جوری راحت نیستم!.... نا سلامتی برگزیده ای گفتن!... آهان ها...

- هوهو.... بوقی فاصله آسلامی رو رعایت کنا!... ، در ضمن تو غلط کردی می خوای راحت باشی! تو بیجا...

- باشه باشه، حالا بی خیال! داریم کجا میریم؟

- داریم فرار می کنیم بریم جنگل، بعد از جنگل که رد شدیم سوار موتور میشیم من میرم یه جی پی اس خفن می گیرم، بر می گردیم اینجا گنج رو تصاحب می کنم یعنی می کنیم! تو یعنی این رو هم نمی فهمی؟!

سارا در دلش: بوقی ، فکر کردی من با حاضرم گنج رو با تو -سانسور- شریک بشم؟!

هری که به شدت احساس ناراحتی می کنه میگه: خوب آره ولی تو مگه می تونی از جنگل ردمون کنی؟

- آره بابا مثل کف دستم می شناسمش!

هری:

...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۳۶:۱۳
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۴۲:۱۸
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۴۴:۳۲

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
سارا: هی پیــــــــست پبشته پیشته ... چیک چیک . ســــــــــوت! هری ... حواست کجاست با تو هم .. شق ( صدای سیلی)
هری: اه .. چرا میزنی؟ .. ساکت باش الان شکار ما رو میبینه فرار میکنه ...هیچ میدونی اگر شکاری گیرمون نیاد باید شبو گرسنه سر کنیم؟
سارا: خره! .. الان وقت فراره .. باید از پشت به دوتاشون شبیخون بزنیم بعدشم همراه نقشه فرار کنیم! حالا هم تو از چپ برو من از راست میرم .. فهمیدی؟
هری: ها؟

در سویی دیگر:
آنی مونی شکار رو گرفته ...
باب: جیــــــــــــــــــــــــــــغ!!! .. ولش نکن باید بکشـــــــــمــــــــش ...
کیــــــــش کیــــــــش کیـــــــش کیــــــــش هوووووااا! کیــــــــــش .. کیـــــــش! (صدای چاقو که هی میره تو شکم شکار میاد بیرون)
آنی مونی که شدیدا در معرض پاشیده شدن خون روی سر و صورتش قرار گرفته:
- خیله خب بابا .. بسه کشتیش!
باب که جو گرفتدش: نه ولم کن .. بذار کله این لامصبو از تنش جدا کنم! من باید کلشو تقدیم ارباب کنم ... کیــــــــــش کیــــــــــــش!

در همون لحظه در اقدامی انتحاری سارا و هری میپرن روی آنی مونی و باب و در یک تلاش مذبوحانه مشتای خودشونو به هر سو روانه میکنن ...

سارا: سووووهاهاها! غافل گیر شدین موش های کثیف...
هری: به نام فرد برگزیده، میخوایم به شما یک درس حسابی بدیم هووووهاهاها!
و مشت زنی های خودشونو از سر میگیرن ...

آنی مونی: کله زخمی میخوای عینکتو بده به من موقع مشت زنی یه وقت نشکنه!
هری در حالی که مشغول مشت زدن به آنی مونیه و کلا مقادیری خون جلو چشمشو گرفته:
- آه مرسی خیلی ممنون اینم عینکم .. بعد دعوا یادت باشه بهم پسش بدی! آخه میدونی که شماره هر چشمم دهه بدون عینک جایی رو نمیبینم!
سارا: هیییییییییی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۰۱:۳۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۰۹:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۱۴:۴۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۷:۱۷:۱۳



