هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
ماموران " تاگوارتز آف انیمالز" (نکته اسم شناسی: تاگوارتز تیمارستان جاویی هست!) با رداهایی به رنگ سیاه! وارد سنت مانگو میشن و به سرعت وارد اتاق ولدی می شن و جغدینه رو می ندازن توی قفس و به سمت ساختمان تاگوارتز آف انیمالز به راه می یفتن!

***در راه تیمارستان***
اتومبیل اختصاصی تاگوارتز آف انیمالز سیاه رنگ با سرعت جنون آوری در حال حرکت بود و هر از چند گاهی آنی مونی مومیایی شده که شبیه توپ شده بود، در قسمت عقب ماشین هی اینور و اونور قل میخورد. یکی از ماموران با دیدن این صحنه یاد بازی مهیج گل کوچیک میفته و پیشنهادش رو مطرح میکنه. مامورا با آغوشی باز این پیشنهاد رو قبول میکنن.
بعد از پنج دقیقه طاقت فرسا برای آنی مونی، حس میکنه که یه خورده بانداژایی که دورش پیچیده شدن براش تنگ شده، با گذر اندک دیگه ای زمان، کاملا مطمئن میشه که بانداژ واسش تنگه.
- : و حالا یه پاس بلند برای گیج ممد، گیج ممد با گیجی تمام با سرش به توپ ضربه میزنه تا اونو وارد دروازه خودشون بکنه، دروازه بان کورممد دقیقا به سمت مخالف میپره و توپ در حال وارد شدن به دروازه اس ولی.....
ولی اون توپ دیگه توپ نیس، بلکه آنی مونیه، آنی مونی از حالت جغدی خودش در میاد و از تیرک بالایی (افقی) دروازه آویزوون میشه و درواقع وارد دروازه نمیشه.اعضای تیم هورا میکشن و میرن آنی مونی رو بغل میکنن.
آنی مونی : واییی، من چقده محبوبم، آقا هول نزنین، به همتون میرسه، بذارین واستون امضا کنم، میتونین حتی عکس هم بگیرین.....
بعد از مدتی مامورا به این نتیجه میرسن که آنی مونی کوچکترین جنبه ای نداره، یه مشورت کوچولو میکنن و بهترین راه حل رو برای خلاصی از دست این موجود پیدا میکنن : پرت کردنش از ماشین به بیرون!

