هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۲۵ یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
چهارمین عامل!
بازیگران به ترتیب حضور:
"""ققی کیفسون، مالدبر مادولین زاده، بادراد ریشو، لرد ولدمورت، جاگسن اون، آرشیجفنگ، نیکلاس استبنز، لوسیوس مالفوی، ایگور کارکاروف، سرافینا، ملت ارزشی، ملت مدیر، عوامل، هدویــــک!!!!

تذکر: مالدبر با لکنت حرف میزند و ظاهر مفلوک دارد!

مکان: اتاق بازجویی وزارت...12 ظهر
ققی کیفسون فنجان قهوه در دست به مالدبر خیره شده که جلوی او نشسته است.
ققی: یعنی... تو نبودی؟
مالدبر: نه...
ققی با لحنی مستحکم: تو، اون شیطان بزرگ نیستی؟
مالدبر: نه!
بادراد در حالی که دستهایش را با کراوات خشک میکند، وارد میشود.
بادراد رو به ققی: به کجا رسیدی؟
ققی: تکذیب میکنه!
بادراد یک صندلی میکشد و کنار ققی مینشیند.
بادراد: معلوم میشه... صبر کنی معلوم میشه. ققی من میگم که در حالت بازداشت نگهش داریم تا یکی از اون بخت برگشته ها جزئیاتو شرح بده!
ققی: وقت نداریم، بادراد... جزییاتو شرح بده! چی شد؟
مالدبر: میتونم قهوه بخورم؟
ققی: البته!
مالدبر از فلاسک یک فنجان قهوه برای خود میریزد و مشغول نوشیدن میشود.
ققی در حالی که چشمهایش را تنگ کرده و به مالدبر نگاه میکند:
_چطوره؟
مالدبر: خخخخوبه ففففقط یییکم مصنوعی میزنه...
ققی: تو تابحال قهوه ی طبیعی خوردی؟
مالدبر: پدرم مزرعه دار بود.
ققی: پس... پدر تو... حسن مادولین زاده ست؟
مالدبر: نه... حسن مادولین زاده عموم بود... پدرم عباس مادولین زاده بود.
ققی: پس تو توی روستا بزرگ شدی؟
مالدبر: آآآره اسکس...
ققی: اسکس... ببینم... تو چطور به اون گروه جنایتکار وارد شدی؟
مالدبر: ااتفاقی بود... یادمه اولین عملیات...
فلش بکـــــــــــــــــــــــــــــ
ولدی در حال دستور دادن به مرگخواران است:
ـ گروه یک از عقب، سومین آخر از جلو... شیرفهم شد؟ تو!
مالدبر: بله؟
ـ تو با گروه یک میری... دردسری ازت نبینم!
گروهها به سمت خود میروند.
نکته:»»»به علت بی اهمیت بودن ماموریت، بخیالش شین!
فلش جلوـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: هوووم... یعنی به همین سادگی، دختر نخست وزیرو کشت؟ کی؟
مالدبر: یکی از افراد بود...
بادراد: فکر کنم این همون کسیه که بین مردم اون منطقه به شیطان معروفه! بزودی معلوم میشه!
صحنه ی دیگرـــــــــــــــــــــــــــــ
پزشکان سنت مانگو در حال سوال از یک مرد بهت زده به نام کریچر اند.
سرافینا برای کشیدن طرحی که مرد به زبان می آورد دست به قلم است
در وزارتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: چی شد؟ چرا ولدمورت رفت؟ کی جانشینش در گروه شد؟
مالدبر: به علت خیانت همون کسی که شما بهش میگین شیطان...
ققی: تو زیردستش بودی؟
مالدبر کمی فکر میکند و پاسخ میدهد:
ـ نه... هیچوقت ندیدمش!
ققی: یعنی، تو رییس گروهی رو که توش کار میکردی، نمیشناختی؟
مالدبر: نه...
بادراد: چطور شد؟ چی شد که شیطان خیانت کرد؟
فلش بکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانه ای در حال انفجار و آتش گرفتن است.
عده ای در حال فرارند و ولدی و شیطان زیر نور قرمز و فروزان آتش، هنوز جلوی خانه اند.
ولدی به شیطان: به نظرت سر فهم اومد؟
شیطان: فکر نکنم... مالدبر! برگرد!
ولدی: بودن یا نبودن مالدبر در گروه فرقی نداره... بریم!
ناگهان یک تیر از سقف کنده میشود و به سر ولدی میخورد. شیطان به او کمکی نمیکند و ولدی میمیرد.
فلش جلوـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: تو، همونجا بودی؟ چرا جلوشو نگرفتی؟
مالدبر: عععععصبی بودم.
بادراد: رفتار شیطان با شما چگونه بود؟
مالدبر: بد! هههههرگز اونطوری که فکر میکردیم نبود.
ققی: میکردید؟ مگه چند بقیه چند نفر توی صحنه ی مرگ ولدی بودن؟
مالدبر: خیلی... همه بعد از شنیدن فریاد اون برگشتن، ولی کمکش نکردن.
ققی: حالا اصل مطلب، شیطان کی بود؟
مالدبر: نمیدونم!
بادراد: به نظر من بهتره ازش درمورد ماموریت دیشبشون بپرسیم... مقصودتون از خراب کردن دهکده چی بود؟ دهکده ای که همه شما رو توش مییشناختن... و کمکتون کرده بودن؟
مالدبر: شششششیطان ترسیده بود بهش بتازن... میدونید، ما به قدری قدرت داشتیم که یک دهکده بهمون خدمت کنن... اون از همین دهکده ترسیده بود.
ناگهان موبایل ققی زنگ میزند.
ققی: بله؟ چی؟ مطمئنین؟ با هدویگ؟ بسیار خوب... ما به دسشتگیر کردن شیطان خیلی نزدیکیم!
ققی خداحافظی میکند و موبایلش را میبندد.
بادراد: چی شد؟
ققی: بلاخره تونستن چهره ی شیطانو بکشن... ما به دستگیر کردن اون خیلی نزدیکیم... تو میتونی بری مالدبر... تو کاری تاثیر گذاری در اون گروه نداشتی!
بادراد: ولی...
ققی: برو!
مالدبر بلند میشود، خداحافظی میکند و لنگان لنگان میرود.
جلوی وزرت، یک ماشین منتظر اوست.
مالدبر سوار ماشین میشود و میرود.
________
بادراد پاکتی از پای هدوگ باز میکند و انرا میگشاید.
از کاغذ بیرون امده، چهره ی مالدبر پدیدار میشود.
ققی دستانش را به هم میکوبد.
پایان!


