هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
در زندان نورمنگارد

مرگخواران در حالیکه از چند جهت لرد و نجینی را به شکل دایره وار پوشش می دادند، گام به گام آنها به سوی دروازه آهنی و تیغ دار زندان گام بر می داشتند. در چند قدمی مرگخواران و لرد، دروازه با جرقه هایی رنگارنگ گشوده شد و کنار رفت و آنان اذن دخول یافتند. از پله های سنگفرشی عبور کردند و به داخل قلعه نورنگارد وارد شدند. گریندل والد در آستانه درب ورودی قلعه به سمت مرگخواران و لرد سیاه دوید و دست استخوانی لرد سیاه را فشرد:

گریندل: « اوه تام ! افتخار دادی پسرم ! خیلی خوش اومدین همگی ! بفرمایین داخل. »

و با دستش به سلول های عمومی و انفرادی مختلف در تالار اصلی زندان اشاره می کرد و گام به گام لرد و خودش با اشاره هر دو – سه مرگخوار را به سمت یکی از سلول ها اشاره می کرد و درب آنها را نیز با اشاره چوبدستی اش قفل می نمود. بلاخره خودش ماند و لرد و نجینی و هر سه به داخل سلول لوکسی رفتند و روی مبلمان قرمز رنگی نشستند:

گریندل: « خب خیلی خوش اومدین. کبری دخترم، چایی بیار ! »
لرد: « نه باو ! چی کار داری عروس مارو ! کمرش درد میگیره. نجینی. بدو برو دنبالش، کمک کن چایی رو بیاره ! »


یک ساعت بعد

صدای خر و پف مرگخواران از درون سلول های مختلف زندان در تالار اصلی زندان طنین می انداخت. لرد و گریندل همچنان به هم میخکوب نگاه می کردند:

گریندل: « ئم ! فکر نمیکنی نجینی و کبری دیر کردن برای آوردن چهار تا چایی؟! »

لرد: « چیکار داری گریندل ! بذا دارن سنگاشو وا میکنن. درد و دل میکنن. شرایطو مطرح میکنن. خب ما هم حرفی بزنیم. مهریه رو چقدر تعیین میکنی؟! »
گریندل: « این حرفا چیه پسرم ! مهریه کدومه ! کبری موقع عقد همشو می بخشه به وجود خودتون ! »
لرد: « کار خیلی خوبی میکنه ! »

گریندل والد، از روی مبل بلند شد و به سمت خارج سلول گام برداشت. چوبدستی اش را تکان داد و به لرد با لبخند نگاه کرد. در تالار اصلی زندان عده ای هم زمان فریادهای اعم از "الله اکبر" ، "یا ریش مرلین" ، god , forgive me ! و ... سر دادند و آویزان شدند.

گریندل: « می بخشید دیگه ! زندون هایی اعدامی نباید اعدام شون به واسطه خواستگاری بهم بخوره ! برم سراغ این تازه عروس و داماد ببینم چقدر طولش دادن ! »

پیش از گام برداشتن گریندل والد به سوی انتهای تالار زندان ، از درون آشپزخانه صدای ترکیبی "جیــــــغ" و "فسسسس فاسسس" به گوش رسید و به دنبال آن گریه ی چند عدد نوزاد مار ! خواب مرگخواران درون سلول های قفل شده شکسته شد و همه گوششان به دنبال منبع فریاد مادر و نوزاد چرخید !

لرد: « ایول به تکنولوژی تولید و تکثیر ! نوه دار شدم ! »

در سوی ابتدای تالار نیز درب چوبی و بزرگ تالار با صدای بنگ مانندی باز شد. آستورا و رانکورن چوبدستی بدست وارد تالار شدند و بی توجهی به مرگخواران که التماس رهایی از سلول را می کردند به سمت لرد سیاه در وسط تالار دویدند. آمـــا این ریش دراز دامبلدور بود که زودتر از چاه مرلینگاه سلول لوکس بیرون افتاد و سپس پیکر درازش... !


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ سه شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-آستوریا.

آستوریا که تو فکر بود صدا رو نشنید.
-آستوریــــا.

اینبار صدارو شنید ولی چون صدا براش نا آشنا بود بر نگشت.
-آستوریــــــــــــا.

