هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
هکتور و وینکی منتظر رسیدن گیدیون نشدند و خود شروع به برسی دفتر گیدیون شدند.

-هکتور این چه معجونیه؟

-بده ببینم....فکر کنم شانسه.

-چه قدر اینجا گرد و خاک بود! اینجا جن داشت؟جن هایش گردگیری بلد بودند؟

گید با فرمت( )روبه ممد پاتر کنارش کرد و پرسید:
-اینا اینجا چه کار می کنند؟مگه قرار نبود منتظر باشن؟

ممد پاتر شونه هایش را بالا انداخت و به وینکی که در ان لحظه با مسلسل اش مشغول ابکش کردن دیوار دفتر بود ،خیره شد.

گیدیون صدایش را صاف کردو گفت:
-اقایون محترم بازدید کنندگان گرامی از این طرف لطفاَ.

نیم ساعت بعد

گید با بی صبری پرسید:
-خب چی شد؟ برای تور ثبت نام می کنید؟

وینکی و هکتور برای لحظه ای به فکر فرو رفتند و با هم گفتند:
-بله.

گید که با شنید جواب سرحال امده بود ،به سرعت برگه ها را به سمت هکتور دراز کرد.
هکتور مشکوکانه به گید نگاه کرد و نخوانده برگ های را امضا کرد.

گیدیون با رضایت برگه ها را تحویل گرفت و گفت:
-طبقه دوم برای مرگ خواران!

وینکی مسلسل اش را بالا گرفت و گفت:
-چرا طبقه ی اول نبود؟

-طبقه ی اول برای بچه های هافلپاف رزرو شده.

وینکی با شک گفت:
-هافلپاف؟رزرو؟خب باشه ....

هکتور چوبش را به سمت گید گرفت و فریاد زد:
-کروشیو گیدیون! وقتی ارباب طبقه ی اول را می خواهند طبقه ی اول مال ارباب است همین!حرف نباشد.

وینکی :
-خوب پس هافلیون کجا بود؟

-طبقه ی دوم.

وینکی:
-چشم انداز طبقه ی اول خوب بود؟

-بله.

هکتور گفت:
-فردا ساعت 5 می اییم و اتاق هارا تحویل می گیریم.


طبقه ی دوم

انتونین دالاهوف به همراه دو دمنتور وارد طبقه ی دوم شد و با دیدن تزئینات زرد وطلایی لبخندی زد.
طبقه ی دوم به افتخار هافلپاف که در ان طبقه ساکن بودند به رنگ زرد در امده بود و نشان گورکن هافلپاف در همه جا به چشم می خورد .
روی دیوار نقاشی هلگا ی کبیر کشیده شده بود.
طبقه ی دوم کاملا برای پذیرایی از هافلیون اماده بود.

-انتو!

صدای ویبره ی رز انتونین را از افکار شیرین بیرون کشید.
انتونین لبخندی زدو گفت:
-سلام زلزله ی موفرفری!




پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
در خانه ی ریدل.

- ارباب برای اینکه کارتون درست پیش بره میگم وگرنه میدونید که من روی حرف شما حرف نمیزنم.

با این حرف به وینکی که همچنان در حال صحبت کردن با خودش بود نگاه کرد. جن خونگی درباره ی اینکه اگه دستش به کسانی که به او حسادت میکنند برسد، چه کار میکند، با خودش حرف زد. لرد ولدمورت با آرامش به مورگانا گفت:
- نترس مورگانا، ما اطمینان داریم جن خونگیمان از پس اینکار برمیاد. محض احتیاط هکتور هم باهاش میفرستیم. خب وینکی برو دنبال هکتور، بعد میتونید برید سراغ ماموریتتون.