I Was Runinig lose


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۰ شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
این فیلم معناگرا بوده برای تماشاگر خاص ساخته شده بنابراین ممکن است شما آن را یک فیلم چرت و بی سر و ته بدانید
تماشای فیلم به افراد زیر 12 سال توصیه نمیشود


زنگها برای تو به صدا در می آیند


بازیگران:

آرامینتا ملی فلور در نقش سیس
پنه لوپه کلیر واتر در نقش شِر
برودریک بود در نقش کیفسون
کریچر در نقش افسر پلیس

عوامل

فیلمبردار زمینی فنگ
فیلمبردار صحنه های هوایی ققنوس
صدا بردار بادراد ریشو
گریم سرژ تاناکیان
موسیقی متن اوریل لاوین


نویسنده , تهیه کننده و کارگردان کریچر





دوربین روشن میشه و یک خیابان خلوت جنب یک پارک سرسبز و زیبا نشون داده میشه
دورنمای یک ماشین در حالی که قطرات درشت بارون روی سقف اون متلاشی میشن توی کادر قرار میگیره
دوربین نزدیک تر میشه و شیشه های مه آلود و بخار گرفته ی ماشین نمایان میشه . دوربین 360 درجه دور ماشین میزنه و روی شیشه ی پنجره ی عقب ثابت میمونه
ناگهان یک دست از داخل روی شیشه میخوره و به سمت پایین کشیده میشه و مقداری از بخار رو پاک میکنه
دوربین به شیشه نزدیک میشه تا نمای داخل ماشین رو بگیره
صحنه های ابندایی فیلم مجددا تکرار میشه و ماشین از بالا نشون داده میشه ( سانسوریشن)
بعد از مدتی دوربین داخل ماشین رو نشون میده
یک دختر و یک پسر روی صندلی عقب ماشین نشستن و پسر سیگارش رو با فندک دختر روشن میکنه
دختر: من میترسم کیفسون
کیفسون دود سیگار رو به بیرون میده و در حالی که دستای دختر رو میگیره و نوازشش میکنه میگه : نترس عزیزم هیچ اتفاقی نمی افته
دینگ دینگ دینگ یو هو اِ کا ل
کیفسون موبایلش رو در می یاره
- چی شده شر؟
- باشه ...... باشه ........ تا چند دقیقه ی دیگه می یام
کیفسون به طرف دختر بر میگرده: شر بود میگفت باید عجله کنیم و یک بلیت رو از کیفش در می یاره و به طرف دختر میگره
- اونجا که رسیدی باهام تماس بگیر منم تا دو هفته ی دیگه پیشتم
دختر در حالی که بغض کرده و اشک تو چشماش جمع شده بلیتها رو میگیره
- بیا با هم بریم و سرش رو میزاره رو شونه ی کیفسون
کیفسون در حالی که داره دختر رو دل داری میده : قول میدم این آخرین پروژه باشه ,بهتره عجله کنیم , شر هم توی پارک منتظره
دخترک می یاد حرف بزنه که حرفش رو میخوره و به سمت بیرون خیره میشه
دختر: پلیس
کیفسون: چی؟
دختر: پلیس داره می یاد طرف ما
کیفسون سراسیمه وسایلش رو جمع میکنه و در یک لحظه که پلیس نگاهش به ماشین نیست از درب مخالف پیاده میشه و به سمت پارک حرکت میکنه
گوشی کیفسون مجددا زنگ میزنه
- سریع از انجا دور شو یک پلیس داره به سمتتون می یاد واقعا متاسفم یک لحظه حواسم پرت شد شما رو با هم ببنن برای سیس هم خیلی بد میشه


دختر در حالی که خیلی ترسیده داخل ماشین نشسته
یک دست چند ضربه به شیشه ی ماشین میزنه
راننده شیشه رو پایین میده
افسر : آقا... توقف اینجا ممنوعه لطفا سریعتر حرکت کنید
سیس نفس حبس شدش رو بیرون میده و با دست به راننده اشاره میکنه که حرکت کنه
دوربین ماشین رو میگیره که در طول خیابون دور میشه و تصویر تاریک میشه
روی تصویر این عبارات نقش میبنده

کیفسون ملقب به پرینس سارق حرفه ای که مدت یک سال بود تحت تعقیب پلیس بود یک هفته بعد در حال سرقت از بانک فدرال به ضرب گلوله های نیروی های ویژه از پا در آمد. شر همکار و دوست صمیمی کیفسون در طی این دزدی دستگیر شد به 10 سال زندان محکوم گشت . سیس بعد از خروج از کشور و اطلاع از مرگ کیفسون دست به خود کشی زد اما موفق به این کار نشد


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
کمپانی من تقدیم میکند:
چه...بزرگانه... غریبانه...!

... این دو عاشق مدرن!

با بازی:
بیگانه
غریبه... در نقش اکسپرینس!
و هدویگ در نقش جایزه‌ی بانک صادرات!

با تصرف و تلخیص از لیلی و مجنون.
(قبل توجه مهندسین دیپلم ردی: بزرگانه =بیگانه... غریبانه هم همون غریبه)