ولی اینبار مجبور به برگشتن شد.دستی پس گردنش رو گرفت و متوقفش کرد.
-اِ...رانکورن تویی؟
-نه بابامه.حواست کجاس؟
-چی؟
-چی به این دامبل گفتی که خشکش زده؟
- کی من؟
-نه پس من.اون سپر مدافعه چیه؟
-کدوم؟

رانکورن که از دست آستوریا حرصش درومده بود،کروشیویی رو مستقیم زد تو صورتش و کار ساز واقع شد و آستوریا به خودش اومد!
-آستوریا حالا مثه آدم بگو اینجا چی کار میکنی؟
-وای آلبرت دنبالت میگشتم،راستش...

و داستان و تعریف کرد.
-حالا با دامبل چی کار کردی؟

نگاه آستوریا به دامبل افتاد که هنوز توی شوک به سر میبرد!
-نمیدونم چش شده.اومد تو اتاق و من رو دید-اون سپر مدافعه آنتونینه؛چطور من ندیدمش؟!

لحظه ای بعد هر دو به سمت سپر حمله ور شدن ولی سپر که پیامش رو اعلام کرده بود،از بین رفت.
-وای احتمالا بد بخت شدم.

رانکورن سپر مدافعی برای آنتونین فرستاد تا دوباره پیغامش رو بفرسته.ولی همین که سپر مدافع رفت،آن دو متوجه شدند که دامبل رفته!




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
آنی با خط ترمزی طولانی جلوی در ایستاد و پیاده شد که مثل اشراف زاه ها درو واسه ی لرد سیاه باز کنه. در همین حین ایوان در حالی که ردای سفید شیری صدفی اش پر از دوده شده بود از موتور بیرون پرید و دیگر مرگخوار ها رو بیرون اورد.روفوس و بارتی به زور کروشیو از صندوق عقب بیرون کشیده شدند و آنتونین هم روی زمین روی کلاغ نشست و او را له کرد.
لرد گفت:
- پیش به سوی خوشبختی نجینی!ببینم پس دسته گل و شیرینی چی؟ آنتونین زود باش. سه سوته برگرد. آفرین. ایوان بیا کت منو درست کن. رز شنلت زیر گوش چپت بسه شده.اسکورپیوس...

در حالی که مرگخواران و اربابشون در حال مرتب کردن خودشون و تهیه شیرینی بودن، آستوریا در تنگنای بدی قرار گرفته بود.

فرسخ ها دورتر - وزارت سحر و جادو!

- آه .آستوریا آستوریا... اینجا چیکار میکنی؟
آستوریا به من من پرداخت...سپس به فکر فرو رفت.

درون افکار آستوریا

خب من چند تا راه دارم.اول اینکه همین الان خودمو غیب کنم که اونطوری رول بی مزه میشه پس ازش میگذریم( )...میتونم ارباب رو احضار کنم که به قیمت جونم تموم میشه.. میتونم هم همینطوری عین گاو سرمو بندازم از اتاق برم بیرون...فکر کنم این آخری مناسب باشه...

بُرون افکار آستوریا
سپر مدافع درخشانی که بی شک متعلق به آنتونین بود وارد اتاق شد. آستوریا در فکر بود و آن را ندید. اما دامبلدور با نگاهی موشکافانه حرکت سپر را دنبال کرد تا بالاخره سپر شروع به گفتن کرد و در حالی که آستوریا عین گاو()از اتاق خارج میشد اطلاعاتی را بازگو کرد.

- ارباب دستور داد که اگر سر راه دامبلدور را دیدی سرشو گرم کنی.نباید از ماجرای خواستگاری بویی ببره.اونطوری از قتل زمورت توسط گریندل والد با خبر میشه به اضافه ی نامزدی کبری با نجینی و هم چنین از قصد تو در اونجا. زودتر کارتو انجام بده و سرشو گرم کن.