یکی از مامورا به سرعت در ماشین رو باز میکنه، دو مامور دیگه دو طرف آنی مونی وایمیستن.
المامورانِ : یک.....دو.......سه!!
و آنی مونی از ماشین پرت میشه بیرون و وسط خیابون میفته.
آنی مونی : بی نزاکتا....بی فرهنگا....بی کلاسا......بی جنبه ها.....بی ناموسا......بی .....گوپس!!
کامیون 18 چرخی به آنی مونی برخورد کرده، فی الواقع تیتراژش میکنه!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ عجب جغد پر رویی هستیا!...د ول کن د!...آه...چرا پنجول می کشی؟!... چخه!...کیش کیش!...آی...بلا؟....بلیز....بیاین این جغد فقسلی رو از دست من خلاص کنید!!... چی گفتم؟!...اوهوی!...
یهو در چهارتاق(؟) باز میشه و بلا و بلیز با مخ می یان تو اتاق آنی مونی! و میبینن که یه جغد خپل و مشکوک، از ولدی آویزونه و داره با پنجه هاش، سورتش سیفید میفید و جیگر(!) ولدی رو چخول می کشه!
بلیز سریعا میره جلو و پرای جغد رو می گیره و بلا یه کروشیو میخونه و جغده ولدی رو ول میکنه!
بلا در حالی که داره خودش رو عقب می کشه تا پرای جغد و پنجه هاش تو چش و چالش نرن، با عصبانیت میگه:
_ ارباب؟... این چه مرگخوار بی مصرفیه؟!...ایش!... این چرا اینجوری میکنه؟!.. بیششووور!!!
آنی مونی هنوز داره بال بالک میزنه! بلیز در یک حرکت آنتحاری_ آکروباتیک، گوشی رو بر می داره و به سرعت شماره ی" تاگوارتز آف انیمالز" رو میگیره!:
_ الو؟...تیمارستان حیوانات؟!... سلام عرض شد!... اقا ما توی سنت مانگو یه جغدینه ی خطرناک داریم!... آقا خیلی عصبیه!... داره ولدی جامعه رو چخول می کشه!... بله آقا... می یاین؟... ما منتظریم!
* دید( صدای خاموش کردن فیلیفون!)
ولدی هنوز داره صورتش رو که یه ذره خش افتاده بوده و نگاه میکنه و میگه:
_ ای بابا... صورت ما هم خش افتاد!...
بلیز میگه:
_ ارباب تصادفی شده! زیر قیمت هم همچین قیافه ی نحسیو نمی خرن!
_ کروشیو!
_ مــــــــــــــــــــــاااااااااااااااا ! ( صدای بلیز بود!)
بلا تا اون موقع آنی مونی ِ جغدینه رو باند پیچی کرده و به صورت مومیایی در آورده تا زیاد سعی در چینگ چینگ کردن و پنجول کشیدن نکنه!
** 10 دقیقه بعد**
ماموران " تاگوارتز آف انیمالز" (نکته اسم شناسی: تاگوارتز تیمارستان جاویی هست!) با رداهایی به رنگ سیاه! وارد سنت مانگو میشن و به سرعت وارد اتاق ولدی می شن و جغدینه رو می ندازن توی قفس و به سمت ساختمان تاگوارتز آف انیمالز به راه می یفتن!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۹:۱۰ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
شب همه خوابيده بودند به جز لرد كه امشب بر حسب اتفاق مسابقه تيم مورد علاقش بود. كلي تخمه و پفك و بند و بساط دور لرد به چشم مي خوره.
_اي ول...اين دفعه همتون سوسكيد! برو...برو...تو مي توني!
لرد همان طور كه دستانش را به هم مي ماليد اين حرف ها را زد و سپس در بالشتش فرو رفت و غرق در مسابقه شد!
اندك زماني بيش براي آرامش ولدي نگذشته بود كه صدايي بلند تر از صداي تلوزيون بلند شد:
_من يه جغدم....من يه جغدم....من يه جغدم...من يه جغدم....من يه جغدم!
ولدي كه از اين جمله متعجب شده بود سرش را از بالاي تلوزيون بالا آورد و نگاهي به آني موني انداخت كه همان طور كه در تختش تقلا مي كرد اين جملات را گفت!
_به سرش زده....جغد هم نداشتيم كه حالا داريم...البته باز از اون گشنگيش بهتره!
و دوباره سرگرم كوييديچ شد كه دوباره قضيه تكرار شد:
_من يه جغدم...من يه جغدم....من يه جغدم....من يه جغدم...من يه جغدم....من يه جغدم!
بليز در خواب گفت:
_باشه...باشه....باشه.....باشه.....باشه.....باشه!
ولدي بار ديگر نگاهي به آني موني انداخت به بدجوري تكان مي خورد. از جا بلند شد و به سمت پنجره رفت. اما با ديدن صحنه ايي وحشت زده از اتاق بيرون دويد و به سمت پرستارا رفت:
_نيمه ماهه....نيمه ماهه....اون الان يه جغدينه ميشه....خيلي خطرناكه!
يكي از پرستارا يه برانكار آورد و آني موني رو بردن!
ولدي دوباره نشست پاي كوييديچ ولي اعصابش به شدت به هم لوليده بود.
_آواداكدورا....آواداكدورا!
يكي يكي بازيكنان تيم حريف مي مردند. تا جايي كه لرد وقتي لرد به خودش آمد ديد تنها بازيكنان تيم محبوبش در زمين هستن و دارن كاپ قهرماني رو بالا مي برن!
بليز و بلا كه از صداي فرياد هاي ولدي نخوابيده بودند به اين صورت شدند!
ولدي از خوش حالي بالا پايين مي پريد و چوب دستي اش را دوباره برداشت و گفت:
_چون امشب تيم ما برد فقط چند تا كروشيو! باشه؟
و لحظه ايي بعد آن دو دوباره بروي تخت به حالت رو به قبله دراز شدند!
ولدي همان طور كه خوش حالي مي كرد ناگهان در اتاق باز شد و دكتر وارد شد!
_تو نمي دوني وقتي وارد اتاق لرد جامعه مي شي بايد در بزني؟ اكسپليارمس!
و دكي خورد به سقف و اومد پايين:
_جناب لرد اين مرگ خوارتونو ببريد دامپزشكي....من نمي تونم كاري براي يه حيوون وحشي كنم! لامسب دم به ديقه نوك مي زنه!
و به سرعت از اتاق خارج شد. ولدي به اين گونه ماند!
واقعا هم همين طور بود كه جغد نداشتن و حالا دارن! ولدي به آرامي از درب اتاق خارج شد و به سمت اتاق آني موني به راه افتاد!
و او را به اين گونه( به صورت همون آواتارش) ديد! حالا مي فهميد كه چرا هي آني موني آواتارشو عوض مي كرد!