وینکی:

در دوران ژوراسیک

پروفسور دامبلدور در حال فکر کردن بود. جیمز و تدی روی تخته سنگی نشسته بودند و به یکدیگر نگاه کردند. باقی اعضای محفل نیز به آلبوس خیره مانده بودند تا وی راه حلی برای خلاص شدن از آن وضعیت پیدا کند. در همان لحظه صدای جیمز شنیده شد:
- تدی! ما تو این چند میلیون سال پش میپوسیم!
- جیمز!
- تدی!
-جیمز!
- تدی!
- یافتم!

فلورانسو که در حال فکر کردن بود به سرعت از جای خود پرید و به سمت جمعیت آمد. در همان لحظه صدای گیتاری بلند شد و آهنگ حماسی شروع به پخش شدن کرد. همه ی اعضای محفل به گیدیون که درحال گیتار زدن بود نگاه کردند.

- بیــــــــــــــــــرون!

کارگردان با صورت بر افروخته وارد کادر شد و گیدیون را با اردنگی به صحنه ی آزکابان شوت کرد. سپس از کادر خارج شد و فیلمبرداری از سر گرفته شد. فلورانسو گفت:
- پروف؟
- بله فرزندم؟
- من شنیدم تو آزکابان هورکراکس های لرد وجود داره.

در آزکابان.

- همه چیز آماده‌س؟
- بله گید.
- همه چی؟ قبرستون رو مرتب کردین؟ سلول هارو تمیز کردین؟ تو سلولا تختخواب گذاشتین؟ آشپز های آنچنانی استخدام کردین؟
- همه چیز آماده‌س قربان. آزکابان شده عین هتل های 5 ستاره.

گیدیون در حالی که پایش را روی میز انداخته بود سرش را به علامت رضایت تکان داد. در همان لحظه یکی از ممد های آزکابان به سرعت داخل دفتر او شد. گیدیون به سرعت پایش را ازروی میز برداشت و صاف نشست و پرسید:
- چی شده؟
- قربان یه آدم و یه جن خونگی جلو آزکابانن گفتن اسمشون هکتور دگورث گرنجر و وینکیه. اومدن از امکانات آزکابان دیدن کنن و در صورت پسند بیان اینجا.
- خوبه، الان منم میام، باس مواظب باشیم مشتری نپره.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۵:۱۱
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 549
آفلاین
وینکی مسلسلش را گذاشت زیر بغلش. جورابش را بالاتر کشید و بینی اش را خاراند. در میان سکوت لرد و یاران مرگخوارش، سکوت کرد و پس از دقایقی، جیغ و ویغ کنان گفت:
-چشم قربان ارباب. وینکی خوشحال بود رفت پیش قربان ارباب های دیگه کسایی که به وینکی حسودی کرد تا وینکی زد چش و چال این ملت بی چشم و رو را در آورد! وینکی زد نابود کرد. وینکی زد داغون کرد... وینکی زد... وینکی خورد... وینکی چلنگ کرد...

مورگانا به اربابش نگاه کرد و بعد به جن خانگی ای که داشت پرت و پلا گویان از محضر لرد دور می شد.
-اربابا... شما از سلامت عقلی این موجود مطمئنید؟ ما با این غریزه پیامبریمون به این درک رسیدیم که کسی که تو خوردن نوشیدنی کره ای زیاده روی میکنه قطعا روح و روان و مغز سالمی نداره.

لرد، چشمان سرخش را باریک کرد و به مورگانا نگاه کرد. بعد از مورگانا به هکتور نگاه کرد و بعد از هکتور به دخترش نگاه کرد که فس فس کنان، فس فس میکرد!
-خیالتون راحت. ما به مسلسل وینکی اعتماد داریم و مطمئنیم اگه برای چند ساعت از تق و توقِ دستمال کشیدنش راحت بشیم مشکلی پیش نمیاد.

مورگانا:

----------------------

خانه شماره 12 گریمولد

-نه فرزندان روشنایی! آزکابان بسی خطرناک ـست. آزکابان دمنتور داشت. فرزندان روشنایی هیچگاه نباید به سمت دمنتور رفت. دمنتور روح پلیدی و ترس است فرزندانم...