دامبلدور:



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
لرد سیاه با وقار خاص و صد البته خشن، در حالیکه کت و شلواری سفید را پشت و رو پوشیده بود به سمت یک عدد لیموزین چوبی گام بر می داشت که در فاصله ی نیم متری کف سنگفرش شده حیاط خانه ریدل معلق بود و جای لاستیک هایش هاله های زرد رنگی به چشم می خورد. به دنبال لرد نیز نجینی با پاپیونی بنفش که به دور گردنش پیچیده شده بود به داخل لیموزین خزید و پس از او نیز بلاتریکس در حرکت آنتحاریک و شیرجه ای به داخل پرید و درب لیموزین چوبی را با رگبار افسون ها قفلید.

لرد در حالیکه با وسیله و سیستم نحس شیشه برقی آشنایی نداشت، شیشه ی لیموزین را با حرکت چوبدستی اش فرو ریخت و خطاب به مرگخواران حیرانش گفت:

«بلا رو هم واسه این راه دادم که تا میرسیم آداب خواستگاری رو به نجینی یاد بده. بلاخره باید اسکورت کنید منو. بجنبید از ماشین آویزون شید. وای به حالتون جارو سوار شین ها. برو آنی مونی. »

آنی مونی، سرآشپز مخصوص لرد که این بار پشت فرمون لیموزین چوبی بود، با دهانش به دنده زد و ماشین به سمت آسمان اوج گرفت. بارتی و روفوس به اتفاق موفق به بازگشایی صندوق عقب شدند و به داخل آن رفتند تا از خطر سقوط در امان بمانند. سوی دیگر نیز دالاهوف کلاغی رو از میان ابرها کش رفت و سوار بر آن به دنبال لیموزین پرواز می کرد. مورفین نیز با انعطاف و همانند ژله به داخل باک لیموزین فرو رفت و ایوان و بقیه نیز درون موتور فرو رفتند.


فرسخ ها دورتر – وزارت سحر و جادو – دفتر ثبت اسناد و حال و احوال و اینا !


یک دفتر بود و بوی عمیق سوختگی(از دماغی سوخته) و آستورایی که میان دفتر اسیر شعله های آتش خودش شده بود. کاغذها و اسناد یکی پس از دیگری می سوختند و آستوریا میان آنها به دنبال راهی برای فرار. و این بار انعکاس نور از چیز یا کله نبود. از ریش دراز و سپیدی بود که لحظه به لحظه نزدیک تر می شد. آلبوس دامبلدور فوتی در هوا کرد و شعله های آتش دفتر میان آب روان یک آبشار محو شد. ! با چهره ای روحانی و آرام به آستوریا خیره شد !


فرسخ ها دورتر – در آسمون

در داخل لیموزین بلاتریکس آداب خم و راست شدن جلوی ننه بابای عروس را به نجینی یاد میداد و لرد گرم بحث اقتصادی و اجتماعی با راننده و آشپزش، آنی مونی بود:

«آره. می فهممت آنی جون. خرج زندگی بالا رفته. تعجب میکنم نرخ سواری دادن روی کله رو زیاد نکردن. حالا روزی چند تا بچه رو سواری میده توی پارک هاگزمید ، پسرم؟! »

« ای ارباب ! یه ده دوازده تایی میشن. واسه کلشون یه گالیون میدن. »

«بی وجدان ها. برگشتیم یادم بنداز هفتاد و پنج صدم سیکل به حقوقت اضافه کنم. »

«نه جون ارباب مرسی. اوج سخاوتتونه. بندازین قلک محک ! »

«نه باو آنی جون. چه سخاوتی. قابل تو رو نداره اصن. »

در این حین لرد و بلاتریکس احساس کردند که لیموزین با فاصله ی چندین میلی متر از کف خیابان های شهر مجهولی حرکت می کند. صدای آزیر و انعکاس نورهای آبی و قرمز روی کله ی عریان لرد سیاه رقص نوری به راه انداخته بود. لیموزین متوقف کرد و لرد سیاه به دو افسر سیاه پوشی نگاه کرد که با نور چراغ قوه داخل لیموزین چوبی را بازرسی می کردند.

لرد: «هوی آنی مونی ! واسه چی واسه این ماگل ها واستادی؟ رقص نورشون چشممو کور کرد. دیسکوی سیار دارن. »

آنی مونی چند کیسه سرقت شده که پر از مدارک و گواهینامه های ماگلی بود را روی صندلش کنارش اش ریخت تا افسر پلیس آنها را بررسی کند. لرد سیاه و بلاتریکس با تعجب به دو افسر و آنی مونی(با چهره ای افتاده و مظلوم) خیره بودند.