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه

لرد سياه قصد دارد قبر جدش سالازار را پيدا كند.هوريس اسلاگهورن به لرد ميگويد كه آرامگاه سالازار اسليترين در جزيره اسليترين قرار دارد.لرد و مرگخواران تصميم ميگيرند بطرف جزيره اسليترين حركت كنند.
پس از رسيدن به جزيره هري رون و هرميون براي جلوگيري از اقدامات پليدانه لرد سياه به جزيره مي آيند و با لرد سياه درگير ميشوند.در اين درگيري هري پاتر از وسط نصف ميشود ولي همچنان به مقاومت خود ادامه ميدهد.در حاليكه لرد و مرگخواران در تعقيب اين سه نفر هستند هري از محفل درخواست كمك ميكند.طولي نميكشد كه سارا خفنز به همراه موتور سيريوس سر ميرسد.نصف نقشه در دست محفلي هاست.سارا و همراهانش با تصور اينكه آن نقشه نقشه گنج است با لرد و مرگخواران همراه ميشوند.لرد سياه با خوردن نوعي قارچ سمي براي مدت يك روز حافظه اش را از دست داده و اشتباها نيمه ديگر نقشه را هم به سارا ميدهد .
------------------------------------------------
لرد با لبخند ابلهانه اي همچنان به سارا خيره شده بود.
-اين كاغد و همه كاغذ هاي خانه ريدل فداي شما...اگه بازم كاغذ خواستين بگين تا فورا براتون پيدا كنم.

سارا به خوشحالي به اطرافش نگاه كرد.به آرامي به هري نزديك شد.
-هي هري...نصف ديگه نقشه رو گرفتم.بايد هر چه زودتر فرار كنيم.تعدادشون خيلي زياده.امشب وقتي همه خوابيدن ميزنيم به چاك.

هري به جاي جواب ناله اي كرد و دستش را روي زخم پيشانيش گذاشت.لرد سياه با محبت به هري نزديك شد.
-آخ.پسرم چي شده...واي.چه زخم وحشتناكي.بذار ببينمش.

به محض تماس دست لرد با زخم هري درد وحشتناكي در سرش پيچيد و با خشونت لرد را به عقب هل داد.
-وااااااااااي.دست نزن بهش بابا.شاهكار خودت بود.

لرد با دلخوري از معاينه هري منصرف شد.
-خب..ظاهرا بانو سارا گرسنه هستن.براي من و بانو سارا شام بيارين.

آني موني با لبخندي ساختگي تعظيم كرد.
-ارباب جون من قارچاي خيلي خوب و خوشمزه اي...
سارا به نقشه كاملي كه در دست داشت ضربه اي به پشت گردن آني موني زد و آني موني متوجه شد كه تا مدتها بايد دور قارچ را خط بكشد.

باب چوب دستيش را برداشت.
-خب پس چاره اي نداريم..بهتره بريم دنبال شكار.من و آني موني و سارا و هري ميريم.دو تا مرگخوار و دو تا محفلي.

سارا با اشاره سر قبول كرد و زير نگاههاي عاشقانه لرد سياه و نگاههاي خشمگين بلاتريكس به دنبال مرگخواران بطرف جنگل حركت كرد.درحاليكه مرگخواران به دنبال شكار ميگشتند سارا در حال كشيدن نقشه براي فرار در نيمه شب بود.صداي باب رشته افكار سارا را پاره كرد.

-هي..بيايين يه چيزي اونجاست...شيه حيوونه.شايد به درد شكار بخوره.چوب دستياتونو آماده كنين.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
سارا دهانش را باز کرد تا جواب دهد اما بلاتریکس که تا ان لحظه به دنبال گیاهان ضد جوش در جنگل می گشت و از همه جا بی خبر بود رسید و با لحنی دلبرانه گفت :
_سرورم بلاخـره پیداشون کردم ،به یک سری گیاه هم برخوردم که سرعت ساخت معجون مرکب رو بالا میبـره!