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۰ ۹:۴۶:۱۰
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۳۰ ۱۰:۰۲:۳۱


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۸:۴۷ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بیرون اتاق

مونتاگ و بلا و بلیز بالاخره باند پیچی ها رو باز کردن مشستن پشت در اتاق

مونتاگ: ارباب از کی تومور داشت؟

بلا: ارباب تومور نداشت که فکر کنم بعد از خوردن اون معجون خواب تومر پیدا کرد؟

بلیز: مگه معجون تومر میاره؟

بلا : الان از یکی میپرسم

بلا از جاش بلند میشه و یه شفا دهنده رو که داره از اونجا رد میشه خفت میکنه و سوال مربوطه رو ازش میپرسه

شفادهنده بعد از مدتی خفت شدگی اعطرف میکنه که معجون تومر نمیآره

مونتاگ و بلز و بلا دارن پشت رد بحث میکنن

مونتاگ: پس اینا میخوان کجای ارباب رو عمل کنن؟

بلیز: نمیدونم این دکتره میگفت سرش رو

بلا: این دکتره آشنا نمیزد؟ خیلی شبیه جغد ها بود

بعد از این حرف هر سه مرگخوار فورا به اتاق عمل حمله میکنن
ولی اولین چیزی که میبینن باعث میشه در جا خشک بشن

هدوگ بالا سر ارباب واساده و یه چاقو تو دستشه ولی تکون نمیخوره انگار مثل سنگ شده

مرگخوار ها میرن جلو تر
یه نمه که نگاه میکنن میبینن جذبه یارباب هدوگ رو گرفته هدویگ مثل یه جغد تاکسیدرمی بالی سر ارباب واساده

ارباب

مرگخوار ها

بعد ارباب یع نیگا به هدویگ میکنه که یعنی

ارباب به مرگخوار ها دستور میده برن بیرون و چند تا شفادهنده رو پیدا کنن بیارن ارباب رو به اتاقش منتقل کنن

نیم ساعت بعد

ارباب در اتاقش مستقر شده و سهع مرگخوار هم که هنوز اثرات خشم ارباب هنوز در بدنشون از بین نرفته روی سه تا تخت دیگه خوابیدن

ولی شفادهنده ها یادشون رفته به این سه تا آمپول بیداری بزنن

ارباب داره کویدیچ نگاه میکنه غافل از اینکه امشب شب وحشت ناکی با این سه مرگخوار پیش رو داره