بلاتریکس: « ارباب ! به گمانم اون یکیشون که دختره، معشوقه ی آنیه. این کیسه ها هم نامه های عاشقونه آنی به اونه. »

از درون موتور و صندوق عقب صدای اعتراض مرگخواران به مناسبت های مختلف اعم از نبود اکسیژن، بمب های شیمیایی، حرارت بالا و عوامل بی ناموسی در آمده بود. دو افسر پلیس بلافاصله تفنگ هایشان را به سمت صورت آنی مونی گرفته بودند:

« شیشه شکسته. مدارک مجهول. گروگان توی صندوق. دستتا بذار روی سرتو از ماشین پیاده شو. همین حالا. تازه از توی باک تون هم مواد مخدر داره میریزه بیرون. »

لرد در حالیکه ققهقه میزد چوبدستی اش را به سمت آن دو افسر نشانه رفت. دست دیگرش را درون صندلی چرمی لیموزین فرو نمود و مورفین را به همراه تعداد سوزن و مورفین و دوا از باک بیرون کشید و به روی صندلی نشاند:

« ایول ایول ! خوبست. طلخک های خوبی هستن. استخدام شون میکنم. واسه مراسم خواستگاری هم میذارمشون که شیرین کاری کنن. بگاز آنی مونی که دیره. »

دو اخگر صورتی به صورت دو افسر اصابت کرد و سپس از لای شیشه لیموزین همانند فرشی در زیر پاهای لرد، نجینی و بلاتریکس پهن شدند. لیموزین چوبی بار دیگر گاز داد و به سمت نورمنگارد به پرواز در آمد. چند دقیقه گذشت و لیموزین در مقابل قلعه ی متروک نورمنگارد آرام آرام فرود می آمد...


ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۷:۲۶:۵۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۷:۳۸:۵۵

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ببخشید سرورم چی کار کنم؟
-آستوریا عربی حرف زدم؟
-نه.
-پس تا یه کروشیو نثارت نکردم،برو و مدارک رتبه بندی جادوگران رو از بین ببر.مفهومه یا کمکت کنم بفهمی؟
-نه الان که خوب فکر میکنم میبینم که مفهومه ولی سرورم یعنی میخواین بگین من نیام خواستگاری؟
-بیــــــــــــرون.

با بلند شدن صدای لرد،مرگخوارا برای خروج از اتاق لرد از هم سبقت گرفتن تا زیر رگبار کروشیو های لرد نمونن.

دو ساعت

لرد و مرگخوار ها اماده شده و منتظر لیموزین( )بودن تا به خونه ی گلرت برن و در طرفی دیگه آستوریا در حال گریه کردن بود.
-اَه...بس کن دیگه.
-آگوستوس من همیشه دلم میخواس تو مراسم خواستگاریه یکی باشم.
-خب الان برو وزارت خونه کار لرد رو انجام بده بعد زودی بیا اینجا.
-آخه تک و تنها چی کار کنم؟
-رانکورن رو میشناسی؟
-آره...چطور؟
-اون میتونه بهت کمک کنه.هوای مرگخوارا رو داره.

آستوریا که به شدت خوشحال شده بود،از آگوستوس تشکر کرد و به وزارت خونه آپارات کرد.
-آگوستوس این دختره کجا رفت؟
-سرورم رفت دستور شما رو اجرا کنه دیگه.
-آها.لیموزین اومد.

همین که لیموزین رسید،مرگخوارا به سمتش حمله کردن ولی با اصابت کروشیو های بلاتریکس،متوقف شدن.
-اول ارباب بی نزاکت ها.بفرمایید سرورم.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- خب.. چاره ای ندارم. توی شروط ازدواج رتبه یک نبودن پدر عروس رو ذکر میکنم.تا شما آماده میشین، من یه بار دیگه نامه رو میخونم. بدش به من آستوریا!

آستوریا با ترس و لرز نامه را به دست لرد سیاه داد و برگشت.