لرد با گیجی به چهره ی بلاتریکس خیره شده بود.
_اوه ازتون ممنونم که به من میگید سرورم،این نهایت احترام شماست،گفتید معجون مرکـب؟اوه این معجون جدیده؟خوشمزه هست؟ایا برای یک گردش عاشقانه مناسبه؟

بلاتریکس که از لحن لرد متعجب شده بود و از طرفی از شنیدن کلمه گردش عاشقانه گل از گلش شکفته بود با صدای گرمی گفت :
_سرورم کافه تفریحات سیاه معجون های خوبی داره تصویر کوچک شده

لرد چینی به پیشانی مبارک انداخت و بعد با صدایی دلنشین گفت.
_کافه تفریحات سیاه نـه! هیچ وقت از سیاهی خوشم نمی اومد،ما می تونیم به کافه یی درون شهر بریم.به عنوان مثال کافه مادام پادیفوت ،نظر شما چیست بانو سارا؟

بلاتریکس با ناباوری به لرد سیاه خیره شده بود.
_ارباب؟ تصویر کوچک شده
لرد سیاه اخمی کرد و گفت:باز هم ممنون که به من میگین ارباب .خب بانو سارا نظرتون رو نفرمودید؟

سـارا فکری کرد. «اگر محلش بذارم،شایـد اون تیکه نقشه رو به دست بیاریم!..شایدم یک چیزایی درمورد مرگخوارا باشه که بخواد بهمون بگه»سپس با لبخند پاسخ داد.
_باشه تـام،من باهات موافقم .اما قبلش یک تیکه کاغذ هست که باید به من بدی اون کاغذ هم دست اون پسره ی اشپز انی مونیه اگه اونو به من بدی قول این شب رو بهت می دم!

لرد تکانی خورد و بعد با مهربانی پاسخ داد :
_بـله حتما بانوی زیبا !از هیچ تلاشی برای با شما بودن دریغ نمی کنم!

سارا خفنز پوزخندی زد و بلاتریکس با ناباوری به ان دو خیره شده بود.

لرد_آنی پسرجوان یک کاغذ توی جیب شماست..اگر اشکالی نداره اون رو به من بدهید دوست گرامی!

آنی مونی مکثی کرد و به باب خیره شد !باب با عصبانیت فریاد کشید:ببر بده بهش..اگه فردا حالش خوب شه درجا یک آواداكداورا نثارت می کنه!

بلاتریکس با لحنی سرد همراه با ناباوری گفت :حالش خوب شه؟
بلیز پوزخندی زد و گفت:هوراااا بلاخره تو باختی..بلاخره من یک چیزی رو می دونم و تو نمی دونی بلا..هورااا!
بلا_ بـله؟

آنی مونی کاغذ را در اورد و با خونسردی به طرف لرد گرفت!

لرد_خیلی از کمکتون ممنونم اقای مونی،بفرمایید بانو سارا این هم کاغذی که می خواستید.

ملت مرگخوار: چی؟رنقشرو داد بهش!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۷ ۲۳:۳۴:۳۹
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۷ ۲۳:۳۹:۱۳
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۷ ۲۳:۴۲:۵۹

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
آنی مونی چاره ای جز قبول دستور بلیز نداشت و بنابراین ، به سراغ سارا خفنز رفت . سارا همچنان به دنبال قبر سالازار کبیر زیر بوته ها و حتی زیر قارچ ها را می گشت . آنی مونی وقتی به او رسید با تعجب پرسید :
-زیر این قارچا رو دیگه واسه چی می گردی ؟

سارا با بی حوصلگی جواب داد :
- چه کنیم دیگه ! این جادوگرای سیاه همه چی تو عمرشون مصرف می کردن . بعید نیس اونقدر مقوی شده باشن که همه چی از قبرشون سر ریز کنه .

آنی مونی :
- مگه شله مشدیه که سر ریز داشته باشه ؟

سارا خفنز نگاهی چپ اندر قیچی به آنی مونی انداخت :
- اینجا اومدی آمار غذاهایی که خوردمو از زیر زبونم بکشی ؟ حرف حسابت چیه ؟

آنی مونی با ظاهری که سعی می کرد بی تفاوت نگه داشته شود گفت :
- می دونی ، ارباب به این نتیجه رسیده که خوردن اون قارچای مسموم تقصیر تو بوده ! بهتره جلوش مهتابی نشی وگرنه یه آوداکداورای ناب قسمتت می کنه !