لیلی لونا، با حالتی عجیب به تار ریش های در هم گره خورده بابابزرگ نگاه کرد. بعد به دمنتور خودش نگاه کرد و به فکر عمیقی فرو رفت.

-آخه پروفسور... مگه خبر ندارین گید زندانبان آزکابان شده؟ گید هم که از خودمونه که...
-گید؟ گید... هوووم... فرزند چهارم شاه لویی هفدهم را می گویی؟آه که چه خاطرات خوشی با هم داشتیم...
- پروف باز قرصاتونو نخوردین؟ لویی کدوم تسترالیه؟ گید رو میگم. برادر مالی.
-مالی؟ ملکه شاه مورنتر هفتم؟

فلورانسو دیگر تاب نیاورد. ابروهایش را گره ملوانی زد و با دلخوری رفت تا به پدرش زنگ بزند و با هم پشت سر پروفسور غیبت کنند اما یادش افتاد که حالا دیگر عضوی از خانواده بزرگ ویزلی محفل ققنوس است. پس دست هایش را به سمت ابرو هایش برد. گره اش را باز کرد و به راه راست هدایت شد.

-حالا فرزندان روشنایی... بار و بندیلتون رو ببندین که میریم دنبال هورکراکسس های تام!

قبل از آنکه کسی بخواهد با بیرون انداختن زبان یا حتی کشیدن جیغ های نهنگ نشان، اعتراض کند، دامبلدور دست به کار شده بود و همه را به آن سر دنیا یا حتی آن سر تاریخ برده بود.

-
-
-
-پروف... تو هیچ جای کتاب ننوشته بود یکی از هورکراکسس های اسمشو نبر... تو دوران ژوراسیکه! خب الان ما اینجا اومدیم چه کشکی بسابیم؟

دامبلدور به فکر فرو رفت...


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۱۲:۰۰:۴۳


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۱۱ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
- حسود هرگز نیاسود.

به محض آنکه در سلول رز باز شد، او این حرف را به گیدیون گفت. گیدیون با آرامش نگاهی به جان و مجدد نگاهی به رز انداخت و با لحن آرامی گفت:
- کدوم حسادت دوشیزه زلر؟
- تو به وینکی حسودی میکنی!

گیدیون پشتش را به او کرد و با حرکت دست در سلول وی را بست. سپس وقتی کمی از سلول او دور شد دستش را دور گیجگاهش چرخاند و جان با حرکت سر تایید کرد.

فردای آن روز، خانه ی شماره ی 12 گریمولد.

- پروفسور! پروفسور!

فلورانسو با سرعت هرچه تمام از لیلی لونا و جینی گذشت و وارد آشپزخانه شد تا روزنامه را به پروفسور دامبلدور برساند. آلبوس از بالای عینکش به فلو و روزنامه ی در دستش نگاهی انداخت. بعد از چند دقیقه سکوت فلو پرسید:
- چی شده فرزندم؟
- پروفسور این آگهی رو ببینید.

همه ی اعضای محفل که توجهشان جلب شده بود پشت آلبوس ایستادند تا آگهی را بخوانند. از آنجایی که جا برای همه نبود پیر محفل با صدای بلند شروع به خواندن کرد تا محفلی ها را از این مشکل رها کند:
- آیا از ماموریت های پی در پی خسته شدید؟ آیا به دنبال تور تفریحی مجانی هستید؟ پس به تور سیاحتی زیارتی آزکابان بیاید. جایی که ورود به آن برای عموم مردم آزاد است حتی مجرمین. با امکانات ویژه نظیر: دید و بازدید با دمنتور ها، بازدید از قبرستان آزکابان و زیارت قبر های محکومان و ...

با پایان سخن دامبلدور، سکوتی حکم فرما شد. بعد از چند ثانیه، لیلی درحالی که افسار دمنتورش را گرفته بود، گفت:
- پروفسور میشه بریم؟

تدی گفت:
- پروفسور خیلی وقته تعطیلات نرفتیم.