- سکانس اول-

بیگانه و اكسپيرينسش غریبه تو كافي شاپ سه دسته پارو روبروي هم نشستن. از بلند گوها آهنگ استيل لاوينگ يو اسكورپيونز پخش ميشه و نور ملايمي تو صورت هر جفتشون افتاده و فضاي روحاني و پانچي رو بوجود آورده. غریبه دست راست بیگی رو ميگيره تو دستش و زل ميزنه تو چشماش و ميگه: بیگی! خيلي وقته ميخوام يه چيزي بهت بگم اما تا حالا موقعيتش پيش نيومده.
بیگانه: خب همين الان بگو عزيزم.
غریبه: آخه خجالت ميكشم.
بیگانه با خودش: آخ جون حتما ميخواد پيشنهاد ازدواج بده.
ته دلش يه جوري ميشه و كاملا احساس ميکنه كه داره ميلرزه. بعد با اون يكي دستش دستش غریبه رو ميگيره و مستقيما تو چشاش نگاه ميكنه و ميگه: نه عزيزم خجالت نداره كه. بگو. ناراحت ميشم با من تعارف داشته باشي ها.
غریبه: تو چرا تا حالا اين دماغ ضايعتو عمل نكردي؟
(بیگانه) اول كامل موضوع رو درك نميكنه. اما بعدش كه به عمق فاجعه پي ميره يه دفعه جو گير ميشه و بلند ميشه ميزو چپه ميكنه و ميگه خفه شو دختره عوضي. طلاقت ميدم. به خدا همين فردا سه طلاقت ميكنم ميفرستمت خونه بابات.
غریبه: برو گمشو پسره نكبت. چايي نخورده پسر خاله شدي؟ هنوز ازدواج نكرده ميخواي طلاق بدي؟ بیگانه: آره؟ خب حالا كه اينجوري شد اصلا تو ديگه جي اف من نيستي. برو گمشو ... گــــمــــشــــــو ... گـــــــــــمــــــــــــشـــــــــــــو... گـــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــشـــــــــــــــــــــــو ... همينطوري كه داره داد ميزنه يه دفعه يه رعد و برق ميزنه و از خواب ميپره. یک کم فکر میکنه و میبینه الان دو هفته است كه هر شب داره همين كابوسو ميبينه و از خواب ميپره.
دماغشو ميگيره تو مشتشو با خودش میگه: نكنه از دماغم خوشش نياد!

- سکانس دوم-
دوباره بیگی و اکسپیرینسش غریبه توي طبقه بالاي كافي شاپ سه دسته جارو نشستند. بازم اسكورپيونز داره حال ميده. ايندفعه داره آهنگ مومنت آف گلوري رو ميخونه. بازم فضا مثل هميشه پانچ و روحاني.
بیگانه: آخه عسلم دماغ كه اينقدرم مسئله مهمي نيست كه بخواد تو زندگيمون تاثير بذاره.
غریبه: ولي تو قول داده بودي دماغتو عمل كني. منم گفتم هر وقت عمل كردي باهت ازدواج ميكنم.
بیگانه: آخه خوشگلم تو كه خودت در جريان هستي. دكترا همه جوابم كردن. هيچكس حاضر نميشه دماغمو عمل كنه. ميگن اگه دماغتو عمل كنيم ديگه چيزي ازت باقي نميمونه.
غریبه: اونش ديگه به من مربوط نيست. من ميخوام با يه آدم ازدواج كنم نه با يه دماغ.
همينطور كه دارند بحث ميكنن يه دفعه ميبينن كه از در پايين چند تا مامور نوشابه‌ای ميريزن تو و درو از پشت قفل ميكنن. سريع به غریبه اشاره ميكنه كه بره اونطرف تر پشت اون يكي ميز بشينه. اونم سريع ميره اونطرف و ليوان چارليتري گلاسش رو هم با خودش ميبره و خيلي طبيعي ميشينه.
مامورا همه رو ميگيرن و بعد ميان طبقه بالا. بعد يكيشون مياد طرف بیگانه و ميگه: آقا شما تنهايين؟
بیگانه: بله.
مامور: شما با خودتون چه نسبتي دارين؟
بي اختيار از دهنش ميپره: ما خواهر برادريم. بعدش يهو دوزاريش جا ميفته و ميگه: ااااا اين حرفا چيه آقا خوب خودم خودمم ديگه. يعني چي چه نسبتي دارين؟
مامور: خب پس من شما رو به جرم ارتباط نا مشروع با خودتون بازداشت ميكنم. يه لحظه به ذهنش ميرسه فرار كنه كه يادش مياد درو قفل كردن. باز دوباره يهو جو گير ميشه و بلند ميشه ميزو چپه ميكنه: من تكذيب ميكنم. من اصلا خودمو نميشناختم. حتي روحم هم خبر نداشت. اينا همش كار دشمنامه. اصلا تا وكيلم نياد ديگه يه كلمه هم حرف نميزنم.
تا ميان بهش دستبند بزنن يهو از خواب ميپره و كلي از اينكه همه اونا خواب بودن ذوق ميكنه. اما فردا كه از روبروي سه دسته جارو رد ميشه ميبينه بسته ست و پلمپ شده.

و تیتراژ با صدای کریس‌دی‌برگ بالا میاد:


Well Biganeh went down to the garden,
On a long hot summer's day.
To watch that girl he would hide in the shadows,
As she worked the time away,
With her long black hair and her eyes of fire,
And a body to drive men crazy,
It was on that day there would be a change,
In the world of Biganeh…


شک نکن!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
پس از ماهها کار بر روی این فیلم ، بالاخره آن را برای پخش آماده کردیم .

دختر پنجاه هزار تومانی – Fifty Thousand Tomans Baby

با شرکت :
آنیتا دامبلدور
سرژ
ققنوس
برودریک بود
فنگ
مرلین
سارق خیابانی

با تشکر ویژه از بدلکاری که زمین خوردن را به بهترین نحو نشان داد !

=-=-=-=-=-=

دوربین وارد یه کوچه بن بست می شه . در آخر کوچه یه دختر دیده می شه که داره به سمت خیابون میاد . بعد از چند لحظه یه موتور سوار از پشتش به آرومی از یه خونه بیرون میاد .
تصویر عوض می شه و خیابون رو نشون می ده . سرژ و برودریک دارن توی پیاده رو راه می رن . ققی بالاسرشون پرواز می کنه و فنگ هم کنارشون داره میاد . از جلوی یه کوچه بن بست رد می شن . برودریک داخل کوچه رو نگاه می کنه . تصویر روی چشم برودریک زوم می کنه و بعد از چند لحظه فیلم از دید برودریک نشون داده می شه .
موتور سوار با سرعت از کنار دختر رد می شه و سعی می کنه کیف دخترک رو بدزده .
صحنه اسلوموشن می شه . دخترک با شنیدن صدای موتور به هوا بلند می شه . پاش به صورت موتور سوار نزدیک می شه . چشمای موتور سوار چپ می شن و چند قطره خون روی هوا نمایان می شه که از دهان موتور سوار خارج شدن .
صحنه به حالت عادی برمیگرده . موتور سوار پخش زمین می شه و موتورش هم به دیوار می خوره . دخترک پس از پرش بلندی که داشته دوباره روی زمین فرود میاد . لباساشو می تکونه و به راهش ادامه می ده . به سر کوچه که می رسه توی چشمای برودریک خیره می شه .
دوربین از بالا اونا رو نشون می ده .
برودریک : اسمت چیه ؟
دخترک یه قدم به عقب برمیداره و می گه :
- آنیتا دامبلدور .
برودریک : دوست داری قهرمان بشی ؟
آنیتا : البته که دوست دارم ! ... شما می تونید کمکم کنید ؟
برودریک : دنبالم بیا !