سارا خفنز ، با حالتی عصبانی پرسید :
- منظورت چیه که مهتابی نشم ؟ مگه من گرگینه م ؟

آنی مونی سعی کرد توضیح بدهد :
- خوب می دونی که ما جادوی سیاه کار می کنیم و آدمای تاریکی هستیم ! درست نیست بگیم آفتابی نشو ، اینه که میگیم مهتابی نشو ! به هرحال دور و بر لرد جونم پیدات نشه که پخ پخ ( و با انگشت ، علامت بریدن گردن را روی خودش ترسیم کرد )

سارا خفنز :
- تو متخصص قارچ شناسی بودی ، بعد من نباید مهتابی بشم ؟ برو کنار ببینم این مردک حرف حسابش چیه !

آنی مونی سعی کرد جلوی سارا را بگیرد ولی با یک ضربه کاتا به عقب پرتاب شد . سارا به سرعت به سمت لرد حرکت کرد و چنان یقه ردای لرد را از عقب کشید که لرد سیاه با باسن مبارک به زمین اصابت نمود ( ویرایش نارسیسا : مای لرد ، منو به خاطر افشای حقایق ببخشید ) و با خشم فریاد زد :
- هی ، تو ، به چه جراتی به من تهمت می زنی ؟ نمیدونی انجمن حمایت از ساحره ها داره دوباره رونق میگیره ؟ بدمت دست ونوس ، زئوس ، رمولوس ، ... یا هرکی که رئیسش قراره بشه تا حقتو بذارن کف کفشت ؟

لرد که هم بابت زمین خوردن ، و هم بابت ملاقات مستقیم با سارا قرمز شده بود و به تته پته افتاده بود ، با حالتی شاعرانه گفت :
- اوه ، بانوی زیبا ، چه عجب از اینطرفا !

همچنان که این جملات را به زبان می آورد ، چشمش به آنی مونی افتاد که به حالت به او نگاه می کند و به خاطر آورد که نباید پررو بازی درآورد این بود که محجوبانه سرش را پایین انداخت و منتظر حرفهای سارا شد .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۷ ۲۲:۵۲:۴۳


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
آني موني كه فكش به شدت از جاش در اومده بود گفت:كي اون سفيده رو ميگي ارباب؟اون كه ساراست!
لرد با خوشحالي لبخندي زد و گفت:ممنونم كه منو ارباب صدا مكنين.البته اين همه احترام لازم نيست.پس گفتين اسمش ساراست؟چه اسم قشنگي داره.خدا كنه پيشنهاد ازدواجم رو قبول كنه!
مرگخواران كه شاهد از دست رفتن اربابشان بودند با دست به سر كوبيدند و به طرف آني موني حمله ور شدند تا حسابش را به خاطر اشتباهي كه كرده بود كف دستش بگذارند!

آني موني به سرعت از جا پريد و در حالي كه پشت لرد مخفي شده بود گفت:اي بابا چرا همچين ميكنين.تقصير من چيه.كتابي كه ازش درباره قارچ ها چيز ياد گرفته بودم صفحه آخر نداشت.احتمالا اين قارچ رو توي همون صفحه آخر توضيح داده بود.من عكسش رو نديده بودم تا حالا!
بارتي با قيافه عصباني گفت:حالا خودت بايد دنبال راه حل بگردي.اگه ارباب بره به اون دختره سفيد درخواست ازدواج بده چه خاكي به سرمون بريزيم؟
آني موني به فكر فرو رفت.اين وضع به خاطر اشتباه او به وجود آمده بود و اگه در اين مدت فاجعه اي رخ ميداد وقتي كه لرد حافظه اش را بدست مي آورد پدرش را در مي آورد!براي همين بايد دنبال راه چاره ميگشت.