جیمز در جواب تدی جیغ کشید:
- آره پروفسور بریم.

همان لحظه، خانه ی ریدل

- درست شنیدیم هکتور؟ مجرمین هم میتونن برن تور تفریحی آزکابان؟

هکتور دگورث گرنجر در حالی که روزنامه را در دست داشت و بار دیگر آگهی مربوط را میخواند در جواب لرد ولدمورت گفت:
- بله ارباب ظاهرا" درسته.

مورگانا در همان لحظه داخل شد و بعد از دیدن اربابش به فرمت در آمد. به سرعت به سوی لرد رفت و با خوشحالی گفت:
- ارباب؟ بالاخره اومدین؟
- ما از اولم همینجا بودیم مورگانا. این وینکی کجاست؟

در همان لحظه وینکی با صدای " پاق " ظاهر شد و در حالی که تا کمر خم شده بود به لرد ولدمورت گفت:
- وینکی در خدمت ارباب بود.
- برو ببین قضیه ی این تور تفریحی آزکابان چیه.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
زندان

-عه وایسید بوقیا!منو کجا می برید؟

یکی از ممدپاتر ها جواب داد:
-ازکابان دیگه!دستور گیدیون پریوته.

-به حرف اون بوقی گوش ندید ،اخه کدوم ادم عاقلی به حرف اون گوش می ده؟

ممد پاتر ها:
-ما !

رز با این فرمت( ) وارد سلول شد و ادامه داد:
- شما عاقل نیستید دیگه.
من باید یه حرفی با این وزیران دولت بزنم!اخه این بار زور سیریوس به این مقام رسیده الانم با خصومت شخصی داره قضاوت می کنه! اصن عادل نیس! دادگر نیس! هیچی نیس! بوقی ام نیس!

ممد پاتر ها با دیدن سقف که در حال پایین امدن بود فرار را بر قرار ترجیح دادند و رز را تنها گذاشتند تا برای در و دیوار ها توضیح دهد که گید به خاطر حسودی که به وینکی می کرده رز را محاکمه کرده!

کمی انطرف تر

گیدیون پریوت و همکارش جان وارد زندان شدند.

گید نگاهی به اطراف انداخت و رو به جان کرد و گفت:
-پس این ممد پاترا که قرار بود مواظب این دختره باشن کجا هستند؟

جان با گیجی و پرسید :
-ممد پاتر؟ کیا هستن؟ مگه رولینگ نگفته دیوانه ساز؟

گید که به حال همکارش تاسف می خورد،جواب داد:
-رز جزو گروه نو جوانان حساب می شه باید بره به زندان نوجوانان،زندان نوجوانان دیوانه ساز نداره!

در زمانی که جان مشغول تحیل مسئله بود ان دو به تنها سلول پر ازکابان یعنی سلول رز رسیدند.

رز روی تخت نشسته بود و با شونه ی زرد رنگ اش مشغول مرتب کردن موهای فر اش بود.
گیدیون در را باز کرد و وارد سلول شد.





پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۳

گيديون پريوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
از ش دور بمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 533
آفلاین
نیو سوژه


- حظار گرامی! کسانی که موافق با گناهکار بودن متهم هستن دستاشونو بلند کنن.

گیدیون با چکش خود به رز زلر که با دستان بسته در حال ویبره رفتن بود، اشاره کرد. تمام حظار دادگاه با تعجب یکدیگر را نگاه کردند. دقایقی در سکوت گذشت اما کسی دستش را بالا نبرد. گیدیون ابرویش را بالا انداخت و پرسید:
- یعنی همه فکر میکنید اون بی گناهه؟

ملت:

- اصلا رایتون مهم نیست، من زندانبان آزکابانم! رای من گولاخ تره. دوست من، به نظر تو رز زلر گناهکار است یا بی گناه؟

مردی که تمام مدت کنار او نشسته بود و با دهان باز به رز خیره شده بود انگار که به او شوک وارد شده از جایش پرید و سرخ شد. بعد از چند ثانیه گیدیون بار دیگر از او پرسید:
- رز گناهکاره یا نه؟
- متهم خوشگله.

