چهارمین عامل!بازیگران به ترتیب حضور:
"""ققی کیفسون، مالدبر مادولین زاده، بادراد ریشو، لرد ولدمورت، جاگسن اون، آرشیجفنگ، نیکلاس استبنز، لوسیوس مالفوی، ایگور کارکاروف، سرافینا، ملت ارزشی، ملت مدیر، عوامل، هدویــــک!!!!
تذکر: مالدبر با لکنت حرف میزند و ظاهر مفلوک دارد!
مکان: اتاق بازجویی وزارت...12 ظهر
ققی کیفسون فنجان قهوه در دست به مالدبر خیره شده که جلوی او نشسته است.
ققی: یعنی... تو نبودی؟
مالدبر: نه...
ققی با لحنی مستحکم: تو، اون شیطان بزرگ نیستی؟
مالدبر: نه!
بادراد در حالی که دستهایش را با کراوات خشک میکند، وارد میشود.
بادراد رو به ققی: به کجا رسیدی؟
ققی: تکذیب میکنه!
بادراد یک صندلی میکشد و کنار ققی مینشیند.
بادراد: معلوم میشه... صبر کنی معلوم میشه. ققی من میگم که در حالت بازداشت نگهش داریم تا یکی از اون بخت برگشته ها جزئیاتو شرح بده!
ققی: وقت نداریم، بادراد... جزییاتو شرح بده! چی شد؟
مالدبر: میتونم قهوه بخورم؟
ققی: البته!
مالدبر از فلاسک یک فنجان قهوه برای خود میریزد و مشغول نوشیدن میشود.
ققی در حالی که چشمهایش را تنگ کرده و به مالدبر نگاه میکند:
_چطوره؟
مالدبر: خخخخوبه ففففقط یییکم مصنوعی میزنه...
ققی: تو تابحال قهوه ی طبیعی خوردی؟
مالدبر: پدرم مزرعه دار بود.
ققی: پس... پدر تو... حسن مادولین زاده ست؟
مالدبر: نه... حسن مادولین زاده عموم بود... پدرم عباس مادولین زاده بود.
ققی: پس تو توی روستا بزرگ شدی؟
مالدبر: آآآره اسکس...
ققی: اسکس... ببینم... تو چطور به اون گروه جنایتکار وارد شدی؟
مالدبر: ااتفاقی بود... یادمه اولین عملیات...
فلش بکـــــــــــــــــــــــــــــ
ولدی در حال دستور دادن به مرگخواران است:
ـ گروه یک از عقب، سومین آخر از جلو... شیرفهم شد؟ تو!
مالدبر: بله؟
ـ تو با گروه یک میری... دردسری ازت نبینم!
گروهها به سمت خود میروند.
نکته:»»»به علت بی اهمیت بودن ماموریت، بخیالش شین!
فلش جلوـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: هوووم... یعنی به همین سادگی، دختر نخست وزیرو کشت؟ کی؟
مالدبر: یکی از افراد بود...
بادراد: فکر کنم این همون کسیه که بین مردم اون منطقه به شیطان معروفه! بزودی معلوم میشه!
صحنه ی دیگرـــــــــــــــــــــــــــــ
پزشکان سنت مانگو در حال سوال از یک مرد بهت زده به نام کریچر اند.
سرافینا برای کشیدن طرحی که مرد به زبان می آورد دست به قلم است
در وزارتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: چی شد؟ چرا ولدمورت رفت؟ کی جانشینش در گروه شد؟
مالدبر: به علت خیانت همون کسی که شما بهش میگین شیطان...
ققی: تو زیردستش بودی؟
مالدبر کمی فکر میکند و پاسخ میدهد:
ـ نه... هیچوقت ندیدمش!
ققی: یعنی، تو رییس گروهی رو که توش کار میکردی، نمیشناختی؟
مالدبر: نه...
بادراد: چطور شد؟ چی شد که شیطان خیانت کرد؟
فلش بکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خانه ای در حال انفجار و آتش گرفتن است.
عده ای در حال فرارند و ولدی و شیطان زیر نور قرمز و فروزان آتش، هنوز جلوی خانه اند.
ولدی به شیطان: به نظرت سر فهم اومد؟
شیطان: فکر نکنم... مالدبر! برگرد!
ولدی: بودن یا نبودن مالدبر در گروه فرقی نداره... بریم!
ناگهان یک تیر از سقف کنده میشود و به سر ولدی میخورد. شیطان به او کمکی نمیکند و ولدی میمیرد.
فلش جلوـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ققی: تو، همونجا بودی؟ چرا جلوشو نگرفتی؟
مالدبر: عععععصبی بودم.
بادراد: رفتار شیطان با شما چگونه بود؟
مالدبر: بد! هههههرگز اونطوری که فکر میکردیم نبود.
ققی: میکردید؟ مگه چند بقیه چند نفر توی صحنه ی مرگ ولدی بودن؟
مالدبر: خیلی... همه بعد از شنیدن فریاد اون برگشتن، ولی کمکش نکردن.
ققی: حالا اصل مطلب، شیطان کی بود؟
مالدبر: نمیدونم!
بادراد: به نظر من بهتره ازش درمورد ماموریت دیشبشون بپرسیم... مقصودتون از خراب کردن دهکده چی بود؟ دهکده ای که همه شما رو توش مییشناختن... و کمکتون کرده بودن؟
مالدبر: شششششیطان ترسیده بود بهش بتازن... میدونید، ما به قدری قدرت داشتیم که یک دهکده بهمون خدمت کنن... اون از همین دهکده ترسیده بود.
ناگهان موبایل ققی زنگ میزند.
ققی: بله؟ چی؟ مطمئنین؟ با هدویگ؟ بسیار خوب... ما به دسشتگیر کردن شیطان خیلی نزدیکیم!
ققی خداحافظی میکند و موبایلش را میبندد.
بادراد: چی شد؟
ققی: بلاخره تونستن چهره ی شیطانو بکشن... ما به دستگیر کردن اون خیلی نزدیکیم... تو میتونی بری مالدبر... تو کاری تاثیر گذاری در اون گروه نداشتی!
بادراد: ولی...
ققی: برو!
مالدبر بلند میشود، خداحافظی میکند و لنگان لنگان میرود.
جلوی وزرت، یک ماشین منتظر اوست.
مالدبر سوار ماشین میشود و میرود.
________
بادراد پاکتی از پای هدوگ باز میکند و انرا میگشاید.
از کاغذ بیرون امده، چهره ی مالدبر پدیدار میشود.
ققی دستانش را به هم میکوبد.
پایان!