آني موني رداي لرد را گرفت و گفت:بيا اينجا كارت دارم.
لرد به دنبال آني موني روانه شد.هنگامي كه كمي از مرگخواران دور شدند اني موني به اطراف نگاه كرد و گفت:خيلي خب.من قضيه علاقه تو رو به سارا ميگم.ولي تو بايد قول بدي تا موقعي كه بهت نگفتم اصلا طرف سارا پيدات نشه.چون اون اصلا از آدماي پر رو خوشش نمياد.تو از اون فاصله بگيرو بذار من كارها رو رديف كنم.باشه؟
لرد كه براي اولين بار در عمرش صورتش قرمز شده بود با خجالت زدگي گفت:باشه.ممنون از كمكتون.
آني موني كه هنوز به لحن مودب لرد عادت نكرده بود با چشم هايي گرد شده به سمت مرگخواران رفت تا ماجرا را براي انها توضيح دهد.(چشم هاي اني موني= )

در جمع مرگخواران بارتي دستي به بيني گنده اش زد و همان طور كه در فكرش به كوچك بودن دماغش افتخار ميكرد گفت:حالا اين شد يه چيزي.ما ارباب رو تونستيم از سارا دور كنيم.حالا بايد بريم سارا رو هم از ارباب دور كنيم.اگه اينا تا فردا كنار هم نباشن همه چي حل ميشه.بايد يه چيزي به سارا بگيم كه از ترس جرات نكنه طرف ارباب آفتابي بشه.
باب سرش را به علامت موافقت تكان داد و گفت:آره اين بهترين راهه.اگه هم تا فردا لرد حافظه اش برنگشت براي جانشينش راي گيري ميكنيم!
بليز تو سري محكمي به باب زد و گفت:بيخود نقشه نكش.به اين فكر كن كه وقتي ارباب فردا حافظه اش برگرده و بفهمه تو ميخواستي جانشينش بشي چه بلايي سرت مياره!
بعد نگاهي به آني موني انداخت و گفت:تو هم برو به سارا بگو لرد به شدت از دستش عصبانيه چون فكر ميكنه مسموم شدنش تقصير سارا بوده.بهش بگو چند روز اصلا دور و بر لرد نگرده چون ارباب گفته اگه قيافشو ببينه آواداكداوراييش ميكنه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بارتي با نگراني به اربابش كه روي زمين افتاده بود ودرحاليكه دلش را گرفته بود پيچ و تاب ميخورد نگاه كرد و گفت:
-آني موني؟تو مگه متخصص قارچ شناسي نبودي؟چرا ارباب همچين شد؟

باب آگدن مشغول باز كردن دكمه هاي رداي لرد شد.لرد سياه از روي زمين كروشيويي را تقديم باب كرد.
-داري چيكار ميكني ابله؟
باب در اثر كروشيو به شدت پرتاب شده و بعد از برخورد با درخت روي زمين پهن شد.
-اوخ.ارباب جون خب نميشه كه بدون ارباب بمونيم.يكي بايد بعد از شما ارباب بشه.يكي بايد رهبري گروهمونو در دست داشته باشه كه هرج و مرج نشه.من جانشين مناسبي براي شما هستم.
بارتي باشنيدن كلمه جانشين بقيه را كنار زد و خودش رو به باب رسوند.
-هي صبر كن اگه قراره لرد بميره من بايد جانشينش بشم.من از تو قديمي تر و خفن ترم.تازه پسر لرد هم هستم.من اينو ثابت ميكنم.ببينين.لرد دماغ نداره.دماغ منم بي نهايت كوچولو و ريزه ميزه اس.اين يعني قرار بوده منم دماغ نداشته باشم.درست مثل پدرم ولي اشتباهي رخ داده.ضمنا چشمهاي لرد قرمزه.منم وقتي شب كم بخوابم چشمهام قرمز ميشه.