ملت:

گیدیون سرش را به علامت تاسف تکان داد سپس چکش خود را بر روی میز رو به رویش کوفت و فریاد زد:
- متهم گناهکار است، اونو ببرید.
- تو نمیتونی منو به جرم ویبره رفتن بندازی آزکابان! بابا جامعه قانون داره!

زندان بان جدید آزکابان بدون توجه به فریاد های دختر نوجوان هافلپافی، از دری در پشت ساختمان خارج شد و به سوی دفترش حرکت کرد.

چند دقیقه بعد.

گیدیون به سرعت به دور میزش در حال حرکت بود و جان، همکار مکار او روی صندلی نشسته بود و راه رفتن او را تماشا کرد. تنها صدایی که شنیده می شد صدای تلق و تولوق چکمه های جدید گیدیون بود که به لطف زندانبانی نصیب او شده بود.

- به نظرت چیکار کنم جان؟ وزرای اسنک یک ماه دیگه میان اینجا رو بررسی کنن تا ببینن چیکارا کردم تو این مدت. خیلی از زندانیا تو 2 روز دیگه آزاد میشن و عملا" آزکابان خالی میشه. باید یه جوری تا وقتی که سیوروس و سیریوس میان پر نگه دارمش.
- خب تو مجبور نیستی همه ی مجرمارو نگه داری.

گیدیون دست از راه رفتن برداشت و به سوی او رفت. چشم در چشم او دوخت و با حالت شک بر انگیزی پرسید:
- منظورت چیه؟
- تو میتونی وانمود کنی اینجا یه تور تفریحی برای 1 ماه و 1 روز زدن، که هدفش اینه که به آدما خوش بگذره. مهم نیست واقعا" گناه کار باشن فقط مهم اینه سلولا پر بمونه تا بلک و اسنیپ از سفر استانی به بالاک برگردن.
- خودشه. تنها کارمون اینه که تو روزنامه تبلیغ کنیمو مردم رو بکشونیم اینجا.


ارزشی نیمه اصیل!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۳:۳۴ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
!Armageddon

the Doom has come..


کاربران بیچاره، چاره ساز شده بودند.. کاربران بی پناه، بفکر سرپناه بودند.. کاربران مظلوم، انتقام گیرنده شده بودند. این پایانی بود که در همه اعتقادات و مذاهب پیش بینی شده بود و جادوگران نیز از این قضیه مستثنی نبود!

عده قلیلی به نام مدیران سدی ساخته بودند و از انرژی جمع شده در پشت سد به بدترین وجه ممکن سو استفاده میکردند. این انرژی متعلق به کاربران عادی بود. استعدادهایی که به هدر میرفت. استعدادهایی که گاهی بشکل یک موج جمع میشد ولی با برخورد به دیواره سد فرو میپاشید. اینبار اما تسونامی شده بود. موج هایی بلند به راه افتاده بود که حتی سد مدیران یارای مقابله با آن را نداشت.

مزیت مدیران منوی مدیریت بود. منویی که زمانی یک عدد از آن باعث میشد مدیران بتوانند بر کل مملکت جادوگران حکمفرمایی کنند حالا در دست تک تک کاربران بود!

سیل کاربران به راه افتاده بود. جیمز که سوار بر گرگش در حال دور شدن بود به ماندانگاس گفت:
_ بپر بالا دانگ! بیا بزنیم به چاک! وگرنه تیکه بزرگمون گوشمونه!

دانگ که یک قهرمان درونش داشت و حالا حس میکرد زمان به ظهور رساندن آن است، گفت:
_ آه جیمز، تو برو برادر! من اینجا خواهم ماند و یکه و تنها با مکافات اعمالم روبرو خواهم شد!