مروری بر متن نامه توسط لرد سیاه:

______________________
به نام علامت شوم...

مقصد این نامه مدیر محترم مدرسه هاگوارتز است...

متن نامه:
کور خوندی پیرمرد.من به تو دختر بده نیستم.تنها شاهد ماجرا نابود شد....دیگه کاری از دستت بر نمیاد.قول بی قول...موهاهاهاها...


لرد در اتاق تنها بود. به فکر فرو رفت.... مقصد این نامه مدیر محترم هاگوارتز است.....مدیر محترم هاگوارتز.... پیرمرد....تنا شاهد زمورت بوده...

- آهان!


صدای پر ابهت ارباب باز هم همه ی مرگخوار ها رو به اتاق کشید.
- ارباب چی شد ؟چی فهمیدین؟

لرد با شادمانی پشتشو به مرگخوارانش کرد.دستشو توی رداش کرد و موبایلشو در آورد.( )سریع شماره گرفت و به یکی از مرگخوار ها زنگ ز معلوم نبود کیه.

- سلام کن، ناسلامتی اربابت بهت زنگ زده.والا عجب نقشه کشی هستی. هم منو خوابوندی هم دامبلدورو...

صدایی از پشت گوشی به گوش رسید که گفت:
-نه ارباب!نه من این کارو نکردم. نه. من فقط قصد داشتم که دامبلدورو بخوابونم. کبری مال شماست. همین امشب تشریف بیارین.

همه ی مرگخوار ها به هم نگاه کردن.در همین هنگام تماس تلفنی لرد به پایان رسید. از آن جایی که ارباب هنوز رویش را برنگردانده بود رز محتاط پرسید:

- ارباب چیزی فهمیدین؟

لرد با بد اخلاقی گفت:
- برنامه ی خواستگاری سر جاشه. نیشتو ببند ویزلی.تو آنتونین یه پاپیون برای نجینی پیدا کن. و تو آستوریا برای جبران اشتباهت باید بری و تمام مدارک رتبه بندی جادوگران رو از بین ببری.حالا برین بیرون که من کت و شلوارمو بپوشم. سریع!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱:۱۳ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹

دراکو مالفوی old7


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ جمعه ۱۰ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۰:۰۷ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از گیل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
اتاق لرد

نجینی روی پای لرد چنبره زده بود و با چهره ای معصوم به دوردست خیره شده بود. پس از مدتی سکوت و خیره گی نجینی پلک زد و گفت: سیاشوخسانه خاس (تا به حال دقت کرده بودی گل ها چه بوی زیبایی از خودشون ول میدن تام؟)
- خسسه؟ سیشیا فس شسو؟(نمنه؟ چرا چرندیات میبافی نجینی؟)
- سیشاسه فسویسشه. سشیوسه فسسشیسه(چرندیات نیست تام. من به نیروی عشق پی بردم و اکنون زیبایی های دنیا رو میبینم)
- :fesfes: ( )


لرد چند بار کله اش را به دیوار کوبید و باعث شد نجینی از روی تخت پایین بیفتد اما صدایی که از برخورد این مغز پر از دانش و سنگین با دیوار قدیمی خانه ریدل باعث شد صدایی تولید بشود که همه مرگخوار ها آن را بشنوند و به آن جا بشتابند تا ببیند چه خبر است!
در اتاق لرد با شدت باز شد و چند مرگخوار پریدند داخل.

- چی شده ارباب؟
- چه اتفاقی افتاده سرورم؟
- چه کاری از دست ما ساختست ارباب؟ من به عنوان ماصوسطما ی شما چی کار باید بکنم الان؟
- ارباب میخواید من ...
- همتون لال شین! زود تند و سریع همه بهترین و شیک ترین رداتون رو بپوشین.
- ببخشید ارباب فضولیه، کجا میریم؟
- اراب نمیتونه در آتش عشق سوختن نحینی رو بیش از این تحمل کنه! همه با هم میریم خواستگاری منزل گریندل والد.
- کی ارباب؟
- گفتم گریندل والد آگوستوس فهمیدی یا با چوبدستی تفهیم کنم؟
- نه ارباب فهمیدم ولی من فکر میکردم شما میخواستین گریندل والد رو بکشین!
- بکشم؟ برا چی؟ یه جادوگر سیاهی بوده تموم شده رفته، الان کس دیگه ای داره جایگاه ارباب رو تهدید میکنه که ...
- ارباب اون کس دیگه خود گریندل والده!
- چرا منو تو این موقعیت قرار میدین، ارباب بر سر دوراهی مونده. پس نجینی چی میشه؟


بوق بر مدیران


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
همانطور که در اتاق لرد محکم به هم خورد، مرگخواران پخش شده بر زمین یکی یکی از جایشان برخاستند.