=-=-=-=-=-=

تصویر یه سالن بزرگ رو نشون می ده . دو نفر در وسط سالن روبروی هم ایستادن و یه نفر کمی اونورتر داره اونا رو تماشا می کنه .
برودریک گوشه ای ایستاده و داره تمرین آنیتا با سرژ رو تماشا می کنه .
سرژ : برای اجرای درست فن فریاد سرژها(بر وزن اژدها !) ، باید از ته دل فریاد بزنی . زود باش .
آنیتا جیغ بنفشی می کشه . سرژ دستاشو روی گوشش می زاره . با تکون دادن سرش به آنیتا می فهمونه که دیگه ادامه نده .
سرژ : برای اینکه فنت روی حریف تاثیر بزاره باید صدات کلفت باشه . و از اعماقت بلند شه . از عمق ژرفای ته اعماقت . گوش کن .
سرژ فریادی به بلندای فریاد سرژ می کشه .
تصویر عوض می شه و از نمای بالا ساختمون حذب رو نشون می ده . ساختمون خراب می شه . تصویر به سرعت روی ساختمون زوم می کنه و پس از چند ثانیه با گذر از میون ویرونه های ساختمون داخل حلق سرژ می شه که کماکان در حال فریاد کشیدنه !

=-=-=-=-=-=

تصویر باز هم همون سالن رو نشون می ده .
برودریک باز هم در حال تماشای کار آنیتاست . ایندفعه ققنوس داره با آنیتا کار می کنه .
ققی : فن پنجه کفتر خیلی سخته . باید تمام قدرتتو توی دستات جمع کنی .
آنیتا مشتی به چوبی که جلوش به دیوار تکیه داده می زنه . چوب با صدای تقی می کشنه .
ققی : این کافی نیست . منو نگاه کن .
ققی دورخیز می کنه . به هوا بلند می شه و با پنجه به سمت دیوار می ره .
تصویر از بالا ساختمون حذب رو نشون می ده . ساختمون ناگهان از وسط ترک می خوره و به دو نیم می شه و هر نیمش از یه طرف رو زمین میفته !
تصویر رو ققی زوم می کنه که آروم روی زمین می شینه و به نتیجه کارش نگاه می کنه !

=-=-=-=-=-=

تصویر یه میدان مبارزه رو نشون می ده . عده زیادی تماشاگر در اطراف دارن مبارزه رو نگاه می کنن .
یه حوله روی دم فنگه و داره دمشو با سرعت تکون می ده تا حوله به آنیتا باد بزنه . برودریک کماکان دست به سینه نظاره گر کار آنیتاست .
آنیتا وارد رینگ می شه و رقیبش هم در مقابلش می ایسته (همون بدلکاره) .
با شنیدن صدای زنگ آغاز مبارزه ، آنیتا فریاد بلند می کشه و حریفش روی زمین ولو می شه . تصویر به سمت اسکوربرد سالن می چرخه . روی اسکوربرد نوشته می شه :
K.O !

=-=-=-=-=-=

دوباره همون سالن نشون داده می شه . روی دست تماشاگرا پلاکاردایی با عنوان "Final" دیده می شه .
آنیتا و مرلین وارد رینگ مبارزه می شن . با شنیدن صدای زنگ ، مرلین سریعا یه پلک می زنه .
صحنه اسلوموشن می شه . آنیتا دست توی جیبش می کنه و به سرعت یه آینه رو در میاره . پرتوهایی که از چشم مرلین متصاعد می شن به آینه برخورد می کنن و به سمت خودش می رن . مرلین با برخورد پرتوها نقش زمین می شه .
صحنه به حالت عادی برمیگرده . آنیتا آینه رو توی جیبش می زاره . یه نگاه "خیلی سوسکی" به مرلین می اندازه و از رینگ خارج می شه و به سمت برودریک می ره . لبخندی روی لبای برودریک که هنوزم دست به سینه ایستاده نقش می بنده .
تصویر اسکوربرد ورزشگاه رو نشون می ده . روی اسکوربرد نوشته می شه :
The Champion Of This Season Is "Anita Dumbledore"

=-=-=-=-=-=

تصویر سکوی قهرمانان رو نشون می ده . آنیتا کاپ رو گرفته دستش و پشت سرش هم همه سران حذب ایستادن . یه عکاس هم می خواد ازشون عکس بگیره .
عکاس : یک ... دو ... سه .
عکس سیاه سفید یادگاری اونا نمایش داده می شه و تصویر سیاه می شه ...............

----------------------

بشنو از حذب چون شکایت می کند ...... قهرمانی را روایت می کند
کز ولستان* تا مرا دزدیده اند ... از پسم جادوگران نالیده اند
سینه خواهم داغ داغ از کابران... تا بگویم شرح ظلم مدیران
هر کسی کو دور ماند از حذب خویش .... باز گردد چون که بیند ظلم ، بیش
در نیابد حال حذبی هیچ مدیر .... پس سخن کوتاه باید ، برو بمیر !

*محلی که تعداد زیادی ول در آن تجمع کنند و ول باشند !


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۱۵:۵۲:۴۸



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ دوشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
وينكي با فيلم:یک لنگه کفش!
همه براشون وضعيت هايي پيش مي اد كه مغزشون به خصيص بشه!

جاگسن اون با فيلم:به روايت وزارت
آخر به چه گويم نيست! اين فيلم چون هست. آخر به چه گويم هست. اين فيلم. چون نيست! ادامه بده .... با هم صحبت مي كنيم.
اون يكي هم داستانش طولاني بود و من نيمه اي از نصفش رو خوندم. البته يه جايي بود كه نگاتيو ها پاره شده بود و هيچ جور هم سعي نكردي كه از شكلك استفاده كني! با اين حال مي خونمش.

تامم ريدل پدر با فيلم:ماهي بزرگ
عالي بود اگه شكلك هم اضافه مي كردي! خوب بود. دارم به فيلم هايي فكر ميكنم كه خانوادگي ساخته ميشن! فرانسيس فورد و نيكلاس فلور كاپولا

آلبوس دامبلدور با فيلم:عيادت
عالي بود. شايد چون من نمي شناسمت برام غير منتظره بود همچين چيزي. باعث شد از اين به بعد بيشتر به پست ها دقت كنم. نكته ي جالب فيلم حركت هاي دوربين بود. اصولا استفاده از اين تكنيك خسته كننده است ولي تو خوب اجراش كردي. ضعف فيلم زمان زيادش نسبت به موضوع بود. و ديگه اينكه قشنگ بود. خيلي وقت بود فيلم چسبناك نخونده بودم.
فيلم بردار رو صد در صد نامزد اسكار مي كنم.