جیمز: جان؟ بینیم بابا! تیریپ دن کیشوت برندار، بیا بریم، اینا بهت برسن، علنا پاپیونت میکنن!

دانگ: پاپیون شدن یا نشدن مساله این است!

جیمز خطاب به گرگش گفت:
_ نه این انگار با مورفین گشته! مخش رد داده بیا ما بریم!

و به تاخت از آن جا دور شد در حالی که منوی مدیریتش را همراهش میبرد.

پنج دقیقه بعد کاربران به دانگ رسیدند و او را دیدند که دستانش و منوی مدیریتش را به نشانه تسلیم بالا آورده است! دانگ چشمانش را بست و گفت:
_ آه کاربران عزیزتر از جانم! اینک مرا قصاص کنید که این حق من است و یا اینکه مرا ببخشایید تا شانه به شانه شما برعلیه مدیران بجنگم و تنها مدیر زنده فعلی سایت یعنی "گلابی بزرگ" را به سزای اعمالش برسانم!

کاربران یه خرده فکر کردند و دانگ را بخشیدند ولی هیچکس آن خنده شیطانی او را ندید!



پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۳

آليس لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۷ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳
از پسش برمیام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 266
آفلاین
ملت زندانی مثل هیپوگریف از طویله آزادشده در جهت مخالف شروع به دویدن کردن و کاربرای خشمگین با مشعل و قاشق چنگال به دنبالشون!
- دلو؟
- هان؟
- یه کاری بکن!
- چیکار مثلا؟
- با منوی مدیریت یه کاری بکن!

آمبریج منوی مدیریت رو که تو دستش در حال ویبره زدن بود، با یه حرکت جانانه انداخت تو بغل جیمز. جیمز به حالت خیره موند بهش که نفس نفس زنون جواب داد:
- ببین اینا دارن مثل سانتور میدون و منم خاطره ی بد دارم از سانتور، پس بهتره قابلیتای منو نگه داریم واسه بعد.

سپس چهارنعل زنان دور شد. جیمز که با توضیحات آمبریج قانع شده بود، شروع به آماده کردن کشتی تفریحی و سایه بان و استخر به مقصد جزایر بالاک برای کاربرا کرد.

جیمز درحین همین کارا ( آماده کردن کشتی تفریحی و سایه بان و استخر به مقصد جزایر بالاک برای کاربرا، همه چیو باید توضیح داد ) رو پشت تدی نشسته بود و تدی مثل یه تسترال مثل یه گرگ خوب، می دوید و جیمز اون بالا هی بالا و پایین می شد و درنتیجه به جای آماده کردن کشتی تفریحی و سایه بان و استخر به مقصد جزایر بالاک...

دانگ که از بس جیبا و جورابشو از پول و پله ی زندانیا پر کرده بود، از همه عقب تر بود، سر جیمز داد زد:
- جیمز! چیکار کردی؟ بدبخ شدیم!

جیمز با تصور این که ناپدید شدن کاربرا باعث تعجب دانگ شده، چرخید تا دانگ رو توجیه کنه اما...

کاربرا نه تنها ناپدید نشده بودن بلکه با منوی مدیریتی که دست همشون بود، سریع تر از قبل می دویدن.



تصویر کوچک شده


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
×محیطی تیره و تار در ناکجا آباد×

Teddy: دستمه منو داداش.
James Sirius: اول از همه کلاهو بردار از رو سر ِ اون موتاد!
Teddy: میشن اکامپلیشد!

کله‌ی جیمز مثل این کارتونا، از یه دنیای دیگه، سرک می‌کشه توی یه دنیای دیگه. می‌ره توی Jadoogaran.org و بعدش با رضایت سر تکون می‌ده. سرشو می‌کشه تو دنیای قبلی. تو این فاصله تدی نشسته منتظر ادامه‌ی James Sirius is Typing...