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
به دلیل باند پیچی خیلی خفن مرگخوارا لرد جامعه تا شب به راحتی جام جهانیشو نگاه می کنه و حالشو می بره!
پرستار هم سر ساعت میاد و آمپول ضد خواب سه مرگخوار بیچاره رو می زنه.ولی گویا موقع تزریق آمپول به مونتاگ دستش می لرزه و تیکه ای از باندپیچی مونتاگ پاره می شه!
مونتاگ که متوجه این پارگی می شه با تکون دادن خودش به صورتی ارزشی و به طوری که هیچکس متوجه نشه باندپیچی خودش رو مقداری شل می کنه به طوری که بتونه به راحتی دستاشو که قبلا به بدنش بسته شده بودن تکون بده.
لرد در حال نگاه کردن مسابقات جام جهانی کوییدیچ:
لرد:ایول...برو...خودشه...اه گل نزد!...آواداکداورا.
بازی کنی که توپ رو خراب کرده بود به صورت کاملا مرموزی خشک و نقش زمین می شه!
همینطور که لرد در حال نگاه کردن تی وی بود مونتاگ هم خودشو باز کرد و ناله ای خفیف سر داد:
مونتاگ:من گشنمه!
لرد با دیدن مونتاگ که دیگه کلا از باندپیچی خارج شده بود عصبانی می شه و بهش تشنج دست می ده و مثل سرعی ها می لرزه و روی زمین می افته.
مونتاگ:پرستار ، پرستار ، پرستار ، پرستار ، پرستار!!!!!!!
پرستار نفس نفس زنان وارد اتاق می شه.
مونتاگ:لرد ، لرد ، لرد ، لرد ، لرد!!!
پرستار:باب ساکت شو بیمارستانو گذاشتی رو سرت...این چش شد؟
مونتاگ:تشنج کرد ، تشنج کرد ، تشنج کرد ، تشنج کرد ، تشنج کرد!!!
صدای بلیز و بلا به صورتی کاملا نامفهوم شنیده می شه:
بلا و بلیز:اووووو...اییییییییی...آآآآآآآآآآآآآآ...اواو.....هوووووووووو!
ناگهان در باز می شه و صورت چلنگر میون چهارچوب در پدیدار می شه!!
چلنگر:اینا گفتن که سریعا عملش کنید تا لردمون از دست نرفته!
پرستار به سمت در می ره و با گفتن " ممنون " در رو می بنده و دوباره به سمت لرد میاد.
پرستار:باید عمل بشه...مغزش تومور داره!!!
ملت مرگخوار:چه توموری؟لردمون از دست رفت!
پرستار:تومور بدخیم داره!در ضمن بیماریش مسریه!
آنی مونی با شنیدن این جمله سریعا به روی تختش می پره و با سرعتی وصف ناشدنی دوباره باندی که قبلا دورش بود رو به طور کاملا سفت و محکمی دور خودش می بنده!!!
پرستار:چی شد؟
مونتاگ:می ترسم!
پرستار سرشو به نشانه تاسف تکون می ده و از در اتاق خارج می شه.
مونتاگ و بلیز و بلا:اوووو....اییییی....اووووووووووووووو!
دوباره این یارو چلنگر میاد و می گه:
_اینا گفتن که ما رو با این تنها نزارین!باید اینو قرنطینه کرد!
بعد از رفتن چلنگر در دوباره باز می شه و ایندفعه پرستار با یه برانکارد به سمت لرد میاد و با چوبدستیش اونو روی برانکارد می زاره.
دیری دیری دیری دیری....(صدای گذاشتن فیلم رو دور تند!!!)
لحظاتی بعد
یووووووووو(صدای برگشتن فیلم به سرعت عادی)
پرستار برانکارد رو به اتاق عمل می بره و لرد رو روی تخت می زاره.رو به دکتر می کنه و میگه:
_مریض آماده است دکتر!
دکتر دستکشاش رو روی پرش می کشه و آماده عمل میشه.
سپس عینکش رو روی نوکش جابجا می کنه وپس از ور انداز کردن مریض به پرستار می گه:
هدویگ:چاقو لطفا!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۹ ۱۵:۵۵:۲۴



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
به دلیل ترس از ارباب لرد ولدمورت کبیر جرعت نزدیکی به اتاق عمل موجود نمیباشد

از درون اتاق صدا های خخ ... خخ..... خخ ..... به گوش میرسد

پشت در اتاق عمل بلیز و آنی مونی و بلا نشستن رو در نوشته : شفادهنده ها مشغول کارند وارد نشوید

باز هم خخ ... خخ..... خخ .....