صداي اهم اهم سارا توجه مرگخوارا رو به خودش جلب ميكنه.
سارا:ببخشيد.ولي مثل اينكه اربابتون مرد.

مرگخواران به لرد بي حركت نگاه كردند.بارتي و باب در حاليكه توي سرشان ميزدند خودشان را روي لرد انداختند.

-اي واي بميرم من.ارباب چرا مردي.حالا زود بود.تو كه هرچي ميمردي باز زنده ميشدي.بازم زنده شو.ارررررررررربااااب.
-واي بابا جونم.پسرتو گذاشتي كجا رفتي؟خواهش ميكنم چشماتو باز كن.

پلكهاي لرد تكاني خورد و به آرامي باز شد.
باب و بارتي با عصبانيت از جا بلند شدند و بطرف سارا رفتند.
باب:اوهوي..دخترۀ سفيد.اين كه نمرده. چرا بيخودي آدمو اميدوار ميكني؟

لرد به سختي از جا بلند شد و روي زمين نشست.ظاهرا دل دردش خوب شده بود.ولي با حالتي گيج به اطرافش نگاه ميكرد.آني موني به لرد نزديك شد و گفت:
ارباب جون.حالت خوبه؟دلت درد نميكنه؟
لرد با حالتي عجيب به آني موني خيره شد.
-ببخشيد.ما همديگه رو ميشناسيم؟

ملت جادوگر:
(البته تعجب ملت جادوگر بيشتر مربوط به لحن مؤدبانه لرد بود)

يك ساعت بعد:

مرگخواران و محفلي ها به جستجو براي يافتن قبر سالازار اسليترين ادامه ميدهند.

آني موني و لرد شديدا سرگرم بحث بودند.آني موني با احساس گناه فندكي را از جيبش در آورد.
-ارباب جون.بارتي رو هم كه نشناختي .ببين اينم نميشناسي؟
لرد سرش را به دو طرف تكان داد.
آني موني بطرف مرگخواران رفت.
-ظاهرا اون قارچا جزو گروه قارچهاي فراموش كننده بودند.خوشبختانه اثر اين قارچا فقط يه روزه و فردا حافظه ارباب برمگرده.ولي بايد كاملا مواظب ارباب باشيم.هر چي باشه محفلي ها هم همراه ما هستن.ممكنه بخوان از اين موقعيت سوءاستفاده كنن.

لرد سياه دوان دوارن خود را به گروه مرگخواران رساند و با خجالت گفت:چيزه.ببخشيد كه بحثتونو قطع ميكنم.ولي من احساس ميكنم به اون خانم علاقمند شدم.ميشه شما باهاش درباره من صحبت كنين؟

انگشت لرد بطرف سارا اشاره ميكرد.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
لرد که گویا از شکنجه دادن پاتر لذت برده بود،با چشمهای گشاد به سبد قارچها خیره شد.نگاهی از روی خرسندی به سارا و آنی مونی کرد و گفت:
عجب!قارچهای قرمز رو از کجا گیر آوردین؟نمیدونم تو یک کتاب یک چیزی در موردشون خونده بودم.ولی یادم نیست چی.حالا ولش کن.مهم نیست.بهتره به اون دوتا بچه جن بگین آتیش درست کنن.البته نه مثل شبهای قبل!

آنی مونی که از تعریفهای لرد خیلی خوشش آمده بود،نگاه مغرورانه ای به هری،که حال به هزاران تیکه ریز تبدیل شده بود کرد و سپس بسوی رون و هرمیون براه افتاد:
هوی شما دوتا.زود باشید آتیش درست کنید لرد گرسنشه.


چندی بعد.لرد به چیزی که گویا باید بجای سفره استفاده میشد نگاه کرد.کمی تأمل و سپس نگاهش را از سفره،به آنی مونی دوخت:
یک بار دیگه ردای منو بجای سفره استفاده کنی من میدونم و اون دوتا سیبزمینیی که روی کلت داری!
- لرد اینا گوشهای منن نه سیب...