James Sirius: بزن قدش دائاش. حالا انجمن وزارتو بترکون!
Teddy: چقدرم بد دسته این! باشد که مدیریت نباشد! فک کنم یه چیزی رو ترکوندم. نگا کن ببین وزارته؟!

از این گوشه‌ی کادر، کلیه کاربران یه لحظه به چشمای خودشون شک می‌کنن، چون یه کله‌ی مشکی باز میاد توی کادر و با دقت خیره می‌شه تو انجمنا. بعدشم طور، بدون توجه به های ملت، می‌ره بیرون.

James Sirius: تدی چی رو منهدم کردی؟! وزارت سرجاشه!!
ولی متأسفانه این صحنه روی Teddy is Typing... متوقف شد. جیمز و تدی توأمان متوجه لرزش‌های مخوف و غریب‌انگیزناکی در محیط اطراف شدند. صحنه از اون تاریکی بی‌کران، یهو شیفت می‌شه به داخل آزکابان. زندانی‌های شورشی با نگرانی دارن به در و دیوار آزکابان نگاه می‌کنن. دانگ برمی‌گرده به منوی دست تدی نگاه می‌کنه.

- تد ریموس!! چی‌کا کردی؟! چرا داره زلزله میاد؟!

صدای فریادهای نامفهومی از دور دست‌ها هم به این زمین‌لرزه اضافه می‌شه. همه‌ی زندانیای سابق به یه جایی چنگ زدن تا نیفتن. تدی که خودشم نمی‌دونه چه بوقی زده، به شکل در اومده. زنان، منو رو پرت می‌کنه سمت دلورس و همین لحظه، صدای هوارها، مفهوم می‌شه:

- چت‌باکسمونو پس بدیــــــــــد!!
- مدیر خشانت‌آمیز، برکنار باید گردد!
- دلورس! حیا کن! چتر ما رو رها کن!!

همه زندانیا در یک لحظه، به شکل در میان. تدی چت‌باکسو شپلخ کرده بود و حالا، با هجوم کاربرای ناراضی به آزکابان، همه‌شون در خطر بودن!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ملت: :no:

تدی آهی کشید.
دوباره پرسید: "چسب نه حالا، کشی، بند تنبونی، روبانی چیزی؟ یه چیز درازی که بشه باهاش اینو بست؟"

چارلی زنان بی بروبرگرد به آمبریج اشاره کرد.
و لحظاتی بعد، طی یک دعوای برره ای، منوی مدیریت از مری آمبریج {که بلافاصله بعد از اشاره ی چارلی، دوباره سعی در بلعیدن منو داشت} بیرون کشیده شد.

چارلی: حالا میتونیم با این، چوبدستی ِ شکسته ی تدی رو ببندیم و نجات پیدا کردیم ما!

ملت حاضر در صحنه نگاه عاقل اندر چارلی ای به او انداختند و تدی تکه های چوبدستی را انداخت گوشه ی سلول، منو را از دانگ گرفت، بدون اینکه چشم از چارلی بردارد،دکمه ای فشار داد و میله های سلول کلا محو شدند.

به محض محو شدن میله ها، دانگ و آمبریج، جیمز و تدی، چارلی و هوکی، همگی با هم، ریختن بیرون!

تدی که رمبو وار، خشاب منوی مدیریت را پر کرده و جلو افتاده بود، فریاد زد: "یا زندگی کن برای هیچ چیز یا بمیر برای یک چیز!"
در آن سوی آزکابان، واژه ی "چیز" گوش های مورفین ملعون را تیز کرد.
مغز خاکستری اش پت پتی کرد و به کندی به کار افتاد.

یا زندگی کن بدون چیز..
یا بمیر برای چیز..


انتخاب مورفین هیچ یک از این دو گزینه نبود.
جیغ "آزاد شین آزاد شین همه تون آزاد شین، نترسین نترسین ما همه با هم هستیم!" جیمز و صدای باز شدن یک به یک سلول ها.
هر چه زده بود، پرید.
زندانی ها شورش کرده بودند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.