گودريك گريفندور با فيلم:بازگشت
تو داري حروم ميشي پسر!!! داري هدر مي ري! جدي ميگم. از اينكه همچين استعدادي باز توي ساين ظهور كرده خوشحالم. اگه تونستم بايد با چار تا مدير و مسئول(هر كس كه بهش ربط داره) صحبت كنم كه اين فيلم ها علاوه بر هالي ويزارد به عنوان يه فن فيكشن ثبت بشه. خودت هم برو دنبالش! عاليه!! باورم نميشه!!


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۳ ۱۴:۲۴:۱۹


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۳۶ یکشنبه ۵ آذر ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
بيگانه ي جادويي
بيگانه ي قرن بيتس و يك تقديم مي كند.
-- ---- --- --- -


هري پاتر: من فكر مي كنم كه بايد بهش زمان بديم.
لرد: آخه اگه يه سر سوزن جادو تو وجودش بود, بايد مي فهميديم.
آلبوس: خوب تا حالا بهش چوب نداديم. تا حالا از چوب ستفاده كردي پسرم.؟

بيگانه: آره!

آلبوس: جدي؟

بيگانه: با چوب زدم تو سر خودم. خوبه نه؟

آلبوس: بيا اين چوب من. ببينم چي كار مي كني؟ بگيرش. اونطوري نه! ... نه ولش كن. از اون ور. آهان...

لرد: بگيرش اون ور! به سمت من نگير! بگير سمت هري!

هري: برا چي آخه؟ چرا من؟

آلبوس: حولش نكنين! خيلي خوب حالا بگو: وينگار ديوم لوويوسا!

بيگانه چوب رو به سمت هري مي گيره و : هي! اين چوب جادوه!
از خودت دفاع كن بز دل!!!!!

هري: :grin: آي مادر!

هدويگ: بريز بيرون! خودت رو خالي كن!

همه:

هدويگ: چيزه, يعني كه. چيز كن! من. خسته نباشين!
آلبوس: ببين پسرم نبايد اون رو مث شمشير فرو كني تو بدن ملت. اون هم. در نقاطي كه بدن انسان...

لرد: چي داري مي گي؟ از عمد كرد!

آلبوس: تو از عمد كردي؟

بيگي رو به لرد: اين منو دعوا مي كنه.

آلبوس: لرد, كاري باهاش نداشته باش. خيلي خوب پسرم چوب رو آروم نگه دار و بگو ...

بيگانه: وينگار ديوم..

هدويگ: زور بزن! آهان فشار بيا...
همه:
هدويگ: چيز كن! به جون مادرم..مي دوني..خسته نباشين ...من

آلبوس: ببين پسرم. خيلي راحته بگو...

بيگانه: وينگار ديوم....له ه ه ه ه!

آلبوس به پرواز در مياد : آي ماااااااااااااااادر!


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۵ ۹:۴۵:۴۷


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۵

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
ماهی بزرگ vol 1
فیلمی از:تام ریدل کبیر
بازیگران: آلبوس دامبلدور، آبرفورث دامبلدور، آنیتا دامبلدور، مینروا مک گونگال، ملت مرگخوار، لرد ولدمورت
صحنه آلبوس دامبلدور را نشان میدهد که در رختخواب در حال تعریف کردن خاطرات دوران جوانی خود برای نوه اش، آبرفورث است.
آبرفورث با هیجان میپرسد: بعدش چی شد؟
دومبول سرش را تکان میدهد و جواب میدهد: هی...
من به غول غارنشینه گفتم:بیا هردوتا ازینجا بریم. هاگزمید برای ما بلند پروازا جای کافی نداره... باهم به سمت لندن حرکت کردیم. هنوز اولای راه بود که..
آنیتا عصبانی وارد میشود:
_ بابا شما این قصه ها رو برای بچه تعریف میکنین؟
آلبوس نیم خیز میشود و جواب میدهد:
_ خوب چرا؟ اونم باید بفهمه بابا بزرگ پیرش یه زمانی...
آنیتا سریع و محکم دست آبرفورث را میگیرد و از اتاق بیرون میرود.
آلبوس آهی میکشد و به خواب میرود.
روز بعد_______________
مینروا در حال تمیز کردن کنار تخت آلبوس است.
آلبوس که دراز کشیده و به سقف نگاه میکند میگوید:
_ بله... مجبور شدم از راه در شم و به اون خونه ها برم تا چوبمو پس بگیرم... وقتی خواستم به جاده برگردم...
مینروا از اتاق بیرون میرود.
آخر هفته ی بعد____________
انیتا و شوهرش(کسی حاضر نشد این نقشو بازی کنه!) در کنار آبرفورث و مینروا و آلبوس نشسته اند و تلوزیون را نگاه میکنند که در حال تبلیغ جارو است.
آلبوس:
_ اون قصه رو تعریف کردم که مگسای بارو...
آنیتا سریع میگوید:
_ بله... مگسای بارو به جاروتون چسبیدن وشما رو بردن به ماه! شما هم یک سنگ ز ماهو کندین و به موزه ی زمین شناسی هده دادیدن!
آلبوس:
_ البته.. ولی اون قضیه فرق میکرد...
ماه بعد________________
آبرفورث نشسته است و به قصه ی آلبوس گوش میکند. آنیتا از کنار در رد میشود و آهی میکشد. اما آلبوس ادامه میدهد:
_ اره... من دوباره به اون شهر کوچیک کنار راه هاگزمید برگشتم اما اونجا از بین رفته بود و متروکه بود...
آبرفورث : بابا بزرگ اینو تعرف کردین!
آلبوس بلند میگوید:
_ اینو دیگ نشنیدی... بچه که بودم کنار خونه ی ما یک جادوگر مصری زندگی میکرد که هرکس به چشماش نگاه میکرد، مرگخ ودشو میدید.
آبرفورث: بابا بزرگ شما هم دیدین؟
آلبوس: البته...
فلش بک________________
آلبوس و دو پسر دیگر در نیمه شب در باغی پرسه میزنند.
یکی از پسرها: میگم برگردیم. اون بچه هارو میخوره
آلبوس: من تا نفهمم چجوری میمیرم دست بردار نیستم!
بچه ها به کلبه نزدیک میشوند ناگهان زنی پیر از کلبه بیرون می اید و با صدایی وحشتناک میگوید:
_ باز شما بچه های مزاحم پیداتون شد؟
آلبوس جلو میرود و با شجاعت میگوید:
_ ما فقط اومدیم توی چشمای مشا نگاه کنیم!
زن میخندد و میگوید:
_ البته! ازتون خوشم اومد! تکی تکی!
پایان فلش بک______________
آبرفورث: دیدین چجوری میمیرین؟
آلبوس: البته! اما یک چیز خصوصیه...
آبرفورث: منم میتونم برم دنبال اون جادوگر؟
آنیتا اینبار سریع وارد اتاق میشود و دست آبرفورث را میگیرد و بیرون میبرد.
آبرفورث: مامان ولی...
آنیت: بسه دیگه!
فیلم تا قسمت بعد تمام میشود!