شفادهنده یارزشی شماره 4756634 : اوی پرستار اون معجون ضد مسمومیت شماره ی 76325 رو بیار

پستار: بله قربان

لرد جامعه: خخ ... خخ..... خخ .....

دقایقی بعد همچنان عمل ادامه دارد شفادهنده ها مشغول شستشوی معدهی لرد جامعه هستند

البته در کارشان پیشرفت چشمگیری حاصل شده چون لرد جامعه به جای گفتن خخ ... خخ..... خخ ..... میگه : کریشیو ...کریشیو... کریشیو...

صدای داد و هوار شفادهنده ها به گوش میرسد

بعد از چند ساعت پراضطراب عمل لرد جامعه با موفقیت به پایان میرسد و لرد از اتاق خارج میشود
البته روی برانکارد و در هنکام عبور از محل استقرار سه مرگخوار پریشان طلسم های فجیح تقدیم ایشان میکند که باعث وارد شدن ظربات شدید فیزیکی و شیمیایی به آن سه مرگخوار میشود

شفادهنده ها لرد جامعه را در یک اتاق بسیار بزرگ بستری میکنند و میرن که یه فکری به حاله بلا وبلیز و آنی مونی بکنن

زمان: ساعاتی بعد

مکان: اتاق لرد جامعه

لرد جامعه بعد از بهبودی نصبی روی تخت اتاق خود جلوس نموده و مشغول تماشای مسابقات جام جهانی کویدیچ که از جادوگر تی وی پخش میشود میباشد

در اتاق باز میشه و سه تا تخت رو میارن تو

سه مرگخوار معلوم الحال به شکل کاملا ارزشی باند پیچی شدن فقط دم دهن و دماغشون بازه (یه چیزی عین مومیایی)

خلاصه لرد جامعه تا چشمش به این سه عنصر نامطلوب میخوره دوباره آمپر خونش میره بالا و یواش یواش به درجه ی آتشفشانی نزدیک میشه

ولی با تذکر خانوم پرستار که : اگه زیاد حرص بخوری بهت آمپول میزنم ها

بالا خره لرد جامه با یه شرط موافقط میکنه اون سه تا تو اتاقش باشن

شرط لرد: هر یه ساعت یه بار باید به این سه تا یه آمپول ضد خواب بزنید


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۹ ۱۱:۵۹:۳۶


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همان شب .

بالاخره مونتاگ و بلیز سلامتیه خودشونو بدست آورده بودند و مرخص شده بودند . آن دو در حالی که بسیار خوشحال به نظر میرسیدند به سمت میز خانوم پرستار رفته بودند تا با آنجا حساب کنند .

آنی : سلام خانوم پرستار
خانومه
بلیز : خانوم پرستار ، میشه بگین چقدر باید بدیم تا از اینجای کوفتی بیایم بیرون ؟
خانومه اخمی کرد و شروع کرد با ماشین حساب ، حساب کردن .
خانومه : خوب .... انقدر که خوردنی خوردید ... مقدار زیادی آلودگیه صوتی .... ملاقات کننده های ناجور.... عجیب غریبم که هستید .... اون یارو هم الان به من خیلی بد نگاه کرد اصلا حال نکردم .... هووووم جمعا میشه 343208430
آنی و بلیز
بلیز : آنی جون خیلی وقته منو مهمون نکردیا . خودت حساب کن
آنی : اتفاقا منم الان توی همین فکر بودم .
خانوم پرستار
بلیز : نه اصلا راه نداره . من کیف پولمو با خودم نیاوردم که تو حساب کنی .
آنی : نخیرم ، عمرا یک نات هم بهت بدم
خانوم پرستار : بالاخره پول میدین یا نه ؟
آنی و بلیز :no:
خانوم پرستار نعره زد :
- پس باید انقدر اینجا کار کنین تا پولتون در بیاد
آنی و بلیز

