لرد سیاه با وقار خاص و صد البته خشن، در حالیکه کت و شلواری سفید را پشت و رو پوشیده بود به سمت یک عدد لیموزین چوبی گام بر می داشت که در فاصله ی نیم متری کف سنگفرش شده حیاط خانه ریدل معلق بود و جای لاستیک هایش هاله های زرد رنگی به چشم می خورد. به دنبال لرد نیز نجینی با پاپیونی بنفش که به دور گردنش پیچیده شده بود به داخل لیموزین خزید و پس از او نیز بلاتریکس در حرکت آنتحاریک و شیرجه ای به داخل پرید و درب لیموزین چوبی را با رگبار افسون ها قفلید.
لرد در حالیکه با وسیله و سیستم نحس شیشه برقی آشنایی نداشت، شیشه ی لیموزین را با حرکت چوبدستی اش فرو ریخت و خطاب به مرگخواران حیرانش گفت:
«بلا رو هم واسه این راه دادم که تا میرسیم آداب خواستگاری رو به نجینی یاد بده. بلاخره باید اسکورت کنید منو. بجنبید از ماشین آویزون شید. وای به حالتون جارو سوار شین ها. برو آنی مونی.
»
آنی مونی، سرآشپز مخصوص لرد که این بار پشت فرمون لیموزین چوبی بود، با دهانش به دنده زد و ماشین به سمت آسمان اوج گرفت. بارتی و روفوس به اتفاق موفق به بازگشایی صندوق عقب شدند و به داخل آن رفتند تا از خطر سقوط در امان بمانند. سوی دیگر نیز دالاهوف کلاغی رو از میان ابرها کش رفت و سوار بر آن به دنبال لیموزین پرواز می کرد. مورفین نیز با انعطاف و همانند ژله به داخل باک لیموزین فرو رفت و ایوان و بقیه نیز درون موتور فرو رفتند.
فرسخ ها دورتر – وزارت سحر و جادو – دفتر ثبت اسناد و حال و احوال و اینا ! یک دفتر بود و بوی عمیق سوختگی(از دماغی سوخته) و آستورایی که میان دفتر اسیر شعله های آتش خودش شده بود. کاغذها و اسناد یکی پس از دیگری می سوختند و آستوریا میان آنها به دنبال راهی برای فرار. و این بار انعکاس نور از چیز یا کله نبود. از ریش دراز و سپیدی بود که لحظه به لحظه نزدیک تر می شد. آلبوس دامبلدور فوتی در هوا کرد و شعله های آتش دفتر میان آب روان یک آبشار محو شد. ! با چهره ای روحانی و آرام به آستوریا خیره شد !
فرسخ ها دورتر – در آسموندر داخل لیموزین بلاتریکس آداب خم و راست شدن جلوی ننه بابای عروس را به نجینی یاد میداد و لرد گرم بحث اقتصادی و اجتماعی با راننده و آشپزش، آنی مونی بود:
«آره. می فهممت آنی جون. خرج زندگی بالا رفته. تعجب میکنم نرخ سواری دادن روی کله رو زیاد نکردن. حالا روزی چند تا بچه رو سواری میده توی پارک هاگزمید ، پسرم؟!
»
« ای ارباب ! یه ده دوازده تایی میشن. واسه کلشون یه گالیون میدن.
»
«بی وجدان ها. برگشتیم یادم بنداز هفتاد و پنج صدم سیکل به حقوقت اضافه کنم.
»
«نه جون ارباب مرسی. اوج سخاوتتونه. بندازین قلک محک !
»
«نه باو آنی جون. چه سخاوتی. قابل تو رو نداره اصن.
»
در این حین لرد و بلاتریکس احساس کردند که لیموزین با فاصله ی چندین میلی متر از کف خیابان های شهر مجهولی حرکت می کند. صدای آزیر و انعکاس نورهای آبی و قرمز روی کله ی عریان لرد سیاه رقص نوری به راه انداخته بود. لیموزین متوقف کرد و لرد سیاه به دو افسر سیاه پوشی نگاه کرد که با نور چراغ قوه داخل لیموزین چوبی را بازرسی می کردند.
لرد: «هوی آنی مونی ! واسه چی واسه این ماگل ها واستادی؟ رقص نورشون چشممو کور کرد. دیسکوی سیار دارن.
»
آنی مونی چند کیسه سرقت شده که پر از مدارک و گواهینامه های ماگلی بود را روی صندلش کنارش اش ریخت تا افسر پلیس آنها را بررسی کند. لرد سیاه و بلاتریکس با تعجب به دو افسر و آنی مونی(با چهره ای افتاده و مظلوم) خیره بودند.
بلاتریکس: « ارباب ! به گمانم اون یکیشون که دختره، معشوقه ی آنیه. این کیسه ها هم نامه های عاشقونه آنی به اونه. »
از درون موتور و صندوق عقب صدای اعتراض مرگخواران به مناسبت های مختلف اعم از نبود اکسیژن، بمب های شیمیایی، حرارت بالا و عوامل بی ناموسی در آمده بود. دو افسر پلیس بلافاصله تفنگ هایشان را به سمت صورت آنی مونی گرفته بودند:
« شیشه شکسته. مدارک مجهول. گروگان توی صندوق. دستتا بذار روی سرتو از ماشین پیاده شو. همین حالا. تازه از توی باک تون هم مواد مخدر داره میریزه بیرون. »
لرد در حالیکه ققهقه میزد چوبدستی اش را به سمت آن دو افسر نشانه رفت. دست دیگرش را درون صندلی چرمی لیموزین فرو نمود و مورفین را به همراه تعداد سوزن و مورفین و دوا از باک بیرون کشید و به روی صندلی نشاند:
« ایول ایول ! خوبست. طلخک های خوبی هستن. استخدام شون میکنم. واسه مراسم خواستگاری هم میذارمشون که شیرین کاری کنن. بگاز آنی مونی که دیره.
»
دو اخگر صورتی به صورت دو افسر اصابت کرد و سپس از لای شیشه لیموزین همانند فرشی در زیر پاهای لرد، نجینی و بلاتریکس پهن شدند. لیموزین چوبی بار دیگر گاز داد و به سمت نورمنگارد به پرواز در آمد. چند دقیقه گذشت و لیموزین در مقابل قلعه ی متروک نورمنگارد آرام آرام فرود می آمد...
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۷:۲۶:۵۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامـبـلدور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۱/۴ ۱۷:۳۸:۵۵