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
توضیح در مورد کجد پیکچرز :
کجد مخفف کتابسرای جادویی دیاگون است که داستانی رو که در اونجا نوشتیم را دارم اینجا می زنم.
تهیه کننده و کارگردان : جاگسن اون
فیلنامه نویسان : جاگسن اون و مالدبر و جوزف ورانسکی
فیلم بردار : ایگور کارکاروف
صدا بردار : وینسنت کراب
بازیگران :
گربچر در نقش جک
مادام رزمرتا در نقش مادر جک
مرلین در نقش فروشنده دوره گرد
ولدومورد در نقش غول
____________________

کجد پیکچرز تقدیم می کند :
گربچر : من کجام ؟
زنی بالای سر گربچر(مادام رزمرتا): عزیزم تو خونتی .
گربچر : چی شده چه جوری اومدم اینجا .
مادام رزمرتا : هیچی فقط به سرت یه ضربه جزئی خورده .
5 روز بعد
مادام : عزیزم باید بری هیپوگریفممون رو بفروشی . آخه دیگه پولی در بساط نداریم.
گربچر : ولی اون خیلی نازه.
مادام رزمرتا : میگم برو بفروشش.
گربچر : نمی فروشمش.
مادام : باید بفروشیش.
آخر گربچر کوتاه میاد و حرکت می کنه که بفروشدش.
گربچر در راه با هیپوگریف : امشب شب زشتیه...می خوام تو رو بفروشم...خیلی ناراحتم.
گربچر(جک) انقدر میره تا به یه مرلین می رسه.
گربچر : مرلین خودتی. زودباش جواب بده تا بلاکت نکردم.
مرلین:پسر جون چی می خواهی
گربچر(جک) : تو مرلینی؟
مرلین : کی مرلین ... نه من اون نیستم.
گربچ :
گربچ : پس تو کی هستی ؟
مرلین : من فروشنده دوره گرد ممد دوره گردم . از این چکشها می خوای.
گربچ : نه . اومده بودم این هیپوگریف رو بفروشم.
مرلین(فروشنده دوره گرد):خوب به به عجب هیپوگریفیه.به جاش بهت 3 تا تخم چکش سحر آمیز میدم.
گربچ :
گربچ : تخم چکش سحرآمیز چیه؟
مرلین(فروشنده دوره گرد):تخمیست که وقتی بکاریش تو زمین یه چکش غول پیکر میاد بیرون . وقتی از چکش بالا بری به جایی می رسی که پر از جواهراته.
گربچ : واقعا.
مرلین : معلومه.
گربچ : خوب بیا اون تخمهای چکش رو بده تا این هیپوگریف رو بهت بدم.
بعد از عوض و بدل کالا به کالا گربچ به سمت خونشون حرکت می کنه.
گربچ در راه : امشب پولدار میشم آی آی ... امشب پولدار میشم آی آی...
گربچ به دم در خانشون می رسه و سپس در می زنه.
تق تق تق...
مادام رزمرتا(مادر جک):کیییییییییه؟
گربچ : منم.
در همین لحظه مادام در رو باز می کنه.
مادام رزمرتا : گربچ هیپوگریف رو فروختی؟
گربچ : آره نگاه کن به جاش چی آوردم.
گربچ دستش رو باز می کنه و می بینه که یه دست داره میاد سمت صورتش.
چپشششششش
مادام : مگه بهت نگفتم که بری بفروشیش . اینا چیه؟
گربچ : تخم چکش سحر آمیز.
مادام : تخم چکش سحر آمیز به چه درد من می خوره؟
گربچ : اون مرلینه گفت باید بکاریمشون تو زمین . بعدش بزرگ میشن . گفت بالای چکش گنج هست.
مادام : آخه از دست تو چی کار کنم . بیا برو تو خونه.
مادام دانه ها را از دست گربچ می گیره و می اندازتشون تو حیاط خانه.
گربچ : چرا انداختیشون .
مادام : برو بخواب و حرف نزن.
گربچ میره تو تختش و می خوابه .
فردا صبح:
گربچ از خواب بیدار شده و داره به آسمان نگاه می کنه که متوجه یه چیزی میشه.
گربچ : یعنی ممکنه.
گربچ بلن داد می زنه : مادام مادام . بیا اینجا رو نگاه کن.
مادام رزمرتا از خانه میاد بیرون .
مادام رزمرتا : چیه ؟
گربچ : اونجا رو نگاه کن .
كريچ : بنگر ننه !
مادام : اين چكش از چكشاي فلور هم بزرگتره !
كريچ : ننه ! خبراييه !
مادام : نه مادر !‌ حالا بريم بيرون ببينيم چه خبره !
كريچ : ايول ! چه چيز با حاليه ! برم بالاش !
مادام : نري ننه جون ! ميري اون بالا يه چيزي قورتت مي ده !
كريچ : چيزي منو قورت نمي ده ! قورتم بده تف ميكنه ! شما نگران نباش !
مادام :
كريچ : من چيكاره بيدم ؟
مادام : به مادرت توهين نكن اي بي ادب ! خبر مرگت برو اون بالا ببين چه خبره !
كريچ : باشه !
كريچ از چكش بالا رفت و هي بالا رفت !
هي چكش تو سر خودش كوبيد تا به بالاي چكش برسه !