پرستاره در هوا وشکنی زد و گفت :
- این دو تا رو ببرید اتاقا رو تمیز کنند . فکر کنم یه ماه اینجا باشند کافی باشه
بلافاصله در باز شد و دو آدم هاگرید مانند وارد شدن . ابتدا آنی و بلیز خواستند از سوراخ در فرار کرده و خود را نجات دهند اما خیلی زود فهمیدند که تلاششون بی فایده بوده .

یک ساعت بعد مصادف با زمان خوابیدن لرد سیاه .

بلیز و آنی به زور لباس کارکنان بیمارستان رو پوشیده بودند و مشغول تمیز کردن زمین ها بودند ( اونم از روش مشنگی )
بلیز : آقا این چوبدستیه من دست کیه ؟
آنی : نمیدونم
بلیز : هوووووم چه مشکوک .
بلیز : یکی هم به دفترچه خاطراتم دست زده . تو که نبودی ؟
آنی : مگه من بیکارم بیام ارزشی گویی هات رو بخونم ؟
بلیز

در همون لحظه صدای آمبولانسی از دور به گوش رسید و این بحث شیرین رو خاتمه داد .
بیییی بووووو بییییی بوووووو بیییییی بوووووو
و به دنبالش صداهای فریاد بسیاری .
- ارباب ... ارباب ....
- بجنبین بیارینش بیرون .
- ممکنه تموم کرده باشه .
- بجنبین .... اتاق عمل رو آماده کنین .

آنی و بلیز نگاهی به هم انداختند و دوان دوان از اتاق رفتند بیرون .

بیرون اتاق

شفا دهندگان همراه با برانکاردی با سرعت به سمت اتاق عمل میدویدند . عده ای از آنها سرم اون شخص رو بالا نگه داشته بودند . عده ای هم در نقش گلدون دونبال برانکارد بودند . درست در پشت شفادهندگان بلا آنها رو همراهی میکرد .
بلا : ارباب.... منو ببخش ..... خواهش میکنم ....
بلیز و آنی یه نظر به شخص روی برانکارد نگاه کردند .
بلیز و آنی : ارباب لرد کبیر ؟
لرد
بلا : ارباب ... حواسم نبودش .... ارباب .....
لرد : خخ ... خخ..... خخ ..... ( ترجمه : یه آواداکدورا مهمون منی )
بلا : نه خواهش میکنم
یکی از شفا دهندگان : سریع اتاق عمل رو آماده کنید !




Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلا که از نامه لرد به شدت ترسیده بود دیگه توجهی به صدای بلیز و آنی که در حال جنگ و دعوا هستن نمیکنه.
-حالا چیکار باید بکنم؟ارباب منو به هزار قسمت مساوی تقسیم میکنه.فرار هم که نمیتونم بکنم..دستام بسته است...بسته است؟؟؟نه نیست.
درهمین لحظه بلا متوجه موضوعی میشه.شفادهنده وقتی صدای بلا رو قطع کرده بود و داروهاشو به زور به خوردش داده بود اشتباها دستهاشو باز گذاشته بود و بلا میتونست به راحتی از اونجا فرار کنه.ولی بلا هنوز هم چوب دستی نداشت و بدون چوب دستی فرار غیر ممکن بود.
در اوج ناامیدی چشم بلا به جیب بلیز افتاد که گوشه چوب دستیش از اون بیرون اومده بود.گرچه چوب دستی بلیز احتمالا به درد هیچ کاری نمیخورد ولی چاره دیگه ای نداشت.
بلا آرام آرام به تخت بلیز نزدیک میشه و چوب دستیرو از جیبش بیرون میکشه .
بلیز در خواب:نه...چوب دستش منو نخور...خودم گشنمه..فردا میخوام بخورمش.
بلا که میدونست اگه همینطوری سرشو بندازه پایین و پیش لرد بره امکان اینکه زنده برگرده صفره اول صدای خودشو برمیگردونه وبعد به فکر فرو میره.
پنج دقیقه بعد لامپ زیبایی بالای سرش روشن میشه.
-فهمیدم...فهمیدم...مگه اینجا بیمارستان نیست؟من برای ارباب یک داروی آرام بخش خواب آور میبرم که شبها راحت بخوابه و دست از سر ما برداره.
با این فکر مشغول جستجو در اتاق میشه.
-این کمد چیه؟کفش..جوراب...5000 تا چوب دستی اضافه...لباس بابانوئل..دفتر خاطرات صورتی گلدار ..این احتمالا کمد بلیزه..
و به سراغ کمد بعدی میره..
- اینجا چه خبره؟چیپس...پفک...ران سرخ شده اژدها...اینم که حتما کمد آنی مونیه..
بلا که از جستجو خسته شده با نا امیدی بطرف کشوی کوچکی که در گوشه اتاق قرار داشت میره.
-آهان..پیداش کردم..داروی ضد خارش...داروی ضدگرسنگی..(بلا تصمیم میگیره بعدا اینو به عنوان هدیه تولد به آنی مونی بده)...داروی ضد مرگخواری ...داروی خواب آور .
بلا بدون معطلی داروی خواب آور رو برمیداره و با عجله میره که اونو به اربابش برسونه...
ولی متوجه عکس اسکلت در پشت شیشه دارو نمیشه...



Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
من گشنمه..... من گشنمه.....من گشنمه....

چیز یعنی

بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

بلیز که کلا کیشیک رو پیچونده بود رفته بود پیش شفادهنده ها شام بخوره
ولی بلاتریکس لسترنج که مجبور بود روی تخت بقل دست آنی مونی بخوابه داشت دیونه میشد

بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

در اتاق باز میشه و بلیز میاد تو یه نگاه به آنی مونی میکنه یه نگاه به بلاتریکس تخت سوم میخوابه و زود خوابش میره

آنی مونی تو خواب: بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه .... بلیز گشنشه

بلیز تو خواب: آنی مونی گشنشه .... آنی مونی گشنشه ... آنی مونی گشنشیه

آنی مونی: من گشنم نیست ... من گشنم نیست... من گشنم نیست

بلیز: من هم گشنم نیست... من هم گشنم نیست... من هم گشنم نیست

آنی مونی: پس کی گشنشه؟.... پس کی گشنشه؟.... پی کی گشنشه؟

بلیز: بلا گشنشه ... بلا گشنشه .... بلا گشنشه

بلاتریکس که کاملا حالش قابل درک بود داشت مو هاش رو میکند
میخواست چوب دستی رو در بیاره و حال این بلیز و آنی مونی رو بگیره ولی یادش اومد که شفادهنده چوب دستیش رو گرفته

بلاتریکس پاشد بره از شفا دهنده چوب دستی رو پس بیگره که صدای آنی مونی گفت:

آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد....آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد....آی شفا دهنده مریض از تختش بلند شد

صدای بلیز: راس میگه شفا دهنده من دیدم...راس میگه شفا دهنده من دیدم....راس میگه شفا دهنده من دیدم

بلا که دیگه به درجه ی آتش فشان رسیده بود یه فریاد بلند از ته دلش زد که باعث شد آنی مونی و بلیز و کل بیمارستان از جاشون بپرن اونم کی؟ ساعت 2 صبح

بلا: آی شفا دهنده کجای ... من دارم از دست این دوتا دیونه میشم

بلیز و مونتاگ که از خواب بلند شده بودن و دو طرف بلا مثل جغد نشسته بودن: مشکلی پیش اومده عزیز دل ارباب؟

شفا دهده وارد اتاق میشه و صاف میره سمت بلا بدون یک کلمه حرف چوب دستی رو میگره سمت دهن بلا و یه ورد میخونه

صدای بلا در نمیاد بعد به بلیز و مونی میگه بخوابن و از اتاق میره بیرون

بلا :

یه جغد از پنجره میاد تو و یه نامه یعربده کش همراشه
بلا نامه رو باز میکنه و ...