انتونین متفکرانه گفت:
- حالا چیکار کنیم؟

روفوس در جواب آنتونین گفت:

- معلومه پدرسوخته باید بریمو بفهمیم اون نفر اول کیه!

آستوریا که هنوز جایی که کروشیو به آن خورده بود را میمالید با عصبانیت گفت:

-خاک بر سرتون، حالا ارباب از شدت ناراحتی و عصبانیت فراموش کرده بود، شماها دیگه چرا. خوب من که همون لحظه اول گفتم که اون یارو گریندل والده!

خوب ما یادمون نبود تو چرا نگفتی؟

- خوبه خودتون دیدین که! ارباب فعلا چشم دیدن منو نداره!

چند ساعت بعد

تیم اول مرگخواران؛ مسئول حل معمای نامه کذایی!

- پیرمرد هووم ... پیر+ مرد... مرد + پیر... ریپ درم... رد پیر...

- بسه آگوستوس! یه ساعته داری این کلمه ها رو تکرار می کنی!

- هر دوتون ساکت شین، فکر کنم من تونستم رمز این نامه رو کشف کنم!

آگوستوس و استوریا به لونا نگاه کردند. لونا با خوشحالی ادامه داد:

- مردی که احتمالا پیر بوده می خواسته به زور با دختری که یه نامزد داشته ازدواج کنه ولی نامزده متوجه میشه و میره انتقام میگیره!

- اون وقت این زمورت واسه چی مرده؟

- اوه، خب... خب...با جارو تصادف کرده!

-

تیم دوم مرگخواران؛ حول و حوش صحنه قتل

آنتونین رو به روفوس و مالفوی:

- دقت کنید اگه ادم مشکوکی دیدید، بگید. اگه حرف مشکوکی هم شنیدید هم شامل این دستور میشه روشن شد.


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۵:۰۹:۳۱

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ یکشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

نجینی عاشق کبری(مار گلرت گریندل والد) شده.ولی گلرت دل خوشی از لرد سیاه نداره و معتقده که حقش در رده بنده سیاهترین جادوگر خورده شده و رتبه اول به ناحق به لرد ولدمورت داده شده.برای همین به نجینی و کبری اجازه معاشرت نمیده و در عوض از دامبلدور کمک میخواد.دامبلدور به گلرت قول میده که به کمک دوستان و آشنایانی که در کمیسیون آمار و ارقام ویزنگاموت داره ترتیبی بده که رده اول به گلرت تعلق پیدا کنه و در عوض گلرت هم کبری رو به فاوکس(ققنوس دامبلدور)بده.دامبلدور به قولش عمل میکنه و شخصی به نام پیتر زمورت که کارمند ویزنگاموته رده بندی رو عوض میکنه.لرد سیاه با فهمیدن این موضوع بشدت عصبانی میشه و مرگخواراشو برای دستگیر کردن عامل این ماجرا میفرسته.
مرگخوارا به اتاق زمورت میرن و منتظرش میشن.ولی به جای اون شخص نقاب داری وارد اتاق میشه و یه گونی و یک نامه(که محتواش مشخص نیست) توی اتاق میذاره و میره.داخل گونی جسد زمورت قرار گرفته.مرگخوارا به این نتیجه میرسن که قتل زمورت کار یکی از خودشونه.
______________________
به نام علامت شوم...

مقصد این نامه مدیر محترم مدرسه هاگوارتز است...

متن نامه:
کور خوندی پیرمرد.من به تو دختر بده نیستم.تنها شاهد ماجرا نابود شد....دیگه کاری از دستت بر نمیاد.قول بی قول...موهاهاهاها...