بعد از 8 روز ! كريچ به بالاي چكش رسيد ! در اونجا با چيزي روبرو شد كه مي خواست در بره . يك ارباب لرد ولدمورت كبير رو ديد اين هوا با يك چكش تو دستش ! ( ببخشيد ارباب جون نمي خواستم بهتون توهين بشه اگه ناراحت شدين پست رو پاك كنين ! )
كريچ تو دلش : مادام كجايي كه پسرتو كشتن !
كريچ : سلام عليكم ارباب جون ! پارسال مدير امسال گرداننده ي سايت ! حال شما ؟ خوب هستين ؟
ارباب : كريچ تو بي اجازه به دنياي وراي چكشها آمدي ! بايد اعدام شوي !
كريچ :
ارباب :
ارباب ولدمورت کبیر، دستش را بدرون ردایش میبرد.
کریچ: ببااا بببیاا و ممماا روو بیخخخیال شششووو
ولدمورت: چی چی رو بیخیال شم؟ ببین من مسئول اعدام کساییم که بیان به سرزمین ورای چکش ها، الانم صدساله کسی نیومده! اونوقت من چیکاره بیدم؟ اول تورو میشکم بعد ورانسکی رو بلاک میکنم بعدشم مالدبرو گیر اوردم اونم بلاکش میکنم... گیوتینوشن!
طلسم به پس کله ی گریچ میخورد، اما آب از آب تکان نمیخود.
ارباب: چی؟ گیوتینوشن! گیوتینوشن! بنداز کله تو دیگه! گیوتینو شن!
ناگهان چشمان ولدی برقی میزند.
کریچ: چچچیییه؟ مممنننوو دیگگگه نننمیککشششینن؟
ارباب: چی؟ باورم نمیشه! نگهبان بزرگ؟ بیا بغلم!
و کریچ را در بغل میگیرد.
کریچ: چیه بابا؟ اینجا سرزمین ورای خنگولاست یا ورای چک...
اما ولدی او را بلند میکند و بر سر شانه اش میگذارد.
کریچ: بابا چیکارم دارین؟ بکشینم دیگه!
ارباب ولدمورت و کریچر به شهر میرسند.
جاگسن: چی شده ارباب؟ این کیه دیگه؟
ارباب: نگهبانه! باید ببرمش پیش حاکم!
کریچ آب دهانش را غورت میدهد.
ناگهان تمام مردم مهربان !سرزمین ورای چکشها، دور ولدی و کریچ حلقه میزنند.
ارباب: آره این نگبانه...
ارباب او را به قصر حاکم میبرد.
نگهبان: هووو پسوورد؟
ولدی: سگهای لاس وگاس
نگهبان: اوکی بپر تو.
ولدی بدرون میپرد.
حاکم روی تختی تمام طلا نشسته است.
حاکم: جون دداش؟
ولدی: این نگهبانه! گیوتینوشن کلشو نکند!
حاکم: چی؟ نگهبان بلاخره رسید! بهش غذا بدین! بلاخره نگهبان دژ رسید!
کریچ: چیه؟ سورپریزه؟ بابا من قرار بود برم خونه ی غوله چنگ و مرغ بیارم.
ولدی: این پست مدرنه. شما اینبار باس بری دختر پادشاهو از شر دزدا نجات بدی. فهمیدی؟
کریچ: آهان. خوب حالا؟
ارباب: برو یکم بخواب تا بفرستیمت سفر با دزدا.
کریچ: دزدا کی هستن؟
ارباب: جبه ی سفیدالراون!
گربچر : بابا من اومدم گنج پیدا کنم و نه از این کارها . ولدی : این کار رو می کنی . اگه نری پیش سفیدها و اونها رو کلک نزنی و ... خودم می کشمت.
گربچ : خیلی خوب بابا.
در همین لحظه گربچ میره و تو رخت خوابش می خوابه و ساعت رو کوک می کنه.
دیییییییییییییییییییینگ
گربچ : مرگت مثلا می خواستیم هیشکی بیدار نشه . فکر کنم این صدای ساعت همه رو از خواب بیدار کرده باشه.
گربچر میاد و تو شهر ورای چکشها نگاهی می اندازه و هیشکی رو نمی بینه و به سمت گنجنهای سرزمین راه می افته .
به در تالار گنجهای چکشی می رسه.
انواع گنجهای چکشی :
دریایی از چکشها.
چکش آب پاش طلا . چکش بوق طلا و ...
گربچ به این صورت در آمده بود:
گربچ : چقدر چکش طلا.
گربچ : فکر کنم اینها رو باسه سایت ببرم دیگه سایت بدون پول نمونه.
گربچ شروع می کنه به جمع کردن وسایل ارزشمند.
بعد از اینکه کیسه اش را پر از انواع چکشها کرد آمد به سمت چکش بزرگ .
تا می خواست از چکش بزرگ پایین بره دید که زمین داره می لرزه.
بله ارباب ولدی داشت به سمت گربچ می دوید.
گربچ که وعظ رو خوب نمی بینه شروع می کنه از چکش پایین رفتن.
گربچ بدو -ولدی بدو-گربچ بدو- ولدی بدو و ...
بالاخره گربچ به پایین چکش می رسه .
می ره یه چکش میاره و شروع می کنه به چکش زدن به بدنه چکش سحر آمیز.
بالاخره گربچ چکش سحر آمیز را نصف می کنه و ولدومورد که روی چکش بود به زمین می افته و می میره .
گربچر : مامان بیا گنج پیدا کردم .
مادام : آفرین پسرم.
مادام و گربچ تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی می کنند.