اوی بلا من الان به جای خواب آنی مونی خواب تو رو دیدم ... میخوای اربابت رو جای دسر بخوری؟ ... پوستت رو میکنم

بلا: :

ولی بلیز توی خواب خودش مشغول فکر های دیگه ای بود


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۵/۳/۲۸ ۱۷:۴۷:۰۲


Re: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ یکشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
صدای پا ناگهان قطع شد.
صدای اول:یه نفر اونجاس..
صدای دوم:به ما چه ربطی داره.بکشش کار داریم باید بریم.
بلیز صدای دوم را فورا شناخت.چوب دستیش را پایین آورد و بطرف سه مرگخواری که معلوم نبود اون موقع شب اونجا چکار میکردند رفت..
-اوه..بلیز تویی؟ما برای ماموریت به اینجا فرستاده شدیم..
-آی.من هنوز گشنمه....گشنمه...
بلیز بدون توجه به صدای آنی:چه ماموریتی؟اگه دنبال دامبلدور اومدین دیر رسیدین.یک ساعت قبل دندونشو کشید و رفت خونه..
بلاتریکس آرام زمزمه کرد:نه...ما دنبال آنی میگردیم.لرد سیاه دستور دادن کنترلش کنیم.اگه اون هنوزم گشنشه کلکشو بکنیم.لرد هر شب توی خواب آنی رو میبینه که داره دنبالش میکنه.ظاهرا میخواد به عنوان شام بخورتش.تا به لرد میرسه اون از خواب میپره.طفلکی لرد هر شب با چوب دستیش میخوابه.
بلیز باشنیدن دستور لرد خوشحال میشه که بالاخره از شر صدای آنی خلاص میشن
.بلاتریکس و دو مرگخوار دیگه رو بطرف اتاق آنی راهنمایی میکنه.هر سه کنار تخت آنی میرن.
-بلیز گشنشه...من سیرم...بلیز گشنشه.
بلیز: ..من؟؟؟نه به خدا...من گشنم نیست بابا
آنی در خواب:چرا چرا...گشنشه..داشت کمپوت منو میخورد...
بلاتریکس با تردید نگاهی به آنی ونگاه دیگری به بلیز میکنه.
-حالا چیکار باید بکنیم؟فکر کنم بهتره تو رو بکشم.میدونی که اگه دست خالی برگردم لرد عصبانی میشه.
و چوب دستیشو بطرف بلیز میگیره....ولی با صدای در که ناگهان باز میشه از جاش میپره..
شفادهنده جوانی با عصبانیت به تخت نزدیک میشه.
-شماها این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟مگه نمیدونین ساعت ملاقات تموم شده؟زود از اینجا برین بیرون.ببینم دختر تو چرا لباستو عوض کردی؟مگه بهت نگفتم تا وقتی بستری هستی باید لباس سنت مانگو رو بپوشی؟
بلاتریکس:من؟؟؟من که حالم خوبه..من بستری نیستم که. .
دو مرگخوار دیگه از ترس غیب میشن.
شفا دهنده با عصبانیت چوب دستیشو بطرف بلاتریکس میگیره و ردای سنت مانگو رو ظاهر میکنه.
-دیروز هم همینو میگفتی..بیا بگیر بخواب ببینم.تو حالت خیلی بده.شوخی که نیست.یه گرگینه گازت گرفته.
و بلاتریکس رو به زور روی تخت میخوابونه.
-بقیه هم برن بیرون.بیمار باید استراحت کنه.
بلیز در حالیکه از اتاق خارج میشه.:
بلاتریکس نمیدونه تا وقتی که مرگخوارای دیگه به کمکش میان با صدای آنی چطور باید سر کنه؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.