آنتونین چند بار متن نامه را خواند.
-خب...شما از کجا به این نتیجه رسیدین که نویسنده نامه یا همون قاتل از خودمونه؟

ایوان به متن نامه اشاره کرد.
-مگه نمیبینی؟نوشته به نام علامت شوم.آخرشم بصورت مو هاهاهاها خندیده...خب این یعنی از ماست دیگه!

آنتونین که بشدت قانع شده بود به همراه سایر مرگخواران به خانه ریدل آپارات کرد.لرد سیاه خشمگین و عصبانی در اتاق خودش منتظر بازگشت مرگخواران بود.با ظاهر شدن آنتونین به سرعت جلو رفت.
-چی شد؟دستگیرش کردین؟موفق شدین ماجرا رو بفهمین؟

آنتونین ضمن ایجاد تمامی طلسمهای احتیاطی در اطراف خودش جواب داد:
-ارباب...متاسفم.تنها سرنخ ماجرا پیتر زمورت بود که اونم کشته شده!الان فقط یه نامه داریم!

لرد سیاه بعد از صرف چند فقره کروشیو روی مرگخوارانی که یکی بعد از دیگری ظاهر میشدند روی صندلی مخصوصش نشست و سرگرم بررسی نامه شد.
-اممم...نوشته کور خوندی...این چه معنایی میتونه داشته باشه؟طرف کور بوده ولی خونده؟چطوری خونده؟با خط بریل؟پیرمرد اینجا یعنی چی؟طرف مرده؟پیره؟هم مرده و هم پیره؟اگه مرده چرا پیره و اگه پیره چطور مرد هم هست؟عجب...عجب...واقعا جالبه!باید فکرشو میکردم.

آنتونین با احتیاط پرسید:ببخشید ارباب،میشه به منم بگین چی فهمیدین؟

لرد با عصبانیت نامه را بطرف آنتونین پرتاب کرد.
-هیچی!از این نامه هیچی نمیشه فهمید که!شما الان دو راه بیشتر ندارین.یا در مورد متن و مفهوم نامه تحقیق کنین و یا برین بررسی کنین ببینین رده اول سیاهترین جادوگر رو به کی دادن.هر کی که هست ارباب بزنه نابودش کنه و خودش اول بشه...


آستوریا درحالیکه پشت آنتونین پنهان شده بود دستش را به نشانه اجازه گرفتن بالا برد.
-ارباب...آخه...شاید شما نتونین بکشینش...هر چی باشه اون سیاهترین...

همه مرگخواران با تکان خفیف و کوچکی که لرد به چوب دستیش داد با صدای مهیبی از اتاق به بیرون پرتاب شدند.




Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ جمعه ۱ بهمن ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-ایوان نامه رو بده من.
-اِ...خب خودت خم شو بردار دیگه.
-
-باشه...چرا عصبی میشی؟جدیداً خیلی زود-
-ایـــــــــــوان!

ایوان نامه رو برداشت و به بلاتریکس داد و زیر لب غرغر کرد.
-همش احساسات آدم و جریحه دار میکنه.بیچاره رودولف...چی میکشه از دست این.

ولی چند لحظه بعد،با دیدن بلا ساکت شد.صورت بلا بعد از خوندن نامه،هر لحظه قرمز تر میشد.ایوان بلا رو نشوند رو صندلی و نامه رو از دستش کشید بیرون.

جلوی در وزارت خونه
-میگم اینا دیر نکردن؟
-چرا...نکنه گیر افتادن؟
-نه...بلا آدمی نیس که گیر بیوفته. چطوره براشون سپر مدافع بفرستی؟
-نه...اگه کسی سپر رو ببینه کارمون ساخته است.
-آنتونین-
-گفتم نه.اگه تا چند دقیقه ی دیگه نیومدن ما بر میگردیم.

درست وقتی که آماده ی آپارات کردن بودن،ایوان و بلا برگشتن؛در واقع ایوان با بلا ی بیهوش اومد.
-چی شده؟
-اون یارو...کشتنش.کار یکی از خودمونه.
-یعنی یه مرگخوار کشتتش؟
-آره.
و نامه رو به آنتونین داد.
آنتونین:









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.