من یه شبح و�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
توضیح در مورد کمپانی اسلی پیکچرز:
کمپانی که در تالار اسلیتیرین دارای تاپیک است و با کمک دوستان نمایشنامه هایی را آماده می کنیم و در آخر هم من اینجا می زنم.
در قسمت نمایشنامه نویسان و داستان نویسان اسم کسانی که داستان را نوشتند نوشته شده.
کمپانی اسلی پیکچرز تقدیم می کند:
به روایت وزارت
تهیه کننده و کارگردان : جاگسن اون
فیلنامه نویسان و داستان نویسان : جاگسن اون و مالدبر
فیلمبردار : توبیاس اسنیپ
صدا بردار : جاسمین اون
کلاه بردار : بیگانه
...
بازیگران :
بادراد در نقش بادراد
ولدومورد در نقش رئیس بادراد
ققنوس در نقش ققنوس
هاگرید در نقش هاگرید
فنگ در نقش فنگ
گربچر در نقش کلاج ممد
صحنه اول :
بادراد تو کافه هاگزهد مشغول کار کردنه.
رئیس بادراد : بادراد زود باش باسه میز پنج چای ببر.
بادراد : بله قربان.
بادراد میره تا برای میز پنج چای ببره.
بادراد : بفرمایید قربان .
ققنوس : مرسی.
بادراد : امری نبود.
ققنوس : چرا . می تونی تو وزارت سحر و جادو کمکم کنی.
بادراد : مگه دراکو برکنار شد.
ققنوس : آره حالا من کاندیدم تا ببینم خدا چه می خواهد.
بادراد : معلومه که کمکتون می کنم.
----------------
صحنه دوم :
هاگرید با فنگ مشغول شکار هست.
هاگرید : فنگ زودباش بیا بریم یه کفتر دیگه شکار کنیم.
فنگ : باشه.
هاگرید و فنگ میرند و کمین می کنند تا یه کفتر بزنند.
در همین لحظه تو آسمان یه شی نارنجی رنگ پدیدار میشه.
فنگ : یه کفتر.
هاگرید هم با تیرکمانش به سمت اون کفتره یا هرچی دیگه شلیک می کنه.
پرنده می افته زمین.
هاگرید تا میاد پرنده رو برداره به این شکل درمیاد:
فنگ : هاگرید چی شده.
هاگرید : به جای کفتر ققنوس رو زدیم.
فنگ می دوه و میاد کنار هاگرید قرار می گیره.
هاگرید : هیچی نشده فقط یه خراش کوچیکه .
دوربین می چرخه و روی زخم ققنوس زوم می کنه.
فنگ : باسه چی اومدی هاگوارتز؟
ققنوس : دنبال یکی می گردم که اگه وزیر شدم تو وزیری کمک حالم باشه.
فنگ : من می تونم.
در همین لحظه سر و کله بادراد هم پیدا میشه.
بادراد : مگه وزارت باغ وحشه.
فنگ : من فقط گفتم شاید کمک بخواین.
ققنوس : معلومه که میخوایم.
------------------
صحنه ی سوم:
یک عالمه آدم توی وزارت خانه ریخته و منتظرند که رای بدهند.
یکی از میان ملت: آقا پس صندوق چی شد؟
ققی که کت و شلوار پوشیده و با اضطراب راه میرود، آهی میکشد.
بادراد: خون خودتو کثیف نکن. با این حماقتهای دراکو دیگه اون طرفداری نداره! مطمئن باش!
ققی: پس بقیه چی؟ سرژ؟ فرانک؟ مرلین؟ همه سد راهمن!
فنگ: بابا اونا ارزشین. با این تبلیغات گسترده و فعالیتای تو، کسی به اونا رای نمیده!
یکی از میان ملت: بابا صندوق چی شد؟
در این بین، کلاج ممد از دایره ی رای گیری وزارت بدرون می آید.
ملت: کو پس؟
کلاج ممد: صندوق خرابه احتیاج به تعمیر اساسی داره. من اومدم به جای صندوق!
ملت: چجوری؟
کلاج ممد: هرکی با دراکو موافقه دستاش بالا!
کمی از ملت دستهایشان را بالا میبرند.
کلاج ممد: حالا ققی کیفسون؟
بعد از مدتی
کلاج ممد: بعد از شمارش رای شما، از همین اکنون ققی کیفسون را وزیر اعلام میکنم!
بدین ترتیب، ققی وزیر میشود.


من یه شبح و�


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۹:۱۷ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
یک لنگه کفش! (روایت فتح!حالا چه گیریه به روایت؟!)
کارگردان: همون که دوربینش کهنه شده.
نویسنده و بازیگران: جمعیت دوست کارگردان خوشحال!("نکته:اینا هنوز خوشحالن)
----------------------------------
صحنه اول: (تصویر سیاه سفید ، کادر تصویر نارنجی!! گوشه تصویر قیافه ی گوینده ی اخبار که شبیه گلابیه ، هستش و برنامه تصویر یه لنگه کفش رو نشون میده)
گوینده: میبینید؟جون من میبینید؟مردم چه ارا که نمیکنن! این کفشه که میبینین ،گم شده ،نه پیدا شده، صاحبش بیاد بگیرتش! نه آخه جون من ببینید.....
از پشت صحنه: ببین تو حالا به اعصابت ضربه وارد نکن! کفش که مال تو نیست...که
گوینده: نه! آخه حرص میخورم! هرکس صاحبشه بیاد بگیرتش!نه به ما زنگ بزنه! نمیدونم...
--------------------
صحنه دوم:(همه ی ملت جادوگران روی سر و کله ی هم همه دونه به دونه پرتاب میشن به اطراف، تا اینکه قیافه ی مچاله ی گوینده دیده میشه)
گوینده: این همه صاحب برای یه لنگه کفش؟
- مال منه!خودشه!آخ..
- اینجا همه برای چی روی سر همن؟!
-حلوای کیه؟
- مال منه! سایزش به من میخوره!کفش منه!
گوینده:این یه لنگه کفشه به مرلیــــــــــــــــــــــــــن!آیییییییییییی! همه میپرن روی سرش!(تصویر قرمز میشه)
----------------
صحنه سوم:(محل فروش کفش):خالیه! کسی نیست ضایع شدین!
صحنه چهارم:(محل فروش همون لنگه کفش)ملت روی سر و کله ی گوینده 2)
گوینده :چیزی نیست! 1000000000000000گالیون! کی میخواد!1000000000000یک! 10000000000 2! 10000000000سه!
جمعیت خوشحال همه با هم:من میخرمش!
گوینده:شرمنده مال خودمه!
(گوینده که خوشحاله لنگه کفش رو به دست آورده میذاره از در سمت چپ با سی درجه انحراف به سمت راست در میره! و در سفیدی روز محو میشه)
صحنه ششم:لنگه کفش گوشه ی خیابون!خسته !تنها!داره گریه میکنه!
-------------------(عده ای بس زیاد میریزن روی سر کارگردان دوربینشو میکوبونن به دیوار)
تیتراژ پایانی:صدای....صدای.......صدای.......نه اصلا صدای کسی نیست خودتون بخونیدش دیگه!
این چیه؟یه لنگه کفش!
کفش چیه؟...
به تو چه؟ حنما باید تیتراژ داشته باشه؟!نمیخوام!
--------------------
خیلی افتضاحه میدونم!ببخشید!


همه چیز همینه...
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.