لرد اشعه زرد رنگی را بسوی آنی مونی روانه ساخت و سپس با ولع،شروع به خوردن قارچها کرد.همگان به لرد خیره شده بودند.هیچ یک جرات اعتراض یا گفتن چیزی را نداشت.لرد بعد از تمام کردن کل قارچهای موجود،نگاهی به مردم کنارش نمود.دستی به شکمش کشید و سپس با لحن دردناکی گفت:
اوخ اوخ...حالا یادم اومد...قارچهای قرمز مریض کنندن.مرلین گاه کجاست آنی بعدا با تو و سارا در این مورد گفتگو! میکنم.

لرد بطور ناگهانی از جایش پرید و بسوی اولین درخت دوید.آنی مونی نگاه مگران کننده ای به سایرین نمود و گفت:
لرد دلدرد گرفته...طولی نمیکسه که همه از بوی گند میمیریم


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۲۲:۲۹:۱۹



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
صداي فرياد لرد سياه باعث شد همه از خواب بپرند.
-بلند شين ببينم.گستاخها.چطور جرات ميكنين در برابر لرد سياه...

سارا خميازه اي كشيد.
-بيشين بينيم بابا...فكر كرده ما هم مرگخواريم.

لرد سياه بعد از ضايع شدن در برابر مرگخوارانش روي زمين نشست.
-غذاي من آماده اس؟

همه به هم نگاه كردند.

-گفتم غذاي من آماده اس؟

سارا به گروه مرگخواران نزديك شد.
-اين چي داره ميگه؟مگه نيم ساعت پيش غذا نخورد؟

آني موني با وحشت كيفش را جستجو كرد.
-بابا اين اربابه..بايد هر بيست دقيقه يه بار غذا بخوره.شما نميدونين اگه غذاش دير بشه چه بلايي سر همه مياره.غذا هم تموم شده.بايد يه كاري بكنيم.

لرد سياه:غذاااااااااااااا

آني موني با احتياط به لرد سياه نزديك شد.
-ارباب جون ببخشيدا.غذامون تموم شده.شما يكي دو دقيقه سرتونو با شكنجه پاتر گرم كنين تا ما برگرديم.

هري و نيمه ديگر بدنش بشدت اعتراض كردند.سارا فورا جلو رفت و دهان هري را گرفت.
-هيسسسس...بابا ساكت باش.دودقيقه تحمل كن تا ما بريم يه چيزي پيدا كنيم.تو مثلا پسر برگزيده اي.

گوشهاي هري فورا دراز شد.

سارا و آني موني براي پيدا كردن غذايي براي لرد سياه راهي جنگل شدند.

صداي فرياد هري از دور دستها به گوش ميرسيد.

-آني موني به نظرت اسمشو نبر مار دوست داره؟يه جسد مار اينجاست.

آني موني سري تكان داد.
-نه بابا...ياد مرحوم باسيليسك ميفته ميمونه تو گلوش.تازه ارباب ما مگه لاشخوره؟يه چيز درست و حسابي پيدا كن.

سارا به جستجو ادامه داد.سه سوسك چاق و چله و يك شاخ كرگدن و ميوه هايي كه سارا ادعا ميكرد بسيار لذيذ هستند توسط آني موني رد شد.سارا با خستگي بطرف درختي رفت كه زير سايه اش استراحت كند.
-هي موني...اينجا كلي قارچ هست.اربابتون قارچ دوست داره؟

آني موني با خوشحالي بطرف سارا رفت.
-قارچ؟آره .خيلي دوست داره.بذار ببينم.من متخصص قارچ شناسي خانه ريدلم.به به...چه قارچاي خوبي.همينا رو براش ميبريم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۲۱:۴۷:۱۷



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
صبح روز بعد:

- بيدار شين احمقا!زود باشين..
لرد سياه در حالي كه سعي داشت با لگد آني موني را بيدار كند، خميازه ميكشيد.
آني موني غلتي زد وبا چشم هاي بسته گفت: صبحونه چي داريم مامان؟
- هان؟ من مامانت نيستم كله پوك!
اين فرياد لرد سياه ، باعث شد همه از جا بپرند. هري خميازه اي كشيد و گفت: پس بريم ديگه؟! كار ما واجب تر از صبحانست!
اسمشو نبر پوزخندي زد و گفت: باهات موافقم كوچولو!
هري با عصبانيت گفت: من كوچولو نيستم. من پسر برگزيده هستم. من...
اما هرميون به ميان حرف هري پريد و افكار هري را بر هم زد: راه بيفتيم.
همه ، از جمله آني موني ، از جا بلند شدند و به راه افتادند.
جنگل سر سبز تر از هميشه به نظر ميرسيد و درختان بزرگ و تنومند به نظر بلندتر و جذابتر بودند.
مدتي سكوت بر قرار شده بود كه ناگهان سارا سكوت را شكست: اينجا...دقيقا كجاست؟
اين جمله با اينكه كمي احمقانه به نظر ميرسيد ، اما باعث شد همه ، به خودشان بيايند و نقشه را بيرون بكشند.
هري كه محكم با يك دستش نقشه را و با دست ديگرش نيمه ي ديگر بدنش را گرفته بود گفت: ما اينجاييم.
و به نقطه اي در نقشه اشاره كرد.
هرميون گفت: خداي من! چي داري ميگي هري! اونجا كه خود مزار سالازار اسلايترينه! ما الان...اينجا هستيم.
هرميون به نقطه اي در وسط نقشه اشاره كرد كه به نظر جاي عجيبي مي آمد.
بليز هرميون را كنار زد و خودش نقشه را در دست گرفت: قربان! حق با گرنجر است. ما الان خيلي به قبر سالازار جون دور هستيم.
- كروشيو بليز! به خاطر خودموني شدن با جد بزرگوار من!
سارا گفت: اما اين راه كه خيلي پيچيدست!
همه ، به دور و برشان نگاه كردند. بله! حق با سارا بود. مطمئنا آنها در اين جنگل بزرگ گم ميشدند.
رون كه تا آن موقع ساكت بود گفت: چه طوره راه رو علامت گذاري كنيم كه موقع برگشت با مشكل مواجه نشيم؟
لرد كمي فكر كرد و گفت: حق با توست رونالد ويزلي! احسنت!
رون كه به خودش مغرور شده بود گفت: با يه ورد مخصوص ، دايره هاي قرمز رنگ روي تنه ي درخت ها ايجاد ميكنيم و موقع برگشت از روي اون درخت ها راه برگشت رو پيدا ميكنيم.
لرد لبخندي زد و گفت: احسنت بر تو! واقعا چه عقلي داري! پس..شروع ميكنيم.
به اين ترتيب ، محفليها و مرگخواران به راهشان ادامه دادند. رون ، به هر درختي كه ميرسيد ، رويش علامت ميگذاشت و آني موني و هرميون هم كه آخر از همه مي آمدند ، از روي نقشه راه را نشان ميدادند.

چند ساعت بعد:

- فكر ميكنم..ديگه..رسيديم...
همه ، از نفس افتاده بودند ، تا اينكه با فرياد رون همه به خودشان آمدند:
- اين درختا كه همشون علامت گذاري شدن!
لرد سياه فرياد زد: احمقا! ما 3 ساعته داريم دور خودمون ميچرخيم و مستقيم نميريم. خسته شدم ديگه!
هرميون آهي كشيد و گفت: استراحت ميكنيم.
و نقشه را روي زمين انداخت و خودش روي چمنها دراز كشيد.
به دنبال هرميون ، همه ، يكي يكي روي زمين افتادند تا استراحت كنند و بعد از استراحت به راهشان ادامه دهند...


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱۵:۵۶:۳۳

خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.